– بچه که بودم اسمش همیشه در خانه بود. انسانی متفکر با منظومه فکری منسجم، اهل بحث و مناظره، حتی در کسوت ریاست جمهوری، مردی شجاع که از ایستادن در برابر خمینی هراسی نداشت و قدرت را به سادگی برای دفاع از ارزش های انسانی و باورهایش رها کرد. اما به سرعت یاد گرفتم که اسمش را هیچگاه نباید خارج از خانه آورد!
– از بنی صدر، نامی در هیچ کجا نمی شد آورد، جز در کلاس تاریخ معاصر سال سوم دبیرستان که در یک پارگراف او را به خیانت در جنگ متهم و محکوم می کنند. اما کیست که امروز این دروغ را باور کند! بنی صدر، رئیس جمهوری بود که در دوران ریاست جمهوری اش، اغلب در جبهه بود و بارها با خطر مرگ مواجهه شد. او همانند سایر فرماندهان و سربازان ارتش در آنجا زندگی می کرد و در عکسی می بینیم که همراه دیگران با دیگر سربازان از یک بشقاب غذا می خورد. بسیارند کهنه سربازانی که چنین شهادت هایی از او می دهند. همیشه با حسرت می گفت، اگر کودتای خرداد ۶۰ یک هفته به تعویق می افتاد، جنگ با پیروزی ایران به پایان می رسید. جالب است بدانید که در زمان فرماندهی اش، ارتش ایران، هیچگاه به شهرها و مردم مظلوم عراق حمله نکرد.
– اما مشکل بنی صدر تنها تجاوز صدام به کشور نبود، خمینی و رفسنجانی و خامنه ای و …، هم، به آزادی و دموکراسی حمله کرده بودند و او باید علاوه بر جبهۀ خوزستا، در جبهۀ تهران هم می جنگید! به همین دلیل بود که به عنوان رئیس جمهوری، در یک سخنرانی میلیونی در میدان آزادی از زندان و شکنجه در زندان های رژیم پرده بر می دارد و خواستار مقاومت مردم می شود. کافی بود، تنها سکوت کند، تا بتواند سالیان دراز در قدرت بماند، مانند بسیاری دیگر، اما شخصیت او بزرگتر از آن بود که به اغوای قدرت تن دهد!
– مشکل دیگری که بنی صدر با آن مواجه بود، روشنفکران و اپوزیسیون قدرت محور بودند. تربیت و زندگی در فرهنگ استبدادی مانع از آن می شد که بسیاری از اپوزیسیون و روشنفکران بتوانند برخوردی عادلانه با روش، منش و تفکرات آزادی خواهانۀ بنی صدر داشته باشند. دربارۀ او، دروغ هایی سطحی ساختند و در یک ائتلاف نانوشته همراه با رژیم استبدادی، به ترور شخصیت او پرداختند. دلیل اصلی این دشمنی ها در این بود که او بر استقلال ایران تأکید بسیار داشت و حاضر نبود از صدام حسین، عربستان، امریکا و یا هر قدرت دیگری پول و امتیاز بگیرد. او ترحیج می داد، در فقر زندگی کند، همانند مردم ایران، اما دست به سوی اجنبی دراز نکند. این سبک زندگی اش، باعثِ تنفر سیلِ جیره خواران می شد، زیرا او را نفیِ خویش می دانستند. او حاضر به همکاری با رژیم نبود و هیچگاه بعد از کودتای سال ۶۰، حاضر به همکاری با رژیم نشد و دل به اصلاحات نبست. در روز دوم خرداد ۷۶، در مصاحبه ای، اصلاحات را ناممکن دانست. این رک گویی و فراست، باعث می شد، بسیاری از شخصیت های اصلاح طلب حکومتی و غیر حکومتی نیز، به سانسور و دشمنی با او بپردازند. به راستی او یکی از شخصیت های مظلوم تاریخ ایران است و روزی به او گفتم، مظلومیت شما، تنها با شهید حسین فاطمی قابل مقایسه است.
– در نوجوانی، کتاب هایش را ورق می زدم، موازنه ها، تضاد و توحید، امامت همگانی و بسیاری دیگر. پدرم با زیرکی جلد آنها را عوض کرده بود، تا مبادا به جرم داشتن کتاب های بنی صدر روزی به دردسر بیفتد. در ابندا قلمش خیلی دیر فهم بود، در آن سن، اما بعد از درک منطق تفکرش، مقصودش را به روشنی در می یافتم. سال ها بعد، در کتابخانۀ قدیمی انجمن اسلامی دانشگاه، دوباره بسیاری از کتاب هایش را پیدا کردم و به خلاصه نویسی و تفکر بیشتر بر روی آثارش پرداختم و خلاصه نویسی هایم را در نشریات دانشگاه منتشر کردم. هر چه می خواندم، بیشتر افسوس می خوردم که چرا وجهۀ سیاسی اش، بر ساحتِ فکری فلسفی اش سایه انداخته است! اما او می خواست اندیشه اش را زندگی کند.
– در اوایل دهۀ هشتاد به ظهور اینترنت، فرصت آنرا یافتم تا با او و دوستان ارتباط برقرار کنم. یادم نمی رود روزی را که برای اولین بار در انجمن دانشگاه به سایت انقلاب اسلامی رفتم. گویی تشنه ای در بیابان که به سرچشمۀ گواراترین آب رسیده است. بعدها از طریق دوستان تازه یافته ای، توانستم با خودش به صورت مستقیم ارتباط بگیرم. انسانی مهربان که به راحتی قابل دستیابی بود و هر چه از دستش بر می آمد، برای کمک دریغ نمی کرد.
– بعد از انتخاب شدنم به عنوان عضو شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت در تابستان ۱۳۸۴، در پیامی از طریق یک دوست گفته بود که موازنۀ عدمی– عدم اصالت قدرت- روش زندگی است و آنرا در مبارزه بکار بگیر. در ۱۸ تیر سال ۸۶، در طی تحصنی که در دفاع از دانشجویان زندانی کرده بودیم، به همراه سایر اعضای تحکیم، زندان افتادم، بسیار سخت گذشت، چرا که نمی خواستم روابطم با ایشان و دوستانش، به تحکیم و سایرین ضربه بزند.
– بعد از مهاجرت به فرانسه، این اقبال را داشتم که این انسان بزرگ و فرهیخته را از نزدیک ببینم. بسیار پرکار، منظم، خانواده دوست، مهمان نواز و اهل صحبت و گفتگو دربارۀ مسائل ریز و درشت. در اتاق کارش در هنگام استراحت ظهر، به همراه خانواده، بسیاری از فیلم ها و سریال های ایرانی را می دید. فضای خانه اش، همانی بود که در یک خانوادۀ ایرانی می توان یافت.
اما واقعیت آن است که بنی صدر نمرده است، او به تاریخ پیوسته است و یادش تا وقتی ایران باشد، در کنار بزرگان دیگر مانند مصدق، امیرکبیر، قائم مقام، منتظری و بازرگان …، به نیکی برده خواهد شد. بنی صدر بعد از مرگش تولدی دوباره خواهد کرد، زیرا عداوت های سطحی و بچگانه کنار خواهند رفت و نسل های آینده با اندیشۀ موازنه منفی که ریشه در تفکرات تاریخی ملی مذهبی ایران دارد، آشنا شده و سبک زندگی بر مبنای حقوق و آزادی و عدالت در پیش خواهند گرفت.
خداحافظ استاد عزیزم. سفر به خیر. آرزویم این بود که روزی با شما به ایران آزاد بازگردیم و اشک شوق در دیار زیبایمان بریزیم و جانمان را برای آبادی اش عرضه کنیم. اما افسوس که بزرگانی چون شما را چنین به تلخی از دست می دهیم.
در انتها، این غم بزرگ را به خانواده مهربان بنی صدر و همۀ مردم ایران که صاحبان اصلی انسان هایی بزرگ نظیر بنی صدر هستند، تسلیت می گویم.
۱۷ مهر ۱۴۰۰،
ارادتمند، حنیف یزدانی