آی…ناخُدای پیر؛
در پرَده های مَه
مرغان پَرگشُاده و توُفان گشُوده کام
اینک نه وقتِ جدایی و رفتن است
فریاد کن!
ما را به مِهر بار دگر، ناخُدای پیر
براسبهای وحشی توُفان نهیب زن
و بادبانِ سرخ برافراز!
فانُوس راه شُو!
پروانه فروهر
سخن از یکی از پاکان روزگار و چهره ی ممتاز از میان رهبرانِ «نهضت ملی ایران» است، که زنده یاد «داریوش فروهر»، او را «تافته ای دیگر بافته» میان رهبران جبهه ملی میدانست، و زنده یاد «پروانه» نیز او را «ناخدای پیر» میخواند و «فانوس راه»، به روشنی و و پرتو افکنی از آن گداخته مرد خواستار، که در دراز نای زندگی پُربَر و بارِ خویش، در پهنه ی ارزشهای «ملی مردمی»، و پایبندی ویژه ای، نه تنها به خویشکاری اش دراین راه، که در همه ی پهنه ها «اجتماعی – سیاسی – فرهگی» از او در آن بازهِ زندگی و بزنگاه هایی از تاریخ، دیده بود!
او در12 آذر 1284 در سرچشمهِ تهران زاده شد، و دوره ابتدایی و متوسطه خود را در دبستان و دبیرستان «اقدسیه و دارالفنون» به پایان میرساند و هم زمان به آموزش فرانسه در«آلیانس» روی آوردن و سپس در1308 همراه دومین گروهِ اعزامی به فرانسه می رود. او در 1314، در دانشسرای عالی «سن کلود»، در پاریس، در رشته های فلسفه «روانشناسی عمومی و کودک – اخلاق – آموزش و پرورش – جامعه شناسی – تاریخ» پرداختن و در سال 1316 به دست یافت دکترا، که رساله ی او همواره «پایه» خوانده می شود، به نام «جنبش های دینی در قرن دوم و سوم هجری» که با درجه ی ممتاز نایل میآید، و سپس در سال 1317 به ایران بازگشت و در شانزده فروردین همین سال به دانشیاری دانشگاه تهران گزیده می گردد! سپس دوره دو ساله ی سربازی خود را، از اول مِهر ماه تا پایان شهریور 1319 می گذراند و آنگاه به تدریس در رشته های «تاریخ فلسفه و جامعه شناسی» پرداختن و از دانشیاری به استادی راه میگیرد. سپس ازاین تاریخ، مدیریت کل دبیرخانه دانشگاه تهران، که سپس کناره میگیرد وهمواره برگزیده ی نمایندگی دانشکده ی ادبیات و دانشسرای عالی درشورای دانشگاه بود و آنرا، برعهده داشت!
این تافته دیگر بافته از همان دورانِ در فرانسه، برای ماموریتهایی چون «عضو هیأت نمایندگی ایران در کنفرانس جهانی «تعلیم و تربیت در ژنو – در موءسسات علمی و موزه های پاریس و وین – شرکت در کنفرانس سازمان جهانی تربیتی و علمی در لندن، که تا 23اسفند ماه1324 انجام میدهد – در اسفندماه 1325 به نمایندگی از سوی دانشگاه تهران و دولت و در رأس هیأتی، به دهلی میرود برای شرکت در کنفرانس ملتهای آسیایی، که در عکس، در کنار گاندی و نهرو نشسته است- در آبانماه 1327به ریاست هیأتی در سومین کنفرانس تربیتی و علمی و فرهنگی یونسکو شرکت دارد و…»، نیز کارهای پژوهشی و کوشش های بسیار دیگر «آموزشی – فرهنگی» از او را میتوان برشمرد همچون «گزارش سفر خود به هند – از طالس تا سقراط – عضو انجمن آسیایی – کمیسیون فرهنگی فرهنگستان ایران – هیأت موسس آثار ملی – عضو انجمن فرهنگی ایران و هند – همکاری در تالیف واژه نامه دهخدا و…»، که بسیارند دیگر کوشندگی ها و نوشته هایی «فرهنگی سیاسی» که از جمله اند در مورد تاریخ فلسفه یونان، در مورد تاریخ فلسفه یونان، جامعه شناسی، ابوریحان بیرونی، ابن سینا، تاریخ فرهنگ ایران و…!؟ زنده یاد و نام غلامحسین صدیقی در کابینه اول محمد مصدق در سال 1330 وزارت «پست و تلگراف و تلفن» را در اختیار داشت و سپس در خرداد 1331 نیابت نخست وزیری او را، به هنگام رفتن مصدق به لاهه، و از مردادماه این سال به وزارت کشور، در آن دورانِ سرنوشت ساز برگزیده می شود، که نشان از مرتبه و منزلتی از سوی مصدق به او، و به درستی که مصدق تمیز داده بود، چنانکه، روز 29 مرداد که مصدق بر این میشود، بنا براحترام گذاری به قانون، خود را معرفی کند، با شایگان و معظمی نخست وزیر را، همراهی میکنند!
زنده یاد در دادگاه مصدق حضور داشت و با دلیری سزاواری در مورد بزیر کشیدن مجسمه های محمد رضا شاه و پدرش، جانانه در برابر آزموده که «آیشمن» ایران خوانده شده بود، دفاع و می ایستد و روی به دادگاه، به جای «خدا، شاه، میهن» گفته شود «خدا، میهن، شاه»، گونه سخن و دفاعی که سرگَردانی آزموده و دیگرانی که، در آن دادگاه نشسته بودند، را بوجود آورد، به ویژه هنگامی که گفت بایست «خدا، میهن، شاه باشد، اگرهم باید اعدام شوم»، که اینگونه لرزه بردادگاهِ استعمار پسند می اندازد!؟
درپی کودتای 28 مرداد و آزادی از زندان لشگر 2 زرهی، از یاری رسانان به نهضت مقومت ملی است و امضاءکننده گانِ اعتراض به کنسرسیوم و…،که نخست وزیر کودتا «فضل الله زاهدی» ازسوی شاه، به دکتر سیاسی میگوید که امضاءکنندگان را از دانشگاه اخراج کند، و او زیر بار این ننگ نمی رود و به پاسخ دادن که اینان استاد ممتازان و آبروی دانشگاه می باشند!
صدیقی از جمله تنی چند بود که در 1339 جبهه ملی دوم را برپا میدارند، که بنابر نوشته خود در پاسخ اعتراضی اش به انتشار دروغ از سویِ جمهوری اسلامی، در رابطه با کودتای نوژه که؛ «…پس از رهایی از بازداشتگاه با اعلام رسمی از جبهه ملی دوم که بنابر خواهش مکرر جناب آقای فروهر و هم فکری بعدی جناب آقای اللهیار صالح که بوسیله آقایان فروهر و کریم ابادی در کاشان حاصل شده بود، تاسیس کرده بودم»، و این تذکر به چرایی جدایی خود از جبهه ملی، پس از 15 خرداد 1342 می باشد!؟ زنده یاد در رسا و گویانامه اش، به نامه ای می پردازد که او و کسانی چون «بازرگان، اردلان، فروهر، کریم آبادی، کشاورزصدر و… که 23 نفر بودند، رژیم سرکوبگر، و به کشتارِ آن روز اعتراض و آن رفتار نا «ملی مردمی» را داد باخته در پیشگاه ملت میخوانند، اما پاره ای از رهبران، و با دلایلی از امضا کردن سرباز میزنند! گفتنی است، اعتراض به کشتار و سرکوب مردم بود و چون دیگر رهبران نپذیرفتند امضا نمودن را، به آنها میگوید «تا زمانی که باهم در زندان هستیم، با شما خواهم بود، اما پس از آزادی دیگر با شما نخواهم» بود، و چنین میکند، و پس از آزادی از «زندان قزل قلعه»، دیگر در جبهه ملی نمی ماند، نیز در همین زمان، از سوی شاه «صنعتی زاده» نامی فرستاده می شود تا با سران جبهه ملی مذاکره کند، که زنده یاد به او می گوید«هنوز از بیرون زندان صدای تیر می آید!؟»، رد کردن هر گونه مذاکره ای را با آن سامانه ی سرکوبگر!؟
زنده یاد سخت پای بندیِ به قانون و اخلاق سیاسی داشت، که در جای جای این نامه هم آشکار، هنگامی که یادآور است که «گر زتو انصاف آید در وجود/به که عمُری در رکوُع و در سُجود»، و به گونه نادرست نویسیِ خبرگزار روزنامه جمهوری اسلامی، یادآوری دارد که «رهبر هیچ گروه سیاسی» نیست، و این که آن خبرگزار «بین امکان و احتمال» نخست وزیر شدن و یا نشدن او را «در نظر نگرفته» است، و می نویسد«هر آنکو بپالود از ریمنی/منش مهدی عصر پنداشتم» و ادامه دادن که اگر «بیغاره رانی و بدگویی» بیجا و نادرست تنها در مورد یک تن باشد «درخوُرچشم پوشی»است، ولی اگر این کار «شیوه و مذهب مختار شود،حِس مضحک و شرم و قباحت» از میان میرود و جدول «ارزشها دگرگون می گردد و رذایل مقام فضایل را میگیرد، آنگاه می باید با غمی گلوگیر و دردی اندیشه سوز بر عقل و اخلاق و علم و هنر» گریست، آنچه فاشیسم اسلامی با خود آورد، و با کوچکترین برچسَبی، بزرگترین جنایات پای گرفت!؟ برچسبی زدن و به جنایت روی آوردن، از همانروزهای پس از خیزشها و ببارنشینی آن دست آوردهای میهنی و مردمی، به واپسگرایی کشانیدند، و اگر در آن روزها هنوز دستگاهِ سرکوب آنگونه بکار نیامده بود و کسانی بودند تاجلو گیر بسیار نامردمی ها شوند، ممکن پذیر بود تا فرزانه ای چون غلامحسین صدیقی را هم، به جُرمهای واهیِ «سلطنت طلب و یا…» به بند و یا به جوخه اعدام سپرند!
زنده یاد، در گفت و شنودی با «غلامرضا نجاتی»، یادآوری دارد که در صورتی نخست وزیری را می پذیرفت تا «شاه» بماند و شیرازه جامعه به هم نریزد، چون نجات ایران زمین را در پیش چَشم داشت و نه نجات شاه را، که در زندگی اش به ملت ایران خیانت کرده بود و دستی در خون ریزی دراز نمودن!؟ او در این گفت و شنود، بی گونه ای ابهام، تکیه براستگویی و دلیری که داشت، گوید که شاه می بایست می ماند تا بندگسیختگی بوجود نیاید! سپس شاه در دادگاه در پیشِ چشَم ملت دادگاهی شود به خاطر بِزه های مرتکب شده، از جمله در مورد کودتای 28 مرداد و به شکست نشینیِ دست آوردهای مبارزات مردم به ویژه، «ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور»، که دستِ دخالت بیگانگان را در سرنوشت ایران کوتاه شده بود، و می رفت تا با درآمد و سودهای برخاسته از نفت، و دیگرسرمایه های کشور درباز سازی و آبادی و رفاه کشور و مردم بکاربرده شودونه…!؟
درهم سنجی میان «بختیار و صدیقی»، بی اندک شک و گمانی، بختیار، دررده ی کسانی جای دارد که برده ی «منِ» خود میباشند و برای رسیدن به «قدرت» دست به هر کاری خواهند زد، چنانکه زندگی نامه او گویایی دارد، از جمله پنهان، از رهبران و شورای جبهه ملی، با دربار و شاه به گفتگو نشستن برای به دست آوری نخست وزیری و بیرون کردن شاه، که اگر پیروز می شد، برسینه خود مدال قهرمان بیرون کردن شاه را آویزان کند، و سپس هم بدتر،هم پیمان شدن با صدام حسین در حمله به ایران و…!؟ اما نیم نگاه به زندگی نامه صدیقی، خِرد ورزی است پای بند به اصول و هرگز سرپیچی نکردن از آنچه با جمعی، هم پیمان و درشورایی، کار رفتاری داشته باشد، و هرگز بَرده «منِ» خود نبودن، و پای بندی به ارزشهای «ملی مردمی» با سِرشت نشانه های راستی و دلیری، که به کاری روی می آورد!؟
بر این باورم بنا برشناخت خود که زنده یاد و نام صدیقی از میان رهبرانِ نهضت ملی، و شاخه های جبهه ملی، بسیار با داریوش فروهر و ابراهیم کریم آبادی نزدیکی داشت. خود شاهد بودم، به هنگام کنگره جبهه ملی و دست بُردن در انتخابات اصناف به زیان این حزب تا در کنگره راه نیابند، بنابر پیشنهاد داریوش فروهر، پاره ای از هموندان حزبی بر این شدند تا پیش صدیقی روند و گله و شکایت خود را به گوش او برسانند! درآن زمان زنده یاد صدیقی در سَرچشمه تهران زندگی می کرد و من هم با آن جمع بودم، که پس از شنیدن گِله و شِکایتها، پاسخ داد که با اینگونه رفتار مخالف است و سوگند یاد کردن، که درکنگره رأی خود را به فروهر خواهد داد!؟
با وابستگان به «حزب ملت ایران» نزدیکی، و هموندان این سازمان به دیدگاه آن خِرد ورز نزدیک، به ویژه پروانه را که دختر خود می خواند! در گیر و دار روزهای پس از 22 بهمن، که پروانه فروهر اندیشناک تا مبادا آسیبی از سوی فرد و گروهی به او وارد آید، دلنگرانی خود را به او بازگویی دارد، که پاسخ می شنود، «…دخترم به من آسیبی نمی رسانند و مرا نمی کشند، اما تو و داریوش» راحتمأ خواهند کُشت! درپی آزاد شدن زنده یاد فروهر از زندان، که روز نوروز بود، زنده یاد به دیدار زنده یاد پروانه رفته بود، که زنده یاد فروهر، پس از ماهها زندانی استبداد اسلامی، آزاد و به خانه میرود، که زنده یاد صدیقی از اولین کسانی بوده، تا فروهر را، به آن گونه آسیب جسمی بر او وارد شده، ببیند!؟
این نزدیگی دوگانه، از دیر باز وجود داشته را به هنگام بستری شدن در بیمارستان و سپس درگذشت آن بزرگمرد، چه خون رسانی، و چه گفت و شنود باروزنامه ها و برپایی آیین های آمُرزش خواهی و هفته و چهلم گرفتن را در سخنان و سروده های زنده یادان «پروانه و داریوش فروهر» در سجایای آن مرد می توان دید و داوری داشت!؟
«آی…ناخدا
دریا کبود و کف آلوُد
بر اوج می زند
فانوس راه شو
ای شب شکن، خردمند پیرِمن
من نیستن برای توباورنمی کنم / بنمای رُخ / بگشُای لب!؟
پروانه 16 خرداد 1370
احمد رناسی سیزدهم اردیبهشت 1392