و جَعدش بس فراوان شورها باری بیاندازد، به دورِ مادرِ خوب ات
گُلا ! رفتی به تاریکی اجباری و من در کشوری دیگر چنان اسفند می سوزم
برای مام من باری درخشانی، ولی ضحاک و جاعش با اژه، از کینه شان افسوس می مرگند
گُلا ! روزی که افتادی به صد باره به این تاریکی دیگر، به او گفتم شبانگاهی به بی تابی
پیامی وا دهد او رو به دریا از برای تو، که آزادی میسرتر شود از رنجِ برگ و بارِ دردِ تو
گُلا ! او خواب وارانه جوابم را شبانگاهی چنین داد و بگفتم این چنین: شادی، میسر نیست شاید این !
گُلا ! دانم که در تاریکی ات در فکر زخمِ صورت مایی، گُلا ! دانم که در فکرِ و خیال کودکانِ خوبِ دُرّانی
نمی دانم چه می نوشی، نمی دانم چه می پوشی، نمی دانم چه می گریی به بخت این چنین میراثِ تاریکی
و اکنون روز چندم هست در تاریکِ مطلق زندگی داری؟ دلِ شعرم بسا تشتی پر از خون مشبک وار گشته این چنین شامی
گُلا ! ماهی به های و های گریه در درون کاسه ی شعرم که می جنبد، شَبَه خون شقایق های بی برگ است اشک و پولک خوبش
چرا مردم نمی گویند نامت را به فریادی خیابانی؟ سرودی یک چنین آنی؟ چرا صحرا نمی شورد برای اشکِ ناز گل-تنِ جانت؟
الا امواج دریاهای خشکیده ! الا آیا کجا هستید شورش ها! که گُل را وارهانید از میانِ غُلِ مُلاها
گُلا ! حرفی بزن! چیزی بگو! در سطر پایانم، تو اشکی برفشان، سلول تاریک ات پر از مهتابِ یادِ مردمِ ایران و پیرانهاست
الا شیخ دَغا ! دست ات بکش از ساقه ی نازک نشانِ گُل ! تن ات چیزی به جز خارِ هزاران کاکتوسِ زشت ناباشد
الا شیخ دَغا ! هاجر فدای کودکش گردید و آبش هم سرابی بود، و نرگس هم فدای کودکان تشنه ی این مادرِ بی نای و آهی بود.
هجده دسامبر۲۰۲۱ برابر با ۲۷ آذر ماه ۱۴۰۰
فرانسه – حومه ی اندوه و غصه
پا نوشت شعر:
=================
این شعر به مناسبت سی و دومین روز بازداشت مجدد نرگس محمدی و حبس او در سلول انفرادی و تاریک زندان مخوف اوین در تهران، نوشته شده است.
این زن پیشرو و این فعال مدنی شجاع و این زن آگاه و بی باک در دومین سالگرد اعتراضات آبان ماه توسط نیروهای امنیتی ایران در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۰ برابر با ۱۶ نوامبر ۲۰۲۱ در جریان برگزاری مراسم یادبودی برای ابراهیم کتابدار، از کشته شدگان اعتراضات آبان دو سال پیش، توسط نیروهای امنیتی در کرج بازداشت شده است. آمده بود بر زخمی مرهم گذارد که زخمی دیگر بر او روا داشته شد.
یک شب بعد، من نگارنده در تاریخ ۱۷ نوامبر ۲۰۲۱ از طریق رسانه های اجتماعی مطلع شدم و در دلم بی نهایت ناراحت شدم و بدون نگاه کردن به ساعت فوری با آقای تقی رحمانی همسر ایشان در حومه ی پاریس تماس تلفنی گرفتم و در حالی که عین دانه های چیپس سیب زمینی در روغن جلزولز می کردم به ایشان گفتم که پیام دهد و از افکار عمومی ایران در داخل کشور بخواهد که با تجمع در جلوی زندان اوین و در خیابان ها بخواهند که نرگس آزاد شود. نرگس زندگی شخصی خود را فدای مردم ایران و بهبود اجتماعی زیست عموم مردم ایران کرده است. اینک دیگر نوبت انبوه مردم ایران است که به نجات نرگس بروند. از او خواستم پیام رسانه ایی دهد و آزادی نرگس را این بار از افکار عمومی و از وجدان افکار عمومی بخواهد.
ساعت در واقع ۲۳ و ۲۳ دقیقه بود و آقا تقی ما کمی خواب آلود بود و کمی طول کشید تا صدای مرا در شرایط دیر وقت شبانه و در حالت خواب آلودگی به جا آورد و گفت: شادی تویی….ببخشید دیر به آوردم….شادی فکر نکنم میسر باشه و در این شرایط جوابگو نیست! ….باشه روش فکر می کنم. شادی کجایی الان؟ …پاریسی؟….بیا یه بار ببینمت.
بعد از آن تماس شبانگاهی، روزها و شب ها با سرعت همیشگی در منشور هزار رنگ و هزار دوّار زندگی بر من گذشت که ناگهان امشب در میان کتاب هایی که می خواندم سرم را بالا آوردم و ثانیه ایی به خود آمدم و باز ناگهان احساس کردم که ضرب آهنگ شعری با مطلع: ” گُلا مویت مجعد بود ” دارد مغزم را آشکارا قلقلک می دهد و فوری دست بردم به سوی تلفن همراهم تا آنرا بنویسم و بعد در پایان نگارش شعر دیدم که ای وای، ۳۲ روز گذشته است و نرگس محمدی همچنان در سلول انفرادی است و در تاریکی مطلق و در سکوت مطلق دارد زندگی می کند و براساس اخبار جدیدی که رسانه ها از قول آقا تقی داده اند او این بار حتی حق دسترسی به وکیل هم ندارد و معلوم نیست در سیاه چاله ی ولایت فقیه چه بر سر او می خواهند بیاورند.
در پایان این نوشته دوست داشتم بگویم: مردم ایران روی سخنم با شماست شما که به سهم خود زخم خورده ی بیدادگستری حکومت فقیهان هستید. مردمان کوی و برزن شهر تهران! ای شما که سطرهای شعر خودتبعیدی مرا می خوانید، آری ۳۲ روز است نرگس محمدی طلوع و غروب خورشید را ندیده است ، ۳۲ روز است نرگس محمدی رنگ آسمان را ندیده است و با بچه هایش حرف نزده است. ۳۲ روز است که همان هوای ناپاک خیابان های شهر دودی تهران را در ریه هایش استنشاق نکرده است. نرگس محمدی خودش و خانواده اش را فدای مردم ایران و جامعه ی معاصر ایران و دلداری و همراهی با زخم دیدگان شمشیر خلیفه ی اسلام گرای ایران و ایادی فاسد اش در چهار چوب نظام سلطنت ولایت فقیه کرده است.
به قول نیما یوشیج: آی آدم ها یک نفر در آب دارد می دهد جان! آی مردم ایران! بیایید از هزینه ایی که نرگس محمدی از وقت و عمر و جان و تن اش و احساسات اش و محرومیت های متعدداش برای مبارزه تاریخی اجتماعی و برای بهبود شرایط زیست عمومی ایرانیان کرده است آگاه شویم و به سهم خود آنرا جبران کنیم. مردم ایران همه ی ما به شخص نرگس محمدی و به خانواده ی او از نظر تاریخی و اجتماعی بدهکار هستیم، بیایید تا ذره ذره کنار هم شویم و دستی بجنبانیم، فکی بجنبانیم و از او محافظت و قدردانی کنیم و اسباب آزادی او از این حبس ناروا و دیدار مجدد خانواده اش را فراهم کنیم.
** کلیه حقوق این شعر و متن محفوظ است و شامل قانون مالکیت روشنفکری می باشد، هر گونه کپی برداری و سرقت از آن اکیدا ممنوع است. این شعر متعلق به مجموعه ی شعر، ” میان موی من تا موی شمس زیرک تبریز (گفت و گوهایی با شمس تبریز پیرامون اوضاع زمانه در جمهوری اسلامی ایران) نوشته شادی سابُجی می باشد. باز نشر این شعر بدون هر گونه تحریف مجاز می باشد. هر متنی صاحب حقوق است، حقوق روشنفکری متن، آن را به رسمیت بشناسیم