back to top
خانهدیدگاه هاحسین منتظر حقیقی: برگی از تاریخ معاصر ایران

حسین منتظر حقیقی: برگی از تاریخ معاصر ایران

Montazerehaghighi-Hossein-1امکانات فضای مجازی روز به روز گسترش یافته و همچنان گسترش می یابد. ازجمله امکان تشکیل و برگزاری کلاب هاوس ها می باشد که کنشگران در عرصه های مختلف از جمله سیاسیون،مورخین را هم به این عرصه کشانده است. از آنجا که در ماه بهمن هستیم و به سالگرد انقلاب ایران نزدیک می شویم و از آنجا که شرکت کنندگان در جنبش مطالباتی قبل از ۲۲بهمن ماه ۱۳۵۷ برای دسترسی به استقلال و آزادی های شهروندی به خیابان ها آمده بودند،تلفات جانی و مالی را تحمل کردند شایدبه شرایط بهتری دست یابند که شوربختانه در جهت عکس ان در حرکت هستیم و امروزه شاهد هستیم که وضعیت استقلال کشور،حقوق و آزادی‌های شهروندی و بهبود استاندارد های معیشتی نه تنها بهبود نیافته بلکه بطور فاجعه باری مورد تهدید قرار گرفته است. این شرایط ،کنشگران را بر آن داشته است تا علل و عوامل داخلی و خارجی موثر در فروپاشی نظام شاهنشاهی و استقرار حکومت روحانیون در کشور را با ر دیگر مورد ارزیابی قرار دهند. در چند شب اخیر فرصت داشتم تا بعنوان شنونده در برخی از نشست های کلاب هاوسی که موضوع نشست را کالبد شکافی انقلاب ۱۳۵۷ تعیین کرده بودند شرکت کنم مجموع اظهار نظر ها من را به این نتیجه رساند که خاطره خوداز تماس با برخی از افراد نزدیک به آیت الله خمینی که از بعد از در گذشت مرحوم آیت الله بروجردی در ارتباط تنگاتنگ بوده و در تاسیس و استقرار نظام کنونی موثر بوده اند را با دیگران در میان بگذارم هر چند در دهه گذشته بمناسبت های مختلف انرا انتشار داده ام .به نظرم انتشار چند باره آن برای کسانی که می خواهند جلسات مجازی پر بار تری داشته باشند ،یکبار دیگر مطرح نمایم. من در سال‌های ۵۲ ۱۳تا ۵۶ ۱۳در زندان و در مقطعی در بند ۲ زندان اوین بودم. از طرفین علت رفت و آمد به مسجد امین الدوله واقع در کوچه غریبان بازار دروازه در تهران ، از سال‌های ۳۹-۴۰ با مرحوم حبیب الله عسگر اولادی آشنا بودم. او در ترور حسنعلی منصور نخست وزیر وقت ایران شرکت داشت و در همان رابطه هم دستگیر و روانه زندان شد به زندان ابد محکوم شد زمانی که که من در بند ۲ اوین بودم او همراه با اقایان مهدی عراقی،اقای مهدی کروبی،امانی،محی الدین انواری ،معادیخواه و… بسر می بردند. یک روز از ماههای میانی سال۱۳۵۵ که در بند۲ بودم از بخش نگهبانی بند، معروف به «زیر هشت» بود مرا صدا کردند.من نمی دانستم ماجرا چیست.ایا باز هم انتقالی در پیش است؟ایا باز فرد تازه ای دستگیر شده و درباره من هم اظهاراتی کرده و لذا می خواهند مرا به کمیته مشترک ببرند و هر نوع احتمالی در ذهن من جا بجا می شد . بالاخره چشم بند به چشم من زدند و تحویل سربازی که در جلوی در ایستاده بود ،دادند. این سرباز دست مرا گرفته و همراه خودش برد تا بعد از چند بار بالا رفتن از پله و پایین آمدن،در یک سلول انفرادی را باز کرد و من را به داخل آن هدایت کردو رفت. من که از همه چیز بی خبر بودم و در آن سکوت وحشتناک داخل محوطه تمام و کمال گوش شدم تا هر صدایی را تشخیص دهم بالاخره بعد از چند دقیقه صدای پایی شنیده شد که به سلول من نزدیک می شد.به جلوی سلول رسید و درب سلول من باز شد یک سربا ز همراه با مرحوم اقای حبیب الله عسگر اولادی جلو درب ظاهر شدند. اقای عسگر اولادی وارد سلول شد و بعد از ۱۲-۱۳ سال که همدیگر را می دیدیم همدیگر را بوسیدیم و نشستیم. از انجاییکه که من درخواست ملاقات نکرده بودم از همان آغاز دیدار علیرغم سابقه آشنایی ،فکر می کردم در مقابل یک بازجوی جدید نشسته ام . بعد از حال و احوال ،او گفت و اما غرض از این ملاقات: ما با دوستانمان در بند یک تصمیم گرفتیم تلاشی را سازمان بدهیم که بچه مسلمانهایی که در زندانهای مختلف کشور زندانی هستند و تحت تاثیر افکار چریک های فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق قرا ر نگرفته اند شناسایی و اسامی آنها را به ایشان بدهم تا برای آزادی آنها اقدام نمایند.من همانطور که قبلا نوشتم از آنجا که خود را در برابر یک بازجو می دیدم هر نوع ارتباط و آشنایی با افکار بچه های بند را رد کردم . شاید حدود سه ربع ساعت ایشان اصرار می کرد و من انکار . تا اینکه ایشا ن وعده داد که اگر من همکاری کنم در تسریع آزادی خود من هم موثر خواهد بود. بهرحال اصرار ایشان افاقه نکرد و مایوس شد و گفت پس سرباز را صدا کنم که شما را به بند باز گرداند.همین کار را کرد و من به بند برگشتم .بعد از ورود به به بند طبق رسم زندان افراد سوال می کردند که چکار داشتند و من کل ماوقع را به اکثریت بچه های بند باز گو کردم .بند ما بند مذهبی ها بودلذا از بچه های مجاهد گرفته تا بهزاد نبوی ،مرحوم رجایی،و خیلی های دیگر در این بند بودند و من برای اکثریت آنها ماجرای گفتگو را توضیح دادم .این گذشت تا در ۱۵ بهمن همان سال در سالگرد سو،قصد به سوی شاه ،هنگامی که تلویزیون بند را باز کردند تا اخیار را بینیم در کمال ناباوری دیدیم همان دوستان مقیم بند یک مانند عسگر اولادی ،عراقی،انواری و … در مراسم نیایش برای سلامتی اعلیحضرت که به شاهنشاها سپاس معروف شد،شرکت کرده و از تلویزیون پخش شد و بعد هم آزاد شدند. من در ۱۲ مرداد۱۳۵۶ بعد از تحمل چهار سال و نیم که چهار سال آن دوران محکومیت و حدود شش ماه که به ملی کشی شهرت داشت از زندان آزاد شدم .البته بعد از آزادی برخی از همانها نیز بدیدنم آمدند . این خاطره نشان می دهد ساواک چگونه با این گروه که در زندان بوده و با عقبه خود در خارج زندان همراهی و همکاری می کرد. البته بعد هااقای اسدالله بادامچیان که اکنون دبیر کل حزب موتلفه اسلامی می باشد در مصاحبه ای گفت که برای این کار از خارج زندان به ما تکلیف کرده بودند.

حسین منتظر حقیقی ۲۲ژانویه ۲۰۲۲

 


اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید