در نوشته پیشین آمد که اعمال قهر چه توسط فردی متنفّر و خواه در نظامهای استبدادی، همیشه با صبر و انتظار، طرح و برنامه ریزی های کاملاً دقیق زمانی و مکانی، که از قبل محاسبه شده اند، صورت میگیرند.
برای مثال در نظامهای استبدادی، مثل نظام ولایت مطلقه فقیه در ایران کنونی، نفرت و کینه ورزی و اعمال خشونت نسبت به رقبای سیاسی، چه در درون خود نظام ولایی و خواه علیه مخالفین سیاسی بیرون از نظام، بصورت پروژه های استراتژیک دولتی در کوتاه و میان و دراز مدت اجرا میگردند.
پروژه های نفرت ورزیدن و بدنبال آن اعمال خشونت مهمترین و اصلی ترین کار اینگونه رژیم ها هستند. این پروژه ها که بسیار پر هزینه نیز هستند، بایستی با دقت و کارشناسی نیروهای امنیتی رژیم در داخل و خارج از کشور، بطور مدام در حال تدارک دیدن باشند.
اگر ما برای مثال تمامی ترور هایی را که توسط ارگانهای دولتی و نیروهای امنیتی، چه در استبداد شاهی و خواه در استبداد ولایت مطلقه فقیه، که در درون و برون از مرزهای ایران صورت گرفته اند و میگیرند، مطالعه کنیم، خواهیم دید که همگی این ترور ها از ماهها و شاید سالها پیش از عملی شدن، بطور دقیق طراحی و برنامه ریزی میشوند. طرحها و برنامه ریزی های هر تروری، پس از کار و کوشش فراوان و با در نظر گرفتن تمامی جوانب کار، در زمان و مکان کاملاً مشخصی به اجرا گذارده میشوند.
در حقیقت از منظر روانشناختی، اعدام ها و یا ترور های مخالفین در هر دو نظام استبدادی سلطنتی و ملاتاریا، همگی ریشه های عمیق در نفرتهای فردی و گروهی جانبداران این دو رژیم دارند. تبدیل این نفرتها به خشونت و اعمال خشونت در سازمانها و وزارتخانه های گوناگون دولتی و امنیتی برنامه ریزی شده و جزء مهمترین سیاستهای استراتژیکی و تاکتیکی آمران و عاملان این دو رژیم استبدادی بودند و هستند.
بر اساس شناخت روانشناسی جنایت در هر دوی این نظامهای استبدادی، میتوان گفت: تمامی آدم کشی های این هر دو رژیم، ریشه در نفرتهای بیمار گونه افراد و گروههای عمله استبداد دارند. نفرت هایی که غالباً از ماهها و سالهای پیش از دست زدن به جنایت، ابتدا در ذهن بیمار افراد متنفّر طراحی، برنامه ریزی و سپس بهنگام بدست آوردن فرصت مناسب، آماده برای اجرا میشوند.
عوارض و پیامدهای بیماری نفرت ورزی:
یکی از عوارض و پیامدهای بسیار خطرناک روانشناسی ریشه های نفرت در هر فرد و یا گروهی تنگ و تنگتر شدن دید افراد و گروههای متنفّر است. از جنبه روانشناختی این امر بسیار اهمیت دارد که بدانیم، چرا دید فرد و یا گروهی که تنفر ورزی میکند، هر روز بیشتر از گذشته، تنگ و تنگتر میشود. این مسدود شدن دید تا آنجا پیش میرود که نفرت انگیزان تنها به روز انتقام گیری، و ریختن طرح و برنامه اعمال خشونت برای چنین روزی اندیشه میکنند
تحقیقات متعددی در این مورد در علوم روانشناسی صورت گرفته اند. این تحقیقات ثابت میکنند:
میان فرد و گروهی مبتلا به تنفر، شباهت ها و تفاوتهای گوناگونی وجود دارند:
الف. شباهتها:
یکی از مهمترین شباهت ها این است که هم فرد و هم گروهی که نسبت به دیگران نفرت میورزند، خویشتن را در اطاق ذهنی و فکری کاملا بسته ای زندانی میکنند. در این اطاق مسدود فکری، فرد و گروه متنفّر خشم و کینه های خویش نسبت به منفورهای خود را تا جائیکه ممکن است، تغذیه میکنند و پرورش میدهند. پروراندن نفرت تا آن زمان ادامه میابد که نفرت انگیزان قادر گردند، کینه توزی های خویش را در شکل اعمال خشونت، از جمله آسیب رسانی تا حد کشتن منفوران و دیگر تجاوز ها به جان و مال و حیثیت آنان اعمال کنند.
ب. تفاوتها:
ولی یکی از مشخص ترین تفاوتها مابین نفرت فردی و جمعی در اینست که در نفرت جمعی، افراد جمع متنفّر یکدیگر را در امر نفرت ورزیدن، و دست به خشونت زدن، بطور متقابل تشویق و ترغیب و تأئید میکنند.
از جنبه روانشناسی اجتماعی در هر جمع، گروه و یا سازمان تروریستی که افراد آن بشدت نفرت میورزند، دینامیک گروهی بوجود میآید که کارش افزایش روز افزون کینه ورزی در اعضاء گروه است. طوریکه کینه توزی های آنان بطور متقابل تشدید و تأئید و افزایش می یابند. از این زمان است که اعمال خشونت در شکل ترور و یا اعدام بطور دقیق سازماندهی و ابزار و سائل تبلیغ و تأکید بر ضرورت اعمال آنها، تدارک و آماده میشوند.
همانطور که در بالا آمد، کارکرد نفرت در درون انسان، دگرگون و وارونه کردن واقعیتهای جهان بیرون از او است. این دگرگون کردن واقعیتها در همان اطاق های فکری بسته ای صورت میگیرند که به آن اشاره شد. اینگونه اطاق های فکری بسته هیچ راه و روزنه ای با واقعیتهای جهان بیرونی ندارند.
در عمل وقتی در ذهن فرد و یا گروهی متنفّر واقعیتها وارونه گشتند، آنها مجبور میشوند، « میان بد و بدتر، بدترین را انتخاب کنند. » ( جمله از بنی صدر است. ) فرد و جمعی که نفرت میورزد، تنها یک انتخاب بیشتر ندارد و آن انتخاب میان بد و بدتر است که به بدترین، یعنی کشتن و نابود کردن منفوران منجر میگردد.
نا امید گشتن نسبت به زندگی و حیات خویش در اثر نفرت ورزی:
یکی دیگر از عوارض و پیامدهای بسیار دهشتناک روانشناسی ریشه های نفرت در اینستکه فرد و جمع متنفّر همه نیروهای محرکه سازندگی در درون خویش را تبدیل به اندیشیدن به روز انتقام جویی میکنند. این فعل و انفعال روانی سبب میگردد که فرد و جمع کینه ورز از تلاش و کوشش در زندگی فردی و اجتماعی خویش در جهت رشد، دست می کشند. چرا که نفرت بیش از اندازه در درون هر انسانی باعث قطع امید کردن Resignation از زندگی و زیبایی های آن در روان فرد میگردد.
دلیل امر فوق اینستکه، همانطور که در بالا آمد، احساس نفرت تنها قادر است میان بد و بدتر، بدترین را ببیند و انتخاب کند. فرد و یا گروه متنفّر، بخاطر نفرتی که در درون خویش دارند، از دیدن واقعیتها، آنهم واقعیتهای مثبت و خوب زندگی خویش ناتوان میشوند. طوریکه راه حلهای خوب و بهتر به ذهن آنان خطور نمیکنند. اینطور میتوان گفت: از دید فرد و یا جمع اسیر در چنگال نفرت، جهان تشکیل یافته از انسانهایی که یا خوب مطلق هستند و یا شر مطلق. البته او خودش را جزء انسانهای خوب مطلق میبیند و میداند.
در اینصورت فرد و جمعی که نفرت میورزند، انسانهای منفور خویش را بی چون و چرا، خبیث، شرور و شر مطلق می پندارند. در نتیجه تنها آرزویی که در دلهای خویش دارند، در این امر خلاصه میشود که زمانی فرا رسد تا آنان قادر گردند بر افراد و جمع های مورد نفرت خویش چیره گردند و آنان را نیست و نابود کنند.
حالت روانشناختی فوق را اینطور میتوان ترسیم و درک و معنی کرد که افراد کینه ورز هیچ امید و آرزوی دیگری جز فرا رسیدن روز انتقام گیری را به درون خویش راه نمیدهند. این خالی بودن از امیدهای خوب و شیرین در طی زمان سبب میگردد که بتدریج از دست یابی به هر چیز خوب و خوشی قطع امید کنند.
بزبانی دیگر داشتن درونی بدون هیچ امید و آرزوی خوب، معنایش خالی بودن درون، یعنی درونی بدون هدف و آینده ای که در آن زیبایی زندگی اصلا وجود ندارد. این فعل و انفعال روانی بتدریج رمق زندگی و حیات را از انسان میگیرد.
حال با توضیح بالا میتوان درون جوانی که به تن خویش بمب می بندد و با انفجار آن خود و دیگران را به هلاکت میرساند، بهتر درک کرد. جوانی که دست به عملیات « انتحاری » میزند، فردی است که در اثر ازدیاد نفرت در درون او، رمق حیات از او گرفته شده است. طوریکه او تنها به روز انتقام جویی و منفجر کردن خود و منفوران خویش امید بسته و اندیشه میکند.
روان نگاری فرد پر از نفرتی، که گماشته سرکوب گری در رژیم های استبدادی میگردد:
حال آنطور که تا اینجا در مورد روانشناسی ریشه های نفرت مطالعه کردیم، با آوردن مثالی از یک فرد تمثیلی بنام آقای الف، که مملو از نفرت است، تلاش میکنم، فعل و انفعالات نفرت ورزیدن و به گماشتگی استبداد در آمدن او را ترسیم کنم:
قبلاً آمد که هر نفرتی یک گذشته روانشناختی فردی دارد. حال در درون آقای الف محتوای این گذشته پر است از آزرده خاطر و تحقیر شدن ها، بعلاوه دیگر اشکال بی بها و بی قدر، و زبون و خوار گشتن ها که در درون او به ملال و اندوه فراوان منجر گشته است.
آقای الف در سنین جوانی خویش به عضویت در یکی از سازمانهای سیاسی دولتی که در خدمت استبداد سرکوبگری میکند، گماشته میشود. کار اصلی او در ابتدا امر چماقداری و سپس دیگر انواع آزار و اذیت ها به « غیر خودیهای » رژیم میگردد.
آقای الف نفرتهای کهنه و قدیمی خویش را تبدیل به خشونت میکند و آنرا در شکل تجاوز به حقوق دیگر همنوع های خویش، با دست زدن به انواع گوناگون خشونتهای زبانی و فیزیکی در حمایت و خدمت گذاری به استبداد حاکم، بکار میبرد. او از این طریق صاحب قدرتی خودکامه، شبیه به آمران خویش، میشود. در این وضعیت جدید او دیگر مثل گذشته قربانی و مظلوم ظلم دیگران نیست، بلکه جای خویش را با ظالمان گذشته خویش عوض کرده و اینبار صاحب قدرتی خودکامه گشته که بکمک آن به دیگران ظلم و تجاوز میکند.
حال از جنبه روانشناختی با بدست آوردن این جایگاه جدید، او قادر است، همه آن عقده ها و کینه های کور و مزمن خویش را با اعمال تجاوز به دیگران، ارضاء کند.
حال ما میدانیم که نظامهای استبدادی، همچون نظام شاهی در گذشته و یا ولایت مطلقه فقیه در ایران کنونی، بر اساس همین گونه نفرتهای فردی و جمعی، و خشونتگری ها تکوین و استقرار و استمرار پیدا میکنند.
علاوه بر این ما میدانیم که نزدیک به تمامی رسانه های گروهی تحت انحصار حاکمیت استبدادی در همه جای جهان، پر از بیان کینه ها و نفرت ها، انزجار و دشمنی ها، و تمنا و آرزوهای انتقام جویی هستند.
برای مثال واژه هایی چون « کینه های طبقاتی « در مرام استالینیسم، « نفرتهای نژادی » در مرام نژاد پرستی و نازیهای پیرو هیتلر، و یا « نفرت علیه دشمنان اسلام » در مرام خمینیسم، همگی بیانگر بسیج و تهییج اینگونه نفرتهای فردی و جمعی کهنه در درون پیروان اینگونه مرام های خشونتگر و جنایتکار هستند.
البته اینرا نیز میدانیم که تبلیغ، بسیج و تهییج نفرتهای « طبقاتی » و « نژادی » و « مذهبی » علت واقعی دست زدن افرادی چون آقای الف، به خشونتها و جنایات سیاسی، ناشی از مرام و عقیده آنها نیست، بلکه حاصل نفرتهای درونی تلنبار شده در درون آنان است.
ولی با این وجود اینگونه تبلیغات میتوانند زمینه ساز برانگیخته شدن نفرت و دشمن تراشی در روان نوجوانان و جوانانی که هنوز در بینش سیاسی توان تشخیص ضعیفی دارند، گردد. اینگونه جوانان تحت تأثیر دشمن تراشی ها که استبداد برای آنان تدارک میبیند، ابراز نفرت و دست زدن به خشونت را عملی « انقلابی، قهرمانی، از خود گذشتگی و ایثار » برداشت میکنند.
در حقیقت مهمترین هدف مبلغین خشونت در رژیم های استبدادی، آلوده کردن روح و روان جوانان غالباً محروم، به نفرت و کینه توزی و ایجاد حس انتقام جویی در آنان است. مبلغین نفرت و خشونت در نظامهای استبدادی با مکر و حیله گری تلاش میکنند، برای جوانی محروم از زندگی خوب و مناسب « هویت قهرمان » دست و پا کنند. تا برای جوان محروم احساس غرور نسبت به این هویت غلط، در شکل افزودن بر کینه توزی و انتقام جویی و دست آخر کشتن و کشته شدن، به خدمت خویش در آوردند.
حال اگر ما بر این فعل و انفعال روانشناختی معرفت پیدا کنیم، معلوم مان میشود که غالب قربانیان سازمانها و رژیم های استبدادی از افرادی تشکیل شده اند که در خدمت اینگونه رژیم ها، یا خود و یا دیگر انسانها را به کشتن میدهند.
جوانانی که در خدمت اینگونه نظامهای فاسد و مستبد آموزش نفرت انگیزی و خشونت گری می بینند، غالباً انسانهایی هستند که بخاطر گذشته درد آلود زندگی خویش، انبوهی از نفرتها را در روح و روان خویش تلنبار کرده اند. و استبداد، بخصوص در شکل دینی آن، بر روی این نفرتها نام « دفاع مقدس » را گذارده و این افراد را تبدیل به خشونت گرانی که با دست زدن به انواع جنایات سیاسی هدفدار در خدمت خویش در میآورد.
در حقیقت استبداد دینی حاکم بر ایران، مدت چهل است بر سیاست خون ریزی و جنایتکاری های خویش، نام « شهید پروری » را گذارده است.