back to top

یادی از حسین نواب صفوی

navabe safavi«سید حسین نواب صفوی» از مشاوران نخستین رئیس جمهور ایران «سید ابوالحسن بنی صدر» بود و به خاطر اشاره ای که به زندان «لشکر دو زرهی» داشت از او یاد میکنم.
حسین نواب صفوی در روزنامه انقلاب اسلامی مقاله مینوشت. شیفته حافظ بود وگاه زمزمه میکرد:
بگشا تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود کفن برآید

اوائل پائیز سال ۱۳۶۰ در زندان اوین بند یک (طبقه اول) در اتاق شماره ۳ با هم بودیم. روزی او را صدا زدند. وقتی برگشت گفت:
مرا حتماً میکشند. کسی آمده بود با من صحبت کند. صدایش را انگار پیشتر شنیده بودم. خیلی آشنا بود. به گمانم او سید علی خامنهای آمد ولی وقتی این را گفتم آن فرد پاسخ داد نه من آقای خامنهای نیستم. ایشان دستشان آسیب دیده، میتوانی همین جور که چشمبند داری دو دست مرا یکی یکی لمس کنی میبینی هر دو کاملاً سالم هستند. من آقای خامنه ای نیستم.
بعد گفت: سهید (سید)، برادر من آقای نواب صفوی بیا یک چیزی بگو یک حرفی بزن تا بلکه زنده بمانی. ما واقعاً نمیخواهیم تو اعدام بشوی.
پاسخ دادم منظور شما را میفهمم. نمیتوانم پا روی وجدانم بگذارم.
او مکثی کرد و پرسید نظرت حالا راجع به سازمان منافقین چیست؟ گفتم من مجاهد نبوده و نیستم اما میدانم این شما هستید که با رفتارتان به دستشان اسلحه دادید.
گفت دِ، اشتباه شما همین است. اسلحه دستشان بود. منتظر کشیدن ماشه بودند ما هم دستشان را قلم کردیم.
در مورد آقای بنی صدر پرسید گفتم او استوار ایستاده و به نظر من خواهد ایستاد. جواب داد حالا که دنباله رو منافقین شده، منم گفتم او جدیتر از آن است که دنباله رو باشد. اگر دنباله رو بود دنباله رو شما میشد.
گفت ما میدانیم که بنی صدر چندان مایل نبود سفرهاش را با منافقین یکی کنه ولی شما، شما آقای نواب صفوی، شما و یکی دیگه هی تو گوشش خوندین.
شاید خودش را هم معرفی میکرد.
گفتم اگر هم چنین بود این ابدا به معنی تسلیم نیست. آقای بنی صدر میخواست به قول خودش مثل سیاوش در آتش برود. من گفتم اینجا سیاوش را‌‌ رها کن. رستم باش نه سیاوش

گفتم حسین آقا شاید کسی که با شما حرف زده «هادی خامنهای» یا «میرحسین موسوی» بوده؟ گفت از کجا اینا میگی؟ گفتم آهنگ صدای هر دو شبیه سید علی خامنهای است و آندو میتونند اینجا در اوین بیاند.

چند روز بعد او را با «علی معماریان»، «یوسف بهرامی» (طلبه، اهل روستای «ور» در محلات) و «اسماعیل کارگر» بردند و تیرباران کردند. هر چهار نفر بدون اینکه از پیش توافق کنند دم در سلول بلند بلند گفتند «سلام بر آزادی» و حسین نواب صفوی «درود بر بنی صدر» را هم اضافه کرد.
وی با همه مرزبندیهایش با مجاهدین، به آنان تعلق خاطر داشت. از آنان برای من تعریف کرده بود.
گویا پدرش (سید احمد نواب صفوی) قاضی بود و او را هم دستگیر کرده بودند.

من از همه آنها خاطره دارم. علی معماریان گفت پدرم روی پاکی و شرافت خودش به قاتلین زندانیان سیاسی اعتماد کرد و مرا در اختیار آنها گذاشت. دلم میسوزد. نه برای خودم. برای آن پدرم. پدر نازنینم. میدانم طاقتش طاق میشود وقتی مرا تیرباران کنند. (و گریست…)
او بود که پیش از همه دم در گفت : «سلام بر آزادی»

در سال پرابتلای ۶۰، از نزدیکان سید ابوالحسن بنی صدر، محمد علی نجفپور، منوچهر مسعودی، رشید صدر الحفاظی، محمد ذوالفقاری، اصغر لقایی و کاظم قائمزاده ورا هم اعدام کردند.
پرویز بهزادپور، مصطفی اصفهانیا، ناصر تکمیل همایون، حمید گرامی، مجید بهبهانی، جواد پورابراهیم، فتح الله بنی صدر، حسین بنی صدر، مصطفی انتظاریون و علی رسولی وهم دستگیر شدند.
_________________
ای کاشستمبنیامیّهباز گردد
حسین نواب صفوی یکبار در نمازش پس از تشّهد مدتی طولانی دو دستش را جلوی چشمانش گرفته بود و حالت غریبی داشت. به نظر میرسید نیایش میکند اما چنین نبود. کمی بعد گفت:
رنج میبرم. رنج میبرم
میدونی چه چیز منو رنج میده؟ این حکومت با این عملکرد و این شکنجهها و اعدامها روی رژیم شاه را سپید میکند در حالیکه در آزادی کشی آن رژیم هیچ تردیدی نیست و از یک نظر به خاطر عملکرد ضد دموکرات حکومت شاه بود که آخوندها وسط گود انقلاب پریدند.
حالا آن همه ستم رژیم پیشین در زندان لشکر دو زرهی، در قزل قلعه، در اوین و در کمیته مشترک و فلک الافلاک، همه و همه کمرنگ میشود. آنچه مرا به اندوه میکشد این است. اینها از «بنی عباس» هم بدترند و چه بسا مردم روزی آرزوی بنی امیّه را بکنند و بگویند:
یالیت جور بنی مروان عاد لنا
ای کاشستمبنیامیّهباز گردد
من از این موضوع خیلی رنج میبرم. خیلی رنج میبرم

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید