کریم سنجابی فرزند «قاسم سردار ناصر» رییس ایل سنجاب، در سال 1283 در کرمانشاه زاده می شود و در تهران دوران دبستان و دبیرستان و دانشگاه را دنبال می کند! سپس با پایان گرفتن در رشته حقوق از دانشکده تهران، عازم پاریس و به دریافت دکترا و در سال 1313 به ایران بازمی گردد، و دانشیارِ حقوق در«دانشکده حقوق و علوم انسانی و اقتصادی» بودن و پس از چندی به دریافت کرسی استادی و سپس به ریاست دانشکده حقوق، وابسته به دانشگاه تهران می رسد !
کریم سنجابی در سال 1325 پایه ریزِ حزب «میهن» است که سپس با «حزب ایران»، هم سازمان و پیوند یگانه ای میگیرند. دکترکریم سنجابی، همراه «مصدق» و در اعتراض به انتخابات دوره شانزدهم به تحصن در دربار روی می آورد، و این زمانی است که «جبهه ملی اول» پای می گیرد، و او یکی از اعضأ آن بشمار می آید. در دوران نخست وزیری مصدق، ابتدا وزیر فرهنگ و سپس به نمایندگی از سوی مردم کرمانشاه برگزیده راهی مجلس شورایملی میگردد!
کریم سنجابی، به هنگام برپایی دادهگاه لاهه، از همراهان مصدق است و پس از بازگشتِ نخست وزیر، او به نمایندگی در لاهه میماند و همچون یکی از قضات آن پرونده، از سوی ایران برگزیده می شود !
او مدت زمانی پس از کودتای 28 مرداد در پنهانگاه بسر می برد، اما بنا بر موقعیت بین المللی که داشت، از زندان آزاد و تا سال 1338 استاد دانشگاه می باشد، بی آنکه فعالیت سیاسی داشته باشد، و نیز از جمله امضأ کنندگانی است در اعتراض به «کنسرسیوم» و استادان ممتازی که «محمد رضا شاه» دستور اخراج آنان را از دانشگاه میدهد، که «دکتر سیاسی» ریاست دانشگاه اعتراض میکند و گوید اینان آبروی دانشگاه می باشند.کریم سنجابی در «سالِ 1339-40» دوباره به پهنه ی مبارزاتی روی می آورد و زمانی که یورش کماندوها و پلیس به دانشگاه یورش آوردند در اول بهمن 1340، بمانند مسئول «کمیته دانشگاه»، همراه با پاره ای از رهبران جبهه ملی دوم و دانشجویان زندانی میگردد، و پس از آزاد شدن به آمریکا می رود، اما در سال 1350 به ایران بازگشت و در22 خرداد 1356 از جمله امضأکنندگان است با شاپور بختیار و داریوش فروهر، که به نامه سه نفری نام گرفت، و از فزونی گرفتن نابسامانیهای سیاسی و تنگناهای اجتماعی در آن نامه سخن میرود که گریبانگیر ملت ایران شده و همگان ناشی از شاه میدانند، چون همه اختیارات در دست اوست، و سخن داشتن از ایثار جوانان که تن به کشته شدن میدهند، تا رهایی مردم را سبب ساز گردند!؟
درپی این نامه، از سوی «کنگره سوسیالیستهای جهانی» دعوت می شود، اما در پاریس به دیدار «آیت الله خمینی» میرود و با او امضأ مشترک اعلامیه ای «سه ماده ای» که -سلطنت ایران بانقض مداوم قوانین اساسی و اعمال ظلم و ستم و ترویج فساد و تسلیم در برابر سیاست بیگانه، فاقد پایگاه قانونی و شرعی است ! 2-جنبش ملی اسلامی با وجود بقای نظام سلطنتی غیرقانونی، با هیچ ترکیب حکومتی موافقت نخواهد کرد!3-نظام حکومت ملی ایران باید بر اساس موازین اسلام و دموکراسی و استقلال به وسیله مراجعه به آرأ عمومی تعیین گردد، و لذا خواستارند تا «رژیم سلطنتی» به همه پرسی نهاده شود!؟
به هنگام بازگشت به ایران، در خانه او برپایی مصاحبه مطبوعاتی برگزار می شود، که از سوی رژیم او و داریوش فروهر را دستگیر و به زندان می برند، سپس با رخداد قیام 22 بهمن و واژگونی سامانه ی سلطنتی محمد رضاشاه و بپا داری «دولت بازرگان» او در جایگاه وزارت امور خارجه راه می گیرد، اما پس از چندی از آن کابینه کناره میگیرد، چون «ابراهیم یزدی» با سنگ اندازی در راه آن وزارتخانه و با دریغ «مهدی بازرگان» هم، همداستان با او، در کارِ سفارت آمریکا، دخالتهایی می کنند، تا با این روش، پرده پوشی شود بر پاره ای از اسناد در آن سفارت، و با بهانه بسیار زشتی که گویی سفیر برگزیده شده از سوی «دکتر سنجابی مشروبخوار» است، و در پی استعفأ دادن سنجابی، داماد یزدی جای آن سفیر را گرفته و پرده پوشی و دستبرد به اسناد را بکار میبرند!؟
نیز در 25 خرداد 1360 به رهبری جبهه ملی، طی اعلامیه ای به «لایحه قصاص» و غیرانسانی بودن آن اعتراض میکنند، که مورد تهدید از سوی آیت الله خمینی می شوند که «اینها مرتدند و جبهه ملی از امروز محکوم به ارتداد» است!؟
با دریغ و درد، از پی انتخاباتِ اول مجلس در 1359 و تقلبات انتخاباتی راه گرفته و سبب چهره ی کریه استبدادی گرفته سامانه ی «جمهوری اسلامی، با اعدام و زندان کردن و…، راهِ زیست گرفتن و زندگی برای بسیارانی از خرداد 1360 ببعد در کشور دشوار و تهدیدآمیز میگردد، که از جمله است برای کریم سنجابی و ناگزیر در روز چهارشنبه ششم مرداد 1361 با همسر خود از راه ترکیه به پاریس و سپس در شهریور این سال به آمریکا، می رود و با اندوه بسیار در تیرماه 1375 در امریکا درگذشت!؟
در پایان به رهنمود او به همه باورمندان به ارزشهای «ملی مردمی»، درکتاب خاطرات خود، زیر نامِ «امیدها و ناامید ی ها» از زبان سروده سرایی که :
«هست ایران چو گران سنگ، و حوادث چون سیل
طی شود سیل خروشان، و بجا ماند سنگ!؟»
بسنده و پسنده می شود
چنین باد
احمد رناسی – تیرماه 1391