پاسخ به پرسشهای ایرانیان
از ابوالحسن بنیصدر
در حالی در اوکراین، جنبش همگانی، با موفقیت، باز تجربه میشود که در ایران، نه تنها هدف جنبش همگانی که استقرار ولایت جمهور مردم بود، با ولایت مطلقه فقیه جانشین شده، بلکه سخن گفتن از جنبش همگانی نیز جرم گشته است. این امر که در جنبش همگانی همه عوامل موفقیت، از جمله، بدیل و اندیشه راهنمای سازگار با زیست در استقلال و آزادی و برنامه تغییر درخور وجود دارند و یا خیر، یک امر است و این امر که وقتی محل عمل بیرون از رژیم گشت و هدف برخورداری از حقوق شهروندی شد و مردمی به استقامت ایستادند و از هر سو، آنها را نترساندند و برایشان آیه یأس نخواندند، جنبش پیروز میشود، امری دیگر است. تجربه اوکراین، باوجود اینکه اکثریت ساکنان شرق کشور در جنبش شرکت نکردند و با وجود تقابل روسیه با اروپا و امریکا در اوکراین و با آنکه گرایشهای راست و بسا افراطی، به بهانه خشونت رژیم یانوکویچ، خشونت در کار آوردند و با آنکه در امریکا، آنها که به تعامل امریکا و روسیه معتقدند، عزل یانوکویچ و … را کودتای محافظهکاران جدید میانگارند، جنبش همگانی و حتیالمقدور غیر خشونت آمیز باقی ماند. ارتش اعلام بیطرفی کرد و نیروهای انتظامی جانب مردم را گرفتند. از این پس، استقرار جمهوری شهروندان، بستگی به وجود عواملی، نخست، استقلال و آزادی دارد که هرگاه وجود داشته باشند، این جمهوری برقرار میشود و گرنه، نه. در حال حاضر، روسها دست روی کریمه گذاشتهاند و مخالفانش جانب غرب را گرفتهاند. جنبش مردم اوکراین، هماکنو، چهار درس بزرگ را میآموزد:
1 – درس اول و همواره بیادداشتنی اینست: اندک غفلت از استقلال و آزادی، جنبش را گرفتار خفگی و بسا مرگ از خفگی میکند. یک جنبش وقتی موفق است که امکان هیچ مداخلهای را، به قدرت خارجی، ندهد. و
2 – درس دوم وباز آویزه گوش کردنی ایناست: جنبش وقتی همگانی است نیاز به خشونت ندارد پس نباید به عناصر قدرت طلب که خشونت درکار میآورند و بسا به قدرت خارجی وابستهاند، مجال عمل دهد. و
3 – درس سوم و عبرت آموز ایناست: هدف جنبش باید حقوق ملی و حقوق شهروندی باشد که جمهور مردم از هر قوم درآن شریک هستند. و
4 – بدیل میباید نماد حقوق و استقلال و آزادی و جمهوری شهروندان باشد. رعایت نکردن این درسها، جنبش را، اگر نه در مرحله اول، در مرحله دوم، دچار شکست میکند.
و امام جمعه شیراز، اخلاق حق و حقیقت را با اخلاق مصلحت جانشین میکند و با استفاده از قیاس صوری، زبان فریب بکار میبرد چنانکه پنداری آدمی میتواند آزادانه از استقلال و آزادی خود چشم بپوشد. سخنان حائری شیرازی، «امام جمعه» شیراز و عضو «مجلس خبرگان رهبری»، موضوع پرسش شدهاند و به شرح زیر پاسخ میجویند:
٭ آیا چشم پوشی آزادانه از استقلال و آزادی خود، شدنی است؟:
● به گزارش خبرگزاری مهر، محی الدین حائری شیرازی، عضو مجلس خبرگان رهبری و امام جمعه شیراز گفتهاست:
«اطاعت از ولی فقیه مانند اقتدا به امام جماعت است. همانگونه که آزادانه به امام جماعت اقتدا می کنید و همراه او به رکوع و سجده می روید، زمانیکه آزادانه اسلام را پذیرفتید، باید از ولی فقیه هم اطاعت کنید.
پرسشی هست که آیا تبعیت از ولی فقیه با آزادی مغایرت دارد یا نه؟ من میگویم شما با آزادی و آگاهی اسلام را قبول کردهاید، اسلام مثل اقتدای به امام جماعت یک بایدها و نبایدهایی دارد و آن زمان که شما اسلام را قبول کردید تمام این بایدها و نبایدها را قبول کردید که یکی از بایدها و نبایدهای اسلام ولایت است. اطیعوالله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم. اطاعت خداوند و رسول که منافاتی با آزادی ندارد. اطاعت از ولی امری هم که خودش مطیع خدا و رسول باشد منافات با آزادی ندارد. یزید ابن معاویه مطیع خدا و رسول نبود، بنابراین اطاعت او اطاعت خدا نیست. اما اگر ولی فقیه که اطاعت او اطاعت الله و اطاعت رسول است شما هم باید از او اطاعت کنید. اگر کسی آزادانه اسلام را قبول کرده است اجزای آن را هم باید آزادانه قبول کند. شما می توانید جزء را از کل جدا کنید؟»
«انتقاد (از رهبری) باید در جلسه خصوصی باشد و نه در ملاءعام. چون شما بابی را باز می کنید و دیگر نمیتوانید آن را ببندید. شما از کجا میدانید که در جلسه خصوصی بعضیها داد و بیداد نمیکنند و مسائل حل و فصل نمیشود. در جلسات خصوصی بحث و گفتگو میکنند چرا که جامعه بدون مشورت اداره نمیشود. منتهی اینکه بهانهای دست افراد دهیم که نظام سبک شود و ابهت خود را از دست دهد و دشمن سوء استفاده از این انتقادها کند باید دقیقا حساب شده باشد.»
٭ نقد قول آقای حائری شیرازی از راه تناقض زدائی آن:
●نقد قول او درباره «نقد رهبری در جلسه خصوصی»:
1 – حق اطلاع، حقی از حقوق انسان است. جامعه حق دارد بداند «منتخبان» او چگونه عمل میکنند. حق دارند «همه قولها را بشنوند و از بهترین آنها، پیروی کنند». نقد «رهبر»، بطور خصوصی، ناقض این حق، از حقوق انسان است. اخلاقی که آقای حائری توجیهگر روشی میکند که آن را نیکو میانگارد، اخلاق مصلحت و نه اخلاق حق و حقیقت است. فرصت را برای دادن توضیح جدید در باره رابطه مصلحت و حق مغتنم میشمارم:
1.1. مصلحت (انتقاد رهبر در جلسه خصوصی) ناقض حق اطلاع جمهور مردم و حق شرکت آنها در نقد، بنابراین، ناقض مجموعه حقوق یکایک و جمع ایرانیان، بعنوان انسان و شهروند است. و
1/2. این مصلحت در بیرون حق و حقیقت، سنجیده شده است. اما بیرون از حق و حقیقت، این قدرت است که مصلحت ناقض حقوق شهروندی ایرانیان را میسنجد و جانشین حقوق آنها میکند. بدینقرار،
1/3. مصلحتی که قدرت سنجیده است، ناقض حق و جانشین آن میشود. اما حق حقیقت است، پس مصلحتی که حق نیست، دروغ است. بدینسان، مصلحت همواره دروغی است که جانشین راست میشود. و
1/4. حق به بیانی تعلق دارد که بیان استقلال و آزادی است. پس مصلحت که دروغ است، نمیتواند به این بیان تعلق داشته باشد و لاجرم، فرآورده بیان قدرت است. روشن سخن اینکه وقتی اندیشه راهنما بیان استقلال و آزادی است، چون قدرت وجود و محل عمل ندارد، مصلحت را نمیتوان سنجید و جانشین حق کرد. در برابر، وقتی بیان قدرت، اندیشه راهنما است، حق محل عمل نمیجوید و همواره مصلحت است که سنجیده میشود وبه عمل درمیآید.
1/5. پس، ادعای آقای حائری شیرازی، تصدیق وجود بیان استقلال و آزادی است. چرا که حقوق وجود دارند و در بیانی تصدیق و برشمرده میشوند. اما او خود اعتراف میکند از این بیان پیروی نمیکند، بلکه از بیان قدرت پیروی میکند. و هرکس دیگری که زور درکار میآورد و مصلحت را جانشین حق میکند، چون آقای حائری میداند که بیان استقلال و آزادی وجود دارد. زیرا میداند که حق وجود دارد. این از راه بندگی قدرت است که منکر وجود بیان استقلال و آزادی و یا از آن غافل میشود. در همان حال، که به این و یا آن شکل، به زور لباس حقیقت میپوشاند، از غفلت بدر میآید. لذا، در لحظه به لحظه زندگی خود گرفتار تناقض در پندار و گفتار و کردار است: لحظه ساختن مصلحت، لحظه ساختن یک رابطه قوا، لحظه انکار حق و بیان استقلال و آزادی، لحظه اعتراف به حق و بیان استقلال و آزادی است. و
1/6. چون از بیان قدرت پیروی و مصلحت را جانشین حق و دروغ را جانشین راست میکند، معنائی را که انتقاد دارد و ترجمان فضیلت است، از خود بیگانه میگرداند و آن را موجب سبک شدن و از دست دادن ابهت میانگارد. چرا که انتقادی که موجب سبک شدن و از دست رفتن ابهت بگردد، ناقض انتقاد بمعنای تشخیص سره از ناسره و سره کردن ناسره است.
بدینقرار، مصلحتی که او میسازد، مردم و خود او و «رهبر» را نیز از انتقاد محروم میکند. راستی ایناست که ولایت مطلقه، بکاربردن زور را، از صبح تا شام، اجتناب ناپذیر میکند. اگر بنای او بر انتقاد بود، در مییافت که انتقاد بمعنای تشخیص سره از ناسره و ناسره را سره کردن، او را بر آن میداشت که جمهوری شهروندان (سره) را جانشین ولایت مطلقه فقیه (ناسره) کند.
● نقد قول او درباره ولایت فقیه:
2 – میگوید: « اطاعت از ولی فقیه مانند اقتدا به امام جماعت است». در این مقایسه، او قیاس صوری و همه فریب را بکار میبرد: زیرا
2/1. درنماز، رابطه قدرتی وجود ندارد. پس قدرتی در وجود نمیآید. در نماز جماعت، شرکت کنندگان در کنار یکدیگر روبروی خدا، قرار میگیرند بیآنکه کسی بر دیگری اختیاری داشته باشد. پس نماز جماعت تمرین موازنه عدمی و رابطه نسبی با بینهایت و تذکار استقلال و آزادی و تمرین بکار بردن این دو و همسوئی با یکدیگر است. امام جماعت نه اختیاری بر اقتداکنندگان به خود دارد و نه باید جز با خدا رابطه برقرارکند. حال آنکه رابطه «ولیامر» با مردم، رابطه صاحب اختیار بر بیاختیار است. اختیاری که ، جز بکاراعمال زور، نمیتواند بیاید. واقعی کردن قیاس و رفع تناقض، ایجاب میکند:
2.2. که «ولی امر» همانند امام جماعت، فاقد هرگونه اختیار بر مردم باشد و کار او نه زور گفتن که بیان حقوق و فراخواندن مردم به عمل به حقوق خویش، از جمله حقوق شهروندی و اداره جامعه خویش از راه شرکت در شورا، بگردد. آنچه قرآن میگوید ایناست. بدینسان، بارفع تناقض و واقعی کردن مقایسه، پوشش دروغ دریده و حقیقت نمایان میگردد.
2/3. که امام جماعت را اقتدا کنندگان به او بر میگزینند. هرگاه، بنابر نص، «ولیامر» را هم مردم برگزینند و او کاری جز ابلاغ حقوق و فراخواندن مردم به عمل به حقوق نکند، نیازی هم به اختیار مطلق بر مردم پیدا نمیکند. شهروندان نیز، در عمل به حق، نیاز به زور ندارند. راستی ایناست که نیاز به نداشتن رابطه قوا دارند. حال اگر کسی بخواهد کار پیامبر را بکند، براو جز ابلاغ حقوق نیست. اعتراف آقای حائری شیرازی را بازهم شفافتر مییابیم وقتی در جمله دیگر او تأمل میکنیم:
2/4. او میگوید: « یزیدابن معاویه مطیع خدا و رسول نبود، بنابراین اطاعت او اطاعت خدا نیست».اما یزید جز قائل شدن به ولایت مطلقه برای خود و بکار بردن زور چه میکرد؟ برای اینکه یزید ولیامری پیرو خدا و رسول بگردد، آیا کاری جز سلب اختیار بکار بردن قدرت (= زور) و بازگرداندنش به کسی که منتخب مردم است و مردم را از حقوق خویش آگاه میکند و آنها را به عمل به حقوق میخواند، میتوان کرد؟ تفاوت خامنهای با یزید، چیست؟ هیچیک انتخابی نیستند. هیچیک خود را در برابر مردم مسئول نمیدانند. هیچیک قابل انتقاد در علن نیستند. هردو «فصلالخطاب» هستند. هردو ولایت مطلقه دارند و از آنجا که فراخواندن به حق و عمل کردن به حق نیاز به قدرت ندارد، پس ولایت مطلقه کاربردی جز بکاربردن زور ندارد و هردو زور بکار میبرند. لذا، هیچیک خشونت زدا نیستند و هردو خشونت گسترند. هردو ویرانی بر ویرانی و مرگ بر مرگ میافزایند.
هرگاه وضعیتی که ایرانیان درآنند، نبود، هنوز تجربههای بیشمار در جامعهها، بر ایرانیان معلوم میکردند که قدرت یک نوع بیشتر ندارد و آن بد است. زیرا فرآورده رابطه قوا و تخریب است. پس آقای حائری نمیتواند برای حل تناقض، به فرق قدرت صالح با قدرت طالح متوسل بگردد.
3 – حال که دانستیم، با رفع تناقض، کار «ولیامر»، در سپهر حق، قدرت و خشونت زدائی، از رهگذر فراخواندن به حقوق و عمل کردن به آنها میشود، از راه فایده تکرار، تکرار کنیم که
3/1. پیش از گرفتن تصمیم بر کاری، آن کار وجود ذهنی نیز ندارد. پس از گرفتن تصمیم، امر بوجود میآید اما این وجود ذهنی است. آنچه پیش از تصمیم وجود دارد، حقوق هستند. بدینخاطر که هستیمندند. اما این حقوق را هر موجود زندهای دارد و خود باید به آن عمل کند. موجود زندهای که انسان است، هرگاه از استقلال و آزادی خود غافل نشود، زندگی را عمل به حقوق خویش میکند. بدینقرار، اختیار عمل کردن به حقوق از آن هرکس است و قابل انتقال به دیگری نیست. به سخن دیگر، در سپهر حقوق، ولایت کسی بر دیگری، ناشدنی است. شدنی تنها یک کار و آن، تبلیغ حقوق و هشدار و انذار نسبت به پیآمدهای عمل نکردن به حقوق است.
3/2. اموری که با گرفتن تصمیم، وجود ذهنی پیدا میکنند و با به اجرا گذاشتن تصمیم، وجود ذهنی، وجود عینی میگردند، اگر تصمیم را جمهور مردم در استقلال و آزادی بگیرند. جمهوری، جمهوری شهروندان است و اگر تصمیم را یک تن، به جای تمامی مردم، بگیرد، استبداد فراگیر است و ناشدنی. ناشدنی بدین خاطر که هریک از اعضای جامعه فعالیتهای حیاتی خود را دارد، هرگروه اجتماعی فعالیتهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی خود را دارد و تمامی جامعه نیز این فعالیتها را دارد. چگونه ممکن است یک تن جانشین یکایک مردم و گروههای مردم و جمهور مردم بگردد؟ افزون بر این، برجان و ناموس و مال یکایک مردم و جمهور مردم نیز، بسط ید داشته باشد؟ چون ممکن نیست، پس ولایت مطلق بر مردم جز استبداد فراگیر و جز فرعونیت نمیشود. اگر ولایت فقیه چنین استبداد ویرانگری گشت، چون جز این ممکن نبود.
بدینقرار، پیش از تصمیم، امری وجود ندارد. وجود عینی به جای خود، وجود ذهنی نیز ندارد. پس، در مرحله اجرا است که «ولیامر» محل عمل پیدا میکند. بنابر نص، تصمیم را جمهور مردم میگیرند (امرهم شوری بینهم) و، در مرحله اجرا، «ولیامر» را هم مردم بر میگزینند (منکم). تصمیم گیرندگان میتوانند از راه مشارکت با یکدیگر، خود تصمیم را اجرا کنند و نیز میتوانند کس یا کسانی را انتخاب کنند و او و یا آنها این تصمیم را اجراکند و یاکنند. بدینسان، باز بنابر نص، ولایت فقیه محل عمل پیدا نمیکند.
روشن است که در دموکراسیهای موجود، منتخبان مردم تصمیم میگیرند. الا اینکه، نامزدها برنامههای خود را به مردم پیشنهاد میکنند و اکثریت تصمیم میگیرد کدام برنامه اجرا شود. از این رو، دموکراسیها مرتب موضوع نقد هستند و راه و روشهائی برای استقرار ولایت جمهور مردم و صیر به جمهوری شهروندان پیشنهاد میشوند.
و باز روشن است که در دموکراسیهای موجود نیز، حقوق انسان و حقوق شهروندی او و حقوق ملی، از قلمرو حاکمیت مردم و منتخبان آنها بیرون هستند. این حقوق اصول قانون اساسی را تشکیل میدهند و قوانین عادی میباید منطبق بر آنها باشند. به سخن دیگر، ولایت بر حقوق ذاتی، بیمعنی است مگر با حاکم کردن قدرت (=زور) برحق. باز بهمان نتیجه میرسیم: ولایت فقیه مطلقه ولایت زور مطلق، ناممکن و انکار خدا است.
● نقد قول آقای حائری در باره انتخاب آزادانه چشم پوشی از آزادی!:
او میگوید: «من میگویم شما با آزادی و آگاهی اسلام را قبول کردهاید، اسلام مثل اقتدای به امام جماعت یک بایدها و نبایدهایی دارد و آن زمان که شما اسلام را قبول کردید تمام این بایدها و نبایدها را قبول کردید که یکی از بایدها و نبایدهای اسلام ولایت است».
4 – بکاربرنده منطق صوری، از اعترافی که میکند غافل میشود. چنانکه آقای حائری غافل میشود که ولایتی که او در سر دارد و بر مردم ایران تحمیل شده است، جز قدرت برمردم نیست. طرفه اینکه میپندارد با «آزادی و آگاهی» آدمی میپذیرد که از آزادی خود محروم شود! غافل از اینکه
4/1. استقلال و آزادی دو حق از حقوق ذاتی هستند. آدمی تنها میتواند از آنها غافل بگردد. تنها زورباوران گمان میبرند استقلال و آزادی دادنی و گرفتنی هستند و آدمی با قبول دینی، آن را از دست میدهد. زورپرستهای از خود بیگانه نیز، استقلال و آزادی را دارند و بمحض به خودآمدن و رهاکردن خویش از زورپرستی، استقلال و آزادی خویش را باز میجویند. بدینخاطر است که قدرت همواره ناپایدار است. و استقلال و آزادی همواره پایدار هستند. قدرت ، استقلال و آزادی و هیچ حقی را نمیتواند از میان ببرد و در عوض، بمحض بدرآمدن آدمی از غفلت و عمل به حق، قدرت از میان میرود. و
4/2. باز تکرار کنیم که روش علم، آموختن علم است. روش استقلال و آزادی، عمل مستقل و آزاد است. روش حق، عمل به حق است. روش قدرت، قدرت یا بکاربردن زور است. پس، هرگاه عمل آزادانه باشد، هدف نیز آزادی میشود و ممکن نیست آدمی آزادانه قدرت، آنهم قدرت دیگری بر خود بپذیرد. آزادانه نمیتوان تحت قدرت دیگری رفت چه رسد به ولایت مطلقه یکی بر همه. به سخن دیگر، برای تن دادن به ولایت فقیه، ناگزیر، باید از استقلال و آزادی خود غافل و به حکم زور گردن نهاد. بدینسان، حل تناقض به ایناست که در دین لااکراه، «باید»ی که ولایت فقیه، از مطلق و غیر مطلق، است، نباید باشد و در حقیقت، نیست.
اما چرا آقای حائری تناقضی چنین آشکار را نمیبیند؟ زیرا عقل او قدرت محور است. قدرت قلمرو عقل او را به خود محدود کرده است و او جز قدرت را نمیتواند ببیند. وگرنه، آسان میفهمید که هرگاه دین «دین حق» باشد، «باید»ها همه حقها و نبایدها، همه، نبایدها (زورها )میشوند. آسان میفهمید که زور ضد حق است و دین حق باید روش زورزدائی باشد و نه مجبور کردن گروندگان به چشم پوشی «آزادانه» از استقلال و آزادی خود و تن دادن به ولایت زور، آنهم از نوع مطلق آن. ستمی که برمردم روا میرود را بنگر! در شهر حافظ و سعدی و ملاصدرا، آقای حائری امام جمعه است. چه ستمی بر شهر اندیشه و ادب!