سلطان احمد شاه قاجار
احمدشاه پس از خلع از سلطنت اقدامات مذبوحانهای برای خویش انجام داد ولی خود او بهتر از هر کسی میدانست دوران او پایان رفته و بازگشتش به تخت سلطنت از جمله محالات است. لذا به فکر تجارت افتاد. در بورسها مشارکت میکرد و مقادیری زمین در حومه پاریس خریداری کرد و مبلغی نیز به عنوان سپرده در بانکها به امانت گذارد.
از 1306 به بیماری کلیه دچار شد و تحت درمان چند پزشک معروف قرار گرفت ولی بیماری او نه تنها معالجه نشد بلکه شدت یافت و پزشکان معالج او یک عمل جراحی را لازم و ضروری میدانستند و در نتیجه در بیمارستان آمریکائی لوئی واقع در پاریس بستری شد و روز 25 آبان ماه 1307 تحت عمل جراحی قرار گرفت. با آنکه عمل جراحی خیلی دقیق بود معذالک حالت مزاجی او رو به بهبودی نهاد. احمدشاه دوران یک سال که از عمل جراحی او سپری شد مجدداً عوارض بیماری ظاهر گردید و ناگزیر به همان بیمارستان لوئی پاریس انتقال یافت ولی اقدامات اطباء به جائی نرسید و سرانجام روز 8 اسفندماه 1308 در سن 32 سالگی بدرود زندگی گفت. از جنازه وی تششیع رسمی به عمل آمد و طبق وصیت او جنازه را به کربلا انتقال دادند و در مقبره اختصاصی واقع در کنار قبر امام حسین علیهالسلام دفن شد.
پس از مرگ احمدشاه، محمدحسن میرزا ولیعهد طی اعلامیهای خود را شاه ایران خواند و به ملت اعلام نمود که هر زمانی که لازم باشد برای تصاحب تاج و تخت به ایران باز خواهم گشت.
احمدشاه مردی باهوش و فراست بود ولی در مقابل هوش زیاد معایبی هم داشت از جمله فوقالعاده خسیس و مالدوست و پولپرست بود. از زبانهای خارجی فرانسه را به خوبی تکلم میکرد و غالباً رمانهای فرانسوی را میخواند. در کودکی مختصری زبان روسی فرا گرفته بود ولی پس از خلع محمدعلی شاه طبق دستور مستوفی الممالک، تدریس آن موقوف گردید. بهترین معلمین تهران مدرس او بودند، از کمال الملک و مزین الدوله گرفته تا مترجم الممالک و مدحت و مشار دلسوزانه در تعلیم او کوشش میکردند و چندی نیز تحت نظر سالارلشکر فنون نظامی آموخت. خط و ربط خوبی داشت و به بازی بیلیارد عشق میورزید.
سلطان احمدشاه قاجار قبل از مرگ وصیتنامهای تنظیم نموده بود. در این وصیتنامه کمپانی گارانتی تروست نیویورک، شعبه نیویورک مجری وصیتنامه بود.
احمدشاه بدون ذکر مبلغ و تعداد اوراق بهادار به شرح زیر دارائی خود را تعیین کرده است:
1-در نیویورک شرکت گارانتی تروست مقیم نیویورک – اوراق بهادار و نقدینه
2-در لوزان بانک ملی سوئیس – اوراق بهادار و نقدینه
3- در لندن بانک وست مینستر محدود – اوراق بهادار و نقدینه
4- بانک کردیت لیونه پاریس – فقط نقدینه.
احمدشاه در آن وصیتنامه فرزندان خود را بدین شرح معرفی میکند:
مریم خانم متولد 30/2/1294 (بیست مه 1915) [۱۹۱۵-۲۰۰۵]، – ایراندخت متولد 25/8/1294 (هفدهم نوامبر 1915) [۱۹۱۶-۱۹۸۴ ] – همایوندخت متولد 11/7/1296 (پنجم اکتبر 1917)[ ۱۹۱۷-۲۰۱۱ ] – فریدون متولد 2/11/1301 (بیست و دوم ژانویه 1922)[ ۱۹۲۲-۱۹۷۵].
برای هر کدام از فرزندان خود شهریهای معین نموده بود و قیومیت آنها را به عهده ملکه جهان مادرش قرار داده بود و متذکر شده بود حقوق ماهیانه آنها را تا پایان هیجده سالگی پرداخت نمایند و هر کدام که به سن هیجده سالگی رسیدند، سهم الارث سهمیه خود را دریافت دارند. غیر از فرزندان برای ادامه تحصیل برادرزادگان (فرزندان محمد حسن میرزا) نیز مبلغی در نظر گرفته بود.
احمدشاه زنان صیغهای خود را در وصیت نامه به شرح زیر ذکر میکند:
عذراخانم، کشور خانم، کبری خانم، شمامه خانم، بدرالمولک خانم، خانم خانمها، فاطمهخانم.
امضاء کنندگان وصیت نامه عبارتند از: رئیس دادگاه ابتدائی سن – مهردار وزیر دادگستری – وزیر امور خارجه – ژنرال قنسول ممالک متحده آمریکا در پاریس – ویس قنسول ممالک متحده آمریکا در پاریس.
فریدون میرزا تنها فرزند ذکور احمدشاه که هنگام مرگ پدر هفته ساله بود تحصیلات عالی خود را در علم حقوق در پاریس به اتمام رسانید و درجه دکترای حقوق دریافت کرد و به وکالت دادگستری اشغال ورزید و سرانجام در [2 مهر 1354 ] در پاریس درگذشت.
منابع:
1 نقل از: دکتر باقر عاقلی – « شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران» ، جلد دوم – نشر گفتار باهمکاری نشر علم چاپ اول سال 1380 – صص 1179 – 1167
◀محمد حسن میرزا
محمدحسن میرزا آخرین ولیعهد سلسله قاجاریه و سومین فرزند ذکور محمدعلی شاه در 1279 در تبریز متولد شد. مادرش ملکه جهان دختر کامران میرزا نایب السلطنه بود. محمدحسن میرزا در 1285 به اتفاق پدرش به تهران آمد و از همان زمان تحصیلات خود را نزد معلمین خصوصی آغاز کرد. در استبداد صغیر چندی نزد پدرش در باغشاه اقامت داشت تا سرانجام پس از فتح تهران توسط مجاهدین گیلانی و بختیاری، در معیت پدر و مادرش به کاخ تابستانی سفارت روس واقع در زرگنده شمیران پناهنده شدند. پس از خلع محمدعلی شاه از سلطنت به بلوغ قانونی رسید و پس از تاجگذاری زمام امور را در دست گرفت و طی فرمانی محمدحسن میرزا ولیعهد چهارده ساله را به فرمانروادی آذربایجان تعیین نمود و قرار شد طبق سنت در آذربایجان اقامت نماید ولی به علت جنگ بین الملل اول و اشغال آذربایجان توسط نیروهای عثمانی و روسیه، مدتی مسافرت و اقامت او در آذربایجان به تأخیر افتاد تا سرانجام با پیشکاری و وزارت حاج محتشم السلطنه اسفندیاری به تبریز رفت و تا 1299 گاهی در آذربایجان و زمانی در تهران می گذرانید. در 1299 شیخ محمد خیابانی شهر تبریز را اشغال نمود و محمدحسن میرزا ولیعهد را به وضع افتضاحی از شهر اخراج کرد. در کودتای 1299 محمدحسن میرزا در تهران اقامت داشت. وقتی از ورود نیروی قزاق استحضار یافت، شبانه از کاخ گلستان به فرح آباد گریخت تا در پناه برادر خود جان خویش را حفظ کند.
در اواسط حکومت سید ضیاءالدین، روابط احمدشاه با وی تیره و تار شد و سید ضیاءالدین به این فکر افتاد که موجبات سقوط احمدشاه را از سلطنت فراهم نماید و در عوض محمدحسن میرزا ولیعهد را به شاهی بنشاند. در این زمینه مذاکرات زیادی بین سیدضیاءالدین و ولیعهد انجام گرفت ولی قبل از آنکه اقدام مثبتی به عمل آید، سید ضیاء از رئیس الوزرائی معزول و به خارج از ایران تبعید گردید. چند روز بعد محمدحسن میرزا ولیعهد ظاهرا برای معالجه عازم اروپا گردید و رئیس الوزراء اعلامیه ای در این مورد صادر نمود ولی همه جا صحبت از تبعید ولیعهد به اروپا بود.
احمدشاه سفر دوم خود را به اروپا در اواخر 1300 که مشیرالدوله رئیس الوزراء بود آغاز نمود و در غیاب خود حسنعلی میرزا اعتضادالسلطنه برادر بزرگتر از خود را نایب السلطنه نمود. در اروپا بین احمدشاه و محمدحسن میرزا ملاقاتی دست داد و به هر کیفیتی که بود احمد شاه را راضی کردند از تقصیرات وی بگذرد و اجازه دهد به ایران بازگردد و در غیاب شاه به امور کشور رسیدگی کند. احمدشاه تسلیم شد و به محمدحسن میرزا اجازه داد به تهران بازگردد و وی پس از یک سال دوری از ایران به تهران بازگشت و از وی استقبال شایانی به عمل آمد. پس از بازگشت احمدشاه از اروپا روابط دو برادر صمیمانه بود و در تمام مراسم شرکت داشتند. در اواسط 1302 مجددا احمدشاه تصمیم به مسافرت به اروپا گرفت و مشیرالدوله رئیس الوزراء برای اینکه شاه را از سفر منصرف سازد، استعفا داد و احمدشاه علیرغم میل باطنی خود، رضاخان سردار سپه را به رئیس الوزرائی برگزید و خود پس از خداحافظی با حجج اسلامی در قم عازم سفر سوم شد. سفری که دیگر بازگشت نداشت و در غیاب وی محمدحسن میرزا ولیعهد نایب السلطنه ایران گردید.
مجلس پنجم که انتخابات آن زیر نظر سردار سپه و عوامل وی انجام گرفته بود در جلسه مشاهده شد که این مجلس وظایف خاصی بر عهده دارد. قریب دو هفته مجلس به امر داخلی پرداخت و وقتی تصویب اعتبارنامه ها به حد نصاب قانونی رسید، یک مرتبه چهره اصلی مجلس نمایان شد و از هر طرف فریاد جمهوری بلند شد و طرحی که نمایندگان تنظیم نموده بودند در جلسه علنی قرائت گردید. در تهران و شهرها دسته جات مختلف برای اعلام جمهوری به راخپیمایی و تشکیل اجتماع پرداخته خواستار رژیم جدید شدند. در روز 28 اسفند 1302 رضاخان سردار سپه که رژیم سلطنتی را منقرض و رژیم جمهوری را جانشین آن می دانست، در فکر استعفا و اخراج محمدحسن میرزا ولیعهد برآمد. عده ای از سران قاجاریه و نزدیکان ولیعهد را نزد خود احضار نموده و به آنها مأموریت داد که با محمدحسن میرزا مذاکره و استعفای او را از ولیعهدی بگیرند و کاخ گلستان را نیز تخلیه نماید. هیئتی از بین رجال و شاهزادگان برای ملاقات با ولیعهد انتخاب شدند که عبارت بودند از : حاج معین الدوله، میرزا محمودخان احتشام السلطنه، یمین الدوله فرزند ناصرالدین شاه و حاج مخبرالسلطنه هدایت. این هیئت همان روز با ولیعهد ملاقات نموده به وی تکلیف کردند که از ولیعهدی استعفا داده و کاخ گلستان را تخلیه نماید و در عوض سردار سپه پس از استعفا شئونات او را حفظ خواهد نمود و حقوق مکفی به وی پرداخت خواهد شد. در این دیدار احتشام السلطنه با ولیعهد به تندی برمی خورد می کند ولی محمدحسن میرزا یک روز فرصت می خواهد.
فردای آنروز همان هیئت با ولیعهد ملاقات و پیشنهاد روز قبل خود را تکرار می نماید ولی محمدحسن به اتکای مدرس و چند تن از دوستانش جوابش مساعدی نمی دهد و مراتب را تلفنی به مؤتمن الملک به رئیس مجلس بازگو نموده کسب تکلیف می نماید. مؤتمن الملک به اتفاق مستوفی الممالک، مشیرالدله، حاج میرزا یحیی دولت آبادی، سید محمد تدین و شیخ العراقین زاده عصر روز 29 اسفند با محمد حسن میرزا ملاقات و مذاکراتی در این زمینه انجام می دهند و بلافاصله پس از ملاقات مؤتمن الملک ، جلسه خصوصی مجلس را تشکیل داده و موضوع استعفا و خروج از کاخ گلستان ولیعهد را مطرح می کند. مدرس و حائری زاده به دفاع از محمدحسن میرزا و تدین و قائم مقام عدل در ذم قاجاریه و حمایت مردم از سردارسپه مطالبی اعلام می کند ولی مجلس بدون اخذ نتیجه تعطیل می شود و بعد به علت مخالفت شدید روحانیان با جمهوری، مسئله استعفا و خروج ولیعهد منتفی میگردد وموجباتی فراهم می شود تا روابط ولیعهد و سردار سپه را التیام دهند و از طرف مجلس و شورای ملی این مأموریت به دکتر محمد مصدق ارجاع می گردد و او موجبات آشتی کنان سردار سپه و محمدحسن میرزا را فراهم می کند. روابط محمدحسن میرزا و سردار سپه در 1303 روابطی عادی بود تا اینکه مجلس شورای ملی فرماندهی کل قوا را از احمدشاه منتزع و به سردار سپه واگذار نمود. در همین اوقات ولیعهد به فکر خود افتاده در صدد احراز مقام سلطنت برآمد و با چند تن از یاران سردار سپه این فکر را در میان نهاد و اقداماتی در این مورد بعمل آمد ولی ولیعهد غافل از این نکته بود که سردارسپه پس از بهم خوردن جمهوری، برنامه انقراض رژیم قاجاریه و پادشاهی خود را دارد. محمدحسن میرزا در مهرماه 1304 از سردار سپه درخواست نمود که مبلغی به حقوق وی اضافه کند و سردار سپه موضوع را به کمیسیون بودجه مجلس احاله کرد و مجلس مبلغ 4500 تومان به حقوق وی افزود و جمع دریافتی او در ماه به 14500 تومان رسید ولی هرگز این حقوق را دریافت نکرد.
از بامداد روز نهم آبان 1304 که قرار بود در آن روز طرح انقراض سلسله قاجاریه و سلطنت رضاخان به پادشاهی به تصویب برسد، کاخ گلستان تحت کنترل نیروی نظامی قرار گرفته و رفت و آمد در آن ممنوع شد و سیمهای تلفن قطع گردید . در حوالی ظهر که طرح نمایندگان مورد تصویب قرار گرفت ، هیئتی مرکب از امیر لشکر عبدالله خان امیر طهماسبی فرماندار نظامی تهران، سرتیپ مرتضی یزدان پناه فرمانده لشکر مرکز، سرهنگ بوذرجمهری کفیل بلدیه تهران، سرهنگ محمدخان درگاهی رئیس نظمیه و سلطان محمدعلی خان صفاری معاون بلدیه، مأمور تحویل کاخ های سلطنتی و اخراج محمدحسن میرزا و حرمسرای احمدشاه از کاخ های سلطنتی شدند. میرلشکر طهماسبی در این مأموریت خشونت زیادی به خرج داده و به محمدحسن میرزا اهانت نمود و بالاخره در همان روز تمام کاخ ها و اثاثیه سلطنتی مهروموم گردید و در اوایل شب، محمدحسن میرزا را با مقداری اثاثیه شخصی در اتومبیل جا داده، با عده ای سرباز به فرماندهی یاور اسدالله گلشاهیان به مرز ایران و عراق برده و از مرز خارج کردند. همراهان آخرین بازمانده قاجاریه در این تبعید عبارت بودند از: دکتر جلیل خان ندیم السلطان(ثقفی)، دکتر رضا صحت(صحت السلطنه)، ابوالفتح خان و صالح خان.
امیر طهماسبی برای هزینه تبعید محمدحسن میرزا مبلغ پنج هزار تومان در اختیار دکتر صحت گذارد. در سرحد ایران و عراق به هرکدام از همراهان یک پاسپورت درجه سوم دادند و پس از کسب تکلیف مجددا محمد حسن میرزا و همراهان او را رها ساختند.
در عراق از ولیعهد استقبال شد. غیر از محمودمیرزا و مجید میرزا ، برادرانش و عده ای از قاجاریه از او استقبال کردند، معاون تشریفات وزارت امور خارجه عراق هم از او استقبال کرد و خیر مقدم گفت و محمدحسن میرزا یکسر به دیدار ملکه جهان مادرش رفت که در کربلا اقامت داشت.
محمدحسن میرزا چندی در عراق به سر برد سپس به فرانسه رفته در آنجا خانه و کاشانه ای برای خود تدارک دید و برای فروش املاک خود در ایران با کارگزاران خود مکاتباتی نمود ولی دولت فقط اجازه فروش یک ده او را در اطراف قزوین داد و محمدحسن میرزا در پاریس در عسرت مالی به سر می برد و با مختصر ارثی که از پدرش در اروپا به او رسید و کمک های احمدشاه زندگی می کرد.
در 1308 که سلطان احمدشاه به بیماری دیابت و کلیه درگذشت، محمدحسن میرزا اعلامیه ای در مطبوعات اروپا انتشار داد و پادشاهی خود را اعلام نموده و از ملت ایران خواست که هر وقت بخواهند وی به ایران معاودت خواهد نمود و وظایف سلطنت را طبق قانون اساسی انجام خواهد داد. در همان ایام شورش عشایر فارس در جنوب ایران ابعاد گسترده ای پیدا کرده بود و تحقیقا اداره ایلات از دست مأمورین دولتی و نظامی خارج شده در دست رؤسای عشایر بود. ناراضیان از حکومت پهلوی اقداماتی را شروع نموده و محمدحسن میرزا را نیز با خود همراه ساختند تا پس از سقوط تهران او را به سلطنت استوار سازند ولی ارتش نوبنیاد پهلوی شورش عشایر را فرو نشانید و امنیت را در منطقه مستقر ساخت. در این جریان عده ای از سران بختیاری و سران عشایر فارس متهم به همکاری با محمد حسن میرزا شدند. البته در ایران نیز قرار بود به رضاشاه سوءقصد بشود. رضاشاه قبل از آنکه تیر مخالفین به هدف اصابت کند، از ماجرا مطلع گردید و عده زیادی از سران بختیاری و عشایر فارس را بازداشت نمود. در این رهگذر جعفر قلی خان سردار اسعد وزیر جنگ نیز در مظان اتهام قرار گرفته بازداشت شد و سرانجام روز دهم فروردین ماه 1313 سردار اسعد توسط آمپول و بقیه سران عشایر بختیاری توسط چوبه دار معدوم شدند.
محمدحسن میرزا تا سال 1320 گاهی در لندن و زمانی در پاریس به سر می برد. در روز سوم شهریورماه 1320 که نیروهای نظامی انگلستان و شوروی مرزهای ایران را مورد تجاوز قرار داده و وارد خاک ایران شدند، محمدحسن میرزا مجددا در لندن اقدامات خود را برای جلوس به تخت سلطنت آغاز نمود و با وزارت امور خارجه انگلیس مذاکراتی انجام داد و انگلیس ها تصمیم به خلع رضاشاه و تفویض سلطنت به قاجاریه گرفتند ولی به جای محمدحسن میرزا، یکی از پسران او به نام حمید را که افسر نیروی دریائی انگلستان بود کاندید کردند. ولی مذاکرات دیپلماسی در تهران مخصوصا تلاش شخصی محمدعلی فروغی، این برنامه را نقش بر آب کرد.
محمدحسن میرزا در 1321 در 42 سالگی در بغداد درگذشت و در جوار حضرت امام حسین عایه السلام مدفون گردید. مرگ ناگهانی محمدحسن میرزا در جراید آن روز اروپا و ایران با تردید تلقی شد. محمدحسن میرزا برخلاف برادرش احمدشاه، مردی فعال و جاه طلب و مبارز بود و تا پایان عمر دست از تلاش بر نداشت. تحصیلات متوسطی داشت و زبان فرانسه و انگلیسی را به خوبی تکلم می کرد.
محمدحسن میرزا پس از اخراج از ایران هیچگونه اموال منقولی با خود نبرد یعنی اجازه داده نشد که اثاثیه شخصی خود را همراه داشته باشد. از این رو مادام که حیات داشت، هزینه زندگی وی و فرزندانش توسط ملکه جهان مادرش پرداخت می شد. احمدشاه نیز طی وصیت نامه ای که تنظیم کرده بود، ثلث اموالش را برای معاش برادر و برادرزاده های خود گذاشته بود که در حقیقت مبلغ قابل ملاحظه ای نبود.
محمدحسن میرزا در وقتی که وفات یافت و طبق خبر منتشر شده در روزنامه تایمز کلیه مایملک او اعم از لباس و نقدینه و لوازم زندگی مجموعا 500 لیره بود.
ولیعهد اسبق ایران در عمر نسبتا کوتاه خود یک زن عقدی و پنج زن صیغه ای اختیار کرد. در هیجده سالگی با مهین بانو دختر ملک منصور میرزا شعاع السلطنه(دخترعمویش) ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد به نام گیتی افروز ولی این ازدواج دوام زیادی نکرد و به جدائی انجامید.
هنگامی که در تبریز اقامت داشت با عزیز اقدس دختر یک بازرگان تبریزی ازدواج نمود و صاحب یک دختر شد به نام شمس اقدس . این دختر با دکتر خلیل ملک ازدواج کرد و در 1371 درگذشت.
همسر سوم او همایون السلطنه قوانلو قاجار بود. از این زن صاحب یک پسر شد به نام سلطان حسین میرزا که در انگلستان مهندسی کشاورزی تحصیل کرد و سرانجام در 1357 درگذشت.
چهارمین همسر وی محترم السلطنه بود که همراه محمدحسن میرزا به خارج نرفت و متارکه کرد و بعدها به همسری سرپاس رکن الدین مختاری درآمد. محمدحسن میرزا از این خانم پسری داشت به نام سلطان حمید میرزا که در نیروی دریائی انگلیس درجه افسری داشت، بعد در شرکت نفت شل استخدام شد، مدتی هم در کنسرسیوم نفت خدمت می کرد. این همان شاهزاده ای است که انگلیسها در نظر داشتند پس از کناره گیری و تبعید رضاشاه، او را به تخت سلطنت ایران برسانند و بعد به اصرار محمدعلی فروغی منصرف شدند. حمیدرضا در 1367 در انگلستان فوت کرد و پسری دارد به نام محمدحسن میرزا.
شمس الملوک همسر دیگر محمدحسن میرزا نیز یک فرزند به نام رکن الدین میرزا از خود باقی گذارد. رکن الدین میرزا در 1324 به ایران آمد و مطالبه املاک پدر خود را نمود، مخصوصا در مورد ملک اقدسیه پافشاری کرد. دولت وقت مبلغ 8 میلیون ریال بابت قیمت اقدسیه به او پرداخت.
انیس السلطنه آخرین همسر محمد حسن میرزا بود که فرزندی نداشت و به بیماری سل در جوانی درگذشت.
نقل از: دکتر باقر عاقلی – « شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران» ، جلد دوم – نشر گفتار باهمکاری نشر علم چاپ اول سال 1380 صص 1186- 1179
◀ امیرلشکر عبدالله خان امیرطهماسبی
امیرلشکر عبدالله خان امیرطهماسبی در حدود 1260 در تهران متولّد شد. پدرش از افسران عالی رتبۀ قزّاق مهاجر بود.
پس از طیّ دوران کودکی و آموختن مقدّمات زبان فارسی وارد مدرسۀ افسری قزّاقخانه شد و دورۀ شش سالۀ مدرسه را طی نمود و به درجۀ افسری نائل آمد و زیردست افسران روسی خدمات خود را آغاز کرد. جدّیت و رشادت و صمیمیت در انجام امور او را مورد توجّه فرماندهان روسی قرار داد و مراحل ترقّی و درجات نظامی را سریعاً پیمود. در 1298 با درجۀ امیرتومانی (سپهبدی) به ریاست گارد محافظ سلطان احمدشاه قاجار منصوب شد. در سوّم حوت 1299 که در تهران کودتا شد، احمدشاه قصد داشت از فرح آباد فرار کند ولی امیر تومان عبدالله خان رئیس گارد مخصوص مانع از فرار او شد. در بهمن ماه 1300 رضاخان سردار سپه وزیر جنگ سازمان نوینی برای ارتش بنیانگذاری کرد. درجات سابق را لغو و عناوینی جدید به جای آن تعیین نمود. در سازمان نوین ارتش سردار سپه برخلاف توصیۀ سلطان احمدشاه که گفته بود «بگذار رئیس گارد من باشد، ازش خوب نگهداری کن، کار دیگری هم به او نده» و خود به مسافرت اروپا رفته بود، او را تنزّل درجه و مقام داد، به این صورت که از امیرتومانی به سرتیپی و از فرماندهی گارد به ریاست تیپ سوار تنزّل مقام پیدا کرد، ولی ظرف چند ماه چنان فعّالیت و کاردانی و خوش خدمتی و صمیمیت به خرج داد که سردار سپه به او علاقه مند شد و او را ارتقای درجه و مقام داد و با درجۀ امیرلشکری که در آن روز بالاترین درجات نظامی بود به فرماندهی لشکر آذربایجان فرستاد و امور استانداری را نیز ضمیمۀ کار او کرد.
امیرلشکر امیرطهماسبی با قدرت نامحدود که هر رژیم تازه بنیادی در ابتدای کار به سرداران خود می دهد وارد تبریز شد و تدابیری که در آنجا به کار برد قدرت دولت و فرماندۀ کلّ قوا را در شمال غرب و کردستان تا صفحات مغرب ایران توسعه و بسط داد. امیرطهماسبی در مدّت مأموریت آذربایجان دست به یک سلسله اقدامات وسیع و همه جانبه زد، در هفده شهر آذربایجان سربازخانه درست کرد. در آبادی و خیابان سازی شهرها و ساختن بیمارستان با پول مردم و احداث مدارس و دارالایتام و دارالمساکین و قرائت خانۀ عمومی تلاش بی سابقه ای نمود و راه شوسه بین تبریز و زنجان را فقط با نطق و سخنرانی با کمک مادّی مردم به انجام رسانید.سرلشکر امیرطهماسبی خلع سلاح عشایر را در آذربایجان کاملاًبه مرحلۀ اجرا درآورد و ایلات شاهسون را که در حدود اردبیل و مشکین شهر و اهر سالیان متمادی جان و مال مردم دستخوش آنها بود، برچید و مقدّمات سقوط اسمعیل سمیتقو یاغی کرد را فراهم ساخت. آخرین اقدام امیرطهماسبی در آذربایجان توقیف اقبال السلطنه ماکوئی بود. امیرطهماسبی در آذربایجان وجاهت و نفوذی یافته بود که سردار سپه تنها به وسیلۀ او می توانست نقشۀ برانداختن خان ماکو را طرح و انجام دهد و خزائن و طلاو جواهرات او را تصاحب نماید.
از مکنت و خزائن و دارایی نقدی و جنسی اقبال السلطنه حکایت ها گفته می شود. این اقدام در آن روز صندوق خانۀ وزارت جنگ را آباد کرد. در اوایل 1304 سردار سپه وزیر جنگ و نخست وزیر به اتّفاق عدۀ معدودی از نزدیکان خود برای بازدید آذربایجان و اقدامات امیرطهماسبی به ظاهر و برای تغییر وی به باطن به تبریز رفت. در این بازدید، تمام شهرهای آذربایجان و اقداماتی که ظرف دو سه سال توسّط امیرطهماسبی انجام گرفته بود، مشاهده شد و فرماندۀ لشکر مورد تشویق و عنایت قرار گرفت. هنگام بازدید سلماس اسمعیل آقا سمیتقو یاغی کرد با هشتصد سوار مسلّح جزو مستقبلین سردار سپه بودند. در حالی که سردار سپه فقط با عدّه ای معدود به سلماس رفته بود. دیدار سردار سپه و سمیتقو بسیار سرد برگزار شد و شب را در آنجا گذرانیدند و هیچ کدام از همراهان سردارسپه تا صبح از ترس سمیتقو به خواب نرفتند فقط تدابیر امیرطهماسبی موجب شد که سمیتقو با سواران مسلّح خود سردار سپه و نزدیکان او را از بین نبرد و بعدها سمیتقو بر این شانس از دست رفته تأسّف خورده بود.
سردار سپه پس از بازدید از آذربایجان برای جلوگیری از هر اقدام احتمالی از طرف مردم آذربایجان در حمایت از فرماندۀ لشکر، او را برای کار مهم تری با خود به تهران آورد و سرتیپ محمدحسین آیروم را به جای او به فرماندهی لشکر آذربایجان منصوب نمود. پس از ورود به تهران، سردار سپه معاونت پارلمانی وزارت جنگ را به او سپرد و پس از چندی در اثر توصیۀ بهرامی و یزدان پناه پست فرمانداری نظامی تهران نیز به او سپرده شد و این سمت موقعی به او تفویض شد که جنبشی برای خلع قاجاریه در تمام شهرهای ایران برخاسته بود.
امیرلشکر طهماسبی در سمت جدید تمام فعّالیت خود را مصروف به اجرای مقدّمات خلع قاجاریه نمود تا اینکه در روز نهم آبان ماه 1304 مجلس رأی به انقراض قاجاریه و واگذاری حکومت موقّت به سردار سپه رضاخان داد و در همان روز طهماسبی مأمور اخراج محمّدحسن میرزا ولیعهد و خانوادۀ احمدشاه و تحویل گرفتن قصور سلطنتی گردید. او مأموریّت خود را در کمال خشونت انجام داد، محمدحسن میرزا را از قصر گلستان حرکت داده به سرحدّ عراق رسانید و کلّیۀ قصور سلطنتی را مهر و موم نمود و حرم احمدشاه را به طرزی ناشایسته از اندرون بیرون کرد.
سرلشکر طهماسبی به پاس خدمات خود در خلع قاجاریه در 28 آذر 1304 در اوّلین کابینۀ سلطنت رضاشاه پهلوی که به ریاست محمدعلی فروغی تشکیل شد، به وزارت جنگ منصوب شد. این دولت بیش از شش ماه دوام نکرد و ساقط شد و امیرطهماسبی کنار رفت. چند ماه پس از تشکیل کابینه مهدیقلی هدایت (مخبرالسلطنه) به وزارت فواید عامّه و تجارت معرّفی شد و دست به یک سلسله اقدامات اساسی زد. در اوایل سال 1307 به عزم بازدید راه های خوزستان و لرستان و تسریع در اتمام ساختمان مزبور به آن صفحات عزیمت نمود و ضمن بازدید از اقدامات انجام یافته در قریۀ رنگ رزان که تقریباً بین خرم آباد و بروجرد است با عدّه ای مسلّح مصادف شد و غفلتاً طرف حمله واقع شده سه تیر به او اصابت می کند. او را به بروجرد انتقال دادند. از تهران چند جرّاح با هواپیما به بروجرد رفته او را تحت عمل جرّاحی قرار دادند ولی معا لجات مؤثّر واقع نشد و درگذشت.
منبع: دکتر باقر عاقلی«شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران » جلد اّول – چاپ اوّل سال 1380 – نشر گفتار باهمکاری نشر علم – صص 199 – 196
◀ سید یعقوب انوار اردکانی
سید یعقوب انوار واعظ، مشروطهخواه، نمایندهى مجلس، سیاستباز حرفهاى، عوامفریب، معروف به صدرالعلماء، فرزند آسید خلیل واعظ، متولّد 1253. پس از انجام تحصیلات مقدّماتى در یزد به حوزهى علمیهى اصفهان و تهران وارد شد و تحصیلات خود را تا درجهى اجتهاد انجام داد و در زمرهى وعّاظ درآمد. در مشروطیت به مشروطهطلبان پیوست و چون از نطق و بیان بهرهى کافى داشت، مورد توجّه واقع شد. پس از به توپ بستن مجلس، محمّدعلى میرزا دستور بازداشت او را صادر کرد و او را به باغشاه بردند و در غل و زنجیر کشیدند تا در اثر اقدامات صدرالاشراف آزاد شد. در دورهى دوّم از خراسان به وکالت مجلس انتخاب گردید. در دورهى چهارم از طرف مردم شیراز به مجلس رفت. در این دوره که مقدّمات انقراض قاجاریه فراهم مىشد، با شامّهى سیاسى راه آیندهى خود را تشخیص داد و با دار و دستهى سردارسپه مناسبات نزدیک پیدا کرد و جزء تعزیه گردانان سیاسى شد. در دورهى پنجم از طرف ایلات خمسه به مجلس راه یافت. ضیاءالواعظین وکیل ایل قشقائى در مجلس با اعتبارنامهى او مخالفت کرد و گفت این شخص اهل اردکان است، یک روز از خراسان وکیل شد، دورهى قبل خود را شیرازى معرّفى نمود و از شیراز سر درآورد و حالا مىبینیم در این دوره از طرف ایلات خمسه به مجلس راه پیدا کرده است. ولى گوش کسى به این حرفها بدهکار نبود و سیّد در وکالت مجلس مستقر شد و براى سلطنت پهلوى و انقراض ایل قاجار یقهدرانى کرد. به پاداش خدمات صادقانهى خود، در ادوار ششم و هفتم نمایندهى شیراز در مجلس شد، ولى چون زیاد متوقّع بود و حساب کار قدرى از دستش خارج شده بود، چند سالى از وکالت محروم گردید؛ تا وقتى که به خود آمد و بار دیگر با کانونهاى قدرت هماهنگ شد و مجدّداً در ادوار دوازدهم و سیزدهم از کاشان انتخاب گردید. بعد از استعفاى رضاشاه، هنوز شاه از دروازهى تهران خارج نشده بود که براى بدست آوردن وجهه بین مردم و اغفال آنها علیه رضاشاه سخن گفت و جملهى معروف «الخیر فى ما وقع» را ادا نمود. طوفان خشم و غضب رضاخان از سخنان او بلند شد و به روایات موثّق تا آخرین دقیقهاى که ایران را ترک مىکرد، به سید یعقوب انوار ناسزا مىگفت. سیّد بعد از دورهى سیزدهم دیگر به مجلس راه نیافت. براى تقرّب به دربار محمّدرضا پهلوى و راه یافتن به دولت خدمات خود را نسبت به رضاشاه در جراید انعکاس داد، ولى دیگر حربهاش مؤثّر نیفتاد و نتوانست به منصبى برسد. سنّش نیز از هفتاد گذشت و از صحنهى سیاسى به کلّى بیرون رفت. از او ثروت نسبتاً هنگفتى بجا ماند. علىرغم این پدر، پسرش سید عبداللَّه انوار عمر خود را وقف خدمات علمى کرده است. بدون تردید وى یکى از بهترین نسخهشناسان و یکى از بزرگترین کتابشناسان ایران است. دخترش خانم فرشتۀ انوار سالها در دانشگاه تهران به خدمت کتابدارى مشغول بود و بعضى از دروس کتابدارى را نیز در دانشگاه تدریس مىنمود. وفات انوار در سال 1334 اتفاق افتاد.
منبع: دکتر باقر عاقلی«شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران » جلد اول – چاپ اول سال 1380 – نشر گفتار باهمکاری نشر علم – صص 239 – 238
انقلاب اسلامی در هجرت شماره ۸۳۳ از ۷ تا۲۰ مرداد ۱۳۹۲