۱۳۹۶/۰۲/۳۰ – سایت انقلاب اسلامی در هجرت: در پی یورش قوای چترباز و کماندوها به دانشگاه، در اول بهمن 1340، بنیصدر که در آن روز، مسئول جنبش اعتراضی دانشجویان بود، زخمی شد. مدتی را مخفی شد. اما باگذشت مدتی، بر آن شد که کارخود را در مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه، از سر بگیرد. در اواخر همان ماه، بهنگام رفتن به محل کار خود، توسط مأموران ساواک دستگیر شد. او ماه اسفند و مدتی از فروردین ماه را در زندان موقت شهربانی گذراند. این همان زندان است که، بعدها، در دوره شاه، زندان کمیته نام گرفت و بعد از کودتای خرداد 60، این زندان، زندان توحید نام گرفت.
این بار، دومین بار بود که او زندانی میشد. گزارش روزهای زندان را برای عذرا حسینی که در تاریخ 7 شهریور 1340 با او ازدواج کرده بود، نو
شته است. سایت انقلاب اسلامی سلسلهای از صفحهِ تاریخ را به انتشار این دفترچه خاطرات که نوشته یکی از چهرههای شناخته شده جنبش دانشجوئی، در یکی از پر حادثهترین دوره تاریخ ایران بود، اختصاص میدهد.
برای خواندن قسمت اول این نوشته، اینجا را کلیک کنید
برای خواندت قسمت دوم این نوشته، اینجا را کلیک کنید
برای خواندت قسمت سوم این نوشته، اینجا را کلیک کنید
برای خواندت قسمت چهارم این نوشته، اینجا را کلیک کنید
برای خواندت قسمت پنجم این نوشته، اینجا را کلیک کنید
برای خواندت قسمت ششم این نوشته، اینجا را کلیک کنید
برای خواندت قسمت هفتم این نوشته، اینجا را کلیک کنید
برای خواندت قسمت هشتم این نوشته، اینجا را کلیک کنید
برای خواندت قسمت نهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید
برای خواندن قسمت دهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید
برای خواندن قسمت یازدهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید
برای خواندن قسمت دوازدهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید
در بیست و ششم اکتبر 1940 نهرو از زندان متن نامه ای تحت عنوان «نامه ای برای روز تولد» نگاشته است و اینک قسمتهائی از آن نامه:
« … امروز هم در هند یک رهبر بزرگ (مقصود گاندی است) دیگر که همانگونه قلبش از محبت کسانی که رنج می برند، لبریز است و با کمال اشتیاق در صدد کمک بآنها ست به مردم کشور ما برای یک کوشش عظیم و فداکاری نجیبانه الهام بخشیده است تا بتوانند دوباره آزاد باشند و بار سنگین گرسنگان و فقیران و محرومان سبک گردد. گاندی در زندان نشسته است اما جادوی پیام او پنهانی در قلب ملیونها نفر مردم هند راه می یابد و مردان و زنان و حتی کودکان کوچک از صدف خود بیرون میآیند و سربازان آزادی هند میشوند. ما امروز در هند تاریخ را می سازیم، تو و من خوشبخت هستیم که این اتفاق را در برابر دیدگان خود داریم و حتی خودمان در این ماجرای عظیم شرکت میجوئیم.
آیا ما در این نهضت بزرگ چگونه رفتار خواهیم کرد؟ در آن چه نقشی خواهیم داشت؟ اکنون نمیتوانم بکویم چه نقشی نصیب ما خواهد شذ اما در هر صورت باید بخاطر داشته باشیم که ما هرگز هیچکاری نخواهیم کرد که شایسته هدف و منظور بزرگمان نباشد یا موجب سرافتندگی مردم کشورمان شود. ما باید سرباز هند باشیم، افتخار و سربلندی هند بطرز رفتار ما بستگی دارد و این افتخار یک ودیعه مقدس است که مرا سپرده شده است.
اغلب ممکن است درباره آنچه باید بکنیم دچار تردید شویم. تصمیم گرفتن درباره اینکه چه چیز درست است و چه چیز نادرست کار آسانی نیست. باین جهت میخواهم خواهش کنم که هر وقت دچار تردید شدی، آزمایش کوچکی را بکار بری. این آزمایش ممکن است بتو کمک دهد: هرگز کاری مخفیانه مکن یا کاری نکن که میل داشته باشی که آنرا پنهان سازی زیرا میل پنهان کردن چیزی مفهومش اینست که از آن میترسی و ترس هم چیز بدی است که شایسته تو نیست.
همیشه دلیر باش، سایر چیزهای دیگر بدنبال آن فرا میرسد. اگر دلیر و با شهامت و نیکوکار باشی، هرگز ترس نخواهی داشت و کاری نخواهی کرد که از آن شرمسار و سرافکنده شوی.
دختر عزیزم اگر تو چنین رفتار کنی یک فرزند روشنائی خواهی بود که هر چه هم پیش آید، ترس هم نخواهی داشت و آشفته نخواهی شد.
خداحافظ دخترم، امیدم اینست که تو بزرگ بشوی و یک سرباز دلیر برای خدمت بهند باشی».
دختر زیبا اگر بجای هند، ایران گذارده بودم، این نامه برای تو، نامه ای از ابوالحسن بود. تفکر مشابهی که بین من و نهرو وجود دارد ناشی از همسانی موقعیت اجتماعی ایران امروز و هند دیروز است. دیروز هند اسیر استعمار بود و نهرو زندانی، امروز ایران اسیر استعمار است و ما زندانی.
در روز اول سال 1931 نهرو نامه خطاب بدخترش تحت عنوان هدیه برای سال نو، نوشته است و اینک قسمتهائی از آن نامه:
«… من اغلب به فکر تو هستم اما مخصوصآ امروز لحظه ای از فکرم جدا نبوده ای. امروز روز اول سال است، موقعیکه صبح بسیار زود در بستر خود چشم گشودم، در حالیکه ستاره های صحبگاهی را نگاه میکردم (در این زندان ما از نعمت تماشای ستارگان محرومیم) در فکر سال پر عظمتی که گذشت بودم و بتمام امیدها و اضطرابها و شادمانیهائی که در خود داشتم و تمام اقدامات بزرگ و پر عظمتی که در آن انجام گرفت، می اندیشیدم.
… کمی بعد در ساعات پیش از ظهر خبر رسید که مامی (زن نهرو) را هم بازداشت کرده اند. برای من این خبر یک هدیه ء مسرت بخش برای سال نو بود…
5 ژانویه 1331 درس تاریخ و اینک قسمتهائی از آن. (موضوع نامه تاریخ حیات و تمدن انسان که در جوامع مختلف شکل گرفته اند و جریان پیشرفت آرام تمدن است)
«… در یکی از کتابهای سانسکریت ما شعری است که میتوان آنرا بصورت زیر ترجمه کرد: «باید فرد را در راه خانواده، خانواده را در راه فرقه، فرقه را در راه کشور و تمامی دنیا را بخاطر روح فدا ساخت. … درسی که این شعر سانسکریت بما میآموزد همان درس تعاون و همکاری با دیگران و فداکاری در راه هدفهای بزرگتر و خیر و مصلحت عالیتر می باشد.
در هند، ما از مدتها پیش این راه والا را که بسوی عظمت واقعی میرود از یاد برده ایم و باین جهت است که سقوط کرده ایم اما بنظر میرسد که هنوز هم به آن نظر داریم و از این روست که اکنون باز سراسر کشور در جوشش و هیجان است.
چه زیبا و پر شکوه است که می بینیم اکنون مردان و زنان و پسران و دختران لبخند زنان و شادمان در راه هدف بزرگ خدمت بهند به پیش میروند و به هیچگونه رنج و زحمتی اعتناء ندارند.
آنها حق دارند که متبسم و شادمان باشند زیرا از شادمانی عظیم خدمت در راه یک آرمان بزرگ و هدف عالی برخوردارند. و آنانکه خوشبختی بیشتر دارند از لذت و شادمانی فداکاری نیز بهره مند میشوند.
امروز ما میکوشیم هند را آزاد سازیم. این یک هدف عالی و ارجمند است. اما خدمت به تمام جامعه ء بشری، هدفیست که از آنهم عالیتر و ارجمند تر می باشد…
انقلاب زنده باد نامه 7 ژانویه 1931 و اینک قسمتهائی از آن:
«… امروز موقعی که خواستم نامه ام را برایت آغاز کنم، صداهای ضعیف و مبهمی که بغرش یک رعد دوردست شبیه بود، بگوشم رسید:…
مردمی فریاد میکشیدند: «انقلاب زنده باد! انقلاب زنده باد»
زندان از این فریادهای مبارزه جویانه بتکان می آمد و دلهای ما از شنیدن آن شادمان شده بود…
چرا ما باید فریاد بکشیم که «انقلاب زنده باد» چرا باید خواستار انقلاب و تغییر باشیم؟
در یک دنیای زنده، هیچ چیز نمی تواند تغییر ناپذیر باقی بماند. سراسر طبیعت روزبروز و دقیقه به دقیقه عوض میشود. فقط مرده ها هستند که رشد نمی کنند و ساکن و بی حرکت می باشند. آب تا وقتی که جاری و در حرکت است، تازه و پاک میماند. اگر آنرا متوقف سازیم، کم کم فاسد و گندیده میشود. زندگی انسان و زندگی یک ملت نیز چنین است. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم پیر میشویم (من و عذرا هیچوقت پیر نمی شویم)، کودکان شیر خوار دختران کوچکی میشوند، دختران کوچک به دختران بزرگ و زنان بالغ و عاقبت هم بزنانی پیر تبدیل میگردند.
ما باید خودمان را باین تغییرات همراه سازیم اما کسان بسیاری هم هستند که نمیپذیرند که دنیا در تغییر است، آنها فکر خود را بسته و مغزشان را قفل شده نگاه میدارند و اجازه نمیدهند هیچ تصور تازه ای در آن راه یابد. هیچ چیز باندازه فکر کردن، آنها را متوحش نمیسازد (نسل پیر بدبخت)
نتیجه این وضع چیست؟
نتیجه آنست که دنیا برخلاف میل آنها حرکت میکند و پیش میرود و چون آنها و کسانی مانند آنها، خودشان را با شرایط متغیر آن همراه و منطبق میسازند، گاه بگاه انفجارهائی رخ میدهد و انقلابات شدیدی نظیر انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب بزرگ روسیه پیش میآید.
حتی ما امروز در کشور خودمان در جریان یک انقلاب هستیم و بدیهی است که ما استقلال و آزادی میخواهیم اما در واقع ما خواهان چیزی بیشتر از آن هستیم: ما میخواهیم تمام مردابهای سابق را پاکیزه و مصفا کنیم و در همه جا، آبهای تازه و پاک را جاری سازیم. ما باید تا آنجا که میتوانیم تارهای عنکبوت و غبار کهنگی را از افکار مردمان بسیاری که گرفتار آن هستند، پاک کنیم. زیرا همین تارهای عنکبوت و کثافات کهنگی است که آنها را از فکر کردن و همکاری کردن در راه وظیفه بزرگی که در پیش داریم باز میدارد. این یک کار بزرگست و احتمال دارد که وقت فراوانی هم لازم داشته باشد. اما ما باید هر قدر میتوانیم آنرا جلو برانیم و تسریح کنیم. پس «انقلاب زنده باد».
… کودکان ما را ببین. پسران و دختران جوان را ببین. ممکن است پدران و مادران بسیاری از این کودکان در سابق با ترس و لرز همچون غلامان زندگی کرده باشند اما چه کسی تصور میکند که کودکان نسل ما هم غلامی و بندگی را بپذیرند یا از چیزی بترسند.
بدینقرار چرخ و فلک تغییر و تحولات در گردش است و همه چیز را زیرورو میسازد. کسانی که پائین بودند بالا میآیند و کسانی که بالا بودند، پائین میروند.
در واقع بنابر اقتضای طبیعت وقت آن فرا رسیده بود که در کشور ما هم این چرخ بحرکت درآید اما ما آنراچنان بجلو رانده ایم و بحرکت آورده ایم که دیگر هیچکس نمیتواند آنرا متوقف سازد.
«انقلاب زنده باد»
آسیا و اروپا نامه مورخ 8 ژانویه 1931 موضوع نامه: مقاسه ای میان آسیا و اروپا و بحث از قدمت تمدن آسیائی بمیان آمده است. نهرو می نویسد امروز اروپا خود را متمدن، متمدن تر میداند اما نگاهی بتاریخ نشان میدهد که آسیا و تمدن آسیائی تا روزگاران دراز و در دورانهای ممتد بر همه جا مسلط بوده است. مردمان گوناگونی بسان امواج پشت سر هم از آسیا حرکت کرده اند و اروپا را منجر ساخته اند. آنها در اروپا بتاخت و تاز پرداختند و ضمنآ اروپا را متمدن ساختند:
آریائیها، سکاها، هون ها، عرب ها، مغول ها، ترک ها، هر کدام در یک قسمت آسیا بوده اند و بعد در سایر قسمتهای آسیا و اروپا پراکنده شده اند.
آسیا سرزمینی بوده که این اقوام را چون ملخ می پرورده و اروپا مدتهای دراز مستعمره آسیا بوده است.
آسیا در روی نقشه بشکلی عظیم و غول آسا گسترده شده است و اروپا در کنار آن بسیار کوچک مینماید.
اما این قاره کوچک امروز بزرگ و باعظمت است و تمدن درخشانی در آن بوجود آمده است. نباید و نمیتوان وجود این تمدن عالی را انکار کرد. همانگونه که نمیتوان تمدن عالی آسیا را از یاد برد.
آئین هندوئی، بودائی، یهود، مسیحیت، اسلام، زرتشت همه و همه در مهد آسیا بوجود آمده اند و نضج گرفته اند و امروز بر اندیشه های مردم سراسر گیتی حکومت دارند.
نهرو ادامه می دهد:
راستی روزگار عجیب تغییر یافته است:
اما باز هم زمانه حتی در برابر دیدگان ما نیز تغییر می پذیرد
امروز تاریخ در آسیا به سرعت در حرکت است و قاره پیر و کهنسال ما پس از یک دوران رکود و سستی و خواب آلودگی بیدار میشود.
اکنون دیدگان جهان متوجه آسیاست زیرا همه کس میداند که در آینده، آسیا نقش عمده ای بعهده خواهد داشت و اجرا خواهد کرد.
دختر زیبا، محبوب و قشنگ من، و اکنون همه کس میداند که ما در خدمت میهن نقشی بعهده داریم و اجرا خواهیم کرد.
نامه 9 ژانویه 1931 – تمدنهای باستانی و میراث ما
در این نامه نهرو پس از اشاره بتمدن قدیم که در کرت و مصر ریشه گرفته است به شروع تمدن در بین النهرین و چین و هند و یونان می پردازد و می پرسد این تمدنهای باستانی چه شده اند؟ تمدن کنوسوس که در جزیره کرت بود دیگر وجود ندارد. مردمانی که تمدن جوانتر یونان را بوجود آوردند، آمدند و آن تمدن قدیمی را نابود کردند.
تمدن باستانی مصر هم بعد از یک دوران عظمت که چند هزار سال طول کشید، محو گشت. در عراق و ایران هم، امپراطوریها و سلطنت های پهناور و متعدد بوجود آمده و بعد هر یک بدنبال دیگری بآغوش فراموشی نسیان رفته اند!
نهرو پس از اشاره به از بین رفتن تمدن ها در کشورهای فوق به تمدن هند و چین اشاره می کند و میگوید تنها در این دو کشور بزرگ تمدن قدیمی تا امروز ادامه یافته است و میگوید:
ما از یک جهت وارثان این هزاران سال تمدن هستیم، ما در یک خط مستقیم در دنبال آن مردمان قدیمی هستیم که از معابر کوهستانهای شمال غربی بسوی دشتهای خندان و شکفته هند سرازیر شدند…
آیا میتوانی آنها را بنظر بیاوری که از معابر دشوار کوهستانی گذشته اند و بسوی جلگه های ناشناس پائین سرازیر شده اند؟ آنها دلیر و لبریز از روح مقابله با ماجراها و بدون هیچگونه ترس از عواقب آنچه فرا خواهد رسید، به پیش میرفتند. آنها به مرگ اهمیتی نمیدادند و آنرا با گشاده روئی استقبال میکردند و معهذا زندگی را بسیار دوست میداشتند و میدانستند که تنها راه کامیاب شدن و لذت بردن از زندگی، بیباک بودن و ترس نداشتن و دلسرد نشدن از شکست ها و ناکامیهاست، زیرا شکست و ناکامی نیز از کسانی که شجاع و دلیرند و از چیزی باک ندارند دوری میکند.
براستی که بسیار عالی است که فکر کنیم ما وارثان تمام این قرون هستیم… و در میراث کنونی ما چیزهای بد و نامناسب هم بسیار است که ما را در دنیا عقب مانده نگاهداشته است و کشور ما را دستخوش فقر عظیم ساخته و بصورت بازیچه ای در دست دیگران در آورده است.
اما آیا ما تصمیم نگرفته ایم که این وضع نامناسب و ناگوار نباید بیش از این ادامه پیدا کند؟
و من دختر زیبا به نهرو جواب میگویم چرا! ترس کلمه ای است موئوم اینطور نیست، دخترم؟
10 ژانویه 1931: هلن ها
در این نامه نهرو از چگونگی نشر تمدن در اروپا بحث میکند: اروپا تا مدتی دراز فقط بمعنی کشورهای اطراف دریای مدیترانه بود و در حدود آلمان و انگلستان و فرانسه امروزی قبایلی زندگی میکردند که آنها را بربر میخواندند.
در واقع چنین تصور میشود که تمدن ابتدا در نواحی شرقی دریای مدیترانه آغاز شده است. بتدریج آریائیها از آسیا بطرف مغرب سرازیر شدند و بر یونان و کشورهای مجاور آن هجوم بردند. آنچه ما امروز در باره کشور یونان باستان میدانیم و تحسین میکنیم مربوط بهمین آریائیهائی است که بیونان آمدند.
تصور میکنم این آریائیها در آغاز کار با آریائیهای دیگر که شاید کمی زودتر از آنها بطرف هند سرازیر شدند تفاوت زیاد نداشتند. اما بتدریج تغییرات روی میداد و کم کم دو شاخه آریائیها اختلاف بیشتر و بیشتری پیدا میکردند.
آریائیهائی که بهند آمدند تحت تاثیر تمدن قدیمتری که در هند وجود داشت، قرار گرفتند. این تمدن قدیمی تر، تمدن «دراویدیها» بود …
بهمین قرار آریائیها که به یونان رفتند نیز قاعدتآ تا اندازه زیادی تحت تاثیر تمدن قدیمیتر «کنوسوس» که در یونان شکفتگی داشت، قرار گرفتند. آریائیها گرچه تحت تاثیر تمدن کنوسوس قرار گرفتند اما این تمدن و هر تمدن دیگری که در اطراف وجود داشت از میان بردند و بر خرابه های آن، تمدن جدید خودشان را بوجود آوردند.
این آریائیها بسیار خشن و دلیر بودند و اقوام متمدن تر را یا در خود مستحیل و یا از بین بردند. بدینقرار تمدن «کنسوس» تقریبآ در حدود هزار سال قبل از تولد مسیح از میان رفت و آریائیهای ساکن یونان تمدن درخشان بوجود آوردند.
در سرزمین اصلی یونان شهرهای آتن، اسپارت و کورنت و تبس بوجود آمد. داستانهای نخستین روزگار زندگانی یونانیان یا بقول خودشان «هلن ها» در دو حماسه بزرگ نقل شده است: ایلیاد و اودیسه.
(نمیدانم برای تو این دو کتاب را تهیه کرده ام یا خیر، در هر حال آنرا خواهم دانست).
کتاب ایلیاد نقل میکند چگونه پهلوانی بنام «پاریس» یک دختر زیبای یونانی را بنام هلن دزدید و او را بشهر خودش «تروا» برد و چگونه پادشاهان و پهلوانان یونان بجنگ پاریس رفتند و شهر تروا را محاصره کردند تا هلن را بازگردانند.
اودیسه داستان سرگردانی ها و ماجراهای پهلوانی بنام اودلیس می باشد که در راه مراجعت از جنگ تروا با آن مواجه شده است.
جالت توجه است که در همانحال که هلن ها یا یونانیان از نظر انسانیت محدود اما عالی خود بسرعت رو بکمال میرفتند یک قدرت جدید دیگر هم در سواحل مدیترانه تولد میافت که بعدها یونان را نیز مسخر و ضمیمه خود ساخت و این قدرت روم بود.
شهر روم در همان زمانها بنا نهاده شده. چندین قرن در صحنه جهان نقشی نداشت اما بعد طی چندین قرن در راس دنیای اروپائی قرار داشت و خانم جهان و شهر ابدی لقب یافت.
در حدود همان زمان شهر قدیمی دیگری بنام کارتاژ در سواحل شمال افریقا بدست فنیقیها بناگردید. کارتاژ بزودی بصورت یک قدرت دریائی درآمد و با روم رقابت شدیدی پیدا کرد. میان آنها جنگ های شدید روی داد. عاقبت روم بر کارتاژ غلبه کرد و آنرا بکلی نابود و ویران ساخت.
فلسطین نیز مهد تمدن بود و کتاب تورات در آنجا بوجود آمده است و شائول پادشاه اسرائیل و داود و سلیمان که شهرت و خردمندی فراوانی داشت بسلطنت اسرائیل رسیدند.
11 ژانویه 1931 دولت های شهری یونان نهرو در این نامه از سازمان اداری و اجتماعی شهرهای یونان بحث میکند و میگوید که یونانیها بیک حکومت کشوری راغب نبودند و ترجیح میدادند که هر شهر حکومتی خاص خود داشته باشد. یونانیها بر هر کجا میرفتند سیستم حکومت شهری را هم با خود می بردند. این حکومتهای شهری جمهوری بودند و بوسیله ثروتمندان شهر اداره میشدند و در تشکیل دولتها، اشخاص متوسط و عادی دخالت بسیار کمی داشتند یا هیچ دخالتی نداشتند. همچنین تعداد زیادی غلامان بودند که هیچ دخالتی و حق شرکت در دولت را نداشتند. برای زنان نیز حقی وجود نداشت.
بعد نهرو بمقایسه شاخه های آریائی پرداخته و میگوید شرایط و مقتضیات محلی آریائیها را که بهر جا میرفتند، یک حکومت شهری کوچک تشکیل میدادند، در ایران بسوی تشکیل یک امپراطوری بزرگ سوق داد.
در هند نیز جمهوری ها و سلطنت های کوچک وجود داشته است که تا اندازه ای بدولتهای شهری یونان شبیه بوده است. اما دوام نیافتند و جز حکومتهای سلطنتی بزرگ شدند. یونانیها با آنکه مایل بایجاد یک کشور بزرگ نبودند و با هم زد و خورد و جنگ نیز داشتند اما زبان و فرهنگ و مذهب مشترک داشتند. مذهب آنها از جمله مذاهبی بود که در آن خدایان متعدد وجود داشت. داستانهای مذهبی (میتولوژی) و اساطیرشان بسیار غنی و زیبا بود.
یونانیها اعتقاد داشتند که باید بدنهای نیرومند و زیبا داشته باشند و باین منظور بازیها و مسابقه های دامنه داری ترتیب میدادند. این مسابقه ها هر چند یکبار در میدانهای وسیع شهر «المپ» در یونان تشکیل میشد و مردمی از سراسر یونان برای تماشا بآنجا میرفتند.
و بهمین نظر مسابقات ورزشی جهان را مسابقات المپیک میخوانند.
اما هر وقت که خطری پیش میآید، این شهر (ها) با هم متفق میشدند. این خطر بزرگ هجوم ایرانیان بود…
31 فروردینماه 41– چطوری دخترم، حال من خوبست. تمام روز را مشغول مطالعه کتاب نگاهی بتاریخ جهان بودم. نهرو بسان خورشید از زندان ننی نور می پاشد و این نور است که قرنش و قرنهای بعد را روشن خواهد کرد. دختر نازم، اگر عباراتی که نهرو در نامه هایش آورده است، ستاره فرض کنیم و اگر نامه ها او را خطاب به دخترش، منظومه ای تصور کنیم، جمله هائی هست که آفتاب های این منظومه هاست و سعی من اینست که با توجه بامکاناتی که دارم، چشمان حقیقت جوی و حقیقت بین تو را متوجه خورشیدها کنم.
اما پیش از اینکار برایت توضیح دهم که برنامه کوچک کردن شکم جدی و جدی تر می شود. توجه بکمیت غذا جای خود را به توجه به کیفیت غذا داده است، از حجم غذا تا ممکن است، کاسته ام. دیگر با غذا یا اصلآ آب نمی نوشم یا بسیار کم (نیم استکان) مینوشم. صبح بسیار زود که از خواب بیدار میشوم و نیمساعت قبل از هر غذا آب مینوشم. روزی دو بار صبح و عصر ورزش میکنم و روزی یک تا دو ساعت راه میروم و اکنون شکم بطور محسوس کوچک شده است و به نیروی عشق و با توکل به خدا بزودی از شرش راحت خواهم شد. و اما نامه های نهرو: میخواستم بنامه های نهرو بپردازم اما یادم آمد که حس ششم میگوید امروز خبری بمن خواهد رسید و با توجه بانسباط و فرحی که حس میکنم، این خبر خوش خواهد بود. فردا برایت مینوسم که آیا خبری است یا خیر و این خبر خوش است یا نه.
و اینک نامه ها نهرو از زندان ننی:
امپراطوری های آسیای غربی عنوان نامه 13 ژانویه 1931
در این نامه نهرو از امپراطوری ایران و بابل و جنگ کورش با شاه بابل کرزوس را برای دخترش شرح میدهد که لابد تو تاریخ آنرا در مدرسه خوانده ای.
بار سنگین سنت های کهن 14 ژانویه 1931. در این نامه نهرو به سنت های کهن مذهبی در جامعه هندی پرداخته است. نهرو برآنست آنقسمت از سنتها را که خوب است باید حفظ کرد اما بقیه را که باری گران و تحمل ناپذیر است باید برزمین نهاد و چنین می نویسد:
«… اما از یک لحاظ هم وقتیکه ما میخواهیم بجلو برویم، این رشته ارتباط بدست و پای ما می پیچد و ما را اسیر سنت های گذشته میسازد.
ما باید بسیاری از این رشته های ارتباط با گذشته را حفظ کنیم و نگاهداریم. اما بهمین ترتیب هم هر جا مانع پیشرفت ما باشند و نگذارند که از زندان سنت ها آزاد شویم، باید آنها را قطع کنیم و دور بیاندازیم».
جمهوری های دهکده ئی در هند باستانی 15 ژانویه 1931
در این نامه نهرو به سازمان اداری و سیاسی هند باستانی پرداخته است و میگوید که آریائیهائی که به هند معاجرت نمودند، فن ساختمان میدانستند دهکده های آریائی براساس اختلاط فکری بین آریائی ها و دراویدهای هندی تغییر و تکامل یافت. این دهکده ها همه مستقل بودند و تحت اداره شورای دهکده قرار داشتند. اغلب یک عده دهکده یا شهرهای کوچک بیکدیگر ملحق میشدند و در تحت ریاست راجه یا رئیس قرار میگرفتند که مقامش انتخابی بود و گاهی هم موروثی. گروه های دهکده ها با هم همکاری میکردند و جاده ها و کاروانسراها و ترعه های آبیاری میساختند.
بنظر میرسد که راجه هر چند هم که در منطقه خودش رئیس بود نمیتوانست هر کار که دلش بخواهد، انجام دهد. خود او تابع قوانین و رسوم آریائی بود و ممکن بود از طرف اتباعش معزول شود.
آریائیهای هند با آریائیهای یونان ضمن اختلافات بیشمار، وجوه اشتراک نیز داشتند.
غلامان و کسانی که آریائیها آنها را در طبقات پائین و پست قرار داده بودند، دمکراسی و آزادی نداشتند.
سیستم کاست با تقسیمات بیشمارش بآن صورت که ما اکنون میدانیم در آن زمان وجود نداشته است. در آن دوران در میان آریائیها هند، جامعه بچهار کاست یا طبقه تقسیم میشد که عبارت بودند از:
1- برهمن ها یا اشخاص دانشمند و تحصیل کرده و خردمند که شامل روحانیان میشد
2- کشاتریاها یا حکمرانان و نظامیان
3- وائشیا ها یا بازرگانان
4- شودرا ها یا کشاورزان و کارگران. این طبقه در حکومت شرکت نداشتند.
تقسیمات براساس شغل و کار بود و ظاهرآ سیستم کاست برای جلوگیری از اختلاط با هندیهای غیر آیائی بوده است.
آریائیها خیلی از نژاد خودشان مغرور بودند و بتمام نژادهای دیگر بدیده حقارت می نگریستند. کلمه کاست در زبان سانسکریت «وارتاه» است که بمعنی رنگ است. این کلمه بمعنای آن نشان میدهد که آریائیهائی که بهند آمدند، سفیدتر و زیباتر از ساکنین قبلی و اصلی هند که رنگشان تیره بود، بودند.
در دوره های بعد بتدریج آریائیها رو بفساد نهادند و سیستم کاست هم صورت خشک و خشن پیدا کرد. تقسیمات معتددی که در داخل هر طبقه بوجود آمد و مردم را از هم جدا میکرد، کشور را ضعیف میساخت و موجب سقوط آن میگشت.
همچنین آریائیها افکار آزادیخواهانه قدیمشان را فرموش کردند و از یاد بردند. در دورانهای قدیم گفته میشد که یک آریائی هرگز نباید غلام و برده بشود و برای او مرگ بهتر از آنست که نام آریائی خود را بی آبرو سازد.
(بطوریکه تو دختر زیبا شاهدی آریائیها نخست، بنده یکدیگر بودند و در همزمان بندگی دیگران را هم میپذیرفتند، اما ما برای آنکه دیگر آن ننگ را که نسل پیر تحمل کرد و غلام شد، تحمل نکنیم بپاخواسته ایم).
ایران و یونان نامه 31 ژانویه 1931
در این نامه نهرو به تاریخ جنگهای ایران و یونان پرداخته است که لابد تو آنرا خوانده ای اما مطلبی که بسیار مهم است، داستانی است که هرودوت، مورخ یونانی ذکر کرده و نهرو در نامه خود آورده است:
«آرتابانوس» عموی خشایار شاه با لشکر کشی بیونان مخالف بود و اینکار برای ارتش ایران خطرناک میدانست و سعی میکرد شاه را از این فکر منصرف دارد و خشایار شاه بعمویش چنین جواب داد:
شما در آنچه میگوئید حق دارید اما نباید در همه جا فقط خطر را دید و داعمآ مخاطرات را حساب کرد. اگر در برابر هر پیش آمدی شما هر چیز را بهمین ترتیب بسنجید هرگز هیچکاری انجام نخواهید داد. خیلی بهتر است همیشه با خوش بینی بحوادث بنگریم و بخاطر نیمی از مخاطراتی که ممکن است پیش آید رنج بکشیم تا اینکه همیشه از پیش بینی های تیره پر باشیم و باین جهت به هیچ اقدامی نپردازیم و از هیچ چیز رنج نبریم. اگر هر پیشنهادی که مطرح میشود، انتقاد کنید بدون آنکه راه صحیحی برای دنبال کردن نشان بدهید شما خودتان هم مانند کسانی که با ایشان مخالفت می کنید، هرگز به منظور و نتیجه مثبتی نخواهید رسید. وقتی دو کفه ترازو با هم برابرند، انسان چگونه میتواند بیقین بداند که کدامیک از آنها سنگین تر است؟ بدیهیست که هیچکس اما موفقیت معمولآ در انتظار کسانیست که باقدام می پردازند. پیروزی برای کسانی که ترسو و ملاحظه کار هستند و میخواهند نتیجه هر کار را بدرستی بسنجند در انتظار نمی ماند.
شما می بینید که ایران بچه قدرت عظیمی رسیده است. اگر کسانی که پیش از من بر تخت نشستند همین نظرهای شما را رعایت میکردند یا مشاورانی مانند شما میداشتند، هرگز سلطنت ما را امروز باین وسعت و عظمت نمیدیدند. آنها از راه مقابله با مخاطرات ما را باینجا که هستیم رسانیده اند. همیشه کارهای بزرگ همراه با مخاطرات بزرگ انجام شده است.
(دختر زیبای من این نامه را چندین بار با دقت خواهد خواند)
نهرو ادامه میدهد: بنابر آنچه اتفاق افتاد پیش بینی های آرتابانوس درست درآمد و ارتش ایران شکست خورد. خشایار شاه شکست یافت اما کلمات او هنوز طنین درستی دارد و برای همه ما درس بزرگی است. امروز که ما میخواهیم کارهای بزرگی را تحقق بخشیم، باید بخاطر بیاوریم که پیش از وصول بهدف باید از میان خطرات بزرگ بگذریم.
(و اکنون دختر زیبا قبول کن که من درست میگویم، از خطر نباید ترسید)
بعد نهرو بشرح چگونگی جنگ می پردازد و باین نکته میرسد که سراسر یونان علیه ارتش ایران متحد شد و ارتش ایران را شکست داد. در معبر تروموبیل با 300 سرباز در برابر ارتش ایران تا مرگ آخرین نفر مقاومت کرد و بر سنگی که هم اکنون بیاد فداکاری او و سربازانش در این معبر بپاست، چنین نوشته شده است:
ای آنکه از اینجا میگذری برو به اسپارت بگو
که ما بخاطر فرمانبرداری از او در اینجا خفته ایم
تو دختر زیبا لابد میدانی که اسپارت میهن آنها بود. من داستانی از این ماجرای حماسی و قهرمانی ترجمه کرده ام که روزی برای تو میفرستم تا بخوانی.
نهرو در پایان این نامه چنین آورده است که شکست های ماراتن و سالامین آغاز انحطاط امپراطوری ایران شد و میگوید که هردوت، مورخ یونانی در این مسئله اندیشه کرده و از آن یک قانون اخلاقی بیرون کشیده است:
تاریخ یک ملت سه مرحله دارد: «موفقیت» و بعد در نتیجه این موفقیت «نخوت و بیعدالتی» و بعد در نتیجه این ها «سقوط»
و من می گویم وظیفه مقدس ماست که مرحله دوم را که هم اکنون گرفتار آنیم باید برای همیشه از زندگانی خود و ملت خود برانیم تا هرگز مرحله سوم فرا نرسد و همیشه موفق باشیم.
تمدن پرافتخار هلاس 23 ژانویه 1941
نهرو در این نامه بتمدن پرافتخار و پر شکوه یونان اشاره میکند و میگوید از برکت وجود پریکلس که مدت سی سال بر آتن حکومت کرد، آتن بصورت یک شهر پرشکوه درآمد که از ساختمانهای زیبا و هنرمندان و متفکران بزرگ پر بود.
هردوت تقریبآ در همین زمانها در آتن زندگی میکرد درباره این رشد و تکامل به تفکر پرداخته است و از آن مثل همیشه یک دستور اخلاقی استخراج کرده است:
«قدرت آتن رشد یافت. مسلم است و دلایل آن هم در هر جا بچشم میخورد که آزادی چیز خوبی است. در زمانیکه آتنیها در تحت تسلط یک حکومت استبدادی بودند در جنگ بر هیچ یک از همسایگانشان برتری نداشتند اما وقتیکه توانستند حکومتهای خود را برکنار سازند بزودی برتمام همسایگانشان برتری یافتند. این موضوع نشان میدهد که در دوران تابعیت برای پیشرفت خودشان نمیکوشیدند بلکه برای یک ارباب کار میکردند اما وقتیکه آزاد شدند، هر فرد با کمال هوش و ذکاوت خود به بهترین شکلی برای خودش و تکامل کارش میکوشید.»
دختر زیبا بهمین جهت است که ما نمی توانیم از مبارزه برای آزادی صرف نظر کنیم. نهرو سپس شرعی در باب رجال علمی آتن، سقراط، افلاطون، ارسطو و غیره آورده و میگوید وقتی به سفراط پیشنهاد توبه شد تا آزاد شود، اینطور پاسخ داد:
«ای آتنی ها! اگر پیشنهاد میکنید که در برابر صرفنظر کردن از جستجوی حقیقت مرا آزاد سازید، میگویم از شما متشکرم اما پیش از آنکه بحرف شما گوش کنم از خدائی پیروی خواهم کرد و معتقدم مرا مامور انجام چنین وظیفه ای ساخته است. تا وقتی که نفس و نیرو دارم هرگز از اشتغال به فلسفه دست نخواهم کشید. من باز هم هرکس را ببینم به سراغش خواهم رفت و باو خواهم گفت آیا شرم ندارید که دل خودتان را با ثروت و مقامات ظاهری گرم و مشغول داشته اید و به خرد و حقیقت توجهی ندارید و نمیخواهید روح خود را بهتر سازید!
من نمیدانم که مرگ چیست ممکن است چیز خوبی باشد و من از آن بیمی ندارم اما میدانم که گریختن از وظیفه ئی که شخص عهده دار است چیز بدی است. چیز بسیار بدی است و من چیزی را که ممکن است خوب باشد برآنچه مسلمآ میدانم بد است، ترجیح میدهم.
نهرو میافزاید:
سقراط در زندگی خود به حقیقت و معرفت خدمت بسیار کرد اما با مرگ دلیرانه ء خود خدمت بزرگتری نسبت بآن انجام داد.
دختر زیبا بهمین نظر بتو گفتم تنها آنچه ممکن است تاسف آور باشد اینست که بعدها از اینکه در گذشته وظایفی بعهده داشته و انجام نداده ایم دائم انگشت ندامت بدندان گزیم.
سه ماه نامه مورخ 21 آوریل 1931
در این نامه نهرو پس از ذکر مبارزه ملت هند بمرگ پدر می پردازد:
«… من همچنانکه در بند 6 زندان ننی نشسته بودم به میتینگ ها و نمایشات و تظاهراتی که در آنروز صورت میگرفت و بضربات «لاتی» و بازداشتهائی که در سراسر کشور در پیش بود فکر میکردم با غرور و شادی و اضطراب فراوان در فکر تمام این چیزها بودم که ناگهان رشته افکارم پاره شد. از بیرون زندان خبر رسید که «ددو» (پدرش را میگوید) بشدت بیمار است و مرا آزاد میسازند تا فورآ ببالینش بروم.
پیش از آنکه «ددو» ما را ترک کند، ده روز با او بودم. ده شبانه روز نمام رنج و احتضار او و مبارزه جسورانه ئی را که با مرگ داشت تماشا میکردم. او در عمر خود چه بسیار مبارزه کرده بود و چه بسیار پیروز شده بود. اما در این مبارزه آخری نمیدانست که چگونه با مرگ روبرو گردد و برآن غلبه کند. در عین حال نمیخواست بمرگ هم تسلیم شود. در حالیکه تماشاگر این آخرین پیکار او بودم، در کمال ناراحتی از ناتوانی خودم برای کمک باو که آنهمه دوستش میداشتم بیاد سطوری افتادم که مدتها پیش از آن در یک داستان اثر «ادگار الن پو» خوانده بودم که میگوید:«انسان هرگز به هیچ فرشته ای حتی بمرگ هم تسلیم نمیشود مگر وقتی که اراده اش ضعیف باشد و سست گردد».
دخترم مقصودم این قسمت از نامه جمله اخیر بود، بله انسان مصمم به هیچ فرشته ای حتی مرگ هم تسلیم نمیشود.
مبارزه انسان بخاطر زندگی 28 مارس 1933
نهرو در این نامه پس از آنکه علت تحریر نامه ها را مینویسد چنین میآورد: نمیتوانم درباره بسیاری از مردمان نامدار و مشهور که صفحات کتابهای تاریخ با نامهای آنها پرشده چیزی ننویسم و پس از آنکه خاطرشان میکند که مردان و زنان بزرگ صاحبان عنوان … نیستند. و پس از آنکه که میگوید نباید تاریخ را شرح حال چند نفر دانست، در پایان نامه چنین مینگارد: تو دختر خوش اقبالی هستی. زیرا در همان سال و همان ماهی متولد شده ای که یک انقلاب عظیم آغاز یک دوران جدید را در روسیه بشارت داد و اکنون هم شاهد یک انقلاب بزرگ در کشور خودمان هستی و چه بسا که بزودی خود تو نیز در آن یک نقش فعال را عهده دار شوی.
سراسر جهان دستخوش آشفتگی و تغییر است. در شرق دور ژاپن گلوی چین را گرفته است. در غرب و طبعآ در سراسر جهان سیستم ها و روش های قدیمی متزلزل شده است و بزوال و نابودی تهدید میشود.
دختر محبوبم هم اکنون تو نیز شاهد مبارزه بزرگی در کشور خودمان هستی و چه بسا و حتمآ نقشی حساس و درخشان در خدمت مبارزه ملی ما برعهده خواهی گرفت.
مسیح و مسیحیت 12 آوریل 1932
در این نامه نهرو به مسیحیت پرداخته است. چگونگی ظهور و دعوت و محکومیت مسیح را ذکر کرده و به کشتار مسیحیان در دوره امپراطوری رم اینگونه پرداخته است:
«ممکن است داستانهائی در باره این شهدای مسیحیت خوانده باشی و شاید در سینما هم فیلمهائی از آنها دیده باشی. در هر صورت وقتی که کسی خود را برای مردن در راه عقیده اش آماده کرده باشد و به جنین مرگی افتخار کند، هرگز نمیتوان او یا عقیده ای را که او مظهر آنست از میان برداشت. دخترم تو وقتی این سطور را میخوانی باید بانسانهای بزرگی که از خطر مرگ اندیشه نکردند و بخاطر ایمان بآسانی از جان گذشتند درود فرستی و آنها را از صمیم قلب بستائی. این برای تو فرصتی است تا میان آنها و مردم زبونی که از ترس مرگ، محکومیت بمرگ خفت بار و تدریجی را پذیرفته اند مقایسه کنی و بدون تردید راه افتخار و شرف را انتخاب کنی.
امپراطوری رم دو قسمت میگردد و عاقبت به شبح مبدل میشود.
24 آوریل 1933
در این نامه نهرو به تجزیه امپراطوری بزرگ رم بدو امپراطوری رم شرقی و غربی پرداخته است. لابد تو تاریخ آنرا خوانده ای و من در اینجا تنها چند جمله ای را که نهرو در پایان شرح سقوط امپراطوری رم غربی آورده است، ذکر میکنم:
« عجیب تر آنکه شهر رم هم با وجود سقوط امپراطوری و از دست دادن رهبری حیثیت و اعتبار خود را از دست نداد و حتی باربار (وحشی) هائی که برای تسخیر آن آمدند، انگار در برابر آن مرددند می ماندند و نسبت به آن با احترام رفتار میکردند. چنین است نیروی یک نام بزرگ و نیروی افکار.
باینقرار تو دختر زیبا می بینی که هوگو بیهوده نمی گفت که از کوچکی میل داشتم بزرگ باشم اما برای بزرگ شدن، کوشش بسیار باید.
شب بتو خوش، روی ماهت را می بوسم.
1 اردیبهشت ماه 41- دخترم اشتیاق من برای دیدن تو بیش از اندازه تحمل شده است اما خوب میدانم هر کاری جز تحمل نباید کرد. اگر بخواهم دائم باین فکر خودم را ناراحت کنم، مشکل حل نمیشود و ناراحت شدنم بآزادیم کمک نخواهد نمود. بنابراین سعی میکنم با بیاد آوردن قیافه متین و زیبا و خندانت روزهای زندان را تحمل پذیر، حتی دلپذیر سازم. بگفته نهرو، زندان برای مرد لازم است. در اینجا است که انسان خود و مقاومتش را بهتر میسازد. تردید نیست که این دوران دیر یا زود سر خواهد آمد و این روزهای افتخارآمیزی بذری است که در آینده نزدیک حاصلی بسیار ببار خواهد آورد، حاصلی که روح گرسنه ایرانی را سیر خواهد کرد. هنوز فشار زیاد نیست، امیدوارم که از آنچه هست، بیشتر بشود چه فشار زیاد از حد است که امید پیروزی را نزدیکتر میکند. حالا بگذار تا برایت بگویم که آنچه دیروز در باره یک خبر خوش نوشتم، تحقق یافت و عصر که روزنامه بدستمان رسید، معلوم شد که ژنرال سالان[1]، رهبر آدمکشان ارتش سری که برای جلوگیری از استقلال الجزایر در بهبوحه تمدن انسانی و در زمانی که حقوق انسان با چنان شور و هیجانی تبلیغ میشود، دست بآدمکشیها و وحشیگریهای باورنکردنی میزنند، دستگیر شد و برای من این خبر از هر خبر دیگر شورانگیز تر و فرح بخش تر بود.
اما امروز کار دیگری جز نوشتن نداشتم. از آنچه می باید دیروز مینوشتم مقدار زیادی برای امروز مانده بود. دیگر خبری نیست، شب بخیر روی ماهت را می بوسم.
[1] ژنرال سالان، پر نشانترین نظامی فرانسوی بود که در زمان جنگ الجزایز، عضو سازمان مخفی نظامی می گردد تا علیه قبول استقلال الجزایر توسط دولت فرانسه فعالیت کند. در سال 1961 اقدام به کودتا می نماید و کنترل شهر الجزایر را میگیرد تا مانع از به نتیجه رساندن مذاکرات حکومت فرانسه بریاست ژنرال دوگل و جبهه آزادیبخش الجزایز شود.