back to top
خانهتاریخروزشمار روزهای زندان ابوالحسن بنی‌صدر، نوشته‌ها به همسرش-بسیج دانشجویان برای یاری رساندن...

روزشمار روزهای زندان ابوالحسن بنی‌صدر، نوشته‌ها به همسرش-بسیج دانشجویان برای یاری رساندن به سیل زدگان جوادیه

Djavadie۱۳۹۶/۰۵/۲۳- سایت انقلاب اسلامی در هجرت: در پی یورش قوای چترباز و کماندوها به دانشگاه، در اول بهمن 1340، بنی‌صدر که در آن روز، مسئول جنبش اعتراضی دانشجویان بود، زخمی شد. مدتی را مخفی شد. اما باگذشت مدتی، بر آن شد که کارخود را در مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه، از سر بگیرد. در اواخر همان ماه، بهنگام رفتن به محل کار خود، توسط مأموران ساواک دستگیر شد. او ماه اسفند و مدتی از فروردین ماه را در زندان موقت شهربانی گذراند. این همان زندان است که، بعد‌ها، در دوره شاه، زندان کمیته نام گرفت و بعد از کودتای خرداد 60، این زندان، زندان توحید نام گرفت.

این بار، دومین بار بود که او زندانی می‌شد. گزارش روزهای زندان را برای عذرا حسینی که در تاریخ 7 شهریور 1340 با او ازدواج کرده بود، نو

شته ‌‌است. سایت انقلاب اسلامی سلسله‌ای از صفحهِ تاریخ را به انتشار این دفترچه خاطرات که نوشته یکی از چهره‌های شناخته شده جنبش دانشجوئی، در یکی از پر حادثه‌ترین دوره تاریخ ایران بود، اختصاص می‌دهد. 

برای خواندن قسمت اول این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندت قسمت دوم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندت قسمت سوم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندت قسمت چهارم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندت قسمت پنجم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندت قسمت ششم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندت قسمت هفتم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندت قسمت هشتم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندت قسمت نهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندن قسمت دهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندن قسمت یازدهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندن قسمت دوازدهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندن قسمت سیزدهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندن قسمت چهاردهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندن قسمت پانزدهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندن قسمت شانزدهم این نوشته، اینجا را کلیک کنی 

برای خواندن قسمت هفدهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندن قسمت هژدهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

19 اردیبهشت 41- دیشب تو را بخواب دیدم. این حق منست آخر نه مگر تو فرشته اقبال منی؟ آیا ممکن است تو از حرف زدن با من، نگاه کردن به چشمان من، از باز کردن لبان قشنگ برای ادای جمله مقدس دوستت دارم، از لبخند زدن بروی من که از تمام وجود دوستت دارم، امتناع کنی؟ مسلم است که خیر. پس باید امیدوار بود که هر شب با تو صحبت خواهم کرد. واقعآ زندگی در خواب چه شیرین است!

امروز دانشجویان بدیدن رفقای زندانی آمده بودند، اخباری که از فعالیت دانشجویان در جوادیه[1] میرسد واقعآ شورانگیز است. نسل ما، گزیده نسل جوان، دانشجو به سرعت به نقش و وظیفه خویش آشنا میشود: او باید و موظف است عملآ روح امید را در تن های رنجور و شلاق بیداد خورده در زنجیر شده ایران بدمد، باو کمک کند تا بقدرتش پی ببرد. میتوان امیدوار بود که حیات ملی را نجات خواهیم بخشید و چرخ زندگانی را با سرعت تمام بگردش در خواهیم آورد. هر گونه تردید در این امر کفر است و کافر موجود بدبختی است.

فراموش کردم برایت بنویسم روزی که اقای زهره آمده بود باز وعده آورده بود که بزودی آزاد خواهم شد. شاید تو از بیان این نکته ناراحت شوی اما من باید بگویم که آزادی را بسیار دوست میدارم ولی در انتظار هیچ وعده ای هم نیستم. اصولآ وقتی انسان بتواند در هر محیطی حداکثر کوشش خود را بکار برد، هیچ محیطی برای او غیر قابل تحمل نخواهد بود. باید فورآ اوضاع و موقعیت محیطی را بررسی کرد و در حدود امکانات موجود به حرکت آمد، زندگانی شیرین، بسیار شیرین خواهد شد.

در هر حال تو ضمن این یادداشتها بارها خواهی خواند که بمن خبر آزادیم را داده اند و همیشه دروغ بوده است. من نمیدانم کسانی که اینگونه از خود سلب اعتماد میکنند چه ارزشی برای خود محفوظ میدارند، اما از لحاظ ما جای خوشبختی است زیرا جامعه بحقانیت مبارزه ما ایمان خواهد آورد: ما با دروغ و نیرنگ در یک کلام با شارلاتانیسم میجنگیم. بکوشیم تا پیروز شویم.

دانشجویانی که امروز بدیدن دوستانم آمده بودند، واقعه ای را خبر دادند که از هر حیث جای کمال امیدواری است. بعد از افتتاح دانشگاه، ظاهرآ روحیه ها ضعیف شده بود و تخم تردید و نا امیدی و ناباوری در دل ها جوانه زده بوده است، گمان چنین بود، وقتی صحبت از اعتصاب غذا شد، میگفتند روحیه دانشجویان خوب نیست و دانشگاه از اعتصاب حمایت نخواهد کرد و برعکس عقیده داشتیم که دانشگاه تسلیم نمیشود و در هر آن، آماده اقدام است. دوستان بروی خود نمیآوردند اما در لفافه میگفتند ما چون از زندان خسته شده ایم، اینطور میگوئیم. واقعه ای که عصر دیروز اتفاق افتاد ثابت کرد که حق با ماست:

در دانشگاه جشنی بنام جشن کتاب بپا بوده است. ساعت ظاهرآ هفت بعد از ظهر بوده و دانشجویان در جوادیه مشغول ساختن پل بوده اند، تنها دوازده نفری در زمین فوتبال دانشگاه مشغول ورزش بوده اند که متوجه میشوند اتوموبیل علاء[2] وارد دانشگاه شده است. فورآ در صدد بیرون کردن او از دانشگاه برمیآیند و اتوموبیلش را سنگ باران میکنند. علا شروع بدویدن میکند و دانشجویان هم بدنبال او. فکرش را بکن صحنه باید بسیار هیجان انگیز و در عین حال مضحک بوده باشد. علا با آن قد نیم وجبی پیشاپیش بدود و دانشجویان بدنبالش، بسویش سنگ بپرانند و بدوند. سرانجام علا بدکتر فرهاد پناهنده میشود و دکتر فرهاد با دانشجویان به گفتگو می پردازد و علا را از در دیگر دانشگاه فرار میدهد. واقعآ چه آدمهای محبوبی براین کشور حکومت میکنند. دانشجویان باین اقدام خود نشان دادند که همچنان جوان و انقلابی و آماده دفاع از ارزشهای خود هستند.

شب بخیر دختر زیبا، روی ماهت را می بوسم.

20 اردیبهشت 41– محبوب قشنگم، دیشب باز تو بخوابم بودی، باز هم با بی صبری منتظر ساعت پنج بعد از ظهر بودم، اما انتظار دلپذیری بود. از تصور اینکه اندک زمانی دیگر تو را در آغوش خواهم گرفت و چشمان قشنگ تو که از خود امواج بی گناهی عشق رها میکنند در چشمانم خیره خواهد ماند، سخت بهیجان آمده بودم و…

وه چه منظره ای، وقتی داخل شدم، پرواز کردی و در آغوشم نشستی، اشک بدیده آوردی با بوسه های پیاپی، مست و از خود بیخودم کردی، ای کاش میتوانستم بنویسم چه حالی داشتم اما افسوس…

امروز آقای دکتر سنجابی را هیئت سه نفری احضار کرده بود، تا سئوالاتی از ایشان بکند. ساعت پنج بعد از ظهر، ایشان باطاق ما آمدند و جریان مذاکرات را تعریف کردند، ظاهرآ هیئت ما را بی گناه تشخیص داده است و اینطور تشخیص داده است که نظامیها برنامه ای داشته اند که براثر هوشیاری ما، نقش برآب شده است و آقای معاون زاده، عضو هیئت سه نفری به آقای دکتر سنجابی گفته است شیبانی[3] را فقط برای آن توقیف کرده اند که شب قبل از اول بهمن به بنی صدر تلفن کرده و بایشان گفته است من با تظاهرات فردا موافق نیستم و معلوم نیست نتیجه این تظاهرات چه خواهد شد.

دیگر خبری نبود، مطالعه و ورزش اوقات را باینگونه میگذرانیم و تو بر آئینه لحظه هایم تصویری زیبا و محو ناشدنی داری در خواب و بیداری.

            روی ماهت را می بوسم. شب بخیر

21 اردیبهشت 41- بیش از آنچه در تصور گنجد، شادم. تو فرشته من برویم لبخند زدی، من داشتم برایت حرف میزدم، میگفتم خوب بتو بسیار سخت گذشت، اینطور نیست؟ بسیار گریسته ای، غصه خورده ای، دستت بهیچ کار نرفته است، زندانی شدن و در زندان ماندن ابوالحسن تو را سخت اندوهگین و فعالیت تو را فلج نموده است، اینطور نیست فرشته من؟ خوب تقصیر از کیست؟ ببین دخترم، من بتو راست میگفتم زندگانی بدون ایمان نمیتواند با خوشبختی قرین بگذرد، پیرها بتو مجال نداده اند که از دید دیگری به منظره زندگانی تازه بنگری والا نه تنها از اینکه من زندانیم ناراحت نمیشدی و غصه نمیخوردی و رنجور نمیگشتی بلکه از خوشی در پوست نمیگنجیدی. میگفتم مهم نیست که انسان در چه موقعیت اختیاری یا اجباری قرار گیرد، مهم آنست که از حرکت باز نایستیم و همچنان به پیشرفت ادامه دهیم. و من در زندان بسیار کم وقت از دست میدهم. بکمک مطالعات فراوان، چیزهای بسیاری آموخته ام که همیشه بکارم میآید و بکمک دو ساعت ورزش و یک یا دو ساعت پیاده روی اندام متناسب و نسبتآ ورزیده ساخته ام و هنوز هم با سرعت در حرکتم… تو باید به صداقت من و بمبارزه بزرگی که در پیش داریم ایمان بیابی، خواهی دید که دیگر هیچوقت از زندانی شدن من ناراحت نخواهی شد و تو حرفهای مرا تصدیق کردی… ساعت دوازده امروز، آقای کشاورز صدر بدیدنم آمد و مدتی از اینطرف و آنطرف صحبت کردیم. میگفت با پدرم مذاکره تلفنی میکرده اند، پدرم میگفته اند عقل جبهه ملی را نباید بدست من داد و آقای کشاورز صدر جواب داده اند که من بسیار منطقی فکر میکنم، واقعآ احساسات پدری عجیب است. او، پدر میخواهد بهر ترتیب مرا بقول خودش از منطقه خطر دور کند، گرچه اینکار با توهین و تخفیف همراه باشد.

در هرحال بقراریکه آقای کشاورز صدر میگفتند آقای احمدی، عضو هیئت سه نفری به آقای منوچهری[4]، مسئول سازمان شهرستان تهران جبهه ملی گفته اند، اگر روز اول بهمن ماه بنی صدر جلوگیری نمیکرد، نظامیها نقشه هایشان را اجرا میکردند و شما باید متشکر او باشید که جبهه ملی را نجات داد.

مدتی از فعالیت دانشجویان در جوادیه صحبت شد، گویا پسر آقای امینی رفته اند به تماشای کار دانشجویان، دانشجویان دست از کار کشیده اند و از ایشان پرسیده بچه عنوان بآنجا آمده است و تذکر داده اند که ما نسبت بپدر شما نفرت داریم. ایشان پاسخ داده اند پدر من وزیر دکتر مصدق بود، جواب شنیده اند بایشان خیانت کرد، ایشان گفته اند بعنوان دانشجو آمده اند. آقای برلیان که لابد تو او را میشناسی، جواب داده است بسیار خوب، لباس کار بپوشید و مشغول کار شوید و چون ایشان اینکار را نکرده اند، آنها هم دست از کار کشیده اند و بالاخره فرزند آقای امینی ناچار شده اند جوادیه را ترک بگویند.

دانشجویان دختر چکمه های بلند بپا کرده اند و در ساختن پل به دانشجویان پسر کمک نموده اند و با شور و حرارت تا ساعت ده شب کار میکنند و 15 هزار تومان آهن خریده اند و سایر مصالح را هم آورده اند و سه پل ساخته اند که دیشب در میان تظاهرات پرشور مردم از طرف هیئت اجرائی جبهه ملی ایران افتتاح شده است. ظاهرآ دانشجویان را به چترباز تهدید کرده اند که دست از کار بکشند و آنها پاسخ گفته اند اینبار به بیل و کلنگ مجهزند و تصمیم دارند تا پایان کار بمانند.

مطلب دیگر اینکه سازمان امنیت و شهربانی از مصاحبه مطبوعاتی آقای الهیار صالح جلوگیری نموده اند و حال آنکه ایشان میخواسته اند بگویند که طرفدار قانون اساسی هستند. واقعآ آفرین و صد آفرین باین دستگاه کار را بجائی رسانیده اند که کسی حق جانبداری از قانون اساسی و اعلان آنرا هم ندارند. این فشار سرانجام موجب انفجار خواهد شد، خدا بما مدد کند که براثر این انفجار نابود نشویم. انشالله

خوب دیگر مثل اینکه خبری نیست. شب بخیر، روی ماهت را می بوسم.

22 اردیبهشت 41– صد آفرین بخودم که باز تو را بخواب دیدم. نمیتوانی بفهمی اما نه خوب میفهمی، خیلی بهتر از من، که چقدر خوشحالم روزهائیکه خاطره ای از خوابی که دیده ام در خاطر دارم…

خوب امروز کارهای زیادی کردم، شکمم بسیار کوچک شده است. کتاب اقتصاد را تمام کردم و هم اکنون سه کتاب را با هم مشغول مطالعه ام: یکی رساله جامعه شناسی بفرانسه، آمار به فارسی و شرح حال تاگور[5]، شاعر نام آور هند.

امروز خبر کارهای دانشجویان را در کیهان نوشته بود و من امیدوارم فردا که روز ملاقات است، دانشجویان اخبار جالبی در اختیار من بکذارند. بقراریکه شنیده ام، منصور، پسر عمو[6] مردانه کار کرده است و این خود موجب مباهات است.

آقای کشاورز صدر بدیدن آقای دکتر سنجابی آمده بودند. ایشان دعوت شده اند که فردا به هیئت سه نفری اطلاعاتی بدهند.

راستی فراموش کردم برایت بنویسم که آقای صدر، دادستان شرافتمند و شجاع نامه دیگری در تعقیب نامه قبلی به دادرسی ارتش نوشته و جواب نامه خود را خواسته است و فردا قرار است آقای کشاورز صدر و آقای امیر علائی برای تحصیل جواب بدادرسی ارتش بروند.

شب بخیر، روی ماهت را می بوسم.



[1] در روز 27فروردین 1341 در جادۀ چالوس ـ کرج باران و تگرگ، ناگهان از راه رسید و بی‌امان بارید. بارش که تمام شد همه جا را آب فرا گرفته بود. سیل که به راه افتاد نه فقط جاده که تا شعاع ۸ کیلومتر کوه‌های کنار جاده را شست و کمی پایین‌تر با ریزش صخره ‌ها و رسوب گل و لای، راه شمال به کرج بسته شد. بارش شدید باران در روز جمعه اول اردیبهشت ادامه یافت و تقریباً بخش عمده‌ یی از شهر تهران را آب گرفت و ارتفاع آب در خوشبینانه‌ ترین حالت به نیم متر می‌رسید. نَهر فیروزآباد، به علت بارانهای شدید و جاری شدن سیل، به رودخانه‌ یی خروشان تبدیل شد و عدّۀ زیادی را بی‌خانمان کرد. در حدود ساعت ۱۰ شب بود که یکی از پل‌های نهر فیروزآباد ۱۰ متر پایین‌تر به پل دیگری متصل شد و راه عبور را سد کرد و در اثر همین حادثه آب به کوچه‌های جوادیه راه یافت و تا نیم متر کوچه را آب فراگرفت.

دو روز بعد از وقوع سیل، گروهی از دانشجویان فعال دانشگاه‌های تهران برای کمک به مردم این منطقه، اردوی کار دانشجویان را تشکیل دادند. اردوی کار از سه اکیپ کادر فنی، کادر بهداشتی و کادر اداره کننده و تدارکات تشکیل می‌شد. کادر فنی ساختن سه پل بر روی نهر فیروزآباد و لایروبی آن را در دستور کار خود قرار داد. کادر بهداشتی یک درمانگاه موقت برپا کرد که بیماران را بطور رایگان می‌پذیرفت و کادر تدارکات نیز به توزیع اقلام مورد نیاز مردم و کمک‌رسانی روزانه به آن‌ها مشغول شد. کار اردو در مجموع ۸ روز ادامه داشت. در این مدت کار لایروبی نهر فیروزآباد و ساختن سه پل روی آن به پایان رسید و همزمان به بیماران و آسیب‌دیدگان در حد توان و امکانات رسیدگی شد.

این حرکت داوطلبانه که در ابتدا با حدود ۳۰۰ دانشجو آغاز شده بود، پس از چند روز از مرز ۵۰۰ نفر گذشت. اقدامات دانشجویان با استقبال مردم منطقه مواجه شدند. از آنجا که اکثر این دانشجویان از مخالفان و منتقدان محسوب می‌شدند بعضاً سنگ‌اندازی‌ها و تهدیدهایی هم علیه دانشجویان صورت می‌گرفت اما دانشجویان با سماجت به کار خود ادامه دادند. دکتر فرهاد رییس وقت دانشگاه تهران هم مشوق دانشجویان بود و از این حرکت حمایت می‌کرد. (نوشته امید ایران‌مهر در سایت تاریخ ایرانی)

[2] حسین علاء – (۱۲۶۲۱۳۴۳) در سال ۱۳۲۱ پس از مرگ فروغی، وزیر دربار شد. از ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۰ که استعفا داد، نخست وزیر شاه بود. او بعد به وزارت دربار بازگشت و در قسمت اعظم زمامداری دکتر مصدق؛ یعنی نزدیک به دو سال در این سمت ماند و در این مدت، تنها رابط شاه با مصدق بود. بنابر اسناد وزارت امور خارجه امریکا، او پیشنهاد کودتای نظامی بر علیه حکومت مصدق را از طرف شاه به سفیر امریکا داد. براثر فشار دکتر مصدق، شاه ناگزیر شد او را از وزارت دربار بر کنار کند و ابوالقاسم امینی جانشین او گشت. پس از برکناری زاهدی در فروردین ۱۳۳۴ علاء دوباره برای نخست‌وزیری انتخاب شد. در فروردین ۱۳۳۶ استعفا کرد و مجدداً به وزارت دربار تعیین شد و تا سال ۱۳۴۲ وزیر دربار بود که در آن سال بلحاظ تشکیل مجلسی از رجال دولت و هشدار به شاه از پیامدهای سرکوب جنبش 15 خرداد 1342، برکنار شد و به عنوان سناتور انتصابی از شیراز به سنا راه یافت.

[3] عباس شیبانی-۱۳۱۰، دانجشو پزشکی، عضو نهضت آزادی و پس از انقلاب عضو شورای انقلاب

[4] علی اشرف منوچهری، رئیس ثبت اسناد کل و عضو شورای جبهه ملی

[5] رابیندرانات تاگور (۱۸۶۱۱۹۴۱)، نویسنده بزرگ ادبیات مدرن هند، شاعر و رمان‌نویسی که در سال 1913 جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد. او نیز از سردمداران دیرین و مدافعان سرسخت استقلال هند و حامی و دوست گاندی بود.

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید