این روزها که روزهای سخت زمستان هستند، نوعی از انواع فقر خود را آشکارتر نشان میدهد: برکارتن خوابها، در گور خوابها افزوده میشوند. فروش دختران علنیتر انجام میگیرد. درباره این و آن درصد از جامعه که گرفتار فقر سیاه هستند، بحث میشود. در باره بیکاری رو به افزایش و آسیبهای اجتماعی مینویسند و میگویند. اما از پویائی فقر و رابطه آن با پویائی نابرابری و رابطه این دو با پویائی خشونت و رابطه این سه با پویائی از رشدماندن، سخنی بمیان نیست. از فقر معنوی ناشی از فقدان اندیشه راهنمائی که بیان استقلال و آزادی باشد و به هر شهروند امکان دهد به زندگی خود معنی ببخشد، سخنی بمیان نیست:
٭ فقرها و پویائی فقر:
● دو تصویر، یکی تصویر زندگی اقلیتی که باد قدرت برایش ثروت میآورد و این ثروت را در تشخص طلبی از راه مصرف بکار میبرد و تصویر زنده به گوران، در کنار یکدیگر، فقر معنوی و فکری بیمانندی را نشان میدهند که بسا هیچگاه به این شدت نبوده است. از عوامل عمده این فقر، همدم شدن ضدین در ایران امروز است. در 27 دسامبر 2016، مجله ابسرواتور که مجله چپ فرانسه است، مصاحبه ای با ونسان دلکروا، ( Vincent Delecroix ) بعمل آورده است. او نویسنده کتابی است به نام Apocalypse du politique که در سال جاری مسیحی انتشار یافته است. متفکر فرانسوی توضیح میدهد که در جامعههای غربی، دین با صفت مقدس، به معنای غیر قابل انتقاد دارد باز میگردد و این به معنای مرگ دموکراسی است. هم او توضیح میدهد که سه دین توحیدی، بدینخاطر که از سیاست تقدس زدائی میکنند و خواهان همدمی دین و سیاست به معنای مدیریت قدرت نیستند، عامل استقرار دموکراسی هستند. یادآور میشود که، بنابر شیعه، هر آنکس که دین و سیاست درآمیزد، ملعون است. بلحاظ دینی، آیهالله خمینی ملعون است. بدینخاطر او دستآویزی دینی تراشید. قصد او از دستآویز لاجرم ولایت فقیه است.
در حقیقت، زوجیت دین و سیاست، اولی با صفت «مقدس» یا غیر قابل نقد- که خلاصه میشود در «امام فرمود»- و دومی به معنای مدیریت قدرت، سبب فقر دینی شدید، سبب فقر معنوی شدید، سبب از میان برخاستن حقوق بمثابه راهبر فعالیتهای حیاتی و تنظیم کننده رابطهها گشته است. دینی که در ولایت مطلقه فقیه و «امام فرمود» ناچیز گشته و در آن، جز توجیه کنندههای قدرت نمانده است، عقلهای متصدیان «مدیریت قدرت» را به زندان مادیت خشن انداخته و آنها را از بیکران معنویت، بنابراین، از استقلال و آزادی خود، محروم کرده است. فقر بزرگ از یادبردن دین نافی قدرت و در برگیرنده حقوق و گشاینده بیکران معنویت بروی انسان است. هشدار به دین ستیزان! به سرنوشت دین ستیزی در روسیه و اروپای شرقی دوران «کمونیسم» بیاندیشید. در دین ستیزی در اروپای غربی تأمل کنید و ببینید که دین از میان نمیرود. بلکه از خود بیگانه میشود و به استخدام قدرت در میآید و سرانجام متفکران را بر آن میدارد که نسبت به خطر درآمیختن دین با صفت مقدس با سیاست بمعنای «مدیریت قدرت» هشدار بدهند و نقش دین بمثابه گشاینده بیکران معنویت را بستایند.
● فقر معنوی که توأم است با فقر دانش نزد اقلیت رانت خواری که باد قدرت ثروت را به حسابهای آنها میریزد، یکی از عوامل مصرف و رانت محور شدن اقتصاد ایران است. و این فقر، همان فقر مادی ↔ معنوی است که سرزمین ایران را بیابان کرده است. منظره ایران را منظره فقر همهگونه و همه جانبه کرده است. ایران را گرفتار مجموعهای از پویائیها کرده است:
– پویائی فقر فرآورده پویائی نابرابری است. چرا که مجموعه عواملی که در ایران استبداد زده هرم اجتماعی را پدید آوردهاند، فاصلههای سطح زندگی را از قاعده تا رأس هرم، پیوسته افزایش میدهند. بنابراین، فقر فزاینده ناشی از نابرابری فزاینده است.
– چونکه ثروت بزرگی که نزد اقلیت جمع میشود، در تولید بکار نمیافتد و در اقتصاد مصرف و رانت محور بکار میافتد، اقتصاد گرفتار ویرانی و خود ویرانسازی میشود و، در ایران، شده است. بدینسان، پویائی خشونتی که اگر نبود، ولایت مطلقه فقیه نیز نبود، در عین حال نابرابری و فقر را پدید میآورد و بنوبه خود از آنها پدید میآید. بدینسان، مجموعه عوامل پدیدآورنده استبداد که ایران را در موقعیت زیر سلطه نگاه داشتهاند، اینبار، همراه با پویائیهای خشونت و نابرابری و فقر، پویائی از رشد ماندن شهروندان ایران را پدید میآورند.
● پویائی از رشدن ماندن انسان و بیابان کردن طبیعت ایران خود عامل فقر ایران بلحاظ نیروهای محرکه میشود: وسعت بیکاری گویای تشدید فقر ایران بخاطر محروم شدن از انسانها بمثابه نیروی محرکه نیروی محرکه ساز است. چون سرمایه گذاریها بعمل نمیآیند و به جائی میروند که بیشترین رانت را عاید میکند، تولید و بکار افتادن سرمایه مولد نیز ناچیز میشود. دولت نیز نمیتواند این فقر را جبران کند زیرا هزینههای جاری تمام بودجه را میبلعد هنوز گرفتار پویائی کسر بودجه است. در حقیقت، این دولت است که گرفتار فقری بزرگ است که همه ساله بر ابعاد آن افزوده میشود.
– نیروی محرکهای که اندیشههای راهنمای رشد انسان و عمران طبیعت است، خود در ستایشگران قدرت ناچیز شدهاند. این تنها دین ناچیز شده در تجویزکننده ولایت مطلقه و اعمال قدرت (= زور) نیست که ضد رشد انسان و توجیهگر بزرگ و متمرکز شدن قدرت است، طرز فکرهای دیگری هم که این و یا آن بیان قدرت هستند، ضد رشد و منکر توانائی انسان و امید و شادی ذاتی حیات انسانند. چنانکه گروهی به کنگره امریکا عریضه نگار میشوند که قرارداد وین را تصویب بفرمائید و گروه دیگری به ترامپ عریضه مینویسند که رژیم ولایت فقیه را برانداز و دولت را از آن «دوستان امریکا» بگردان!
شدت یأس و ناامیدی و احساس حقارت و ناتوانی و کزکردگی و بیتفاوتی و اعتیادها که ویرانگرترین آسیبهای اجتماعی هستند، گویای انحطاط اندیشههای راهنما در ایران امروز هستند.
– نیرویهای محرکهای که دانش و فن هستند چون در رشد انسان و عمران طبیعت کاربرد ندارند و ایرانیان این دو را در زندگی روز مره و رشد خود و عمران طبیعت بکار نمی برند، کاربردی جز در بهرهکشی از انسان و منابع موجود در طبیعت و خود طبیعت پیدا نمیکنند. لذا عامل از رشد ماندگی و فقر روزافزون میشوند.
– هرم اجتماعی پدید آورنده قدرت و فرآورده قدرت، تنها برای برپا نگاه داشتن خود، تمامی کارمایهها را میبلعد: کارمایهای که کار انسان است، چون در اقتصاد تولید محور بکار نمیافتد و با نیروهای محرکه دیگر در رشد انسان و عمران طبیعت بکار نمیافتد، زور میشود و در ویرانگری بکار میافتد. آسیبهای اجتماعی بخشی از فرآوردههایِ از خود بیگانه شدن کار انسانها در زور و بکار رفتنش در برپا نگاهداشتن هرم اجتماعی و ممکن کردن پویائیهای نابرابری و فقر و خشونت است؛
– کارمایهای که نفت و گاز هستند خام صادر میشوند. ایران بنزین نیز وارد میکند. بخشی از تولید نفت و گاز که در ایران مصرف میشود، هم ثروتی است که از دست میرود و هم آلودهکننده محیط زیست است. بمثابه ماده خام در مجموعه بهم پیوستهای از صنایع بکار نمیافتند (پتروشیمیها مجموعهای را بوجود نمیآورند)، بعنوان سوخت بکار میافتند. اما برای مصرف کردن کالاهائی که به کشور وارد میشوند. در حقیقت، نفت و گازی که صادر میشود، بخشی ناچیز از ارزشی که در اقتصادهای واردکننده ایجاد میکنند، بابت بها به کشور صادرکننده داده میشود. کشور صادر کنندهای که ایران باشد، این درآمد را بودجه دولت میکند و دولتش ارز میفروشد که سه عامل مهم در تعیین قیمت آن، یکی کسر بودجه است و دیگر نیاز بازار به ارز برای وارد کردن کالا و فرار سرمایه از کشور. افزایش قیمت ارز که اینک هر دلار 4150 تومان شده است، اثر تعیین کننده در واردات و صادرات و افزایش قاچاق و فرار سرمایهها دارد.
واردات کالاها و خدمات از طریق رسمی و قاچاق بند از بند اقتصاد تولید محور میگسلد و عرصه تولید را تنگ و پهنای رانتخواری را میگسترد.
– نیروی محرکهای که مواد اولیه هستند هم صادر میشوند. بنابراین فقر پدید میآورند. این فقر تنها فقر ناشی از به ته کشیدن منابع کشور نیست. بلکه مجموعهای از فقرها است: فقر کار هم بلحاظ کمیت و هم بلحاظ کیفیت. زیرا زمینههای کار با صدور این مواد از بین میروند و کار فکری (انواع ابداعها و خلاقیتها) و کار یدی (رشتههای فراوانی که این مواد میتوانند در آنها بکار افتند).
– آب و زمین و وجود انواع آب و هواها در ایران در اقتصاد رانت محور بکار میافتند و حاصل آن فقر طبیعت (بیابان شدن ) و، در نتیجه، از رشدماندگی شهروندان ایران است.
– نیروی محرکهای که سرمایه انسانی است را نیز نظام اجتماعی قدرت محور ناچیز میکند. آسیبهای اجتماعی گویای این فقر بس ویرانگر حیات اجتماعی مرام ایران هستند.
● بدینخاطر که قدرت بمثابه رابطه قوا و ترکیبی از زور و پول و دانش و فن و دیگر نیروهای محرکه که در این رابطه بکار میافتد، محور نظام اجتماعی و برانگیزنده و هدف فعالیتها است، امکان و فرصت سوز، بنابراین، فقر آفرین است. از فقرها که میآفریند، یکی فقر حقوق و دیگری فقر وجدان اخلاقی و وجدانهای دیگر است:
– هرگاه شهروندان حقوق خویش را میشناختند و به آنها عمل میکردند، حکومت آنها را با انتشار متنی که بدان «حقوق شهروندی» نام داده است، به سخره نمیگرفت. اگر حقوق تنظیم کننده رابطهها بودند، فقر همگانی و همه جانبه حجاب ستبر سانسور را نمیدرید و اینسان خود را به نمایش نمیگذاشت. مقامهای حکومت ناگزیر نمیشدند نسبت به شدت فقرها هشدار نیز بدهند:
1. تا 30 سال دیگر ایران بیابان میشود و 50 میلیون نفر از جمعیت ایران باید مهاجرت کنند؛
2. بنابر قول یکی 12 و بنابر قول دیگری 18 میلیون نفر از جمعیت ایران حاشیه نشین هستند؛
3. بنابر قول یکی؛ یک سوم و بنابر قول دیگری نیمی از جمعیت ایران زیر خط فقر زندگی میکنند؛
4. 11 درصد جمعیت ایران گرفتار فقر مطلق هستند (مدیر کل دفتر فقرزدائی وزارت رفاه)؛
5. سعید مدنی که جامعه شناس است، در بررسی خود از پدیده فقر میگوید: «افرادی که زیر این خط باشند،فقیر محسوب میشوند. در طول سالهای گذشته و دهه شصت خط فقر نسبی روی دهک پنجم و ششم قرار داشت. یعنی ۵۰ درصد جامعه بالای خط فقر نسبی بودند و ۵۰ درصد جامعه پایین خط فقر نسبی. در دهه ۷۰ این خط فقر نسبی بین دهک ششم و هفتم قرار گرفت به این معنی که ۶۰ درصد جامعه زیر خط فقر بودند. در دهه هشتاد، خط فقر بین دهک هفتم و هشتم قرار گرفت. یعنی در دوره هشتاد به طور میانگین بین ۷۰ تا ۸۰ درصد افراد جامعه زیر خط فقر قرار داشتند، یعنی طبقه متوسط دائم در حال ریزش به زیر خط فقر است».
این واقعیت که هنرمندی چون اصغر فرهادی به روحانی نامه مینویسد و نسبت به فقر فزاینده به او هشدار میدهد، از بسیاری جهات گویا است: از این نظر که روحانیت حاکم با بازسازی استبداد، عامل این فقر است و بقیت روحانیت سکوت میکنند، گویا است. از نظر، فقر وجدان اخلاقی جامعه امروز گویا است. از لحاظ فقر وجدان علمی جامعه گویا است و از منظر فقر وجدان همگانی نیز گویا است. در حقیقت،
– چون حقوق تنظیم کننده رابطهها نیستند و قدرت تنظیم کننده رابطهها است، نابرابری روز افزون میشود و قاعده هرم اجتماعیِ گرفتار فقر را بزرگتر میکند. اما کاربرد نداشتن حقوق، وجدان اخلاقی را که کارش سنجیدن پندارها و گفتارها و کردارها به حقوق است، از حقوق تهی و از قضاوت ناتوان میکند. این ناتوانی است که میگوید چرا جامعه ایران گرفتار فقر همگانی و همه جانبه است.
– وجدان علمی جامعه فقیر است و فقیرتر میشود هم بدینخاطر که علم در زندگی روزانه کاربرد ندارد مگر در مصرف آنها توسط کسانی که قدرت مالی برای مصرف کردن را دارند. و هم بدینخاطر که قشرهای وسیعی از مردم ایران علم و فن را در افزودن بر توانائی خویش بکار نمیبرند. و هم بدینخاطر که بکار زندانی کردن این قشرها در پندارهائی میشوند که سبب بریدن از واقعیت و بیعمل شدن است.
– در نتیجه، وجدان همگانی جامعه فقیر میشود هم بدینخاطر این وجدان از سه وجدان اخلاقی و علمی و تاریخی تغذیه میشود و هم بدینخاطر که پویائیهای فقر و نابرابری و خشونت پیوندها را در سطح جامعه ملی میگسلند؛
● نابرابری میان ایران با کشورهای دیگر بهمان نسبت که افزایش مییابد، دو کار انجام میدهد:
1. فقیرترشدن مردم کشور در مقایسه با کشورهائی که غنیتر میشوند. و
2. بزرگتر شدن فاصله میان زندگی واقعی که گرفتار پویائیهای فقر و نابرابری و خشونت است و زندگی ممکن و در دسترس. آن فقری که برانگیزنده جامعهها به انقلاب میشود، نه فقرهای پیشین که این فقر است که دائم فاصله زندگی موجود از زندگی ممکن را بیشتر میکند. برانگیزندهای که همراه با دیگر برانگیزندهها جامعهها را به انقلاب بر میانگیزند، این برانگیزنده است. کرین برینتون (صاحب کتاب کالبد شکافی چهار انقلاب) که اشتراکات چهار انقلاب (انگلستان و امریکا و فرانسه و روسیه) را مطالعه کرده است، این عامل را در هر چهار انقلاب یافته است. در انقلاب ایران نیز این انگیزه در شمار انگیزههای مهم بشمار بود.
بدینخاطر است که رژیم ولایت مطلقه فقیه این فقر توأم با نابرابری را گرفتار انواع سانسورها کرده است. در این سانسور، حاشیه نشینهای رژیم نیز شرکت دارند:
– این که ایران در مقایسه با افغانستان و عراق در وضعیت بهتری است، یکی از سانسورها است؛
– هرگاه مردم ایران روی به جنبش آورند گرفتار وضعیت سوریه و … میشوند، سانسوری دیگر است؛
– همه جا آسمان همین رنگ است و وضعیت غرب خراب است (تبلیغات دستگاه ولایت مطلقه فقیه در خراب نشان دادن وضعیت غرب) سانسور سومی است؛
– انقلاب خشونت است و وضعیت امروز ایران حاصل انقلاب است، دروغ و سانسور چهارمی است؛
– رژیم اصلاحپذیر است و راهکاری جز اصلاح آن نیز وجود ندارد، سانسور پنجمی است؛
– سرنوشت ملت ایران همین است و این ملت توانائی تغییردادن آن را ندارد؛ سانسور ششمی است؛
– سرنوشت ایرانیان تقدیر خداوند است، سانسور هفتمی است که دین سالاران بکار میبرند؛
– برهم افزودن خرافهها و تبلیغ گسترده آنها، سانسور هشتمی است که ملاتاریا بکار میبرد.
و حقیقت این است که وقتی سطح زندگی مردمی، بسیار پائینتر از سطح امکانات آن مردم است، نظام اجتماعی سیاسی است که باید تغییر کند. اندیشه راهنما است که باید تغییر کند. آن واقعیتی که سانسورهای بالا برای پوشاندن آن از دید مردم است، این واقعیت است. مردمی که بخواهند پویائیهای نابرابری و فقر و خشونت و از رشد ماندگی را با پویائی انقلاب، جانشین کنند، بخصوص وقتی مرحله اساسی این انقلاب را به انجام رساندهاند، وضعیت و موقعیت خویش است که باید شناسائی کنند. نیروهای محرکه را بجای زور، با حقوق است که باید ترکیب کنند. ناتوانی و یأس و غم دروغین را که قدرت القاء میکند، با توانائی و امید و شادی است که باید جانشین کنند. روش تسلیمپذیری است که باید رها کنند و روش جداکردن نیروهای سرکوب که تخریب میشوند و تخریب میکنند از جباران است که باید در پیش بگیرند. در یک کلام، خود را از تغییرکردن و تغییردادن ناتوان انگاشتن است که باید با خویشتن را توانا به تغییر کردن و تغییر دادن است جانشین کنند. وگرنه پویائیهای چهارگانه، در آتش خود، حیات ملی و طبیعت را خواهند سوزاند.