▀ مشهودترین بحرانها و «طرحها» که در شکست، پایان یافتهاند:
میشد از انقلاب و اسلامی کردن و دولت روحانیان که خود آنرا ملاتاریا خواندند آغاز کرد. اما ترجیح با این است که با مشهود ترینها آغاز کنیم زیرا به ما کمک میکند دریابیم چرا رژیمهائی که بنام دین یا مرام برپا میشوند و با رویه کردن استبداد متمایل به استبداد فراگیر، آنرا از خود بیگانه میکنند، هر کار که آغاز میکنند و، در آغاز، بزرگ و حیاتی میخوانند را به شکست میکشانند. در باره موارد زیر، هم در آغاز، هشدار داده شد که به شکست میانجامند:
1. گروگانگیری که قرار بود 3 تا 4 روز بیشتر نپاید اما 444 روز بطول انجامید و جنگ و تحریم اقتصادی را هم روی دست مردم ایران گذاشت. بر این دو، سه افتضاح بینالمللی: اکتبر سورپرایز و ایران گیتها و فساد بزرگ (در طول جنگ 100 میلیارد دلار گم شد!)؛ علاوه میشود.
2. جنگی که با تجاوز قوای عراق، به فرمان صدام حسین، به ایران آغاز شد. بنابر اسناد، در برانگیختن او به حمله به ایران، انگلیس و امریکا و دولت سعودی و شیخهای خلیج فارس شرکت داشتند. در نهمین ماه جنگ، با قبول پیشنهاد غیر متعهدها از سوی رژیم صدام، اگر خمینی و دستیاران او، کودتا را بمدت یک هفته به تأخیر میانداختند جنگ میتوانست پایان پذیرد. اما نیاز مشترک آنها و انگلستان و امریکا و اسرائیل به ادامه جنگ، سبب شد که از هیأت نمایندگی کنفرانس عدم تعهد بخواهند برای آوردن پاسخ مثبت رژیم صدام به پیشنهاد صلح، به ایران نیاید. ملاتاریا با کودتای خرداد 60، پیروزی همه جانبه ایران در آن جنگ را از مردم ایران دزدید و جنگ را آنقدر ادامه داد تا که، در مرداد 1367، در شکست به پایان برد. خمینی جام زهر شکست را هم سرکشید.
از پایان جنگ در شکست، با وجود نفله شدن یک نسل و خسارتی چنان عظیم، به ملاتاریا، احساس شرم نیز دست نداد. در همانحال که مبلغانش مردم را به «خیانت به دولت» متهم میکردند، جنایتکارانش که عنوان «جنایتکاران تاریخی» یافتند، در زندانها، زندانیان را کشتار میکردند؛
3. رژیم «دوران سازندگی» را آغاز کرد. فرصتی شد برای پیدایش و رشد قارچ مانند مافیاها و توسعه اقتصاد مصرف و رانت محور که نابرابریهای شتاب و شدتگیر از عوارض آن بودند. شعار گردانندگان اقتصاد این شد: اقتصاد با چیزی به اسم عدالت بیگانه است! عرصههای جدید، اقتصاد و دولت و ترور و مهار جامعه مدنی، در اختیار سپاه پاسداران قرار گرفتند تا «فتح» کند. ترور در بیرون از مرزها گسترش یافت و یک مورد آن، موضوع دادگاهی شد که در برلین تشکیل شد. با محکومیت رژیم در دادگاه، سفرای کشورهای عضو اتحادیه اروپا از ایران فراخوانده شدند. ایران در لبه پرتگاه جنگ قرار گرفت. این شد که قوه مجریه بدست «اصلاحطلبان» افتاد اما تنها اجازه یافتند نقش «تدارکاتچی» را ایفاکنند؛
4. اینبار، پرده از «راز اتمی» برداشته شد. به اعتراف هاشمی رفسنجانی، درآغاز، بنابر ساختن بمب اتمی بود. اما آن بمب ساخته نشد. در عوض بحران شدت گرفت و ایران تحت سختترین تحریمها و تهدیدها قرارگرفت.
تصدی بحران با حکومت احمدینژاد شد. در این دوره بود که اقتصاد و دولت در اختیار مافیاهای نظامی – مالی قرارگرفت. از آنجا که تحریمها و تهدیدها رانت را به حداکثر میرساند، قطعنامههای شورای امنیت «کاغذ پاره» خوانده شدند. تا اینکه اقتصاد گرفتار «خونریزی» گشت و به مرگ نزدیک شد. خامنهای چاره را در «نرمش قهرمانانه» دید و روحانی ریاست جمهوری یافت و مأمور امضای تسلیم نامه شد. تسلیم نامه وین امضاء شد. تعهدها سپرده شدند بیآنکه با عادی کردن روابط و شناسائی حقوق مردم ایران، مابهازائی گرفته شود. کار نیمهکاره، نه تنها سبب رفع مجموع تحریمها نشد، بلکه اینک وسیله ای شده است برای وضع تحریمها و تشدید فشارها. همزمان، ایران که در حقله پایگاههای نظامی و اطلاعاتی بود، در دام جنگهای هفتگانه افتاد؛
4. اما آن روحانیت که در جریان انقلاب، خمینی تأکید میکرد در دولت دخالت نخواهد کرد و مردم ایران نیز نمیخواستند در دولت دخالت کند، صاحب دولت شد و خمینی گفت: ولو با کشتن 50 هزار نفر آنرا بر قرار میکنم (خطاب به شهید لاهوتی). آن دولت وضعیتی را دارد که امروز دارد. او و جنایتکاران در خدمت رژیمش، نه تنها هزاران تن را اعدام کردند و جمعیت بزرگی از استعدادها را ناگزیر به جلای وطن ساختند، بلکه در جنگ 8 ساله که اینک آنرا «نعمت» میخوانند، یک نسل ایرانی را پایمال کردند. هر سال، سیل استعدادهای دانشگاه دیده ایران، از ایران، مهاجرت میکنند. و دولتی که قرار بود دولت روحانیت بگردد، «آخوندکش» ترین دولتهای تاریخ ایران شد. آخوندهای آخوندکش و قاتل هزاران غیر آخوند، یا در نکبت مردند (خلخالی و گیلانی) و یا کنار گذاشته ◄شدند (فلاحیان و ری شهری) و یا در «قوه قضائیه» بکار جنایت مشغولند. یک جنایتکاران تاریخی، نایبالتولیه آستان قدس رضوی است و نامزد ریاست جمهوری نیز شد.
4.1. قرار بود مقام ولایت از آن اعلم مراجع تقلید بگردد. کار وارونه شد: مراجع گرفتار حصر و مرگ در حصر شدند و جانشین خمینی روضه خوانی شد که بعنوان «مجتهد متجزی» عضو مجلس خبرگان شده بود؛
4.2. خمینی با نقض عهد، مقرر کرد روحانیان فروانروایان باشند، اینک، «آخوندهای دولتی» دارند مقام فرمانبران را مییابند و توجیهگری جنایت و فساد و خیانت را برعهده دارند. از سه قوه، قوه قضائیه، در ظاهر، بطور کامل، در اختیار آنها است. اما در واقع، کارشان جز سرکوبگری از طریق صدور احکام ظالمانه نیست. راستی این است که این قوه نقش دستیار سپاه پاسداران را یافته است.
4.3. ولایت مطلقه فقیه را نظریه ساز ولایت فقیه، منتظری، از مصادیق شرک دانست و امروز کسی نیست که نداند جعل در اسلام بوده است. این واقعیت که جز در خشونت و ویرانگری، کاربرد ندارد، دلیل ضد اسلامی بودن آن است. طرفه اینکه خامنهای جانشین نیز نمییابد. چرا که وضعیت امروز، همانند وضعیت بهنگام مرگ خمینی نیست و آن ایرانگیتیها هم برکار نیستند، تا بتوانند به بهانه خطیر بودن وضعیت و با جعل نامه و قول از قول خمینی، کسی مانند خامنهای را «رهبر» بگردانند. این واقعیت که کمیسیون مأمور یافتن جانشین برای خامنهای میگوید هنوز کسی را نیافته است، گویای واقعیت دیگری است و آن اینکه رژیم نیازمند کسی است که هم دو حوزه قم و نجف آن را بپذیرند و هم نقش خود را در خدمت سپاه پاسداران، بمثابه حزب سیاسی مسلح، از عهده برآید. چنین کسی نایافتنی مینماید. ولایت مطلقه فقیه از محتوای مورد ادعای خود نیز، یکسره میان تهی شده است: در دوران انقلاب، بنابر ولایت جمهور بود. پایههای قدرت استوار نگشته، به نظارت فقیه تن دادند. با استواری پایههای قدرت، «ولایت فقیه اجرای قوانین اسلام است» (کتاب ولایت فقیه خمینی) جای به ولایت مطلقه فقیه سپرد که مقدم و حاکم بر احکام دین و قادر به تعطیل توحید است. مجمع تشخیص مصلحت نظام میگوید و به صراحت تمام که «مصلحت نظام» بر «قوانین اسلام» مقدم و برآنها حاکم است.
5. قرار بود «ولو به زور» جامعه ایران اسلامی بگردد. امروز، فراوانی آسیبها و نابسامانیهای اجتماعی که بر آن از «اسلام» گریختن جوانان را نیز باید افزود، حتی خامنهای را هم به گریه انداخته است. افراط در بکاربردن اسلام در توجیه خیانتها و جنایتها و فسادها، آنرا میان تهی کرده است. دیگر در هیچ موردی کاربرد ندارد. حتی وقتی سانحهای چون زلزله روی میدهد، این فلج بنیاد روحانیت است که مینمایاند.
و یک چند از کارها که رژیم تصدی کرده و کار را به فاجعههای بزرگ کشانده است:
6. کارها که رژیم ولایت مطلقه فقیه تصدی کرده و آنها را به فاجعههای بزرگ بدل کرده است:
6.1. از آخرین آنها که شروع کنیم، «مسکن مهر» است: در حکومت احمدی نژاد 750 میلیارد دلار درآمد نفت و غیر آن شد. صرف ایجاد اقتصاد تولید محور نشد زیرا با ماهیت رژیم در تضاد است. باز گفتند 100 میلیارد دلار گم شد. آن خورد و برد عظیم پوشش میخواست. مسکن مهر پوشش آن شد. هزینهای عظیم صرف ساختن مسکنها شد. تا اینکه زلزله واقعیتی را عیان کرد که بر زبان نمیآمد: مسکنهای ساخته شده نماد فساد و بیکفایتی ذاتی رژیم ولایت مطلقه فقیه هستند. گویای تقدیر اجتناب ناپذیری هستند که محکومیت رژیم به شکست و محکومیتش به کشاندن هر کار که بدان دست میزدند، به شکست، است. زلزله این فرصت را ایجاد کرد تا کارشناسان بگویند: عمر بناها کوتاه است، طرفهای قرارداد با حکومت، با گرفتن 10 درصد کار را برعهده سازندگان دست دوم گذاشتهاند و آنها در ساختن «مسکن مهر»، بجای رعایت ضوابط فنی، از ضابطه، به حد اکثر رساندن خورد و برد، پیروی کردهاند؛
6.2. همزمان با «خانههای مهر»، دولت در ازای آزادکردن قیمتها، یارانه مقرر کرد. هر ایرانی در ماه 45 هزارتومان یارانه دریافت میکند. پیش از مقرر شدن و در جریان آن، اقتصاددانان و غیر آنان هشدار دادند و شنیده نشد. امروز، گرانی قیمتها، یارانه را بلعیده و بهای دلار میگوید ادعای کاهش میزان تورم دروغ است. در حقیقت، یارانهها سهم ایرانیان شد از اقتصاد رانت محور. از این رانت، سهم شیر را مافیاهای نظامی – مالی و مافیاهای که عنوان «قدیمی» یافتهاند، میبرند.
6.3. از کودتای خرداد 1360 بدینسو، «رؤسای جمهوری»، غیر رجائی که کشته شد و خامنهای که «رهبر» شد، بقیه گرفتار نکبت شدند: هاشمی رفسنجانی در حالی گرفتار «مرگ مشکوک» شد که تحت حمله تبلیغاتی روزمره شاخه تبلیغاتی خامنهای/ سپاه قرار داشت. خاتمی ممنوع التصویر و ممنوع الکتابت و ممنوع القول و اینک ممنوع الخروج از خانه شد. احمدینژاد و دستیارانش چاره را در بست نشینی دیدند. اما دستیاران او کتک خوردند و ناگزیر شدند از آن بدرآیند. از قرار، روحانی برای آنکه به سرنوشت رؤسای جمهوری پیشین گرفتار نشود، چاره را در گردش به راست دیده است؛
6.4. از گروگانگیری بدین سو، قدرت خارجی، محور سیاست داخلی و خارجی کشور شده است. این محور وسیله ایجاد بحران و حاکمیت استبدادی بر مردم از راه سنگین کردن جو ترس شدهاست. گروگانگیری و جنگ و تحریمها و بحران اتمی و اینک گرفتاری در 7 جنگ، حاصلِ قدرت خارجی را محور سیاست داخلی و خارجی کردن است. اما آنچه مردم ایران بابت این محور سازی پرداختهاند، به غارت رفتن ثروتهای ملی و سوختن فرصتها و حاصل آن، فقر و خشونت و جامعه و طبیعتی که بیابان شدهاست. این محورگردانی نیز یک رشته شکستها ببار آورده و باجهای پرداخت شده به بیگانگان را مرتب افزایش دادهاست. پنداری رژیم ولایت مطلقه فقیه کور است و نمیبیند. چرا که پیدرپی، جبهه میگشایند و این رژیم، بیدرنگ، وارد آن میشود. بدهکار هم «ایران» است: جنگ سوریه را سعودیها و ترکیه راه انداختند، اما امروز، نه آنها که «ایران» است که متهم میشود در کار سلطه بر منطقه است. یمن را دولت سعودی ویران و مردمش را گرفتار قحطی و وبا کردهاست و «ایران» تنها متهم و مقصر وضعیتی است که یمن در آن است (بیانیه وزیران خارجه اتحادیه عرب) و به استناد گرفتار شدن مردم ایران به هفت جنگ، توسط رژیم ولایت مطلقه فقیه، حکومت ترامپ در کار تشدید هرچه بیشتر فشار بر ایران است؛
طرفه اینکه سلیمانی به خامنهای نامه مینویسد که داعش از میان برخاست. به سخن دیگر، «کمر بند سبز»، بمعنای اتصال ایران از طریق عراق و سوریه به لبنان، ساخته شد. غیر از اینکه این کمربند، کمربند مرگ و ویرانی است، اما دیگر کمربندی در اختیار «ایران» نیست. «آقاداداش» که پوتین باشد، خود را فاتح جنگ هنوز پایان نیافته سوریه میداند. میگوید: پیش از ورود روسیه به صحنه، رژیم اسد در معرض سقوط بود. روسیه بود که سرنوشت جنگ را تغییر داد. رفتن اسد به مسکو و تشکر او از پوتین نیز تصدیق مدعای پوتین است. بنابراین، جان و پول و اسلحه از ایران شد و پیروزی از روسیه. پوتین ترکیه را هم در حل و فصل مشکل سوریه دخالت داد. نتیجه ایناست که از این پس، بیشتر از گذشته، ایران باید هزینه سنگین «کمربند سبز» را بپردازد اما در این کمربند، علاوه بر اسرائیل و سعودیهای متحدش، روسیه و ترکیه نیز مزاحمانی هستند که دست بالا را .
6.5. حکومتهای هاشمی رفسنجانی و خاتمی خودکفائی در فرآوردههای کشاورزی را شعار کردند. اما به قول کارشناسان، آسانترین راهکار را برگزیدند که جنایت است: اسراف و تبذیر آبهای رو و زیر زمینی ایران. در آن دو دوره، موسی کلانتری وزیر کشاورزی بود. اما امروز سرپرست محیط زیست است. در اوائل دور اول «ریاست جمهوری» روحانی او میگفت: تا 30 سال دیگر ایران بیابان میشود و 50 میلیون تن از مردم کشور باید مهاجرت کنند. طرفه اینکه ایران بیابان شد و خودکفائی نشد. و
6.6. استعدادکشی و استعداد ستیزی که سبب سیل مهاجرت استعدادهای علمی و رانده شدن آنها از تصدی امور کشور شدهاست. واکنش حداد عادل این بود: بگذار بروند ما استعداد زیاد داریم. اما فقر استعداد چهره خود را نشان داد وقتی در توجیه ناکار آمدی وزیران برگزیده روحانی، گفتند: ما استعدادها را راندهایم و برای تصدی وزارت جز اینها کسی نمانده است! حتی در سطح روحانیان نیز رژیم استعدادکشی رویه کرد. از اینرو، حوزه قم نمایشگاه شکست فاحش رژیم ولایت مطلقه فقیه است.
▀ چرا رژیم محکوم به شکست و از میان برخاستن است:
چرا رژیم خود را محکوم کرده است هرکار را آغاز میکند در شکست به پایان برد؟ زیرا:
1. قدرت از تخریب پدید میآید. متمرکز و بزرگ شدنش در گرو تخریب بازهم بیشتر است. وقتی ماهیت رژیم (فقهسالار) با مدیریت کشور در چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و عمران طبیعت سازگار نیست، هم میزان تخریب را افزایش میدهد و هم ناسازگاریش با «صاحبان تخصص» که باید تحت امرش کار کنند، با موفقیت به پایان بردن کار را ناممکن میکند:
2. توضیح اینکه رژیم ولایت مطلقه فقیه گرفتار سه ضد ویرانگر ذاتی است:
2.1. ولایت مطلقه فقیه کاربردی جز در اعمال «قدرت» ندارد. و
2.2. هر موفقیتی نه تنها بی کارکرد بودن ولایت مطلقه فقیه در رشد را نمایان میکند، بلکه مزاحمت آنرا با هرکار موفقی بازهم آشکارتر مینمایاند. تضاد کارکرد ولایت فقیه با اسلام آشکارتر از آشکار است: زور ضد معنویت و ضد حقوق است. بنابراین، ممکن نیست در هر چهار بعد زندگی مردم زور حرف اول را بزند و در همان حال، رژیم زورگو راهبر مردم به زندگی حقوقمند و معنوی بگردد.
2.3. ساز و کار تقسیم به دو و حذف یکی از دو، سبب میشود که همواره استعدادها حذف بگردند. رژیمهای دارای تمایل به استبداد فراگیر، زودتر از پا در میآیند زیرا استعدادهای درجه اول را حذف میکنند و وقتی زمان مرگشان میرسد که استعدادهای درجه 3 و چهار متصدیان امور میشوند (سرنوشتی که رژیمهای نازی و استالین و پهلوی پیدا کردند و سرنوشت رژیم ولایت مطلقه فقیه است).
چرا محکوم به از میان برخاستن است؟ زیرا:
3. در هر یک از کارها که رژیم آنها را در شکست به پایان برده است که تأمل کنیم، یکی از مهمترین دلایل و عوامل را مشاهده میکنیم: پایان دهندگان در شکست همانها نیستند که، در آغاز، در کار بودند. در همه موارد، بدون استثناء، بیاستعدادها جانشین با استعدادها شدهاند.
4. مشکل ایران امروز تنها این نیست که تخریب نیروهای محرکه بر تولید آنها پیشی گرفته است، مشکل بزرگتر این است که پویائیهای روابط سلطهگر- زیر سلطه که رژیم میان خود با مردم ایران و میان انیران با ایران برقرار کرده است، ایرانیان را در برابر یکی از دو پویائی قرار داده است، پویائی مرگ یا پویائی جنبش برای رهاشدن از این روابط و نجات حیات ملی و ادامه آن.
در نشست همدلی برای بحث در باره «اصلیترین مسائل ایران»، غلامرضا کاشی، استاد علوم سیاسی، گفته است: «حیات سیاسی در ایران مرده است». از دید او، حیات سیاسی زنده نیازمند آن است که مردم کشور در فکر بقای تاریخی خود باشند و هر شهروند بر اینکه بقای او در گرو بقای جامعه است، وجدان داشته باشد و جامعه و اعضای آن افق باز و امید بخش داشته باشند و احساس خرسندی داشته باشند و از حیات اخلاقی و ارزشمند برخوردار باشند. ایران امروز فاقد این داشتنیها است.
و چون کاستیهائی که هاشم آقاجری (استاد تاریخ) و حسین زاغفر (استاد اقتصاد) و احمد بخارائی (استاد جامعه شناسی) بر شمردهاند را بر کاستی که کاشی خاطر نشان کرده است، بیفزائیم، به همان نتیجه میرسیم که ایران یا باید خود را به پویائی مرگ بسپارد و یا روی به جنبش آورد.
رژیم ولایت مطلقه فقیه میان تهی گشته است. عوامل بقای خود را از میان برده است. ستونهای «خیمه نظام ولایت مطلقه فقیه» ترسهای ناشی از بحرانها و تاریک دیدن روز بعد از سقوط رژیم هستند. اما بهمان نسبت که ابعاد ویرانی بزرگتر میشوند، بیاعتمادی و ناباوری به رژیم – زلزله فرصت اظهار بس شفاف آنرا فراهم آورد- همگانیتر میشوند و ترسها را بیمحلتر میکند. اینک باوجود رژیم، این فردا است که تاریکتر دیده میشود. در این وضعیت، هرگاه جامعه پویائی حیات را برگزیند:
▀ هرگاه مردم ایران پویائی زندگی را برگزینند:
1. کار اول فعال شدن جامعه مدنی و پرداختنش به بدیل خویش بمثابه جامعه حقوقمند شدن و نیرومند کردن بدیل توانمند به باز و تحولپذیر کردن نظام اجتماعی و استقرار دولت حقوقمدار است؛
2. کار دوم تشکیل بنیادها و هستهها در سرتاسر کشور با هدف حقوقمند زیستن و خشونتزدائی و غنیگرداندن وجدانهای تاریخی و علمی و اخلاقی، بنابراین، وجدان ملی، است. جامعه زندگی جوی، جامعهای است که همبستگی اقوام تشکیل دهنده آن کامل و وجدان ملی آن، نه تنها در فرصت زلزله که در فرصت برخورداری از حقوق و رشد همآهنگ، عمل کند. و
3. کار سوم جانشینکردن این و آن بیان قدرت با بیان استقلال و آزادی بمثابه اندیشه راهنما است. بیانی را باید راهنمای اندیشه و عمل کرد که حقوق انسان و حقوق شهروندی و حقوق ملی او و نیز حقوق طبیعت و حقوق ایران بمثابه عضو جامعه جهانی را دربر بگیرد و، بروی انسان، بیکران معنویت را بگشاید. تا که ایرانیان توانا گردند در
4. جانشین کردن ضد فرهنگ و ضد اخلاق قدرت با فرهنگ و اخلاق استقلال و آزادی و زیست حقوقمند را.