back to top
خانهدیدگاه هاجمال صفری : انقراض سلسلۀ قاجاریه و تشکیل سلسلۀ پهلوی...

جمال صفری : انقراض سلسلۀ قاجاریه و تشکیل سلسلۀ پهلوی ( 3) بخش سوم

 ◀    یادداشت‌های متفرق

 

 یکی از همسفران محمد حسن میرزا چنین می‌گوید: 

وقتی سرتیپ مرتضی خان ولیعهد راتا کنار ماشین آورد، دست برد تا جیب و بغل او را تفتیش و وارسی کند. ولیعهد گفت: مرا تفتیش می‌کنی؟ گفت: دستور چنین است، و همۀ جیب‌ها ، حتّی جیب پشت شلوار را وارسی کرد. 

هنگام سواری نمی‌گذاشتند کسی ازهمراهان در اتومبیل ولیعهد سوار شود و می‌خواستند فقط دو نفر، یاور و سلطان و یک سرباز، با او سوار شوند. ولیعهد از نشستن در ماشین جدّاً خودداری کرد و گفت:‌این دیگر برخلاف قاعده است و من محال است با‌این ترتیب سوار شوم! بالاخره چون حضرات مقاومت مرد مسافر را دیدند، بر او رحم کردند و اجازت دادند که با دونفر از اصحاب خود در ماشین خویش سوار شود. یاور احمدخان بمحض آنکه سوار ماشین شده و روبروی دکتر جلیل قرار گرفته بود، سیگاری بیرون آورد و آتش زد و مشغول شد به تدخین و تون تابی‌و حرکاتی می‌کرد که معلوم بود از روی عمد و قصد توهین است، چنانکه از جیب خود مشتی تخمه بیرون آورده، به تخمه شکستن و تف کردن پوست تخمه مشغول شد و به صحّت السلطنه که روبروی محمّد حسن میرزا نشسته بود نیز تعارف کرد.‌ امّا او از دریافت آجیل و تخمه معذرت خواست! 

ولیعهد متوحّش بود، از دکتر می‌پرسید کجا خواهیم رفت؟ 

او نگران بود که مبادا او را به باغشاه برده، حبس کنند. از دکتر خواهش می‌کرده است که مرا تنها مگذار. هوا آن شب خیلی سرد بود، یاور احمد خان سخنان عامیانه می‌گفت، اصرار داشت با ولیعهد صحبت کند و او هم پاسخ دهد، ولی او جواب نمی داد. یاور به ولیعهد آقا آقا می‌گفت … 

نزدیک سحر به شریف آباد قزوین رسیدند، مسافرین دربار‌امشب شام نخورده بودند. به‌امر مأمورین نظامی‌دیگ پایها را در مطبخ‌اندرون واژگون کرده و غذاها را ناپخته دور ریخته بودند و آن شب اهل حرم سرا و ساکنان دربار غذا نداشتند که بخورند یا در قابلمه برای مسافرت بردارند و هم از اوّل شب دایم می‌گفتند عجله کنید، باید زود بروید. روز هم در زحمت بوده‌اند، اتّفاقاً شب قبل را هم ولیعهد به اتّفاق پیشکارش، دکتر صحّت السلطنه، تا پاسی از شب مشغول سوزانیدن اوراق و اسناد سیاسی بودند. صبح هم بسیار زود از خواب برخاسته بود، روز را هم بدان طریق گذرانده  و‌امشب هم شام نخورده بود. 

در شریف آباد ولیعهد گفت: خوب است توقّف کنیم و چای بخوریم،‌امّا یاور صلاح ندانست که چای تازه حاضر شود و اسباب از چمدان ولیعهد بیرون بیاورند،‌امر داد ماشین را به کناری بردند و خود دستور داد چای در استکان قهوه خانه آوردند و مجال نشد نان تهیّه شود و مسافرین از‌این چای نخوردند و رد شدند و تا نیم ساعت بعد از ظهر می‌راندند. در‌این وقت رسیدند به دهی از نهاوند و آن‌جا‌ایستادند و ناهار خوردند و شرح آن را دکتر جلیل داده است. مردی که اگر مویی در غذا می‌دید از خوردن غذا صرف نظر می‌نمود، شاهزاده که در سرویس‌های عالی غذای شاهانه خوده است،‌اینجا چهار عدد تخم مرغ در سینی لعابی‌لب پریده، کثیف قهوه چی با نان لواش سیاه و نمک زرد رنگ درشت پیش روی او آوردند و ناچار شد در‌این سفرۀ شاهانه که مهمانداران برای تدراک دیده بودند، ناهار بخورد

پشت قهوه خانه چند درخت بود، نیمکتی شکسته آن‌جا بود، ولیعهد نشسته منتظر ناهار بود. دکتر جلیل عبائی به خود پیچیده، با ولیعهد صحبت می‌کرد وتاریخ می‌گفت. ناهار حاضر شد. دکتر جلیل به‌امر ولیعهد داستان عمرولیث را شرح داد، ولیعهد‌ایران تشکّر کرد واز آن ناهار تناول نمود و از آن چای خورد و بنا  برحرکت شد. 

این‌جا ولیعهد قدری دورتر رفت که دست به آب برساند. یکی از سربازان مستحفظ به دیگری گفت:‌این ولیعهد است؟! رفیقش گفت نه، او وکیل مجلس است که تبعید می‌شود. سوّمی‌گفت نه، او ولیعهد است و من در تبریز او را دیده‌ام. یکی از همراهان ولیعهد آهسته به ترکی به آن سه تن که آنها هم ترک و آذربایجانی بودند فهمانید که ولیعهد است. 

این خبر فورا” در کامیون‌ها انتشار یافت که ولیعهد را تبعید می‌کنند. زمزمه بلند شد. بنابراین کامیون‌ها از آن ساعت به بعد متّصل عقب می‌ماندند و دیگر سربازان ولیعهد را تا سر حدّ ندیدند! 

آن روز، ساعت یازده شب، مقابل تپّۀ مصلّا اطراق کردند که تفصیل آن را دیدیم. کامیون‌ها عقب ماندند، ظاهراً‌امشب به کرمانشاهان تلفن یا تلگراف شده است که چند عدد “فرد” بفرستند … 

ولیعهد شام می‌خواهد ولی شام نیست. 

یاور احمدخان به استهزا می‌گوید: در جلو راه شام مفصّلی تهیّه شده است و به استقبال خواهند‌آمد و‌امشب آن‌جا شام خواهیم خورد،‌اما‌این شام هیچ جا تهیّه نشده بود! 

امشب گرسنه راندند، ناهار در نزدیک بیستون نان و چای و سیب زمینی خوردند! 

یکی از کامیون‌ها‌اینجا برگشت! 

در سرحدّ علی افندی مأمور عراق به ولیعهد از طرف “مندوب سامی” ‌تبریک ورود گفت و بسیار انسانیت کرد و مسافرین‌ایرانی گرسنه بر سر سفرۀ علی افندی توانستند فنجانی چای بنوشند. نظامیان از آن‌جا بازگشتند و دویست تومان هم پول بنزین و در واقع کرایۀ مسافرت (مسافرتی که با اتومبیل‌های خودشان کرده بودند) از ولیعهد با سماجت دریافت داشتند! ‌امّا مهمانداران نجیب‌ایرانی حلیت طلبیدند و بازگشتند و مسافرین خسته و گرسنه که سه شب بود چیزی نخورده بودند، وارد خانقین شده، در رستوران ناهار خوردند. دو شبانه روز است مسافران و شوفرها گرسنه‌اند و نخوابیده‌اند، شصت ساعت اخیر را شوفر مشغول راندن بوده است، زیرا در خاک کلهر و کردستان وحشت داشتند که مبادا عشایر حمله کرده، ولیعهد را از آنها بگیرند،‌این بود که تند راندند!

 مسافران در خانقین خواب راحتی کردند و در ترن نشسته، به سوی بغداد روان شدند.

 

 ◀   در حرم پادشاهی 

 

… ولیعهد وارد حرم شد، از پردۀ قرمز داخل گردید، مستحفظ نظامی‌شرمش‌ آمد که مانع از دخول ولیعهد بشود و خودش هم شرم داشت که داخل شود. ولیعهد داخل شد. قضایا را به بانوان گفت، زنان را وداع کرد، گفت عجله کنید و هر چه اسباب دارید جمع آوری کنید که باید بیرون بروید! 

فریاد ناله و ضجۀ زنان بلند شد … 

این است بخشی از مکتوبی‌که بانو معزّزالسلطنه همان روزها به شاه نوشته و به یکی از رجال محترم دربار داده است که به شاه برساند و ما موادّ آن نامه را از آن شخص و از روی خط خود آن مرحومه برداشته‌ایم و‌اینست:

 

 بعد العنوان،

 اولاً سلامتی و کامکاری وجود مبارک اعلیحضرت را از درگاه احدیّت خواستاریم. بعد هم اگر از راه ذرّه پروری از حال پیره کنیز و سایرین استفسار بفرمایید، شرح حال از روز شنبه تا عصر یکشنبه را به خاک پای مبارک با کمال بدبختی عریضه (کذا) می‌دارم. 

صبح شنبه که از خواب بیدار شدم، گفتند که از صبح دیگر رفت و‌ آمد ‌اندرون بکلّی ممنوع شده است و نوکرهای اعلیحضرت اقدس هم که می‌آیند دربار، آنها هم پس از تفتیش می‌آمدند ولی رفتن‌امکان نداشت. تا سه به غروب دور قصرهای سلطنتی محاصره بود. کنیزان هم با چشم گریان منتظر نتیجه بودیم که آغاباشی با آقایان والاحضرت گریه کنان‌ آمدند که دیگر جمع آوری نمایید برای عصر یا فردا صبح که‌اندرون را باید تخلیه کنید. دیگر بکلّی زمام اختیار از دست کنیز رفت. تا یک ساعت هیچ از خود خبر نداشتیم و از طرف والاحضرت هم گفته بودند که بیایید حیاط عمارت بلور، می‌خواهند شما را ملاقات کنند. بالاخره یک ساعت از شب رفته کنیز والاحضرت اقدس را زیارت کردم تا یک ساعت از شب گذشته هم نظامی‌ها پیش والاحضرت بودند که نتوانستند ‌اندرون تشریف بیاورند. دو مرتبه عبدالله خان، مرتضی خان و کریم آقا خان می‌آیند، پس از آنکه سلام می‌دهند می‌گویند محمد حسن میرزا! اعلیحضرت پَهلوی می‌فرمایند که شما محبوس هستید و لباس‌های نظامی‌را هم باید تغییر بدهید. اعلیحضرتا! تحریر و تقریر هیچیک نمی‌تواند اضطراب خاطر کنیز را مجسّم نموده، بیچارگی و بدبختی که هرگز انتظار نداشتم، برای اعلیحضرت شرح دهم. چنین بنطر می‌آید عدم رضایت خداوند به حسد و بغض دشمنان اعلیحضرت معاونت نمود. آن روز ناهار‌اندرون را هم تفتیش کردند. تمام خوراک‌ها را چنگ زده بودند. همینکه دو از شب گذشته، والاحضرت اقدس و تمام اهل‌اندرون مشغول شیون بودیم. پدر و مادر افسر خانم  آمدند که می‌خواهیم افسر خانم را ببریم. هر چه کنیز اصرار و ابرام نمودم، قبول نکردند. افسر خانم را بردند و والاحضرت را هم چهار از شب رفته نظامی‌ها بردند. اعلیحضرتا! با درد و‌اندوهی که دارم زندگانی غیرممکن است. آن شب را تا صبح بیدار بودیم، اسباب جمع آوری کردیم. اگر چه شب گذشته گفته بودند که‌اندرون‌ها را خالی کنیم، ولی والاحضرت در خواست کردند که یک شب مهلت بدهند و قبول شد و صبح هم تا عصر که کنیز در‌اندرون بودم. چون بدرالملوک  و خانم خانم‌ها  و لیلی خانم  را هم صبح زود پدرانشان‌ آمدند بردند و هر چه به‌ایشان گفتم که نروید، عجالتاً با کنیز باشید تا از طرف اعلیحضرت اقدس نسبت به‌ایشان و همه دستوری مرحمت شود، قبول نکردند و رفتند. متّصل نظامی‌ها می‌آمدند ‌اندرون، تیغۀ خزانه را خراب کردند و از طرف خودشان مهر کردند و رفتند. کنیز هم با کشور و عذرا و زرّین تاج و زری و کبری و شمامه و چندین نفر دیگر با درشکۀ کرایه‌ آمدیم ‌امیریه، عجالتاً در عمارت حضرت ملکۀ جهان هستیم و چند عدد هم از تفنگ‌های اعلیحضرت در‌اندرون ماند، نتوانستیم بیاوریم. از خاک پای مبارک استدعا دارم که تکلیف‌اینها که هستند مرحمت بفرمایید. 

اعلیحضرتا! چندین دفعه است که می‌آیند پیش کنیز و از کنیز کسب تکلیف می‌خواهند و حالا استدعای عاجزانه از خاک پای مبارک دارم اگر میل مبارک‌این است که‌اینها را نگه دارید باز یک دستوری مرحمت بفرمایید به واجب، پیش هر کسی و هر جایی که رأی مبارک است. چون، از طرف دولت به کنیز سفارش کرده‌اند که اگر فحش به من بدهید، ناسزا بگویید، چه خودتان ، چه آدمها را همان دقیقه در یک گاری شکسته می‌ریزم و از‌این شهر گرسنه و تشنه بیرون می کنم ؛ پس ، به این جهت، کنیز دیگر  نمی توانم توقّف کنم، خیال دارم ماه شعبان بروم زیارت که دعاگوی وجود مبارک اعلیحضرت شوم و اگر هم رأی مبارک اقتضا نمود، همۀ‌اینها را آزاد بفرمایید و مقّرر فرمایید مهرشان را بدهند. دستخط بفرمایید اکرم السلطنه از عایدات‌املاک اعلیحضرت سه هزار تومان بدهد و خود اعلیحضرت هم حساب بفرمایید. الهی تصدّقتان بروم، هر طوری که‌امر می‌فرمایید بفرمایید ، اطاعت می‌شود، که تمام‌اینها بی‌تکلیف هستند. کنیز هم بواسطۀ‌اینهاست که تا بحال در‌این شهر مانده‌ام. آنهایی که مانده‌اند جایی را ندارند. چون قصر را مهر و موم نمودند، بدبختانه اسباب اعلیحضرت هم از کتاب و غیره توقیف شد، نتوانستیم همراه بیاوریم. در آخر عریضه پای مبارک را با کمال اشتیاق زیارت می‌کنم، از والاحضرت هم از وقتی که تشریف برده، خبری نداریم، و از خانم (مراد ملکه است) هم اطّلاعی نداریم. از قرینه نمی‌گذارند خبری از حالشان بنویسند. دیگر منتظر اوامر اعلیحضرت هستم. الامر الاقدس اعلی، پیره کنیز معزّزالسلطنه  ( 2) 

 

1-شنیدم که‌این مبلغ را بعد، از بابت حقوق اجزای جزء دربار ولیعهد کسر گذاشتند و رضاشاه دریافت کرد. 2 – افسر خانم دختر سردار منتخب و یکی از زنان شاه بود. 3- بدرالملوک زن اوّل احمد شاه، دختر شاهزاده حسین، مادر‌ایران دخت. 4– خانم خانم‌ها زن احمد شاه و دختر معزّالدوله، مادر همایون دخت. 5- لیلی خانم هم زن احمدشاه بود.  

 

توضیحات و مآخذ:‏

 

 ‏  1- – نصرالله سیف پور فاطمی، آینه عبرت، خاطرات و رویدادهای تاریخ معاصر ‏ایران، لندن، جبهه ‏ملّیون ایران، 1370   – ( صص 478 – 472 ) 

 

‏2- محمّد تقی ملک الشعرا بهار «تاریخ مختصر احزاب سیاسی» جلد دوّم  – ‏ناشر: امیر کبیر-‏‏1363 ‏‏‏–   صص 400 – 366 

 

◀ملاقات  رحیم زاده صفوی با احمد شاه 

 

‏◀‏ گزارش اول نیس

‏رحیم زاده  صفوی  که نمایندۀ  مدرس و ملیون  ایران  در گفتگو با  احمد  شاه  بود و می نویسد: روز دوازدهم اوت 1303 دو ساعت قبل ازظهر شرفیاب حضور شدم، شاه ‏صحبت کردند و تا ‏ظهر  این صحبت طول کشید و اینکه قسمتهای برجستۀ بیانات ‏شاه را می نویسم:‏

 ‏  من چه  کرده ام ؟ آیا ملت ایران مشروطه نمی خواست، آیا شاه  قانونی با ‏اختیارات محدود آرزو ‏نمی کرد؟ اگر مردم پادشاهی می خواهند  که در همۀ ‏کارها مداخله کند و به  اراده و میل خودش هر ‏طور  مقتضی بداند فرمان بدهد، ‏پس چرا به مرحوم مظفر الدین شاه  غیر از این گفتند و چرا  بر خلاف  پدرم  ‏قیام و چرا قانون اساسی نوشتند، و آن همه داد و فریاد و نوحه سرایی خود را به ‏گوش ‏دولتهای  عالم رسانیدند؟ اگر راست است که  مشروطه  می خواستند  و ‏حال  هم طرفدار مشروطه و ‏آزادی و قانون  و محدود بودن اختیارات شاه و ‏دخالت  نکردن شخص پادشاه  در امور قانونگذاری  ‏و اجرائیه می باشند، ‏حرفشان  چیست و طرفشان  کیست؟ من چه خلافی مرتکب  شده ام ؟ و مردم  ‏به ‏من چه اعتراضی  دارند. مگر  من بر خلاف  قانون  اساسی رفتار کرده ام؟ ‏مگر من از حدودی که ‏قانون معین  کرده است تجاوز کرده ام ؟کی،  کجا  ‏تجاوز کرده ام  بگویند، نشان بدهند. تو خودت یکی  ‏از  اشخاصی  بودی که  در ‏روزنامه به من  اعتراض  کردی و گفتی  از مملکت  بیرون  نروم. اما  ‏نمی ‏دانستی  که من  یک وقت  نگاه  کردم  دیدم  در تهدید  خودی  و بیگانه  ‏هستم  و به من  گفتند  ملّت  ‏به شما  بدبین  شده است و بعضی  عقلا گفتند  ‏بروید از  مملکت  بیرون،  در فرنگستان  بنشینید  ‏بگذارید  این شربت  تلخی  ‏که به دست  دشمنان  ترکیب  شده است، به حلق  مردم  ریخته شود آن وقت  ‏به ‏فکر  شما خواهند  افتاد  و قدر شما را خواهند  دانست، من  تنها و بدون  ‏پشتیبان  بودم و گفتم  حرف ‏عقلا را بشنوم  تا روزی  که ملّت  مرا بخواهد و ‏پشتیبان  من شود  به مملکت  خود بر گردم. حالا  از ‏تو چیزی  های دیگر  می ‏شنوم . آیا  می خواهید  من پادشاه  مستبدی  باشم  تا مردم  مرا دوست  ‏داشته ‏باشند. خیر  اشتباه  است اگر  سر من  برود  در مقابل  خودم را به ضدّیت  ‏با آزادی  و حکومت  ملّی بدنام ‏نخواهم کرد . تو می گویی ملّت ایران پادشاهی  ‏می خواهد  مقتدر  که سرپرست  عملی  او باشد .  ‏بسیار خوب  اگر عقلا و ‏وکلای  مجلس  که آنجا نشسته اند  چنین چیزی  می خواهند  قانونی  ‏بگذرانند  ‏و آن وقت  لیاقت  مرا ببینند و تجربه کنند .  امّا اینکه  من هم مثل  ‏رضا خان  با قانون ، بازی کنم  و ‏حقّ ملّت و قانون اساسی  را بازیچه  قرار دهم ‏محال  است محال… تربیت من  از اوّل  عمر  با وجود  ‏اشخاصی  مانند  ‏ناصرالملک و مستوفی الممالک و مشیرالدوله و دیگران که با من محشور  بوده ‏اند غیر ‏از این  است . من قسم خورده ام  که با قانون اساسی همراه  باشم و ‏پایبند قسم خود هستم  و نمی توانم ‏و از من  بر نمی آید  که به طرزی  که شما  ‏می گویید رفتار کنم.  به  همین سبب  تا امروز  یک قدم  ‏برخلاف  قانون و به ‏ضررسیاسی  و اجتماعی  ایران  برنداشته ام  و سعی کرده ام  که رجال ‏وطندوست  ‏مصدر  امور باشند و همیشه  بامجلس  تا مجلس  بوده است  و با ‏رجال  وطنخواه  در غیاب  مجلس  ‏مشورت  می کرده ام  و شاید  گناه بزرگ من ‏نیز همین باشد…»‏

 ‏  اینجا شاه   قدری  عصبانی  به نظر  رسید، کسل  شد و وقت  هم گذشته  بود ‏مرخص  شدم.‏

 

‏◀ گزارش  دیگر از نیس 4 حمل 1304 ‏

 

 ‏  این روز ها  شنیدم  که تیرگی  هایی از جانب  جنوبی ها  در روابط  با شاه  ‏موجود  است،  این ‏موضوع  را در یکی  از شرفیابی هایم به عرض  رساندم . ‏شرحی  فرمودند، از جمله قسمتی را می ‏نویسم:‏

‏« آنچه را که راجع به سیاست خارجی  می گویند درست است من  این ضربه را  ‏می دانی  از کجا می ‏خورم؟ از آنجا که زیر بار قرار داد 1919  نرفتم  و آن را ‏امضا نکردم.‏

‏… اینها را خوب  می دانم  اما تو  هم خوب  بدان که  این قدر  ملّت ملّت  می ‏گوید این  ملّت است که ‏دوستانش را به دست خود  برای میل  دشمنانش خفه  ‏می کند…»‏

در پاسخ  پرسش  اینک از طرف  شاه  در لندن  آیا اقداماتی  به عمل  آمده است  ‏و مردم  موثّق  و قابلی  ‏برای مذاکره  توانسته اند بفرستند چنین فرمودند:‏

‏« چند  نفر از محترمترین  رجال  ایران  و حتّی  دو سه  نفر  از دوستان  خارجی  ‏من که  در محافل  ‏لندن  نفوذ  و دوستان مؤثّر  دارند داوطلبانه رفتند و با اولیای  ‏وزارت خارجه و رئیس  ادارۀ شرق  و ‏بعضی  وزرا صحبت  کردند.  نظر ‏انگلیسی ها نسبت  به من عوض  نمی شود  و اشکارا  می گویند  ‏که با من  نمی ‏شود کار کرد.  با تجربه هایی که کرده ام  این قدر  یقین  دانسته ام  که دوستی ‏سیاسیون  ‏خارجه خیری ندارد ولی دشمنی آنها مضرّ است.  ما  باید خودمان به ‏فکر خودمان باشیم ، هر ‏روزی که بتوانیم خودمان را روی پای  خود  نگاه  ‏داریم . خواهی  دید که  آنها اوّل کسی هستند که ‏دست دوستی به ما بدهند والّا  ‏نظریۀ انگلیسی ها تنها به من نبوده است که این را عیب کار من یا ‏خطای من ‏بدانند. آنها ازعهد  فتحعلی شاه  به بعد  به خاندان  قاجار بد نگاه می کردند. با  ‏وجود  این ‏صد و چهل سال  است که قاجاریه  هستند  و پادشاه اند و آنها  هم ‏هستند. هر زمان یکی  از ما قوی بود  ‏آنها دوستی  می کردند و هر زمان  ضعیف  ‏بود می گفتند  با او نمی شود  کار کرد. از همین دورۀ ‏مرحوم ناصرالدین شاه و ‏مظفرالدین شاه و دورۀ پدرم  داستانها شنیده ام. خلاصه  آنکه  باید  باید ‏ما  ‏خودمان قوی باشیم و بس…»  

منبع – عای جانزاده « خاطرات سیاسی رجال ایران » جلد اول – انتشارات جانزاده – 1371 – صص 240 – 237 ‏

 

 ◀  حسین مکی در « کتاب زندگانی  احمد شاه» از  هوشیاری درایت  و  علاقه او به تاریخ و ادبیات  ایران یاد می کند و به  کتاب های خارجی را  که به فرانسوی  می خوانده و حاشیه می زده است  و در ضمن  به این  دو سه نکتۀ مهم در پیان کتاب  اشاره می کند: 

 ◀  تصمیم انگلیسها  به خلع  قاجاریه

 پس ازبهم خوردن بساط  جمهوری قلابی سران قاجاریه  که متوجه  شدند  انگلیسها بواسطۀ مخالفت با احمد شاه درصدد تغییر رژیم و بر کناری او هستند، جلسه ای  تشکیل  داده  صلاح  دراین دانستند که با انگلیس مستقیماً وارد مذاکره شده و فرد دیگری از خاندان  قاجار را روی کار بیاورند. در این جلسه  قرارشد نصرت السلطنه وعضد السلطان عموهای سلطان احمد شاه  به اروپا مسافرت نموده و آقا خان محلاتی  را که انگلیسها به او نظر خوبی داشته، به همراه  خود برداشته به لندن  بروند ومستقیماً با لرد کرزن  وزیر خارجۀ  انگلیس مذاکره نمایند.

 این هئیت  وقتی وارد لندن شدند ، سه نفری تقاضای ملاقات نمودند، وزیرخارجه انگلیس وقت ملاقات  داد ، دراین ملاقات منظورخود را با صراحت بیان نمودند. وزیرخارجۀ  انگلیس در جواب  آنها گفته  بود که پرونده این مسئله دردست مدیرکل امور شرق  است و او فعلاً به مرخصی با اسکاتلند  رفته است. نامه ای به او می نویسم با او مذاکره  کنید،  شما را در جریان خواهد  گذاشت.

سه نفری  به استکاتلند رفته ،  زنگ  خانه ییلاقی  مدیر کل را به صدا  در آوردند. مدیر کل در حالیکه  از حمام  بیرون  آمده و حولۀ  حمام  روی شانه اش  بود در را باز کرد و علت  را سئوال  نمود. نامۀ  وزیرخارجه را به اودادند، تعارف کرد که وارد شوند، در اتاق  ناهار خوری  نشستند. آقا خان محلاتی  علت ملاقات را بیان نمود و خواهش کرد  اکنون  که خیال  برکناری  سلطان  احمد شاه  را دارید ، بهتر است هر فرد دیگری  که مورد  قبول شماست  به سلطنت  انتخاب  شود.  مدیر کل  مزبور  پس از آن که سئوال کرد که  آیا مطلب دیگری هم دارید؟ جواب منفی  شنید. کاغذ وزیر خارجه  که روی میز جلویش بود ، با دست سرداد روی میز و گفت ما دیگر با این خانواده که در طول صدو پنجاه سال ما را با روسها همیشه  در یک متری جنگ قرار داده  بود، نمی توانیم کاربکنیم. آن سه نفر  نگاهی بهم نموده، یکی ازآنها گفت  انالله و انا الیه راجعون. آنگاه  مدیرکله  امورشرق  نصرت السلطنه  وعضد السلطان را مخاطب قرار داده ، اظهارداشت نسبت  به شما مزاحمتی نخواهد شد و امنیت شما تضمین است.

 این دونفر از راه روسیه عازم  ایران شدند، هنگامی  که از رشت به طرف تهران حرکت می کردند  عده ای ناشناس با سرو کلۀ بسته درامام زاده هاشم اتومبیل آنها را متوقف نمود، هرچه داشتند همه را گرفته ولخت نمودند. نصرت السلطنه خود را  به کنسولگری انگلیس در رشت رسانید و وضع خود را بیان نمود ، 24 ساعت بعد کلیۀ اسبابها واثاثیۀ آنها که ربودند، بدون کم و کسر تحویل  آنها دادند.

 

 ◀  احمد شاه  پیشنهاد  آتا ترک را نپذیرفت

 

 

درآخرین سفری که سلطان احمد شاه به اروپا رفت ومسلم بود که سردارسپه در صدد برکنار نمودن او از سلطنت بر آمده است و نیز قطعی به نظرمی رسید که دیگرنخواهد توانست به ایران مراجعت وبر اریکۀ سلطنتش مستقر شود،  دولت ترکیه که ریاست جمهوری آن با  مصطفی  کمال پاشا (اتا ترک )  بود صلاح  دولت جدید  ترکیه  را در این تشخیص داده بود که در برگردان احمد شاه  به ایران پیشقدم  شده او را یاری دهد تا به کشورش مراجعت نماید. ازاین نظر وزیر مختار ایران ( انوشیروان سپهبدی ) که از طرف مادر به سلسلۀ  قاجار نسبت سببی داشت و قاعدتاً بایستی طرفدارقاجاریه  باشد ،  او را احضارو به او گفته بود که  فوراً خود را به پاریس رسانده ، این پیام محرمانه شفاهی  را به سلطان  احمد شاه  برساند:

« دولت  ترکیه از لحاظ  مصلحت خود و از جهت دوستی و خیر خواهی و کمک به اعلیحضرت  حاضراست که رسماً اعلیحضرت را به ترکیه دعوت  نموده با کمک گروههای ترکیه وایران قوائی  کافی به اختیاراعلیحضرت بگذارد وازطرف غرب ایران به مقر سلطنت خودشان مراجعت نمایند.»  سپهبدی عازم  پاریس می شود و پیام  آتا ترک را با اطلاع شاه  می رساند.

سلطان احمد شاه می گوید ازطرف من تشکر کنید. سپهبدی اظهارمی کند اینکه جواب نشد.  اعلیحضرت دعوت را قبول می فرمایند یا خیر؟ شاه می گوید:  این در قاموس سلسلۀ  ما نبوده  که اجداد من با کمک  یک دولت  خارجی تخت وتاج خود را بدست آورده  باشند و این ننگ را به ارث  برای من باقی گذارده باشند، فقط  از طرف من  تشکر  کنید  و بگویئد  قبول  نکرد.  آتا ترک هم  وقتی  از شاه مأیوس شد با سردار سپه  روابط  دوستی بر قرارکرد.

 

◀استعفا نامۀ  سلطان  احمد شاه ؟!

 

پس از جلسۀ  نهم آبان 1304 خورشید و انعقاد مجلس مؤسسان و خاتمۀکار آن یکی دو سال که بدان  منوال گذشت ، قهرمان این بازی متوجه گردید که سلطان احمدشاه بدون آنکه استعفا داده باشد ، از سلطنت برکنارشده و وضع جلسۀ نهم آبان که عیناً در خاطرعموم مردم این سرزمین کالنقش فی الحجرمی باشد ، و درآرشیو مجلس شورای ملی موجود است و انعکاس جراید آن روز درخارج ایران ممکن است بعدها سوسه ای در کار ایجاد و مردم  زمزمه غیر قانونی بودن آن جلسه را بنامند؛ چه اخطارنظامنامه ای مدرس درجلسۀ آبان واظهارات مشارالیه رسماً نشان داد که مجلس در اثراستعفای مؤتمن الملک از ریاست مجلس و بعداً استعفای مستوفی الممالک از ریاست مجلس و توقیف دوسه ساعت مشارالیه در منزل سردار سپه و همچینین نطق مفصل و منطقی  و جامع دکتر مصدق السلطنه  همچنین نطقهای مؤثر تقی زاده و علائی  و دولت آبادی و مخصوصاً این قسمت از نطق تقی زاده :«حرف نزنید،  حرف زدن صلاح  نیست،  برای آنکه  خطر دارد !…»  و خروج عده ای مخالفین  از جلسه به علت آنکه  عمل  را مخالف  قانون اساسی  می دانستند. بنا بر این جلسۀ  نهم آبان  را خدشه دار و عیوب نشان می داد. لذا به فکرافتادند که به هر قیمتی شده وادارنمایند که سلطان احمد شاه  استعفای خود را بدهد و یا بفروشد.

به همین نظر از طرف پهلوی ، ذکاء الملک فروغی مأمور به اروپا  گردید که در پاریس با احمد شاه  ملاقات نماید ومشارالیه را هر طوری ممکن است تطمیع نموده و حاضر سازد که استعفانامۀ خود را نوشته و تسلیم  کند و در مقابل  پولی  هم بگیرد.

پس از آنکه  فروغی با سلطان  احمد شاه  ملاقات  کرد و تقاضای  خودرا  به عرض  رسانید ، جواب  منفی  شنید.  فروغی درخاتمۀ تقاضای  خود اضافه نمود  که من مأمورم  و اجازه دارم که تا یک میلیون لیره  استعفانامۀ  آن جناب  را خریداری نمایم.

احمد شاه  متغیر شده اظهار داشت که : من حاضر نیستم حتی  به هزار برابر  این مبلغ هم بفروشم و تو به ارباب خود از قول من بگو که این  خیال باطلی  است  که کرده ای  زیرا من پیش وجدان خود در مقابل نسلیهای اینده ایران سرافرازم که حاضرشدم  از سلطنت برکنار شوم  ولی خیانت نکردم و جزو وظیفه ای که به من محول  شده  بود کار دیگری  انجام  نداده ام  و تاریخ قضاوت خواهد کرد که من برخلاف ارادۀ  ملت ایران از سلطنت برکنار شده ام.  بنابراین اگراستعفا  نمایم  مثل این است که من رضایت  داده ام  وسلطنت را حق خود ندانسته ام، لذا اگرتمام دینا را به من  بدهید  استعفا نخواهم داد.»

 دراینجا زاند نمی دانم  که موضوع  دیگری را هم  متذکر شوم و آن عبارت ازاین است که پس از فوت  سلطان احمد شاه  دولت به سلطنت  آباد احتیاح داشت و خیال خریداری آن را نمود.

پس از آنکه به نمایندۀ سیاسی  خود دستورداد که با محمدحسن میرزا  وارد مذاکرۀ  خرید آنجا شود،  محمد حسن میرزا هم بواسطۀ  آنکه  وضعیت  مالی  او خوب  نبود، حاضر به فروش  گردید، ولی با این شرط  که در ذیل  قبالۀ فروش  امضاء  نماید ، ولیعهد حسن میرزا.  بنابراین معامله سر نگرفت و او حاضرنشد  که حسن تنها  امضاء نماید.

حتی پس از آنکه  محمد حسن میرزا در لندن  بدرود  حیات گفت، مخبر تایمزدر لندن به مخبر خود در مصرخبر داده بود که پس از  فوت  محمد حسن میرزا  کلیۀ اثاثیۀ  مشارالیه  اعم از لباس و نقدینه و لوازم  زندگی و غیره  مجموعاً  تقویم گردید به مبلغ 500 لیره  که به پول امروزه  ایران در حدود شش هزار تومان شده است. قطعاً حوانندگان گرامی از این جمله  در می یابند  که اگر ولیعهد ایران قصد  خیانت داشت ، پس از فوتش  بایستی بالغ  برچند میلیون لیره  تمول داشته باشد. 

منبع:  حسین مکی – « زندگانی  سیاسی احمد شاه » – مؤسسۀ انتشارات امیرکبیر – 1357 –  صص 346 – 242   

 

انقلاب اسلامی در هجرت شماره ۸۳۳ از ۷ تا۲۰ مرداد ۱۳۹۲

 

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید