٭ مجلس ششم تمام می شود
مجلس ششم به این طریق ختم می شد، دولت مقدّمات انتخابات را با قدرت و دسته بندی هر چه محکمتر فراهم می کرد. مجلسیان و دولتیان ، همه همدست شدند و به اتّفاق ادارات دولتی شروع به کار کردند.
مرحوم مدرّس و دوستانش ناچار از شرکت در انتخابات دورۀ هفتم خودداری کردند، نامزد معیّن ننمودند و کسی را به گرفتن تعرفه های اجباری اجازت ندادند؛ زیرا مسلّم بود که در نتیجۀ این عمل بایستی جنگ شدیدی با دولت مقتدر پهلوی شروع نمایند که عاقبتش جز پامال شدن گروهی مردم بدبخت و شاید دستگیری تمام نامزدهای وکالت چیز دیگری نبود!
تجهیزات دولت به اندازه ای قوی بود که در حملۀ اوّل هفتاد هزار تعرفه بین شهرداری و شهربانی تقسیم گردید و معلوم است که سپورها و آژانها و جمعی عمله و مزدور با ملائکه و جن همراه بودند و هفتاد هزار تعرفه به مصرف رسید و کاندیداهای دولت انتخاب شدند.
دولت و مرحوم تیمور تاش خیال کردند که صورت انتخابات تهران را به صورت ملّی جلوه دهند تا مردم نگویند دولت مانع انتخاب مدرّس و بهار و دکتر مصدّق و تقی زاده و بیات و غیر هم شده است. و به این نیّت آقایان مؤتمن الملک و مشیرالدوله و مستوفی الممالک و وثوق الدوله را هم انتخاب کردند.
انتخابات تمام شد و وزارت کشور نمایندگان را دعوت کرد؛ اما این چهار نفر شرافتمند که از کمّ و کیف زمینۀ انتخابات تحمیلی شهر مستحضر بودند، از وکالت استعفا دادند.
این واکنش عجیب تأثیر بدی در دماغ دولت کرد و حتّی وادار کردند که در بعضی از جراید به این آقایان بد بنویسند و همین طور هم شد.
تصوّر نشود که استعفای این آقایان در دنباله تبانی یا اصراری بوده است که مدرّس مرحوم به آنها کرده است ، لیکن تعجّب خواهید کرد اگر بگویم که نه تنها مدرّس با آقایان در این باب صحبتی نکرده بود، حتّی اطّلاع دارم که بین خود آنها هم تبانی و مشاوره ای در این امر به عمل نیامده بود و صرفا″ برای حفظ آبروی ملّی خود جداجدا این تصمیم را اتّخاذ کرده بودند.
از آن به بعد دولت طریق انتخابات را یاد گرفت و این رویّه تا دورۀ چهاردهم که اکنون در آنیم ، دوام یافت.
◀ مدرّس توقیف می شود
مدرّس در خانه نشست. بعضی به اروپا گریختند مانند آقای زعیم، بعضی به کارهای شخصی و ملکی پرداختند مثل آقای دکتر مصدّق و بیات و آشتیانی ، به بعضی هم کارهای عمده و مهم ازقبیل ایالت و سفارت و وزارت دادند مثل تقی زاده و علاء و من هم به تألیف و تصحیح کتاب و تدریس پرداختم و بعد از یک سال به زندان رفتم.
بنابراین ، این مرد عجیب شبها خوابش نمی برد و با آن که صورتاً شکست خورده بود، باز هم روح قوی او بیکار نمی نشست ، می خواست جلوی این فتنه را یکّه و تنها سدّ کند. به هر چیز فکر می کرد و عاقبت کسی نفهمید چه کرد… ولی اداره شهربانی مدّعی است که مدرّس می خواسته است مملکت را برهم زند!
… روزی مرحوم مدرّس به من فرمود پنج هزار تومان پول لازم دارم ، ولی نگفت برای چه مصرفی لازم است و من این مبلغ را با سند از آقای س ب به وام خواسته توسط آقای جهاد اکبر و آقای ا م فرزند داین برای ایشان فرستادم.
.. سرتیپ محمدخان درگاهی ، رئیس شهربانی ، عداوت و بغض مخصوصی با مدرّس و ماها داشت و محض الله در انهدام بنیاد حیات ما ساعی و جاهد بود.
او مدرّس خانه نشین را نتوانست سلامت ببیند پرونده هایی ساخت و شبی با چند تن دژخیم واردخانه سید شد آقا سید جلال الدین تهرانی قبلا آنجا بوده است محمد در گاهی وارد می شود و دشنام به مدرّس می دهد.
مدرّس به او تعرض می کند. درگاهی خود را روی پیرمرد می اندازد و او را کتک می زند. در این حین فرزند او سید عبدالباقی ازاتاق دیگر می رسد و با درگاهی طرف می شود. سپس امر می دهد دژخیمان سید را سر برهنه و یک لاقبا دستگیرمی کنند و اتاق او را هم تفتیش کرده چهار هزار و هشتصد تومان وجهیکه باقی ماندۀ پنج هزار تومان نامبرده بود از زیر تشک مرحوم مدرّس بر می دارند و به او می گویند: «این پولها را از کجا آورده ای ، لابد از خارجی ها گرفته ای؟!…»
و با توهین های زیاد او را از خانه بیرون می برند. کیسۀ کرباسی آماده کرده بودند. بر سر آن مرحوم می اندازند و او را از میان افراد پلیس و صاحب منصب پلیس که قدم به قدم مخصوصاً در دکاکین گذر گماشته بودند، عبور داده به ماشینی که مهیّای این کار بود می رسانند و شبانه او را به دامغان می برند و چون عمامۀ مرحوم در تهران مانده بود، بین راه کلاهی پوستی سیاه رنگ مندرس برای آن که سرش برهنه نباشد و کسی هم او را نشناسد، بر سر او می گذارند و با این صورت او را به یکی از قلاع مخروبۀ خواف در جنوب خراسان که اتاقی نیمه خراب و سراچه و دو درخت توت داشته است حبس می کنند.
دو نفر عضو آگاهی و ده نفر امنیه و یک اتاق خراب مجموع زندان و زندانبانان او را تشکیل می داده است. مدّتی کسی به فکر غذا و اسباب زندگی آنها نبوده ، ولی بعدها مصارف همۀ اینها را ماهی پانزده تومان معیّن کردند.
در واقع این مبلغ برای خرج سیّد بوده است ، اما بدیهی است ژاندارم ها و دو عضو آگاهی تا سیر نشوند، به محبوس بیچاره چیزی نخواهند داد…
٭ کارد به استخوان رسید
روزی ورقۀ کوچکی به خط مرحوم مدرّس در شهر مشهد به دست آقا شیخ احمدبهار مدیر روزنامۀ بهار (دایی زاده حقیر) می رسد. این ورقه را یک نفر از آن امنیه ها محض رضای خدا آورده و به آقای بهار داده بود.
مدرّس در آنجا نوشته بود که زندگی من از هر حیث دشوار است حتّی نان و لحاف ندارم… این ورقه رقم قتل آن امنیه و آن کسی بود که ورقه به نام او بود.
آقای بهار آن ورقه را به اعتماد مردانگی و وجدان داری ، به آقای امیرلشگر جهانبانی می دهد و از او اصلاح این وضع ناهنجار را درخواست می کند. جهانبانی قول اصلاح می دهد و به تهران می نویسد و گفته شد که قدری حالش از حیث غذا بهتر شد، اما کسی چه می داند؟
زیرا دیگر نامه ای از مدرّس به احدی حتّی به فرزند محبوبش هم نرسید.
یک بار پسرش با شیخ احمد، دوست آن مرحوم به دیدن پدر رفتند، در بازگشت ما نتوانستیم خبری جز عبارت «سلامتند» از ایشان کسب کنیم. فقط یک مشت توت خشکیده که آن مرحوم به دست خود از درخت محبس چیده و برای من ، یادبود فرستاده بود، از دستمالی سفید بیرون آوردند و به نام آن مرد بزرگ به آخرین دوست او دادند.
آقا سیدعبدالباقی اظهار می دارد که رئیس شهربانی تربیت حیدریه که چندی مأمور مدرّس بوده و به او عقیده داشته ، یادداشت هایی در شهر تربت ، هنگام عبور به سوی خواف به من داد ولی من نتوانستم با خود ببرم و گمان می رفت که تفتیش کنند و بگیرند؛ لذا گفتم در مراجعت از شما خواهم گرفت. ولی در مراجعت نتوانستم او را ملاقات کنم و آن یادداشت ها نزد مشارالیه باقی ماند و هنوز نزد آن شخص باقی است.
این است یادداشت های آن مرحوم که هنوز به دست نیامده است. مرحوم مدرّس 65 سال داشت که دستگیر شد و 8 سال زندانی بود و در زندان با بدن نحیف و دل شکسته روز می گذرانید و گاهی چیزی می نوشت و اوقاتی به مأمورین شهربانی درس فقه می داد و کسی که یادداشت های مدرّس نزد او مانده است از شاگردان آن مرحوم بود.
این بود احوال مردی بزرگ که به سخت ترین احوال او را در زندان نگاه داشته بودند و حتّی نان و ماست را هم درست به او نمی دادند. همه بدانند که مدرّس در اواخر قلیان نمی کشید و به چای هم معتاد نبود و غذای او غالبا نان و ماست بود.
باید دید با این مرد قانع چه رفتاری می کردند که با آن استغنا، مناعت و این نخوت و قناعت به قرار گفتۀ مردی موثّق نامۀ محرمانه توسّط این یک نفر از آن امنیه ها به مشهد نزد آقای حاج شیخ احمد بهار نوشته و از بدی وضعیت {ظ} شکوه کرده است… نوایی می گوید: من به دیدن او به خواف رفتم ، یک چشمش نابینا شده و موی سر و ریشش دراز و ژولیده و پشت او خمیده بود.
به تهران گزارش دادم. امر کردند: سلمانی برود و سر و صورتش را اصلاح کند… آیا چنین مردی بزرگوار 8 سال زجر دیده ، پیر شده و نابینا گشته و 73 سال از عمرش گذشته ، چه خطری داشت؟ کجا را می گرفت؟ اگر هم او را رها می کردند چه می کرد؟ چرا به او نان نمی دادند؟ چرا او را به حمام نمی فرستادند؟
بعضی اشخاص می گویند: ما به خواف رفتیم ، شبی که به حمام می رفت ، پولی به حمامی دادیم و در حمام ، آن حضرت را زیارت کردیم ؛ ولی با آشنا بودن به عادات مردم که هر کس میل دارد به یک وسیله خود را با مردان بزرگ آشنا و دوست جلوه بدهد و از قول آنان حکایت و احادیث نقل نماید نمی توان این حکایت را نیز قبول کرد و روایت نوایی رئیس شهربانی خراسان صحیح تر است که می گوید: موهایش دراز و ژولیده و بدنش نحیف و لباسش ژنده و پشتش خمیده و یک چشمش از حلیه بینایی عاطل شده بود.
می گوید: گزارش دادم که این شخص خطرناک نیست. اما خدا عالم است که راست می گوید یا نه؟ تنها وضع بدبختی مدرّس را بدون شک از خود نساخته است ، زیرا مسموعات دیگر این سخن نوایی را تأیید می نماید…(4 )
◀ نصرالله سیف پور فاطمی که از نزدیک مدرس را دیده و با او آ شنا بود ، در بارۀ مدرّس اینگونه شرح می دهد : مدرّس درمیان طلّاب محضرآیت الله شیرازی سرآمد همه وآیت الله مدرّس رامردی وارسته ، پاکدامن ، با هوش و بافراست و سرآمد اقران نامیده است.
پدرم می گفت تمام طلّاب به مدرّس و قدرت بیان و حافظه و فهم اودردرک مسائل مشکل رشک می بردند و بهرکاری دست می زد با قوّت قلب و توانائی و اعتماد به نفس آن را به پایان می رسانید.
سیّد ازهمان روز های اوّل دوصفت برجسته داشت: بی اعتنائی به مال و مقام وعدم ترس و خوف از قدرتمندان. مدرّس پس از نیل بدرجۀاجتهاد از راه خوزستان و بختیاری به اصفهان برگشت در آنجا منزل محقری نزدیک مدرسۀ جدّۀ بزرگ اجاره کرد وسفری هم به قمشه رفت و مردم قمشه سعی کردند که او را به امامت مسجد آن شهرانتخاب کنند . مدرّس در جواب آنها گفت قمشه جای کوچکی است. متاعی که من دارم باید در بازار بزرگتری عرضه شود.
در اصفهان تدریس فقه را درمدرسۀ جدّه آغازکرد ودراندک مدّتی در شهرشهرت و احترام زیادی کسب کرده و بدعوت حاجی آقا نورالله مجتهد سیاسی و متموّل اصفهان ، مدرس در امورسیاسی و اجتماعی شهر دخالت کرده و هنگامیکه انجمن ایالتی اصفهان تشکیل شد دو نفرازاعضای آن پدرم و مرحوم ثقه الاعلام ( شوهر خاله زادۀ ما ) مدرّس را به نیابت ریاست پیشنهاد کردند وبه اتّفاق آراء انتخاب شد. هنگام انقلاب مشروطیت حاجی آقا نورالله ومدرّس ، صمصام السلطنه را به اصفهان دعوت کرده وبه اتّفاق بختیاریها کلک اقبال الدوله حکمران مستبدّ اصفهان را کندند (اقبال الدوله وسپاهیانش مقلوب شدند وحاکم به کنسول خانۀ انگلیس پناه برد) . پس ازفتح اصفهان مدرّس به ریاست انجمن انتخاب وهنگامیکه صمصام السلطنه مالیات تازه ای وضع کرد مدرّس آن را غیرقانونی خوانده و برعلیه صمصام و بختیاریهاا سخنرانی کرد. صمصام دستورتبعید او را داد. مردم شهر دکّانها را بسته وبه مسجد شاه پناه بردند. بالاخره حاکم مجبورشد مدرّس را با احترام تمام به شهر برگرداند و از مالیات هم صرف نظر کند.
مخالفین مدرّس چندین مرتبه دراصفهان و تهران قصد ترور وی را داشتند ولی تیرشان بسنگ خورد.
این بیت همیشه ورود زبان مدرّس بود:
اگر تیغ عالم بجنبد ز جای
نبرّد رگی تا نخواهد خدای
هنگام گشایش مجلس دوّم، مدرّس از طرف علمای نجف اشرف و مراجع تقلید بنام یکی از پنج نفر علمای طراز اوّل به مجلس راه یافت.
مدرّس هنگام اقامت اصفهان برای آبادی اسبه و قمشه جدّیت کرد و کارهایی هم به نفع روستائیان آنجا انجام داد. از اصفهان با یک گاری پستی به معیّت فرزند ارشدش و یک نفر گماشته و سورچی گاری عازم تهران شد. در راه مردم او را با احترام و اکرام پذیرفتند. در تهران بدون سروصدا در اطاقی درکوچه باغ سراج الملک اقامت می کند. مرحوم مرتضی قلیخان نائینی که بوسیلۀ تلگراف پدرم از ورود مدرّس آگاه می شود. بنزد او رفته و با خواهش و تمنّای زیاد سیّد را به منزل خود در کوچه ظهیرالاسلام برده و مدّتی با کمال احترام از او پذیرائی می کند.
علمای تهران ازآنجمله امام جمعۀ خوئی از مدرّس دیدن کرده و او را بخانه اش دعوت می کند. مدرّس دعوت او را رد کرده و می گوید« برای افرادی مانند من که با لقمه ای نان و پکی قلیان قانع اند منزل و مسکن فراوان است.» درویش هر کجا که شب آید سرای اوست.»
مدرّس ازمنزل مرتضی قلیخان به سه راه امین حضور رفته و در آنجا اطاق محقّری اجاره کرده و زندگانی تازه را آغاز می کند. مدرّس در مجلس دوّم به هدایت و کلاء پرداخته و با بیان فصیح و منطق قوی و شمّ سیاسی خود وکلاء را مفتون و مسحور خود می سازد.
در یکی از جلسات مجلس که بودجۀ وثوق الدوله وزیر دارائی را با منطق و بیان کافی با قیام و قعود صحّه می گذارند می تازد. هنگام اولتیماتوم روس و اخراج شوستر، به ناصر الملک نایب السلطنه و صمصام السلطنه رئیس الوزراء حمله کرده و پس از آنکه بوسیلۀ کودتا مجلس را بستند مدرّس از طرف مردم به نمایندگی مجلس در دورۀ سوّم انتخاب و در ضمن در مدرسۀ سپهسالار به تدریس فقه و اصول مشغول شد.» ( 5 )
« پس از پایان جنگ مدرّس به تهران برگشت و ابتدا با کابینۀ صمصام السلطنه و سپس با حکومت وثوق الدوله و قرارداد[ 1919 ] و کابینۀ کودتا و سردار سپه به مبارزه برخواست تا آنکه جان خود را در راه آزادی و آسایش مردم فدا کرد.
در یکی از جلسات مجلس چهارم چنین اظهار نظر کرد:
« گرفتاری داخله و فقر و فلاکت داخله و یکطرفی بودن همسایه جنوب ما را می کشید به قرارداد یعنی انحصار ایران به یک نفر دولت همسایه البتّه معلوم است رقیب بعد از آنکه طرفدار نداشت بهر شکل صلاح خود را ببیند رفتار می کند و آنها مقصّر نیستند . البتّه هرکس درمقام صلاح خود است باری به توفیق خداوند و بیداری ملّت ایران از چنگ قرار داد خلاص شدیم. ولی آنها دست از سرما بر نداشتند و حتّی آنها بوسایل مختلف هم که متوسّل شدند مثل کابینۀ سید ضیاءالدین که اسمش را می گذارند سیاه یا سفید یا همه رنگ، بازهم نشد تا این که مجلس تشکیل شد. از همان ساعتی که قرار داد منتشر شد با آن مخالف شدیم تا امروز. بالاخره خدا توفیقی به ملّت ایران داد به استثنای 684 نفر که اصولاً و فرعاً ، عملاً ، ناصراً، منصوراً « سیاستاً» و یا کتباً در تمام مملکت ایران موافقت با قرارداد کردند باقی ملّت ایران مخالف با قرار داد بودند. اسامی این عدّه در کتابچه ی زرد ی که نزد من است و منتشر خواهد شد، ثبت است. دولت استعماری انگلستان پس از الغای قرار داد طرح تازه ای ریخت و کابینۀ کودتا را تحت ریاست مولانا رعدالدین ( سید ضیاء) و رضاخان بوجود آورد. بالاخره با مساعدت نمایندگان مجلس موفقیّت پیدا شد که آن آثار و خرده ریزهای قرار داد که با قیمانده بود از قبیل پلیس جنوب و مستشار و غیره بحمدالله تعالی رفت . ولی راجع به آثار کودتا :
باش تا صبح دولتت بدمد
کین هنوز از نتایج سحر است
نزدیکی و دوستی پدرم با مدرّس موجب شد که در آن موقعی که افکار سیاسی و اجتماعی و فرهنگی من نضج می گرفت از خوان معرفت و دانائی و دانش این راد مرد تاریخ ایران بهره گرفته و ریز خواراو باشم. درسالهای قدرت مدرّس پدرم برای کارهای شخصی و موقوفات عمویش اغلب در تهران بسربرده و من هم هنگام تعطیلات مدرسه در خدمت او در محضر مدرّس افتخار زیارت او را داشته و ناظر بیانات و حرکات او بودم.
پدرم هفته ای یکی دومرتبه بسر وقت مدرّس می رفت . منزل مدرّس خانه محقری بود که با حقوق مجلس و قرض از مشیرالسلطنه خریداری کرده و مبل و اثاثیۀ خانه عبارت بود از چند فرش ، نمد و گلیم مستعمل فقط دراطاق پذیرائی قالی کهنه اصفهانی دیده می شد. در آن اطاق درجلو محلّی که مدرّس روی زمین نشسته بود منقل و سماور و قوری و قلیان مدرّس دیده می شد کلّیۀ حضّاراعمّ از سردار سپه یا قوام السلطنه در روی زمین پهلوی مدرّس نشسته و با او صحبت می کردند. چائی برای همه مهیّا بود. برای افرادی مانند پدرم که معتاد به قلیان بودند، قلیان علیحدّه حاضر و یک نفر مستخدم یا پسرش عبدالباقی آب قلیان را عوض می کرد.
چای مدرّس همیشه براه بود. از این چای به کمتر کسی تعارف می کرد ولی هر کس دلش می خواست برای خود یک فنجان چای می ریخت برای دوستانش چای تازه دم می کرد. خودش چای را با نبات می خورد. ولی قند برای دیگران حاضر بود. با آنکه تولیت مدرسۀ سپهسالار با او بود و برای این مقام حقوقی در حدود ماهی پانصد تومان معیّن شده بود مدرّس دیناری از حقوق مدرسه استفاده نکرد.
مدرّس برای پدرم احترام زیاد قائل بود و او را همیشه پهلوی خود جا داده و به میهمانان بعنوان «شمشیربرنده» ( سیف العلماء) معرّفی می کرد و می گفت « این جناب سیف از همۀ ما عاقلتر است. از محیط سیاست و ریای تهران گریزان و در نائین به خدمت خلق مشغول است.»
درتابستان ، لباس مدرّس عبارت بود از قبای کرباسی و متقال و در زمستان فدک کرمان بود. هنگام زمستان روی قبا، عبای نائینی و در تابستان عبای دزفولی می پوشید. پدرم هرسال یک عبای بسیار اعلا برای مدرّس و یکی برای سید ابوالقاسم کاشانی که متولّی موقوفۀ جدّ و عمویش بود می فرستاد. مدرّس عباهای خود را به سایر طلّاب هدیه می کرد.
با آنکه یکی از مقتدرترین افراد کشور بود، کمتر اعمال نفوذ می کرد. قدرتش را برای جلوگیری از زورگویان بکار می برد. در سیاست دوستی و دشمنی شخصی را دخالت نمی داد کمترمطالب خصوصی را با کارهای عمومی مخلوط می کرد و عقیدۀ خود را در سیاست کشور برای خصوصیت ها تغییر نمی داد.
پدرم پیوسته از سردار سپه طرفداری می کرد و چون از محیط تهران دور بود فریفتۀ تبلیغات و کارهای برجستۀ او بود ولی از مفاسد دستگاه بی اطّلاع و همیشه می گفت« در ظاهرش عیب نمی بینم و از باطنش غیب نمی دانم».
مدرّس که مرجع عموم و از مکر و کید رژیم آگاه معتقد بود که « رضا خان فقط برای وزارت جنگ ) خوب است آنهم بشرط آنکه بکار سر و سامان دادن به سربازخانه و تربیت سربازان به پردازد. حتّی در این کارهم باید قلّاده مجلس و روزنامه ها جلو او را گرفته و نگذارند که بند را پاره بکند.»
هنگامیکه روزنامه های انگلیس و سفارت انگلیس کارهای سردار سپه را می ستودند ، مدرّس می گفت« من با هرکشورکه بخواهد رئیس الوزراء و وزرای مارا که نوکر مردم ایران هستند انتخاب بکند مخالف و معاند هستم . دولتمردان ایران باید نوکرایرانی باشند نه سفارت خارجی .»
هنگامی که پدرم به او می گفت: « کمی درگفتار و بیانتان جانب احتیاط را مراعات بکنید ، مدرّس در پاسخ می گفت: « شغال و روباه اکنون درخانه و آشیانه ماهستند چه تفاوت می کند که سرشب یا هنگام صبح ما را خفه بکنند.
پدرم نقل می کرد که یکی از کارکنان منزل مدرّس به زعیم می گوید« من جاسوس شهر بانی هستم به آقا بگوئید درگفتارشان ملاحظه به فرمایند. چونکه افرادی که اینجا می آیند بعضی ها فرمایشات آقا را به شهربانی اطّلاع می دهند» . مدرّس آن شخص را احضار می کند و می گوید « آنچه من در اینجا می گویم شما حتماً به شهر بانی خبربدهید تا بدانند مردم از ظلم و دزدی و جورآنها اطّلاع دارند.» ( 6 )
با آنکه مدرّس مجتهد جامع الشرایط وآیت الله حقیقی و واقعی بود، هیچگاه مذهب را وسیلۀ پیشرفت مقام و سیاست خود قرار نداد و از ریا و تظاهربه مذهب متنفّر بود. موقعی که حاج آقا جمال به او پیام می فرستد که علما منتظر دستور شما هستند چه کمکی از ما ساخته است؟ مدرّس در جواب می گوید: « بزرگترین کمک شما این است که درمسجد مردم را براه راست هدایت کرده و سیاست را به سیاستمداران واگذار کنید و از خدمت به خلق غفلت نورزید زیرا عبادت بجز خدمت خلق نیست.»
هنگامی که چند نفر روحانی نما ، سلیمان میرزا را تکفیر کردند مدرّس با آنکه در مجلس مخالف سلیمان میرزا و گروه سوسیالیستها بود، ازاو دفاع کرده و تکفیراو را عملی قبیح و ناشایسته و احمقانه نامید.
به گفتۀ ملک الشعراء بهار، مخالفت مدرّس با سوسیالیستها و طرفداری از قوام السلطنه موجب شد که سفیرروس شامیاتسکی در تهران مدرّس را مرتجع وطرفدارانگلیس بخواند.
ملک با شامیاتسکی دراین قسمت بحث مفصّلی کرده و می گوید : مدرّس نه کهنه پرست ونه طرفدار کشورخارجی است. او مردی روشنفکر وعلاقمند به ایران و با هیچ کشورخارجی سروسرّندارد.( 7 )
٭ ناصرتکمیل همایون در مقالۀ « سیمای ملّی مدرّس » مدرّس را چنین معرفی می کند: « مدرّس که علوم دینی را دراصفهان و عتبات پایان رسانده و دارای تبحّری زبانزد بزرگان علم و تقوی بود پس از پایان تحصیلات و رسیدن به مرحلۀ اجتهاد کامل و پذیرش مقام تدریس درهنگامۀ مشروطه خواهی ، از ماجرای نهضت به دور نبود و با مرحوم حاج آقا نورالله و آزادیخواهان اصفهان رابطه هایی داشت. پس از پایان وقایع « مشروطه خواهی » و « مشروعه طلبی » و پدید آمدن اختلاف میان رهبرانی که، در آغاز، همه عدالت خواه و ضدّ استبداد ومخالفت نفوذ بیگانگان بودند، گستردگی تفرقه و چند دستگی مردم و کودتای محمّد علی شاه و بمباران مجلس ، نشانه هایی در زندگی اجتماعی مدرّس دیده شده که فروغ وحدت بخشی میان ملّت و تداوم نهضت استقلال طلبی و آزادیخواهی از آن ساطع است و به همین دلیل پس از پایان استبداد صغیر و پیروزی مجاهدان آزادیخواه و فرار محمّد علی شاه و انتخابات و گشایش دورۀ دوّم مجلس شورای ملّی ایران ، به درخواست علمای عتبات عالیات و تقاضای مجلس وی ( = سید حسن مدرّس اصفهانی ) به عنوان مجتهد طراز اوّل ، طبق قانون اساسی ، عازم تهران شد تا بر مصوّبات مجلس نظارت کرده و نمایندگان ملّت را رهنمونی دهد. پس از یکی – دو بار سخنرانی در مجلس ، همگان دانستند که این « مجتهد طراز اوّل » از برجسته ترین سیاستگران ایران است.
وی با چند اظهارنظرمنطقی و قاطع در بارۀ نظامنامۀ داخلی مجلس ، مخالفت با انحصار تریاک ، قانون عتیقات ، مسئلۀ موقوفات ، قانون انتخابات ، اقلّیتهای مذهبی ، خاک سرخ جزیرۀ هرمز، مخالفت با اولتیماتوم روسیه ، قوانین آیین دادرسی و سرانجام مخالفت با تعویق انتخابات دورۀ سوّم ، به عنوان مرد دیانت وسیاست ایران و قهرمان مشروطۀ راستین نامش در سرتاسر ایران بلند آوازه گردید و مردم حق شناس و روشن بین تهران در دورۀ سوّم قانونگذاری وی را در سال 1332 قمری به نمایندگی خود برگزیدند وعلمای عتبات و روحانیت ایران نیز بار دیگر طراز اوّل بودن وی را مورد تأکید قرار دادند.
مدرّس که درفترت میان مجلس دوّم و سوّم با مبارزه برضدّ استبداد وخودسری ناصر الملک شایستگی فراوانی از خود نشان داده بود، با آغاز جنگ جهانگیراوّل وکوتاه بودن عمر مجلس سوّم، متأسّفانه فرصت مبارزه پارلمانی رابه دست نیاورد و به سان همۀ ایرانیان میهن دوست و استقلال طلب ، علیه خطّ انگلستان و روس ( و فرانسه و ایتالیا و امریکا) که دشمنان تاریخی ایران بودند(= متّفقین) قرار گرفت وبه حکم علائق دینی ، با عثمانی و گرایش سیاسی ، با آلمان و اطریش ( = متّحدین ) ، به سود گروه دوّم موضعگیری کرد و دولت ایران نیز به ریاست مرحوم مستوفی الممالک در دوازدهم ذیحجهالحرام 1332 قمری ( اول نوامبر 1914 میلادی ) « مسلک بی طرفی اتّخاذ نمودند».
مدرّس و بعضی سیاستمداران و نظامیان ایران از تهران به سوی غرب ایران مهاجرت کردند و به ریاست رضا قلی خان نظام السلطنه مافی « دولت مهاجرت » را تشکیل دادند که در آن دولت ، قهرمان ما به سمت وزارت عدلیه ( = دادگستری ) بر گزیده شد.
حرکتهای سیاسی مدرّس دردورۀ مهاجرت و گفت و گوهای او با سلطان و صدر اعظم و رجال دولتی عثمانی ، بخش درخشانی از زندگی سیاسی اوست که ازآن سخن به میان خواهد آمد. در مدّت پنج سال وهشت ماه دورۀ فترت کشور آسیبهای فراوان دید . مدرّس پس از پایان جنگ و شکست متّفقین به ایران بازگشت و با کمک برادران کرد، از سنندج خود را به تهران رساند. دراین مدّت به علّت عدم رعایت بیطرفی ایران توسّط متّفقین ، مردم به سختیهای طاقت فرسا گرفتار بودند . قحطی و شیوع برخی بیماریها سرتاسرمیهن را فرا گرفته بود و شورشهای محلّی و قیامهای آزادیخواهانه پیوندهای حکومتی را با مرکز کشور متزلزل ساخته بود. سرکوبی قیامهای آذربایجان ( به سرکردگی شیخ محمد خیابانی ) ، گیلان ( به رهبری میرزا کوچک خان جنگلی ) خراسان ( به فرماندهی کلنل محمد تقی خان پسیان )، درگیریهای پلیس جنوب با دلیران تنگستان ( به زعامت[رئیسعلی دلواری]و شیخ حسین چاکوتاهی ) و برخی حرکتهای سیاسی منطقه ای دیگر ، همه در این زمان تحقّق یافتند. در مرکزنیزتشکیل احزاب و انتشار روزنامه های متعدّد و رواج پاره ای کارهای انقلابی با مسئولیت و بی مسئولیت ( = کمیته مجازات و…) شیرازۀ امور را ازهم پاشیده بود در تمام این بی سرو سامانیهای اجتماعی وسیاسی ، سلطۀ بیگانه دخالتهای مستقیم وغیر مستقیم داشت شکایت ایران به مجمع اتّفاق ملل برای بیرون راندن نیروهای روسیه ازخاک ایران ، توطئه های استعمار شوم بریتانیا و تهیۀ مقدّمات انعقاد قرار داد ایران بر باد ده 1919 میلادی و سرانجام کودتای سیاه 1299 خورشیدی استعمار انگلستان توسّط سید ضیاء و رضا خان قزّاق که طرح عملی قرار داد وثوق الدوله (= 1919 میلادی ) بود، از جمله رویدادهایی هستند که در دورۀ فترت میان مجلس سوّم و چهارم به وقوع پیوسته و در تمامی آنها، به ویژه دردفاع از جنبش های آزادیخواهانۀ دنبالۀ مشروطیت و مخالفت با گسترش سلطۀ استعمار و بساط استبداد سهم بسزائی داشت.
در دورۀ چهارم بازهم مدرّس از سوی مردم تهران به نمایندگی مجلس شورای ملّی برگزیده شد. اوّلین کسی که در برابرعملیات سردارسپه (= رضاخان) به مناسبت دخالتهای ناروا درامورکشوری و مالی ، زبان به اعتراض گشود مدرّس بود، درمورد فشاربه روزنامه نگاران و آزادیخواهان ، وجود اختلال و ناامنی در شهر تهران ، به قتل رسیدن مردم بیگناه درکوچه و خیابان ، چندین بار درمجلس داد سخن داد و سرانجام رضا خان را جهت ادای توضیحات به مجلس آورد.
مجلس چهارم با اینکه کارهای مثبتی ، چون تثبیت بودجۀ کشور توسّط دکترمحمّد مصدّق وزیر مالیه را به تصویب رسانده است وپس از دورۀ فترت ، نظمی را به کشوربازگردانده است اما به علّت تشتّت افکارو عقاید ازسوسیالیستهای انقلابی و اصلاح طلبانۀ میانه رو تا ارتجاعیان و قشریان افراد به انتقاد یکدیگرمی پرداختند. با اینکه مدرّس رهبر اکثریت بود، اما بر مجلس شورای ملّی ایران ، فکرانسجام یافته متعلّق به اکثریت حاکم نبود. در این مجلس درمخالفت با استعمار انگلستان درمورد بین النهرین وساختن کشورعراق؛ و درامورداخلی، در مخالفت با برنامۀ مستوفی الممالک استیضاح آن وپافشاری درسقوط دولت ، مدرّس تاریخی ترین نطقهای سیاسی خود را ایراد کرده است. دراین دوره ، که شش کابینه عهده دار قوۀ مجریه کشورشدند، ساز و کار سلطه و دگرگونی برخی از شیوه های سیاست موازنۀ مثبت وضعی را پیش آورد که انتخابات دورۀ پنجم زیر نفوذ ارتش رضا خانی انجام گیرد و عناصرتسلیم طلب به مجلس راه یابند و رضاخان سردارسپه به ریاست شصت و یکمین کابینه مشروطه ایران گماشته گردد و با داشتن پست وزارت جنگ ، زمینۀ قدرت مطلقه و وابستۀ خود را فراهم آورد.
در این مجلس باز هم مردم تهران با تمام سختیها مدرّس را به نمایندگی خود برگزیدند و این بار برای نخستین باردکتر محمّد مصدّق نیز به پارلمان ایران راه یافت و از سوی مردم تهران ، همگام و همراه مدرّس شد.
دوره پنجم مجلس شورای ملّی ایران ، دوره شکل دادن استعمار به نظام سلطنت استبداد جدید است دراین مدّت چهاربار رضاخان عهده دار ریاست کابینه بود. مردان میدان نبرد، اقلّیت مجلس بودند که رهبری آن را مدرّس به عهده داشت. وی علیه جمهوری استبداد گرایانه رضاخانی به پاخاست و دکتر مصدّق در هماهنگی و همرزمی با او ، زیانهای جمهوری بیگانه ساخته و دیکتاتوری را بر شمرد. مدرّس علیه اعتبار نامۀ نمایندگان « انتصابی » داد سخن داد و درمجلس از بی حمّیّت ترین آلتهای استعمار سیلی خورد که صدایش در سرتا سر ایران پیچید و مظلومیت وی را همراه حقانیت فراوانش به همه مردم ایران آشکارساخت. در این دوره رضاخان از ریاست جمهوری انصراف پیدا کرد و مسئلۀ سلطنت او به میان آمد که این خواست با تظاهرات مذهبی رضا خان برای فریب مردم همراه بوده است اما درست هوشیارانه با تعهّد کامل بی هیچ هراس پایداری کرد، به حدّی که پس از قهرظاهری رضاخان ، وی را فریبکارانه دزدیدند و به خانۀ قوام الدوله بردند و به عمد تا ساعت نه شب نگهداریش کردند تا مجلس به دور از مدرّس و اثرات فکری و بیانی او دوباره به سردار سپه اظهارتمایل نماید.
برضدّ مدرّس قهرمان و یارانش به شیوۀ مردم بد طینت وغرض ورزهمۀ زمانها « پرونده سازی ” آغازشد، اما آن راکه حساب پاک است ، از محاسبه چه باک است.
آنگاه دست به کارهای خشن تری زدند: ترورجوان آزاده و شاعرآزادیخواه میرزاده عشقی وسختگیری به مدیران جراید اقلّیت طرفدارمدرّس و در نتیجه شکستن قلمهایی که زبان توطئۀ جدید استعمارگران را بر ملا می ساختند.
به دنبال تبلیغات مسکو که از مدّتها پیش ، « ارتجاع مدرّس و روحانیت» و« ترقیخواهی» رضا خان و « حکومت ملّی » را بر ملا کرد در ارتباط با قتل کنسول آمریکا ، ماژور ایمبری ، در تهران ، نوع دیگری از روشهای « پرونده سازی » انجام شد که البتّه سودی برای دستگاه رضا خان جزاعلام حکومت نظامی به وجود نیاورد و مدرّس در مجلس با اشارۀ دست به هیئت دولت ، آشوبهای رضا خانی را با زمزمۀ یک بیت شعرچنین پاسخ گفت:
محتسب فتنه دراین شهرزمن داند و می
لیک من این همه ازچشم شما می بینم
مدرّس درادامۀ مخالفت با رضا خان سردار سپه آمادۀ سلطنت ، لحظه ای درنگ نکرد وبازهم استیضاح کرد و او را به مجلس آورد و در بارۀ« سوء سیاست نسبت به داخله و خارجه ، قیام و اقدام برضدّ قانون اساسی وحکومت مشروطه وتوهین به مجلس شورای ملّی و تحویل ندادن اموال مقصّرین وغیره به خانۀدولت » ، آنچه را باید بگوید ، به تفصیل بیان کرد.
از سوی دیگر، با فرستادن سفیربه پاریس و گفت و گو با احمد شاه و تلاشش برای بازگرداندن وی به تهران و کوتاه کردن دست رضا خان از امور کشوری و لشکری ، روش تند تری را به کاربرد که البتّه چندان سودی به بار نیاورد و در عوض ، رضا خان را در سرکوب قیامهای مردمی و گرفتن سمت فرماندهی کلّ قوا ، به رغم مخالفتهای اقلّیت ، جسورتر کرد و سرانجام در نهم آبان ماه 1304 خورشیدی اکثریت مجلس ساخته و پرداختۀ نظامیان ، با 80 رأی در برابر5 رأی ، انقراض سلطنت قاجاریه را اعلام داشت. مدرّس در حالی که مجلس را ترک می کرد ، چنین گفت: « صد هزار رأی هم بدهید ، خلاف قانون است». پس از خلع احمد شاه ، زیرهمان فشارارتش رضا خانی، مجلس مؤسّسان تشکیل شد و در چهارمین جلسۀ خود با اکثریت 257 رأی از 260 تن حاضر طیّ متن واحده ای سه اصل 36 و 37 و 38 قانون اساسی را دگرگون کرد و سلطنت را به رضا خان تفویض نمود. در چهارم اردیبهشت 1305 خورشیدی مراسم تاجگذاری بر پا شد.
با همۀ تلاشهای مدرّس و یاران همگامش، از جمله دکتر مصدّق ، سلسلۀ جدید ( = پهلوی ) که تنها نظام سلطنتی بیگانه ساخته در ایران است، بر پا گردید. نه مدرّس و نه مصدّق هیچکدام این تغییرجدید را نمی توانستند قبول نمایند، یا به سان بسیاری از « خوشنامان» دیگر ، که با رضا خان سردار سپه هم مخالفتهایی داشتند ، رنگ عوض کنند و به گونه ای وزارت و وکالت و سفارت بپذیرند.
درانتخابات دوره ششم قانون گذاری بازهم مردم تهران مدرّس ومصدّق را به نمایندگی خود بر گزیدند. درهمان جلسه های اوّل، درمخالفت با اعتبار نامه های برخی از نمایندگان « قلّابی » مدرّس چهرۀ ناآرام وخستگی ناپذیرخود را نشان داد.
رضا خان برقتل مدرّس وملک الشعرای بهار، تصمیم قطعی گرفت. به جای ملک الشعرا ، واعظ قزوینی ، مدیر روزنامۀ نصیحت ، به قتل رسد ومدرّس نیز با زیرکی و زبردستی تمام وبرداشتن چندین زخم در ساعد و بازوان و کتف ، از مرگ رهایی یافت و برای چندمین بار تیر رضاخان به سنگ خورد.
چو بر خویشتن مردن آسان کنی
زخود مرگ را هم هراسان کنی
پس از شصت و چهار روز غیبت استعلاجی ، مدرّس عصا زنان به مجلس آمد و در همان روز که « لایحۀ خالصه جات » مطرح بود، اظهارنظر کرد و تا آخر مجلس چند بار در بارۀ « معارف» ، «اعزام دانشجو» ، « راه آهن » صحبت نمود ؛ و با روی کار آمدن مخبر السلطنه به عنوان رئیس الوزرا، شدیداً مخالفت کرد.
رضا خان که اهل سازش نبودن مدرس را در یافت ، و به پاره ای از « تحریکات » او واقف شد، سرانجام درکشتن او عزم جزم کرد . در یکی از شبها ی تاریک 1307 خورشیدی ، آن مجتهد پیکارگر توسّط مأموران نظامی ربوده شد ، و پس از نه سال حبس وعذاب در آبانماه 1316 خورشیدی « حسب الامرجهانمطاع اعلیحضرت همایون شاهنشاهی » با نوشیدن زهر به جای افطار رمضان ، چونان جویندگان حقّ به نماز ایستاد ، اما دژخیمان او را در همان حال با بستن عمامه به گردنش ، خفه کردند و بدینگونه مدرّس شهید به ملاقات آفریدگار رفت.
قسمت نگر که کشته عشق یافت
مرگی که زندگان به دعا آرزو کنند
٭ مدرّس در گسترۀ اندیشه و ابتکار
مدرّس آشنا به معارف اسلامی و آگاه براحوال زمان خود، خاصّه در منطقه ی مشرق زمین ، شاهد بسیاری از وقایع در درون کشور و کشورهای همجواربود. وی با آن ذکاوت سیاسی وریزه یابیهای علمی و قوی، بر بسیاری از مفاهیم و مطالبی که بمرور بر سیاست شناسان وخبرگان حکومت روشن گردید ، آگاهی داشت و دربارۀ آنها به گونه ای اظهار نظر کرد. بی تردید شناخت دقیق و نظامدار آرمانهای آن مرد بزرگ ، در پیوند با نمایه سازی سخنان او در مجلس و پیش ازمجلس و پس از آن است واین شیوه درهماهنگی با راه و روش و رفتارهای وی ، میدان اندیشه و ابتکار و خواستهای مبتنی برزمان را در او آشکارتر خواهد کرد.
در این بند به چند نمونه ی اساسی اشاره می شود و در پایان استنتاجهایی ارائه خواهد شد:
٭ ملّت و ملیّت
– « قوّۀ ملت است که می تواند با هر تهاجمی مقابله کند. مجلس شورای ملّی اگر همۀ وکلایش صاحب عقیده، محکم ، اسلامی ، سیاسی و وطنخواه باشند، در صورتی می تواند مقاومت در مقابل دنیا بکند که بالطبیعه ملّت موافق و پشتیبان وی باشد. پس قوّت با توجه به قلوب عامّه است.»
– « من یعنی همۀ ملّت ، من اتّکاء به همۀ ملّت دارم چون : وسایل و روابطی دارم ، چون اطّلاع از حالشان دارم و خوب مطلب آنها را تشخیص می دهم».
– « مملکت اصلش و بنیانش ملّت است . حقیقت مملکت عبارت است از ملّتی که خدمتی را وظیفه دار است. مجلس شورای ملّی عبارت از مجموع ملّت آن مملکت است که حقیقتاً تمام ملّت درمجلس شورای ملّی جمع اند و عظمت ملّت همان عظمت مجلس شورای ملّی اوست و هرملّتی بزرگواری و عظمت او به عظمت مجلس شورای ملّی اوست.»
– « باید قدمهایی که مقتضای حفظ دیانت و حفظ قومیت و حفظ ملّیت خودمان است برداریم وهیچ کاری و هیچ چیزی را مقدّم به این کار قرار ندهیم.»
– «قومیّت هر قومی، بقای هر قومی، شرافت هر قومی و ترقّی هرقومی به چیست؟ قومیت یک قوم، از حفظ جامع آن قوم است والاّ هر قومی که افرادی هستند مختلف؛ اگر در تحت یک جامعی نباشند، عنوان قومیت از افراد، منتزع میشود. بقای هرقومی به چیست؟ بقای هر قومی به حفظ جمع بین افراد آن قوماست. اگر قومی صدمیلیون افراد داشته باشد و حفظ جامع خودشان را نکنند، آن قوم کالجراد المنتشره، یک افرادی هستند متشتّت و هیچ اثر و فایدۀ اجتماعی بر آن کثیره مترتّب نخواهدبود. ترّقی و تعالی هر قومی به این خواهد شد که جامع میان خودشان را نگهداری کنند و به واسطۀ ترقّی آن جامع، ترّقیکنند. هر قومی که جامع خودش را از دست داد، حیثیتش تنزلکرد. از باب مثال عرض می کنم، مکرّر در همین مجلس و مجالس دیگر گفتگوی لغت ولسان شده بنده موافقم که هر قومی لسان خود را حفظ نکرد ، ضعف به قومیتش وارد می شود . لباس خودرا حفظ کند، صفات خلقی خودش را حفظ کند، بهر اندازه که جامع خودش را حفظ کند، به همان اندازه قومیتش باقی است ».
– متأسّفانه در قرون اخیره، از باب اینکه آن جامعۀ خودشان را بزرگان امراء خوب حفظ نکردند ، ضعف بر این قوم پیداشد. بالاخره یک وقت باید بیدار شده و هوشیار شویم و جامعۀ خودمان را حفظ کنیم».
٭ ایران و جغرافیای فرهنگی و سیاسی آن
-« ایران تمامش مال ایرانی است ، مالش ، حالش ، حیثیّتش ، چه اش ، چه اش، همه چیزش متعلّق به ایرانی است».
– « اگر یک کسی از سرحد ّ ایران بدون اجازه ی دولت ایران پایش را بگذارد در ایران ، و ما قدرت داشته باشیم او را با تیر می زنیم وهیچ نمی بینیم کلاه پوستی سرش است یا عمامه یا شابگاه، بعد که گلوله خورد دست می کنیم ببینم ختنه شده است یا نه ، اگر ختنه کرده است بر او نمازمی کنیم ، او را دفن می نمائیم ولاّ که هیچ».
– « بنده نمایندۀپنجهزارعلما و روحانیون ایران وعتبات و قفقاز و افغان و هندوستان هستم».
– « بین النهرین چه نسبت دارد به ایران و ایرانیه؟ یک حقیقتی است که هرکس اطّلاعاتی از قرون سابقه داشته باشد، شاید یک استکشافاتی بکند که الان موقع ذکرآنها نیست و مسئله را مسکوت عهنا می گذاریم . اما ایران نسبتی دارد به بین النهرین ؟
البتّه اغلب مسلمانان دنیا ، بالخصوص ایرانیها ، قلبشان متوجّه بین النهرین است. بین النهرین روح ایران است و بلکه قطعۀ بین النهرین که امروز عراق عرب است و قبل از این مجاورت با جزیره العرب متعرّب شد؛ اساساً یک قطعه از ایران بود. ما روحاً و جسماً از هر جهت به آن زمین و اهالی آن زمین علاقه مندیم».
-« مقصود ازمهاجرت ما ایرانیان به این کشور این است که اولاً دولت عثمانی صحبت الحاق قسمتی از خاک آذربایجان را به خاک عثمانی موقوف نماید تا ثانیاً در موضوع صمیمت بین برداران مسلمان ایرانی و ترک مذاکراتی به عمل آوریم.»
– « بگوئی به جای کلمۀ« عجمی » لفظ « ایرانی » به کار ببرند زیرا مادۀ لغوی کلمه « عجم» از « عجمه» می باشد و اشتقاق آن به کلمات مختلف که حاکی از تحقیر نژاد غیر عرب و ایرانی است و ما ایرانیان که دارای نوابغ و مشاهیری بودیم که به زبان و تمدّن و فرهنگ عرب و اسلام خدمات شایانی کرده اند، سزاوار نیست که تحقیر شویم، لذا خواهشمندم لغت « عجم» را از قاموس زبان خود خارج کنید و به جای آن کلمۀ « ایرانی » را انتخاب فرمائید». ( 8 )
٭ اتّحاد و بقای جامعه
– « غرض اصلی موقوف بر کلمۀ جامعه اتّحاد است، یعنی اتّحاد درغرض ، اتّحاد در سلیقه، البتّه جماعتی ازعقلا سلیقه شان در مطالب مختلف است، اما در غرض یکی است ؛ باید حفظ آن مرتبه کرد».
– « باید به این نکته توجّه داشته باشید که ممکن است لباس همه یک شکل باشد ولی دلها یکی نباشد. اگر همه یک دل می شدیم. خیلی بهتر از آن بود که لباسمان یک شکل شود.»
– اگرمن عمامه سرم هست و دیگری کلاه ما باهم دوتا نیستیم. من یک صنعتی دارم که اقتضای صنعت من این است که عمامه سرم باشد . آن دیگری یک صنعتی دارد که اقتضایش کلاه است . اینها از تباین ما است، از اختلاف صنعت ما است، باید در اصل برابر ، و اختلاف نداشته باشیم».
– « تعییر رژیم ایران در حال حاضر ، مفهومش اخلال درمبانی دوام و بقای جامعه ایرانی است؛ هر گاه مقصود دیگران تنها این بود که اعلیحضرت را ازسلطنت برکنارسازند و دیگری را برسر تخت بنشانند ، من که مدرّس هستم صریحاً می گویم که به مبارزه نمی پرداختم».
٭ احترام به قانون و حاکمیت نظام مشروطه
– « زمان ما ، یعنی انقلاب ایران ؛ یعنی ملّت بیدار شد . طرز حکومت ازحکومت یک نفری و فردی به حکومت ملّی و تمام ملّت مبدل ومسمّی به اسم دولت مشروطه شد».
– « قدرتی که مجلس « نمایندگان حقیقی مردم » دارد ، هیچ چیز نمی تواند درمقابلش بایستد شما تعیین صلاح بکنید، مجلس بر هرچیز قدرت دارد».
– « هرکس باید عقیدۀ خود را بگوید و حاکم قانون اساسی است، هر چه قانون اساسی گفته است باید عملی شود».
– « وکیل باید معروف به فساد و متجاسر به فسق نباشد و این اختصاص به وکلای مسلمین ندارد . وکلای سایرملل هم این طور است. اگر وکلای سایرملل دیگردین خود معروف به فساد عقیده باشند. بدانید که برای مّلت خویش کار نخواهند کرد».
– « ما یک آثار اخروی داریم و یک آثار دنیوی ، در قانون انتخابات شرایط را باید بنویسیم که آثاردنیوی داشته باشد . می خواهیم بدانیم آن صفاتی که در امور سیاسی فایده دارد ، کدام است، نمی خواهیم ببینیم در آخرت کی خوب است و کی بد…»
٭ فرهنگ و برخورداریهای علمی
در رژیم نوی که نقشه آن را برای ایران بینوا طرح کردهاند نوعی از تجدّد به ما داده میشود که تمدن غربی را با رسواترین قیافه تقدیم نسلهای آینده خواهند نمود. آن روز فرا خواهد رسید که چوپانهای قریه های ورامین و کنگاوربا فکل و کراوات خود نمائی می کنند.
ممکن است شمار کار خانه های نوشابه سازی روزافزون گردد، اما کورۀ آهنگدازی و کاغذ سازی پا نخواهد گرفت. درهای مسجد و تکایا به عنوان خرافات و اوهام بسته خواهد شد، اما سیلها از رمان ها و افسانه های خارجی به وسیلۀ مطبوعات و پرده های سینما به این کشورجاری خواهد گشت و عقاید و اندیشه های پوچ را به عنوان فرهنگ غربی ، آن هم با رقص وآواز و دزدیهای عجیب ارسن لوپن و بیعفتیها و مفاسد اخلاقی دیگر به ما تحمیل خواهند کرد و اینها را لازمه تمدّن غربی می دانند».
– « اگربه علم ترتیب اثر بدهید ، همه می روند و تخصّص پیدا می کنند؛ تا علم در مملکت ما قدر و قیمت پیدا نکند . مشکل ما حل نمی شود و از دنیا عقب می مانیم.
– « امروز که محتاج به علوم اروپا هستیم باید علم را به مملکت خودمان بیاوریم . عقیدۀ من این است که باید معلّم از خارج بیاوریم ولو اینکه سالی یک کرورمخارج او باشد.[ اگر] ممکن نباشد باید شاگرد برای معلّمی فرستاد والاّ ازکلّیۀ شاگردانی که به خارج می روند ، ده یک عالم شده و برمی گردند و این به زیان مملکت است».
– « اوّل کلمه ای که می شود نسبت داد به صاحب شریعت ما ، به علم است».
– « البته علم که بهترین چیزها است . اگر دست ناکس افتاد ، یعنی بداخلاق ، مضرّاست و فایده ندارد».
– « این یک چیزی است که محلّ احتیاج عمومی است و خیلی هم لازم است وما متخصّص زیاد می خواهیم».
– البتّه متخصّصین که خیلی در این کارها عمرصرف کرده اند، آنها می فهمند ، ماها نمی فهمیم».
– « ما باید بگردیم آن ایرانی [ ای ] که یک بهره از این علم دارد ، به علم او ترتیب اثربدهیم تا ایجاد متخصّص بشود».
٭ آزادی و اخلاق
– « من عقیدۀ خود م را اظهارمی کنم ولومخالف با تمام مردم رو ی زمین باشد».
– « باید جان انسان ازهرگونه قید و بندی آزاد باشد تا مراتب انسانیت و آزادگی خویش را حفظ کند».
– « اگر نسبت به بسیاری از اسرار آزادانه اظهارعقیده می کنم وهرحرف حقّی را بی پروا می زنم ، برای آن است که چیزی ندارم و از کسی هم چیزی نمی خواهم ، اگر شما هم بار خود را سبک کنید و توقّع را کم کنید ، آزاد می شوید ».
– « عقیدۀ ایرانی پاک است ، بنده از جانب تمام ایرانیها قلبم مطمئن است که عاشق ایرانند و نمی خواهند ایران را به کسی بدهند، لیکن افسوس شجاعت نیست. شجاعت که نیست ، عقیده زود عملی نمی شود».
– « شما مگرضعف نفس دارید که درپرده سخن می گوئید . به سرهرکسی قدرت داریم. از رضا خان هم هیچ ترس و واهمه نداریم. ما قدرت داریم پادشاه را عزل کنیم. رئیس الوزراء را بیاوریم سئوال کنیم. استیضاح کنیم ، عزل کنیم و همچنین رضا خان را استیضاح کنیم. عزل کنیم ؛ می روند و در خانه می نشینند».
– « من ده رئیس الوزراء و چهل ، پنجاه وزیر را دیدم و رد کردم . اگرهرکدام از اینها در این مجلس مدّعی شد که مدرّس یک توقّعاتی از من کرده است، آن شخص خیلی مرد است. یک کاغذ در هیچ تقاضایی ازکسی نکرده ام».
– « حقیقت زندگی آزادی است. اگر انسان آزاد نباشد ، مرگ و زنگیش یکسان است».
٭ اقتصاد و تولید
– « عقیدۀ من این است که ماهرخدمتی که درنظر داشته باشیم به این مملکت بکنیم، چه برای اقتصاد ، چه برای سیاست ، چه برای دیانت. باید یک کاری بکنیم که این مملکت رو به آبادی برود . بنده گمان می کنم تمام این مفاسد به سهولت درست شود و صورت بگیرد ولی مادامی که این مملکت خراب است و مبنای خرابی هم بی بضاعتی مردم است اصلاحات آن طوری که لازم است نمی شود».
– « مملکت ما که پرازعمله است ، همه فقرا و ضعفا و کارگر و عمله هستند. ما که کارخانه نداریم پس بایستی یک کاری کرد که کاخانجات زیاد شود تا این عملجات هم منتفع شوند».
– « بلی در ممالکی هم این حرفها را زدند تا مثل روسیه خراب شدند . اما درمملکت ما هنوز کارخانه وجود پیدا نکرده است. بگذارید وجود پیدا کند، آن وقت به عملجات بگوئید این کارخانجات را از دست صاحبانش بگیرد. ولی روز اوّل که ما می خواهیم کارخانه تأسیس کنیم نبایستی این اشکالات را بتراشیم که دیگرهیچ کس به فکرتأسیس کارخانه نیفتد».
– رژیم آینده تصمیمی جزاین ندارد که ایلات ایران را تخته قاپو کند تا گوسفند و اسب ایران که برای تجارت تا قلب اروپا انتقال می یابد و سرچشمۀ عایدات هنگفت این کشوراست را به نابودی گذارد و روزی برسد که برای شیر و پنیر و پشم و پوست هم گردن ما به جانب خارجه کج باشد و دست حاجت بدان سو دراز کنیم». (9 )
٭ عبدالله مستوفی، از یکی از گفتگوهایش با سید حسن مدرّس چنین آورده است: معلوم است سوسیالیست ها هم برای کارچاقی سردار سپه در نوبت خود بی میل نبودند که مدرّس را آرام کنند، تا کار به جاهای نازکتر نکشد. در یکی از مذاکرات سران حزب، که من هم حاضر بودم، در اطراف ضدّیت مدرّس، و در افتادن با سردار سپه و نتایج آن برای کشور، هرکس چیزی می گفت؛ و البتّه بیشتر، جانب مضرّ این پیشآمد احتمالی را گنده میکردند. ولی همگی، حتّی من، معتقد بودیم که حیف است این مرد فعّال با جربزه از بین برود. رفقای خوب، چون سابقۀ مرا با مدرّس می دانستند، به من پیشنهاد کردند بروم با او صحبتی کنم، شاید از شدّت مخالفت او کاسته شود.
بعد از ظهر فردای آن روز، به منزل سیّد رفتم. مدرّس در اطاق خود نشسته ، چند نفری نزد او بودند، منهم بعد از ظهر در اداره محاکمه ای داشتم ، و نمی توانستم در حاشیۀ مجلس منتظر وقت مناسبتری بشوم. از توی حیاط ، بعد ازمبادلۀ سلام به آقا گفتم من به شما عرضی دارم . سیّد بزرگوار گفت الان بیرون می آیم، با هم قدری در حیاط قدم می زنیم. من به سمت دیگر حیاط که کسی آنجا نبود، رفته یک دو باری از بالا به پائین رفت و آمد کردم، سید رسید . پس از طیّ تعارفات معمول ، وارد مقصود شدم.
به او گفتم: تصوّر نمیکنید برای متنبّه شدن سردار سپه این اندازه اقدام کافی باشد؟ گفت: خیر، باید لامحاله دستش از ریاست وزراء کوتاه شود! گفتم در این شش هفت ماهۀ ریاست وزرایش خوب کار کرده، و قدرت و عظمت قشون را خیلی زیاد نموده، و به واسطۀ قدرت نظامی ، مالیاتهای عقب مانده هم وصول شده ، و دوایر دولتی عظم واعتباری پیدا کرده اند که نظیر آن را مدّتها است دراین کشورکسی ندیده است. حیف است این قدرت و اختیار و وحدت و مرکزیّت از بین برود، و هرج و مرج و مزیّتهای سابق، جانشین آن بشود. امروز، به واسطۀ قدرت و مواظبت این مرد و مرکزگرفتن حکم دولت، هر تصمیمی در هر قسمت از کارها بگیرند، روی کاغذ نمی ماند و فوراً اجرا می شود. حکّام و عمّال از او ملاحظه دارند، کارها به لاقیدی و بی اعتنایی و سرهم بندی واگذار نمی شود، و نظم و نسق حسابی در کار آمده است.
سیّد گفت: سگ هرقدرهم خوب باشد، همینکه پای بچۀ صاحبخانه را گرفت، دیگر به درد نمی خورد، و باید از خانه بیرونش کرد. دیدم این مرد نطّاق، با یک ضرب المثل دهاتی، همۀ دلیل های حلّ قضیّه، که من آورده بودم، و خیال داشتم بازهم مقداری بر آن بیفزایم، گفته و نگفته همه را از پایه خراب کرد و روی هم ریخت! ولی من مأیوس نشدم، و از راه نقضی مقصود خود را دنبال کردم و گفتم: توجّه می فرمایید که بیرون کردن او چه زحماتی دارد. سیمیتکوهنوز چشم طمعش از کردستان برداشته نشده، و با وجود عدّۀ قوای دولتی، هر روز از خاک کردستان عراق به خاک ایران در تک وتاز است. اشراری که به واسطۀ قدرت این مرد درهمه جا ساکت شده اند، هنوز ریشه و مایۀ شرارت را از دست نداده اند. هنوز هم در لرستان سرجنبان هایی که مثل مار زخمی مترصّد وقت مناسب اند، زیاد هستند و اجمالاً ما کارهای زیادی داریم، که هنوز به آنها دست نزده ایم. بیست سال از مشروطه می گذرد؛ ما جز به این یک نفر، که از هر حیث مواظب همه چیز و همه جا هست، هیچ برنخورده ایم. برفرض، به قول شما، این سگ را به این جرم از خانه راندیم، کی را داریم جای او بگذاریم؟ از همه گذشته، با این نغمه های وحشی که از قشون جنوب و شمال و شرق و غرب می رسد و به یک دیگر دستور تمرّد می دهند و همدیگر را اغوا میکنند، چه می خواهیم کرد؟ چیزی که باقی داریم، همین یک کار است، که اینها دو دسته شوند، و جنگ داخلی راه بیفتد، یا همه با هم متّحد شوند و ملّت را با اسلحۀ خودش زیرپا کنند، و…
سیّد مجال نداد که من باقی ادلّۀ نقض خود را بیاورم؛ حرف مرا قطع کرد و گفت: به همین جهت است که من معتقد شده ام ریشۀ این فساد را هرچه زودتر باید کند: « آخر آدم باید جرأت بکند بیست تا سوار دست یکی بسپرد، و از یاغیگری او در امان باشد؟! مرغی را که دم صبح شغال خواهد بُرد، بگذارید سرشب ببرد. لامحاله از کشیک کشی تا صبح خودتان را راحت کرده اید!» دانستم که سیّد در این امر کاملاً راد یکال است، و منطق و طرز فکرش در این زمینه قوّت گرفته است؛ که با هر بیانی از منظور اصلیش نخواهد گذشت. با هم به اتاق آمدیم. یک استکان چای برای من ریخت و بعد از صرف چای از هم جدا شدیم »( 10 )
مستوفی، مدرّس را در میدان مبارزه با استبداد تنها و بی یاور می داند. او بر طبیعت استبدادی و پرشتاب رضاخان واقف است و می داند که هنوز رضاخان همۀ سازوکارهای لازم دیکتاتوری را به چنگ نیاورده است که خواست خود را به شکل قانونی تحقّق بخشد. نظمیه و عدلیه در اختیار او نبود که منویات او به طور دلخواه برآورده شود( 11 )
ادامه دارد