◀ سؤالات و جوابهای آنها
ج ـ در اینکه ایرانیان یکی از ملل متمدّنۀ قدیمه مشرق بودهاند شکی نیست. لکن در آثار مثبت و علوم مربوط به تمدّن آنها بدبختانه در بین خودشان خبری نمانده و نه تنها در قرون اخیره بلکه حتّی در قرون وسطی هم از اثری کتبی راجع به ادوار قدیمه در ایران خبر نداریم. نه تنها در دورۀ اسلامی پس از انقراض سلطنت ساسانیان بلکه حتّی در عهد ساسانی هم ظاهراً اطّلاعی از تاریخ قدیم ایران مثلاً از هخامنشیان و مادیها نبوده، ورنه در خدای نامه که در آن عصر تألیف شده ذکری میشد. شاید حتّی از دورۀ بلافصل قبل از اردشیر بابکان یعنی دورۀ اشکانیان و سلوکیها نیز اطّلاع مرتّبی در دست نبود و فردوسی در شاهنامه خود که منظومۀ شاهنامۀ منثور فارسی ترجمه شده از خدای نامه است در باب اشکانیان گوید (و باید نقل از همان خدای نامه عهد ساسانی بوده باشد):
«از ایشان بجز نام نشنیدهام
«چو کوتاه شد شاخ و هم بیخشان نه در نامۀ خسروان دیدهام»
نگوید جهاندیده تاریخشان»
در نوشتههای قرون اسلامی مانند کتب طبری و بیرونی و مطهّربن طاهر مقدّسی و مسعودی و حمزۀ اصفهانی و ثعالبی و نهایۀالارب و الاخبار الطوال و دینوری و مجمل التواریخ و کتب ابن قتیبه و ابن البلخی و ابن الفقیه و ابن الجوزی و بلعمی و سبط ابن الجوزی و مسکویه و غیره هم فهرستهای بسیار مختلفی از اسامی و عدد و مدت سلطنت اشکانیان (البته به نقل از تواریخ عهد ساسانی) ثبت شده که قریب سیصد سال با هم اختلاف دارند. در عهد ساسانیان مدت بین اسکندر مقدونی و اردشیر بابکان را که در حقیقت 547 سال بود 266 سال میشمردند و این عدد در تواریخ و حسابهای رسمی آنها بهطور مسلّم منظور شده است که ناشی از اشتباهی بوده که بعداً تاریخ سلوکی را با ظهور زردشت التباس کردهاند.
اطّلاعی که از تاریخ حقیقی ایران قدیم از یک قرن به این طرف کم و بیش در بین ایرانیان عهد اواخر قاجاربه پیدا شد به نقل از کتب فرنگیها به دست آمده، مثلاً از کتب اعتمادالسلطنه (محمد حسن خان) و مرحوم ذکاء الملک و جمله از منبع مورخین یونانی قدیم معاصر هخامنشیان و بعد از آن است. شاید غالب ایرانیهای معاصر حتّی عدهای از تربیت شدگان حرف مورّخین یونانی را هم قبول نمیکردند و بیاساس و خلاف حقیقت شمرده و حمل بر «غرض» میکردند اگر کتیبۀ داریوش در کوه بیستون به وسیلۀ محققین فرنگی در قرن اخیر خوانده و مندرجات آن کشف نمیشد که عیناً با نوشتۀ هرودوت یونانی بیکم و زیاد مطابقت دارد. آنچه در شاهنامه و نسخۀ اصلی پهلوی آن (خدای نامه) بهعنوان تاریخ قدیم ایران آمده افسانهها و اساطیری بیش نیست که حقیقت ندارد. با اینهمه بهقول علماء عدم وجدان دلیل عدم وجود نمیشود و آثار بنائی ومنقوشات قدیم کم و بیش دلالت بر وجود مایهای از هنر و صنعت درعهد قدیم درایران دارد، ولی البتّه از طرف دیگر عدم وجدان دلیل وجود هم نمیشود. ایران قدیم تشکیلات دولتی و لشکر نیرومند و تقسیمات کشوری و تا حدّی نظم اداری داشته است و کاخهای با عظمت به وجود آورد و حتّی داریوش اوّل پیک منظّم میان انحاء دور ممالک خود راه انداخته بود. بعضی جنبههای اخلاقی هم که از ارکان تمدّن باید شمرده شود موجب افتخار ایرانیان تواند شد، مثلاً تأکید فوقالعادۀ سلاطین و پیشوایان دینی قدیم در احتراز از دروغ چنانکه جارج گروندی در دائرۀالمعارف بریطانی در مقایسۀ یونانیها با ایرانیها با همۀ ثنائی که از فضائل و خصال و اوصاف ستودۀ یونانیان در مقابل ایرانیان میکند گوید که ایرانیان بزرگترین مقام را در اخلاق و روش به راستگوئی میدادند، درصورتی که یونانیان آن صفت را تالی مزایا و صفات نیک دیگر قرار میدادند.
خدمات ایرانیان به علم در قرون اوّلیۀ اسلامی و حتّی تا قرن نهم و عهد غیاثالدین جمشید کاشی به حقیقت مایۀ بزرگترین افتخار تاریخ این ملّت شمرده تواند شد و ابنسینا و بیرونی و محمّدبن زکریای رازی و محمّدبن موسی خوارزمی و نصیرالدین طوسی و همان غیاثالدین جمشید درخشندهترین ستارگان قدر اوّل تاریخ این ملّت هستند. در باب اینکه یونان در علم و تمدّن چیزی از ایران اخذ کرده باشد اطّلاعی ندارم و بعضی روایات افسانهآمیز مبنی بر استفادۀ افلاطون ازمغها یا فیثاغورس از منابع شرقی و تعلیمات جاماسب (؟) و مجموعۀ اشعار ملیون ملیون بیت زردشت که پلین رومی روایت کرده و افسانههای منسوب به هرمس و ارتباط او با منابع شرقی شایان اعتماد نبوده و ارزش تاریخی ندارند و ما ایرانیان لازم نیست که بیرونی و خوارزمی و رازی و ابنسینا را دور گذاشته سرافرازی خود را مرهون جاماسب بسازیم.
س– آیا از مضمون بیان شما در باب ملّتپرستی افراطی یا بهقول شما «ملّتبازی» اینطور باید استنباط کرد که ترویج ناسیونالیسم مطلوب نیست و جزو فضائل یک ملّت نیست؟ (بهمن گرشاسبی)
ج– ناسیونالسیم لغت فرنگی است که اگرچه معنی لغوی آن تعصّب ملّی است معنی معمول و مصطلح آن در زبانهای فرنگی وطن پرستی است، چنانکه در انگلیس وطنپرستان ایرلاندی را همیشه ناسیونالیست ایرلاندی میگفتند و وطنپرستان استقلال طلب هندوستان را ناسیونالیستهای هندی و اغلب آنها را برای ترسانیدن مردم از آنها آنارشیست و انقلابیون هم مینامیدند، و ناسیونالیست به این معنی البتّه برای ما مطلوب و مقبول است و جزو فضائل است. لکن اگر در موردی مراد از آن معنی تعصّبات قومی باشد مثلاً تعصّب کردی بر علیه فارسی زبانان ایرانی یا تعصّب فارسی زبانان ایران … و یا تعصّب مسلمین ایران بر علیه اقوام غیر مسلم این مملکت این مفهوم برای وحدت وطنی مملکت مضر تواند شد. آن نوع ملّتپرستی با تعبیرصحیحترملّت بازی ناسیونالیسم نیست، بلکه معادل کلمۀ فرنگی «شووینیزم» و گاهی «راسیزم» است که شدّت اعلای آن در آلمان در دورۀ ناسیونال سوسیالیست و در مملکت عثمانی در عهد حکومت اتّحاد و ترقّی دیده شد. همۀ بلژیکیها به معنی معقول کلمه ناسیونالیست هستند و البتّه خود را ناسیونالیست هم میدانند، اما تعصّبات قومی ندارند و در بلژیک فلامانها بر ضدّ والونها یا بالعکس نیستند.
س– فرمودید در اجتماعی که آزادی به مفهوم واقعی حکمفرما نباشد عدالت وجود ندارد. چه میفرمائید دربارۀ عدل انوشیروان در آن محیط غیر آزاد؟
(صدیق اسفندیاری)
ج– نه آزادی و نه عدالت امروزه، آن مفهومی را که در قرون سابق داشته ندارند. مثلاً نه؛ آزادی عهد کریمخان زند شباهتی به آزادی حقیقی مملکت سویس این زمان دارد و نه استبداد نادرشاه قابل مقایسه با استبداد پسرش عادل شاه است. عدالت غازانخان که بهترین سلاطین مغولی بود در مقابل خونخواری چنگیز نمود و جلوه میکرد نه در مقابل عدالت آبراهام لنکولن. «عدالت» انوشروانی نه محکمه داشت و نه قضات مستقل و نه مدّعیالعموم و نه ژوری (هیأت منصفه). بلکه عدالت پادشاهان آن ایّام ناشی از خوشطینتی نسبی اتّفاقی شخص سلطان و تفضیل او بود. انوشروان در مالیات سرانه که به اشخاص بین 20 و 50 ساله بست و بین 12 و 4 درم بود نجباء و اشراف و اعیان و روحانیان و آنها را که در خدمت دولت بودند و لشکریان را مستثنی کرد.
شهرت دادگری او شاید بیشتر مرهون ستایش موبدان زردشتی بوده که به جهت دفع مزدکیان و برانداختن مذهب مزدکی او را جنّت مکان قلمداد کردند.
نخویرغ سردار ایرانی را که در لازستان شکست فاحش خورده بود به حکم انوشروان زنده پوست کندند و در چندین مورد به امر او چوب سرتیزی به رودههای مغضوبین فرو کردند (رجوع شود به کتاب «ایران در زیر حکم ساسانیان» تألیف کریستنسن). پس عدالت انسانی این عصر فقط در مملکت آزاد بهوجود تواند آمد که هزاران زبان و قلم مراقب حصول آن و مؤاخذۀ کار حرکات مخالف آن هستند. در سال 1313 رئیس یک مملکت بسیار متمدّن اروپائی با هشتاد ملیون نفوس تربیت شده که حکم مطلق واستبدادی برای خود برقرار کرده بود با وجود قانون اساسی و محاکم بیشمار قضایی که چندین قرن در آنجا مستقر بود به قول خود 48 ساعت قوه قضائیه را ابطال کرده و حکم بلامنازع را به دست خود گرفته صدها اشخاص را بی محاکمه اعدام کرد، زیرا قبلاً آزادی را در آن مملکت سلب کرده بود. اماّ در فرانسه که آزادی جاری بود با وجود توطئه و همدستی غالب مقامات عالی لشکری و کشوری برای محکوم کردن دریفوس یهودی صاحب منصب کوچک نظامی بهناحق در مقابل هیجان مردم آزادیخواه و انتقاد شدید امیل زولا شکست خورده مجبور به عودت دادن دریفوس از جزیزۀ شیطان که محبس او در آن بود به فرانسه و تجدید محاکمه و آزاد کردن او شدند و در این مورد آزادی یکی از بزرگترین آثار باهرۀ خود را نشان داد.
شخصی هم به نام باقر نجفی از کاشان که خطابه را در جراید خوانده شرحی به اینجانب نوشته و سؤالاتی راجع به موضوع آزادی کرده که چون با نهایت تواضع و فروتنی مینویسد: «امیدوارم به کوچکی بنده نگاه نکرده و عرایضم را بدون جواب نخواهید گذاشت» و آثار بیغرضی و میل به کشف حقیقت از مراسلۀ او پیدا است. البتّه «اینجانب که با کمال میل به هر سؤال کننده و مخصوصاً به اشخاصی از طبقات پایین اجتماع جواب میدهم اینک جواب خدمتشان عرض میکنم خصوصاً که نظیر اشکال ایشان در خاطر بسیاری از مردم خلجان میکند مبنی بر اینکه وجود آزادی مُخِلّ نظام عالم و جامعه و موجب ایجاد هرج و مرج تواند شد. لُبّ آن فکر مبنی بر اینست که آزادی را به معنی عمل و فقدان قیود در زندگی و به عباره اخری بیبند و باری فرض میکنند که هر کسی بتواند هر کاری که دلش میخواهد بکند ولو آنکه مستلزم تجاوز به حقوق دیگران و اجحاف به غیر و اخلال نظم باشد. چنین معنی را هیچ آزادیخواهی اراده نکرده و مخالف عقل و نظم اجتماعی و قوانین عادلانۀ مدنی بودنش بدیهی است و هیچ آزادیطلبی حتّی آنارشیست وجود نداشته و ندارد که اصول احکام و وصایای عشرۀ نازل بر موسی و مخصوصاً لزوم اجتناب از قتل و دزدی و طمع به مال غیر و ناموس دیگران و غیره را قبول نداشته و کسی را در ارتکاب هرگونه تجاوز آزاد بداند و قدرتی اجتماعی برای مقیّد داشتن افراد به رعایت آن اصول لازم نداند. دایرۀ عمل هر کس درحدود حقوق غیر پایان مییابد و مقصود از آزادی انسانی در اصطلاح مردمان متمدّن امروز آزادی سیاسی یعنی آزادی نطق و آزادی قلم و انتقاد از اعمال متولّیان امور عامّه است و آزادی عقیده و پرستش بر طبق «لااکراه فیالدین» و «لکم دینکم ولی دین» و آزادی ذات یعنی حرّ بودن هر فرد انسان و نبودن بردگی و آزادی کار و شغل و اجباری برای کار بدنی مانند اسیر نباشد، مگر در مورد ضرورت اجتماعی که در تمام دنیا و نزد ملل متمدّنۀ آن ضرورت مسلّم باشد مانند خدمت نظامی در بسیاری از ممالک. بهطور کلّی اساساً دادن آزادی به ملّت آنهم به میزان محدود و معیّن از طرف ارباب قدرت که اندازۀ لازم و مفید را بسنجند و هر وقت لازم دیدند به میزانی که صلاح بدانند قدری بیشتر و یا کمتر بدهند اگرچه فرضی معقول و مطلوب است امکان عملی ندارد، یعنی اگرچه محال عقلی نیست قریب به محال عادی است. زیرا که هیچ صاحب قدرتی به اختیار به گلهای که وی خود را شبان آن میداند آزادی نداده ونمیدهد مگر بسیار بهندرت. چه آزادی رعایا غالباً موجب محرومیت وی از هوسها و شهوات و طمعها و تمتّعات و ملذات زندگی میشود. روحانیون دنیاپرست نیز که تسلّطشان بر رمۀ خودشان به وسیلۀ ترسانیدن آنها از عقاب در صورت عدم اطاعت و انقیاد به آنها پایدار میشود مروّج آزادی مخلوق خدا نیستند و غالباً سازمان عظیم فشار و تضییق آنان بر ارواح مردم بدبخت خداترس باسازمانهای ظالمانۀ کشوری و سیاسی حکومتهای جابر و جائر عقد اتّحاد داشتهاند، مانند دستگاه «تأمینات» روحانی «انکیزیسیون» در اسپانیا و بعضی ممالک دیگر در قرون وسطی و حکومتهای اسلامی اولوالامر خلفای اموی و عبّاسی یعنی آنان که پس از خلفای راشدین تا سقوط بغداد به دست مغول به ناحق لقب و منصب امیرالمؤمنین داشتند (بهاستثنای عمر بن عبدالعزیز).
برای دفع کامل هر شبهه نظیر آنچه گفته شد کافی خواهد بود گفته شود که مقصود از آزادی بی کم و بیش همان است که نمونۀ آن امروز در بعضی ممالک مانند اروپای غربی (بهاستثنای شبه جزیرۀ ایبری) و آمریکای شمالی و ممالک اقیانوسیه (اوسترالی و زلاند جدید) و هندوستان وجود دارد و بیشتر از 800 میلیون نفوس از آن بهرهمند و برخوردارند و خللی در نظام و انتظام عادلانۀ آن ممالک پیدا نشده و نمیشود و اگر برای مملکت و ملّت ما تقلیدی مطلوب و مستحب باشد. همانا تقلید نظام اجتماعی این ممالک است که مردم آن سامان رفاه و آزادی و عدالت که محصول همان آزادی است دارند، نه تقلید هوسناکانه از بعضی ملل دیگر دنیا که مصداق «ای دو صد لعنت بر آن تقلید باد» خواهد بود. تقلید از ممالک مذکور در فوق هم که مستحسن شمردیم همانا محدود بر نظام سیاسی مبنی بر آزادی و علم است که مطلوب است نه بسیاری از عادات و آداب نامطلوب آنها.( 5)
◀ توضیحات و مآخذ:
1 – مهدیقلی هدایت( مخبر السلطنه) « خاطرات و خطرات» تهران، زوار، چاپ چهارم 1363، ، ص 383 – (صحبت مخبر السلطنه (متولد۱۲۴۳ درتهران – درگذشت ۱۳۳۴)،در ملاقات با رضا خان در بارۀ تفاوت های تمدن بلورای با تمدن لابراتورای )
* مهدیقلی هدایت (ملقب به مخبرالسلطنه ) در «خاطرات و خطرات » می نویسد:
«تمدن و تربیت در مشرق سابقه دارد . در مغرب در اکتشافات علمی و صنعتی پیش افتادند . در اخلاق هنوز به مقام مشرقیان نرسیده اند بلکه در مائه اخیر که مذهب اهل حل و عقد ماتریالیسم شد عقب رفتند . تمدن بولواری بر تمدن لابراتورای غلبه کرد وآن تمدن ناچیز به ما سرایت .
تمدن را به صورت گرفتیم . کلا همان را عوض کردیم که رنگ تمدن به خود بدهیم در حوزه خواص ملیت ما از دست رفت . در مقابل، هنرهای لابراتواری بی سیم، رادیو و هواپیما مستسبع شدیم، رقص، قمار، شرب، تظاهر به فواحش را ترقی دانستیم . افکار بی پای ماتریالیسم را به خود راه دادیم که امروز از بیداد آن همه جا غوغا بپا است و فریاد بلند .
دور سر خود چرخ می زنیم و نمی دانیم چه کنیم . یکی از مراحل رسیدن به راه عاقبت برگشتن از این راه غوایت است که العود احمد و ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم . (I)
هدایت در ادامه می افزاید:«عنوان مجلس که پیدا شد، سخن های سخیف و افکار کثیف در عنوان آزادی بی پیکر بر سر زبان ها افتاد . به تقلید تمدن بولواری و تفنن در بی عاری، رشته زندگی ساده خودمان از دست رفت و پا به دایره تجدد گذاردیم، آن دمکراسی حقیقی فراموش شد و فساد اخلاق بالا گرفت، درب خانه ها بسته شد، علاقه ها گسسته، شکایات پیوسته، روز به روز بر تکلفات زندگی افزود و از تعیشات عمومی کاست، بین طبقات افتراق افتاد و از هر طرف تزریق نفاق شد، کارخانه اگر داشتیم بازار ارسی دوزها بود باز هم العود احمد .» «حکایت ما حکایت آن مکتب دار شد که شاگردان روی مواعده گفتند، جناب میرزا خدا بد ندهد مگر کسالت دارید؟ (II)
در ادامه آن به این موضوع اشاره می کند که «امر بر جناب میرزا مشتبه شد، برخاست واز پی معالجه رفت، مرض را در ذهن ما تزریق کردند و مشتبه شده ایم تا رفع اشتباه نکنیم، صحت نخواهیم یافت . مرض در ممالک سایره، آزادی و مساوات دروغی است در ولایت ما تعقیب تمدن و ترقی بولوری و تکلفات مضر .» (III)
پی نوشت:
I – مهدیقلی هدایت( مخبر السلطنه) « خاطرات و خطرات» ، ص، 492
II – پیشین ، ص، 493 .
III –پیشین ، ص، 493
* از منظر سیف پور فاطمی: « مخبرالسلطنه درحکومت طولانیش اثری ازخود باقی نگذارد و بقول خودس فقط اسم بود. دشمنانش او را دوستدار انگلستان نامیده و مدرس می گفت که سر پرسی لرن سفارش او را به رضا شاه کرده است. در مقابل تسلیم و معتقد بود«پنجه با شیر و مشت با شمشیر زدن کار خردمندان نیست» درجنجال های سیاسی قبل از رضا شاه در میان دستجات مختلف طریقه اعتدال و میانجیگری را می گرفت و با همه گروهها حتی محمد علی میرزا و در بارش نرد آشتی و همزیستی می باخت. خوب صحبت می کرد، اهل دانش و خرد بود و مثل بسیاری از رجال ایران خود خواه و کینه توز بود. از نقاشی و فن چاپ و گراورسازی اطلاعات کافی داشت. مسلمان و معتقد حقیقی بود. بدرستی وطن پرستی شهرت داشت. در یاد داشتهایش هم که بنام ” خاطرات و خطرات” منتشرشده فلسفه زندگانی خود را با این شعرتوصیف می کند:
” ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم
با پادشه بگوی که روزی میسر است“
ازمنیت وخود ستائی سهم کافی داشت. با علوم و صنعت اروپا موافق، با آزادی زن و حکومت جمهورمردم مخالف وحتی درمجالس شب نشینی که زنان حضور داشتند شرکت نمی کرد به آزادی جراید و انتقاد ازهیئت حاکمه معتقد نبود.
هنگام نخست وزیریش بواسطه پیری و دوری ازاوضاع کشورکاملاً تحت قدرت تیمورتاش بود و مقامش درحقیقت اسم بی مسمائی بود. خود او هم کراراً در خاطراتش به این نکته اشاره می کند.»
منبع : دکترنصرالله سیف پور فاطمی « آئینه عبرت» – از انتشارات جبهه ملیون ایران– چاپ لندن – ۱۳۶۸ ، ص 631
2 – دکتر باقر عاقلی «شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران» جلد سوم ، چاپ اول سال ۱۳۸۰ – نشر گفتار باهمکاری نشر علم– ص 1740
3 – «چهار رساله در تجدّد ، ملّیت ، دین و آزادی» ،(ابوالحسن فروغی – کاظم زاده ایرانشهر – سیدحسن تقی زاده – فخرالدین شادمان) – به کوشش هوشنگ کشاورز صدر–انتشارات خاوران تابستان 1389 –صص 7 – 6
4 – پیشین – صص 61 – 13
5 – پیشین – صص 123 – 67
◀ عبّاس منوچهری « آراء تقی زاده را در رابطه باغرب ستائی و مدرنیته را به سه دور تاریخی تقسیم» کرده است»
1 – در آستانه ی مشروطه
تقی زاده در سال 1323 قمری در طیّ سفری به مصر ، ترکیه و قفقاز در سنّ 26 سالگی ، در دورانی که هنوز سفری به غرب نکرده بود، رساله ای تحت عنوان تحقیق درحالات کنونی با مطالعات تاریخی ایران نوشت. در این رساله وی ریشه یابی عقب ماندگی ایران در مقایسه با ملل پیشرفته پرداخت و سپس تجویز تاریخی خود درباب « ضرورت پذیرفتن تمدّن غرب » را ارائه داد.
برای یافتن علّت یا علل عقب ماندگی ، تقی زاده دست به تحلیلی تاریخی می زند. تحلیل وی به طور بارز تحت تأثیر نظریۀ تاریخ بقاء داروین و نظریه ارگانیک دولت است . وی علّت العمل عقب ماندگی کشور را درافول مکرّر سلسله های حکومتی ایران، که خود حاصل زوال
درونی آنهاست، و تهاجم بیگانگان به حکومتهای در حال زوال می بیند . درعین حال ، به ابتذال فرهنگی جامعه ، که به نظر او حاصل زوال اخلاقی حکومتگران بوده است نیز اشاره دارد: به گفتۀ وی : تاریخ به ما می نمایاند که هر وقت مستی اولی الامر باعث خرابیهای بزرگ گشته ریاست مکّه و سدانت کعبه به یک خیک شرابی فروخته شد و ازخزانه به قریش گذشت ، و جلال الدین خوارزمشاه با آن دلاوری و جنگاوری و رشادت و مردانگی که عرصه را بر مغول تنگ کرده بود درانجام چون به مستی درافتاد کارش تباه شد. بلی ، اناالدنیا طعام شراب و… رأی فلسفی سرپرستان شد و ازتأثیرتربیت ایشان به مقتضای الناس علی سلوک ملوکهم اخلاق عمومی نیز مختل شد.
تقی زاده پس از بررسی وضع موجود در ایران و با اشاره به پیشرفتها و ترقّیات علمی و اقتصادی درغرب ، در نهایت ، راه حلّ خود را بدینگونه ارائه می دهد:
چاره ای برای زندگی وعزّت و رفاه و سعادت و قوّت و مکنت و جاه و شوکت و غنا و ثروت و رواج تجارت و وفور زراعت و ترّقی صنعت و … ایمان و …. دین و رونق عمران وصایت جاودانی و رفع نادانی و کسب ظفر…نام و شهرت و دست بالای دست دیگران شدن جز این نیست و تدبیری غیر از این نه که با شتاب هرچه تمامتر و عزم درست وغیرت واقعی تمدّن جدید را قبول کنیم . آن را به عین همان اصول اجرا نموده و به کاراندازیم و به تجربه مجرّب نپردازیم.
2 – دوران میانه
مرحلۀ دوّم حیات فکری تقی زاده با دوران اقامت 8 ساله وی د ربرلن وانتشار روزنامۀ کاوه درآنجا شروع می شود و تا پایان اقامت وی درانگلستان در سال1324 شمسی ( 1946) ادامه دارد.
انتشار روزنامه[مجله] کاوه از نظر محتوا توسّط خود تقی زاده به دو دوره جنگ و صلح تقسیم می شود. مطالب کاوه در « صلح» ، به گفتۀ مجتهدی ، تفسیر حرف ، « یعنی ضرورت پذیرش بلاشرط تمدّن غرب » ، بود تقی زاده خود اشاره می کند که روزنامۀ کاوه « زائیده جنگ بود و لهذا روش آن با زمان جنگ متناسب بود.» امّا اکنون :
روزنامه تازه ای می شود که مندرجات آن بیشتر از هر چیز ترویج تمدّن اروپائی است در ایران ، جهاد بر ضدّ تعصّب ، خدمت به حفظ ملّیت و وحدت ملّی ایران ، مجاهدت در پاکیزگی و حفظ زبان و ادبیات فارسی…
امروز چیزی که به حدّ اعلا ایران لازم است و همه وطن پرستان ایران با تمام قوا باید در آن راه بکوشند و آن را بر هر چیزی مقدّم دارند سه چیز است که هرچه در باره شدّت لزوم آن مبالغه شود کمتر از حقیقت گفته شده : نخست قبول و ترویج تمدّن اروپا بلاشرط و قید و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب وعایدات و رسوم و تربیت و علوم و صنایع و زندگی و کلّ اوضاع فرنگستان بدون هیچ استثناء ( جزاز زبان) و کنار گذاشتن هر نوع خود پسندی و ایرادات بی معنی غلط وطن پرستی ناشی می شود و آن را « وطن پرستی کاذب» می توان خواند.
وی سپس در یک جمع بندی با تیتر درشت عصاره ایده خود را این گونه بیان می کند:
« ایران باید ظاهراً و باطناً ، جسماً و روحاً فرنگی مآب شود و بس ». چنین روند فکری در شماره های بعدی کاوه نیز ادامه می یابد و فقط تعدیلات جزئی در آن صورت می گیرد. در شماره اوّل سال دوّم دورۀ جدید ، یعنی در سال 1339 قمری ، تقی زاده بار دیگر بر ضرورت اخذ اصول و آداب و رسوم تمدّن اروپائی و وصول بلاشرط آن تأکید می کند. در چند شمار بعد به عنوان پاسخ به کسانی که در ایران در مورد شیوه و حدود پذیرش تمدّن اروپائی « مجادله» می کنند نگرشی مطلق انگارانه در باب تمدّن غرب ابراز می کند و در پاسخ به این « مجادلات» چنین می گوید:
… در توجیه علوم و آداب و عادات و شئون اروپائی … یکی می گوید بلی فرنگیها درطب خوب ترّقی گرده اند اماّ درعلم نحو به پایۀ علما ی ما نمی رسند ، دیگری می گوید… باید بگوئیم ما ایرانیها ، یعنی به طور هیئت اجتماعیه مادّه و معنی ، درعلم و ادب ، در نهضت و ذوق ، در موسیقی و شعر، در عادات و آداب ، در زندگی و مردمی ، در جسم و روح ، در اداره سیاست ، در پشت کار و کار کردن ازملل متمدّن فرنگ صد هزار فرسنگ عقب مانده ایم و باید ملّت خودمان را یعنی نژاد و زمان و تاریخ خودمان را نگاهداشته پشت سرفرنگیها بدویم و ترقّیات و تمدن آنها را بدون چون و چرا و بدون اجتهادات بی معنی اخذ بکنیم و بلاشرط تسلیم تمدّن مغرب بشویم. نه در الفبای عربی سختگیری کنیم و علاقه مخصوصی بدان اظهار کرده جزو لوازم ملّیتش قراردهیم و نه درباب تربیت زنان نق و نقی کنیم.
سپس ، در چند شماره بعد ، با اشاره به اینکه سوء توهّماتی در مورد مقصود اصلی وی پیش آمده است سعی در تعدیل موضع مطلق انگار خود دارد و می گوید:
… حتّی فضلای قوم مقصود حقیقی ما را درست در نیافته اند و بعضی گمان کرده اند که ما می خواهیم بگوییم اصلاً مشرق زمین را نقص ذاتی و مغرب را مزیتی جبلی است که حتّی از قدیم الایّام علمای ما در خط و غفلت بوده اند. محتاج به توضیح نیست که این خیال خیلی از منظور ما دور است .
بلکه ما خوب می دانیم که در قرون وسطی علم به هر درجه که بود در مشرق … درجه عالی داشت و کسانی مانند بیرونی و ابن خلدون از آنجا ظهور کرده بودند لکن این شرافت و افتخار باز نمی تواند مانع ننگ امروزی شود که درجه ی علم و معرفت در میان ما به همان حال قرون وسطی مانده ( وچندین مرتبه هم عقب تر رفته ) و در مغرب زمین صد هزار درجه بالا رفته…
چندی پس از این موضعگیری مجدداً موضع تندتری اتّخاذ می کند و این بار به اوج استحاله طبّی می رسد. و در سال 1307 شمسی ( 1928 میلادی ) با نوشتن رساله ای تحت عنوان « مقدمه ی تعلیم عمومی یا یکی از سرفصلهای تمدّن» قدمی فراتر گذشته در باب ضرورت فرنگی مآبی برداشته و این بار سخن از لزوم تبدیل الفبای عربی به لاتین نیز به میان می آورد. تألیف این کتاب ، به گفتۀ مجتهدی ، « نقطه اوج غرب زدگی او بود.» در این کتاب ، بار دیگر تقی زاده بر آنچه در روزنامۀ کاوه در باب ضرورت اخذ تمدّن غربی گفته تأکید می ورزد و اشاره می کند که : هرگونه شکّ و هر نوع شبهه و تزلزل را در اخذ تمدّن جدید ، کاملاً ، چه اقتصادی و چه اجتماعی و چه اخلاقی و چه سیاسی و چه اداری، باید کنار گذاشت وهیچ نوع تردید به خاطر راه نداد…
پس برای زندگی و خوشبختی به عبار ت زندگی عصری باید متمدّن شد و برای متمدّن شدن نیز باید تمام اصول و ارکان و شرایط تمدّن مغربی امروزه را قبول کرد.
وی سپس به ضرورت تغییر الفباء نیز اشاره کرده می گوید:
یکی از وسایل مهمّه ی تمدّن ، خطّ است که آلت حفظ و انفصال و انتشار افکار و علم است و مخصوصاً به واسطۀ تعلیم عمومی که امروزه از اصول و اسبابهای عمده ی تمدّن عصری است. سهولت خطّ اهمّیت خاصّی دارد که می توان آن را در جرگه لوازم درجه اوّل گذاشت. بدبختانه به واسطه ی ظلم تاریخ به ما از این حیث نیز در درجۀ پستی واقع شده ایم و راه بسط تعلیم که یکی از اسباب درجه اوّل ترقّی است بر ما سدّ شده است.
پس از بحث مفصّلی در باب شیوه ی تغییر خط در نهایت به این نتیجه می رسد که :
به واسطۀ نشر خطّ لاتینی و تعمیمی تعلّم آن در میان طبقات پایین ملّت از مرد و زن و روستائی و شهری و صغیر و کبیر روزنه ی جدیدی برای تابش نور معرفت باز می شود و تمدّن ما با اروپا مربوط شده و مجرای نهر تمدّن مغربی به مملکت ما گشوده می گردد و به همین طریق یادگرفتن السنۀ اروپائی هم که تمام احتیاج به آن هست تا حدّی سهل تر می شود.
3 – دوران کهنسالی
در سال 1328 تقی زاده در مقاله ای تحت عنوان « بعضی از علل ترّقی و انحطاط ایران » با عنوان علّت شناسیهای رایج اشاره می کند و سپس نظر خود را در این زمینه ارائه می دهد. نظر وی ، که در واقع گونه ای روانشناسی اجتماعی است ، مملو از کلّی مسلکی است. در این مقاله می نویسد:
سرّاصلی انحطاط ملّت ما درمبانی اخلاق است و نقصی که از این حیث وجود دارد با تاریخ مملکت مربوط است . استیلاهای پی در پی اقوام خارجی و ظلم مفرط داخلی و جنگهای مستمر روح مردم این مملکت را علیل و ذلیل نموده قدرت اخلاقی را در هم شکسته و قوای روحانی لازم برای استقامت در مقابل حوادث و ظلم را ضعیف ساخته است…
استیلای عرب و مغول وسلسله های مختلف ترک بر ایران و زبونی ومحکومیت ایرانیان به تدریج حسّ استقلال فردی و جمعی و مردانگی را ضعیف ساخت و این ناجوانمردی در ادبا و شعرا هم مشهود میشود. [ در حالی که ] غالب افراد ملل مغربی … دارای اخلاق متین و راستگو و درست کردار و ، بقول انگلیسها، « جنتلمن » هستند.
تقی زاده نتیجه گیری را درطیّ بحث دیگری نیز مطرح می کند. اینبار با اشاره به موقعیت جغرافیائی کشور و تاخت و تازهای اقوام مختلف به ایران به این نتیجه می رسدکه :
صفت مدارا و مجامله با غالبین و صاحبان قدرت به حکم بقای انسب از اصول تکامل داروینی در معنویات ممدّ بقای قوم ایرانی است.
لکن اگر این صفت ، که صفت کمال هم نیست ، مانند صفت مگسها ی کاناری ( خالدات) موجب حفظ نوع شده بدبختانه در اخلاق قوم تأثیراخلاقی نامطلوبی کرده است. ایرانیان…
فوق العاده نرم و خوشخو و مؤدّب و اهل سازش و مجامله اند… در اندک زمان و بلکه فوراً راه سازش و مدارا با قاهرین خارجی و داخلی را یافته و خود را به آنها نزدیک می کنند…
وی سپس در پی چارجویی برای چننین نقصان اجتماعی – فرهنگی به ارائه راه حل می پردازد و در نهایت رو به سوی کشورهای غربی دارد . البتّه این بارسخن از استحاله نیست بلکه صحبت از تعلیم و تربیت اجتماعی اخلاقی است به گفته وی :
فراهم آوردن اسباب نشوونمای روح مردانگی ، راستی و ایجاد ملکه فتوّت و مروّت انسانی درقومی سهل نیست. کیفیت تعلیمات اوّلیه و حکایات و داستانها برای با سوادها ومواعظ و تعلیمات روحانی در طبقۀ عوام تأثیر بسیار مهم دارد و گمان می کنم سه چهار وسیله برای شروع به ایجاد روح و اخلاق پاکتر در افراد بالتبع درجامعه باعث شروع نهضتی برای پاکسازی عفّت اخلاقی تواند بود، نخست اقدامی برای ایجاد چند (مثلاً پنج الی ده ) مدرسۀ ابتدائی ومعادل آن کودکستان و دو یا سه مدرسه ی متوسّطه و دوتا سه دارالمعلّمین درتحت ادارۀ کامل ومطلق یک عدّه معلّمین و پرستاران مرد و زن از یکی از ممالک کوچک متمدّن مانند سوئد یا سوئیس …
این نحوه نگرش و شیوه برخورد تا اواخر زندگی تقی زاده بر افکار وی غالب بود. وی در سال 1339 شمسی در خطابه ای در باب « اخذ تمدّن خارجی » بار دیگر به بحث در زمینۀ« علل عقب ماندگی ایران» و راه نجات آن می پردازد . در این خطابه وی ابتدا به تئوریهای اوّلیۀ خود در مورد « اخذ تمدّن خارجی » در سالهای آغازین مشروطه اشاره می کند و افراط خود و دیگران در پذیرش همه جانبۀتمدّن خارجی را مورد انتقاد قرار می دهد. سپس در ریشه یابی « برتری تمدّن غرب » به میراث یونان و « برجستگی تمدّن یونان» به عنوان یک « راز تاریخی ناگشوده » سخن می گوید. در این سخنرانی ، تقی زاده به جای استحاله گری با بازار انگاری به تمدّن غرب اشاره می کند و می گوید :
«من البتّه معتقد به لزوم اخذ تمدّن غربی و علم و معرفت و کمالات و تربیت و فضائل مطلوب و ضروری و بلکه حتّی مستحبّات و مستحسنات اوصاف ملل متمدّن هستم، ولی آرزومند آنم که زبدۀ نفوس تربیت یافتۀ ما آداب و سنن ملّی مطلوب و بیضرر خود را نیز حفظ کند و آنها را حقیر نشمرده با نهایت متانت و سرافرازی به رعایت آنها مقید باشند.»
منبع: عباس منوچهری مقاله « مشروطه و مدرنیته پارادوکس تجدّد طلبی در آراء تقی زاده» – تاریخ معاصر ایران ( کتاب نهم) – مؤسّسۀ پژوهشی و مطالعات فرهنگی – 1374 – صص 86 – 80
◀محمّدعلی همایون کاتوزیان در مقالۀ خود تحت عنوان « سیّدحسن تقی زاده: سه زندگی در یک عمر» از قول تقی زاده در بارۀ جملۀ «ایران باید ظاهراً و باطناً وجسماً و روحاً فرنگی مآب شود و بس.» آورده است :
تقی زاده درباره آن جمله بخصوص یک بار (در مقالات تقی زاده، جلد سوّم، ص 141) این توضیح را داد که «البته ما می خواستیم فرنگی مآب بشویم ولی هیچوقت نمی خواستیم فرنگی بشویم.» امّا توضیحات بعدی او در بارۀ آن جمله نشان می دهد که شبه مدرنیست ها از آن برداشت نادرستی کرده بودند. و در هرحال نظر او در دهه 1320 (دهه 1940) با برداشتی که از آن کرده بودند بسیار متفاوت بود. از جمله در دی ماه 1326 تقی زاده در پاسخ به نامه ای از ابوالحسن ابتهاج نوشت که در کشوری که در آن «انواع مُتصوّرِ بدبختی ها و فلاکت و ذلّت و بی خانمانی و آوارگی و گرسنگی و برهنگی و ناخوشی و بیسوادی و کثافت. . .» وجود دارد:
مخارج پُر اسراف و برافراشتن عمارات شَدّادی و پاریسی اعظمِ گناهان کبیره و کفر است و… تقلیدازفرنگی های متموّل است در این امور. در صورتی که آنها صدها سال به تدریج دراین کارها ترقّی کرده اند وما که لوله آب خوردنی در پایتخت. . . نداریم باید عماراتی داشته باشیم معادل عصری که در پاریس و لندن هم لوله آب نبوده است.72
وی سپس به منظوراصلی خود از آموختن ظاهری و باطنی از فرنگ می پردازد:
و اگر، چنانکه اشاره فرموده اید، من مردم را در بیست و هفت سال قبل به اخذ “تمدّن فرنگی” از ظاهر و باطن و جسمانی و روحانی تشویق کرده ام هیچ وقت قصدِ این گونه تقلید مجنونانه و سفیهانه تجملّی نبوده. بلکه قصد از تمدّن ظاهریِ فرنگ پاکیزگی لباس و مسکن و امورِ صحّی و تمیزیِ معابر و آب توی لوله، و آداب پسندیده ظاهری و ترکِ فحشِ قبیح در معابر… و تقلید به آمدنِ سَرِ وقت و اجتناب از پرحرفیِ بی معنی و بی قیمتیِ وقت. . . بوده. و مراد از تمدّن روحانی میل به علوم و مطالعه و بنای دارالعلوم ها و طبعِ کتاب و اصلاحِ حالِ زنان و احتراز از تعدّد زوجات و طلاقِ بی جهت. . . و پاکی زبان و قلم و احترام و درستکاری و دفع فساد و رشوه و مَداخلِ و باز هزاران. . . امور معنوی و حقوقی و اخلاقی و آدابی دیگر بوده که تعداد آنها هم ده صفحه دیگر می شود. [تأکید برکلمات در اصل مقاله است].
تقی زاده در ادامه مثالی می آورد:
من بدون یک ثانیه تردید ترجیح می دهم که وکلای مجلس قبای قدَکَ و لباس گشادِ هفتاد سال قبل را بپوشند و ریش داشته باشند ولی اگر جلسه ساعت سه و نیم اعلام می شود ساعت پنج نیایند، و شش و نیم رئیس به طالار جلسه نرود که نیم ساعت دیگر برای حصول اکثریّت منتظر شود، و بیست دقیقه پس از حصول اکثریّت باز جمعی برای سیگار و چایی و صحبت بیرون بروند و باز جلسه از اکثریّت بیفتد. [اینهارا ترجیح می دهم] به اینکه همه ریش و سبیل را بتراشند و یقه آهاری تازه زده، شیک و شنگول بر کلّ آداب اجتماعیِ پسندیده فرنگی پشت پا بزنند. . . . بدبختانه ما نه تمدّن ظاهری فرنگستان را گرفتیم نه تمدّن معنوی آن را. از تمدّن ظاهری جز فحشاء و قمار و لباسِ میمون صفت و خودآرایی با وسائل وارده از خارجه، و از تمدّن باطنی آنها نیز هیچ چیز نیاموختیم جز آنکه اِنکارِ ادیان را بدون ایمان به یک اصل و یک عقیده معنویِ دیگر، فرنگی مآبانِ ما آموختند. دراین باب سخن آنقدر زیاد است که در پنجاه صفحه هم نگنجد. [تأکید برکلمات درمتن اصلیست]
منبع: محمدعلی همایون کاتوزیان« سیّدحسن تقی زاده: سه زندگی در یک عمر» ، « ایران نامه » سال بیست و یکم
◀دکتر فریدون آدمیت در کتاب ، فکر ازادی و مقدمه نهضت مشروطیت در بارۀ آخر و عاقبت تندرویهای سید حسن تقی زاده در زمان محمد علیشاه می نویسد:
«چنانکه می دانیم محمد علیشاه با جنجال زیاد در سوم جمادی الاول 1326 از طهران خارج شد و در باغشاه مستقرگردید و در23 آن ماه با بمباران مجلس نابکارترین ضربه رابه حکومت ملی نوبنیاد ایران وارد ساخت.
با چیرگی استبداد برآزادی دورۀ حکومت دهشت از نو آغازگردید. جمعی از آزادگان به زنجیر افتادند، عده ای به دست دژخیمان باغشاه جان سپردند و دسته ای نیز به رنج تبعید گرفتار آمدند. از آزادگان میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل را گشتند. محمد علیشاه دشمنی ها ی ملک المتکلمین را نیز که از جانب ظل السلطان سود مادی می برد نبخشود و آن خطیب زبر دست را به طرز وحشتناکی معدوم ساخت . قاضی قزوینی را مسموم کردند، او در نزع تدریجی به سختی جان داد.
رئیس انجمن آذربایجان که خود منادی شورش بود از روز قبل از حادثه که قشون ملی آماده کارزار میگردید در خفا می زیست و روز بمباران مجلس که افراد انجمن آذربایجان با دیگرملیون علیه قزاقان مردانه می جنگیدند او به مجلس نرفت و از خفیه گاه به سفارت انگلستان پناه برد. در این دقایق حساس که محک تجربه است و منش واقعی افراد ظاهر می شود آزاد مردان راست کردار با صفت راه و رسم دیگری داشته اند . انقلابی که سران آن در بزنگاه سنگر خالی کنند محکوم شمشیر بیدادگری است. این نکته خالی از نیشخند نیست که آقای تقی زاده پس از نیم قرن که از آن روزگار می گذرد از روی تعمق می نویسد« آزادی بمعنی حقیقی آن بی وجود شهامت افراد و مردانگی و مردی و استقلال فکر و سرافرازی و شجاعت اخلاقی و استقامت و استواری ومقاومت در مقابل ارباب قدرت جرئت و صراحت که این همه را میتوان درکلمۀ خودمانی « صفت» و لفظ فرنگی « کارکتر» خلاصه کرد وجود پیدا نمی کند و آن همانست که … شخص بتواند « نه » بگوید و اهل تسلیم زبونی و باز بقول خودمان « بی صفت» نباشد. بدبختانه در مملکت ما حتی سران قوم از این خصلت لازمۀ آزادی که به حقیقت حیثیت انسانی است کم بهره بوده اند و بسیاری از همان سر دسته های مشروطه طلبان اسمی … ابن الوقت و غلام و کرنش کنندۀ به خود کامان و حکام قهار زمان بوده…» این بیان حقیقت باعتراف نویسندۀ آن که در باره دوره ای از زندگی سیاسی خود گفت او « آلت فعل» ارداۀ دیگران بوده نیک تطبیق می کند.
منبع: دکتر فریدون آدمیت « فکر آزادی و مقدّمَه نهضت مشروطیت » انتشارات سخن -1340 – صص 329 – 328