back to top
خانهدیدگاه هاجمال صفری : تجدّد ، اصلاحات و توسعه در دوران «پهلوی اوّل...

جمال صفری : تجدّد ، اصلاحات و توسعه در دوران «پهلوی اوّل » (1) بخش سوم

باری آن اختلاط  کلّی ایرانیان  با نژادهای اجنبی که همراه  با خرابی کلّی نیز بوده درهجوم  ترک و تاتار و استیلای مغول که بی خبران  سهواً  یا عمداً  خرابی های عظیم  آن را به غلبۀ عرب واسلام  نسبت می دهند واقع گشته و فی الحقیقه  تنزّل وانحطاطی را نیزسبب شده که جبران آن محال  می نموده و اگر  کسی بگوید  آن بلای نازل  روح تربیت و معنویت  تمدّن  ایران  وعموماً  مشرق را کشته و استعداد ترقّی و تجدّد حقیقی را از ما سلب نموده چندان مورد ملامت  نیست.

 لیکن به فضل  خداوند شاهدی در دست است که خطای  این نظر را نیز به آسانی  معلوم می کنند و آن ترقّی درخشان عصر صفوی است که آثار گران بهای  آن در صنایع هنوز آبروی  تمدّن مشرق است و راستی رونق و شکوه  آن عهد به جایی رسید که هیچ عقلی از پیش چنان آبادی و جلال را بلافاصله بعد از آن خرابی های موحش وغیرقابل تصوّر باور نمی کرد.  دراین بازگشت  ترقّی و صنایع وهنرهای  بدیع از هیچ  زمانی کم نیامده. علم و حکمت اگربه مقام اّول خود نرسیده  دراوّل دوره به  خوبی قابل اعتناء بوده و شعر و فصاحت که درعین زمان شداید به وجود حضرت خواجه شمس الدین حافظ و یک عدّه استادان بزرگ که تحت  الشعاع آن وجود بی نظیرشده اند دراوج رفعت جا داشته اگراز بوالعجبی های روزگاردر عصرصفوی نهایت تنزّل خود را دیده  در دورۀ  بعد باز گشت نمایانی به سبک صحیح قدما   نموده ومقدّمۀ تجدید رونقی را به اسلوب رنسانس فرنگستان دراوایل قرون جدید ظاهرساخته است واینها همه شواهد آن است که بدترین بلایا یعنی استیلای مغول و عواقب آن نیزمایۀ  معنوی را که بنیان ملّیت و اصل استعداد ملّت ایران است از میان  نبرده و توانایی و امکان  ترقّی و تجدّد می باشند ساکنین فعلی خاک ایرانند  خواه  از حیث  نژاد اصل ایشان به ایرانیان  باستانی برسد خواه  نرسد  پیوند قرابت ما روح تربیت ایرانی است که همان تکمیل شدۀ تربیت باستانی ایرانی است و به عوامل معنوی تازه تر مانند فصاحت عربی و ذوق صنعتی و هنری یونان و چین وهند وعلم و حکمت یونانی  و از همه بالاتر به کمال مطلوب الهی اسلام  و عرفان خاصّ ایرانی با آزادی فکر و لطف ذوق  پیروان آن مکمّل گشته پس اگرعموم  سکنۀ   ایران این روح تربیت را چنان  که باید دریافته اند به خویشی معنوی یعنی اشرف و اقوای  خویشی ها فرزند و وارث تمدّن و قومیّت همان نیاکان بزرگوارند که هنوز دوام و بقای ملک و  ملّت ایران به بلندی نام ایشان است و اگر آن روح تربیت  را در نیافته اند باید علّت عمدۀ  تنزّل  اخلاقی وعلمی عصر اخیر را دانست که ازابتلاء به بلیات عدیده عظیمه و گرفتاری مربّیان   عقلای قوم  به اصناف موانع نتیجه شده و کوشید تا مقتضی فراهم شده زودتر آن مایۀ تربیتی   را در ضمن اسلوب مجدّد و کاملترین دریابند و بوی نا خوش بیگانگی ازبوستان وطن سعدی  و فردوسی بیرون  رود.

 سوای  پارسیان زردشتی هیچ یک ما نمی دانیم چه خون ها  درعروق ما جاری است تا بتوانیم  از حیث نسب منحصراً خود را به ایرانیان کیانی و ساسانی منتسب سازیم  و دیگران را دشمن  و بیگانه بخوانیم  پس بیگانه آنست  که ادباً  و روحاً فرزند تربیت و تمدّن ایران نباشد  و دشمن  آن  که حیثیات ملّی ما را که سبک و طرز هنر و مکارم اخلاقی و روحانیات وذوقیات خاصۀ ایرانی باشد فدای شهوت خود یا منافع بیگانگان بخواهد  باقی همه خویشند اگر جسماً خون دشمنان قدیم  ایران را در عروق خویش داشته باشند چه در طیّ تاریخ گذشته دیده ایم  که همان  دشمنان  و بیگانگان  را معجز روح تمدّن و تربیت ایرانی ( و پس از اسلام روحانیت اسلامی)  آشنا ساخته و در تکمیل یا تجدید  بنای ملّیت ما  شریک  نموده : گنبد شاه خدا بنده  کمتر از طاق کسری نمایندۀ آثارگذشته ایران نیست و زیج الغ بیگی و هنرهای بایسنقری به همان عنوان دخیل در تشکیل و تکمیل تمدّن معنوی  ایران است  که دارالعلم  جندی   شاپور ومدرسۀ نوشیروانی بوده است ( نباید فاموش کرد که جمع آوری شاهنامه یعنی بزرگ تربنای   تازه کننده  و نگاهدارندۀ   نام و زبان و ملّیت ایرانی  پس از پراکندگی کلیّ  به اقدام  بایسنقر  شاهزادۀ هنرمند تیموری شده است )  بلی مرهم  زخم  خرابی  ها و گسیختگی ها در رشتۀ  وجود این ملّت همین پیوستگی هاست که به حسن  استقبال تازه واردان در جمعیت  و دم مسیحایی تربیت ملّی  ظهور  می یابد  تا مرده را زنده  و کهنه را نو   را به قرابت هم قدمی   در راه  شرافت  و افتخار با یکدیگر ممزوج  و سازنده  یک ملّت  واحده  می سازند  لهذا   اگر در نتیجۀ  شداید و نوایب گذشته  اثری  از پراکندگی  و سستی  نیز در بنای ملّیت ما  راه یافته  باشد چارۀ  آن امروز به همان در آمدن در طریق تجدّد به معنی حقیقی  یعنی  به کوشش در ترفیع  و ترقّی دادن تمدّن خاصّ ایرانی است  که وجهی خلاصۀ   تمدّن شرقی و اسلامی   به شمار می آید زیرا  که این کوش و حصول  کمال منظور پیکر تمدّن و تربیت ما را جان  تازه  خواهد داد و بین تمام  کوشندگان  در این طریق  خویشی معنوی و یگانگی درهستی را کامل کرده وحدت ملّی ایرانیان ولیاقت تامۀ ایران را برای استقلال و سربلندی درمیان ملل و ممالک عالم بهتر ثابت و روشن خواهد نمود.

 امّا این تجدّد  حقیقی ما در چیست؟  بنا برمقدّماتی  که گذشت در این  که یک نظر به آینده   کمال مطلوب کلّ بشر و نظر دیگری به آثار گذشتۀ خویش  و سرمایۀ معنوی که بر اثرسیر  تاریخ  و کوشش پیشینیان برا ی ما فراهم شده همچنین نگاهی به موقع  و مقام  ملک و ملّت   خود درعالم  انداخته  ببینیم  سهم عمل و طرز کار ما  با کمال مطلوب خاصّی که غایت  تمدّن  خصوصی ما باید باشد چیست و به حکم این بینش قدم کوشش در سیربه سوی آن کمال  مطلوب خاص بگذاریم  به آن تناسب  و طرز و اسلوبی که مقتضی این توجّه است دراحیاء و تکمیل آثارملّیت و تمدّن خود ازعلم  و ادب و هنر و مکارم  اخلاق بکوشیم تا به جایی رسیم  که با عضاء  پیش روندۀ کاروان تمدّن به آوردن آثارتازۀ  مخصوص به خود هم قدمی  نماییم و بدانیم که همین قدر که به صحّت و راستی به راه افتیم این منزل  اوّل یعنی رسیدن به پیش رفتگان چندان دور نیست چه آن قدر که  خود گمان می کنیم از مایه عقب  نیستیم  عقب بودنی که می بینیم درهمین است که  ما بر سر گنج  شایان  خویش بیکار و بیخبرنشسته و دست خود را  از گرفتن گوهرهای آن بسته ایم درحالی که دیگران  به دل  آگاه و به جان در جنبش و کوششند وسرمایه های معنوی و مادّی  خود را بی دریغ در کار دارند و نوبه نو از آن سود برمی دارند. سرمایۀ درخاک مانده  یا به خواری  برخاک ریختۀ ما هیچ کم نیست  یا مایۀ  دیگران فرقی درجنس و نوع دارد و این فرق  چنان که دانسته شد فضیلت وعلّت سودمندی یا قیمت و گرانبهایی آن در بازار معرفت و داد و ستد اموال است که نشان  پستی و نقص و عیب آن نقص و عیب حقیقی در این است که ما صاحبان این ماهی ازسعی و عمل عقب مانده ایم  و این عقب ماندگی و سستی کاهلی اگرممتد  شود  منتهی به فقدان هرحیثیت و رسیدن به فنا و زوال خواهد بود  و در حقیقت از این تنزل  خویش بی خبریم  چه بلندی مقام گذشته را به کلّی از یاد برده ایم و رجز خوانی به عنوان  تاریخی مرکّب از حکایت زورمندی  و جهان گیر یعنی ستمگری بر اقوام دیگر با رعایای زیر دست  که راست و دروغ  آنرا نیز ازهم  نمی شناسیم هرچه می خواهیم به طور قصّه  و زمان  پهلوانی  به آن  می افزائیم  جای شناسایی . معرفت در تمدّن گذشته و بلندی مقام  آن نمی گیرد بلکه چون خودمی دانیم که واقع را  ندانسته  لاف می زنیم هر چه نیز ا ز حقیقت بشنویم به سخن عادی خود قیاس کرده و بی اعتبار  فرض می کنیم  و درآنچه نیز باور داریم و به آن می بالیم  چون همه داستان زور وغلبه  شمشیراست پیشینیان خود را در ردیف  وحشیان  شمشیر زنی  می آوریم  که فرزندان ایشان باید یک روز در مکتب مغلوبین و روز دیگر در دبستان غالبین الفبای  تمدّن و تربیت  را بیاموزند و حال  آن که از اوّل عهد باستان گذشته کار ما همیشه به عکس بوده  یعنی اگرغالب بوده این مغلوبین را تربیت کرده و به تمدّن  آشنا  نموده و اگر مغلوب شده ایم غالبین را درمعنی مغلوب تمدّن و تربیت خود ساخته ایم باری دراین بی خبری فعلی تمدّن خویش را نمی دانیم چه بوده تا بلندی مقام آن را بدانیم پس نمی توانیم  به واقع بدانیم حالی که درآن هستیم تنزّل و واپس رفتگی است نه مرتبۀ اصلی و ذاتی ما بلکه چون ضعف خود وقوّت دیگران را به شدّت احساس نموده و به اغراق در واهمه زیاده  از حد بزرگ دیده ایم اصلاً به پستی وجود خود معتقد شده ایم و کسی که بالذات خود ازپست  دانست هرچه اظهارغیرت و پرهیز ازننگ وعار کند ودروغ و فریب است چه عارداشتن  ازعیبی است که شخص سزاوار نفس خود نداند که ذاتاً خود را پست شمارد پستی را سزاوار  وجود  خویش می شناسد  پس چه  ننگی از آن داشته  باشد ؟  بنابراین کسانی از ما  که در این خظا هستند و به فرومایگی قوم خویش که خود ازآن بیرون نتوانند بود معتقد گردیده اند درباطن ازاین پستی ننگ ندارند و دروغ  است که از راه  غیرت و خیرخواهی خواهان عزّت قوم و ملّت خویش و طالب نهضت و تجدّد می باشند بلکه این کلمات فریبی است برای آن که اسباب تقلید ازمتنعّمین دینا  فراهم گردد  و این کامجویان  فرو ریزندۀ نام به رذالت و شناعت  از وسایل عیش اهل شهوت و هوس متمتّع شوند و به طورشخصی اسباب تنعّم منعمین و دارندگان بی کار ممالک و ملل توانا را که ریزه خواران خوان تمدّن محسوبند می طلبند نه سربلندی با کوشش وهمّت اهل کمال وهنر را که سازندگان بنای تمدّن و شرافت ملّیت و   انسانیت می باشند پس به راستی تجدّد نمی خواهند  ریزه خواری خوان ریزه خواران دیگر یعنی اهل نعمت ممالک متمدّنه  را به این نام طمع دارند و این نه تنها به حقیقت رزالت وذلّت   است بلکه علّت محرومی از همان خیرمادّی است که مطلوب مطلق طالبان دنیاست چه مادّیات  مرغوبه همه صورت است و صورت بدون معنی قیام وهستی نمی پذیرد بلی تا مکارم  اخلاق  بزرگان بی طمع  و علم وهنر دانشمندان از همه چیز گذشته نمی بود درهمین  ثروت طلبی عصر آن همه  آبادی در ممالک متمدّنه که جهّال نا متمدّن ایشان را مادّی  صرف  می  خواهند صورت نمی  بست  و در تاریخ  قدیم  خود ما  تا پشت پازدگان  به دنیا  یعنی  به گفتۀ  حافظ  آن روندگان  طریقت  که « قبای اطلب هرکس  که ازهنر عاریست»  به نیم جو  نمی خریدند به وجود نمی آمدند امثال دولت زرین و آباد عضدالدوله وشاه عبّاس کبیرقیام نمی یافت.

  برای آن  که از مقدّمه به نتیجه رسیم یعنی در این موضوع نیز که  کمال مطلوب خصوصی  ما با مرام  کلّی ملّت  ایران  در تجدّد و حفظ  و اثبات  ملّیت و حقّ  حیات  خویش  چه باید  باشد علی الاجمال  وارد  شویم  باید به جنس و نوع استعداد  ملّی خود  و حدود و جوانب  آن نیز  نظری  بیفکنیم  و این از  میزان  چندین  رساله  تجاوز می کند  چه باید به سوابق  تاریخ  ایران و آثار استعدادی که تاکنون از ایرانیان بروز کرده مراجعه  نماییم  و این جمله  که شرح مأثر و مفاخر گذشتۀ ماست در کتاب ها  به آسانی  نگنجیده است  پس باز باید به امیدی  که بر تصدیق اهل خبرداریم متّکی شویم و به اختصار بگوئیم  انواع  استعدادی  که از مردم ایران  به ظهور رسیده کثیراست و درکمتر چیزی است از علم و هنر و شعر و ادب صناعت  و زراعت سیاست و تدبیرمنزل یا آبادی بلاد که کمال ذوق و لیاقت ایرانیان در آن ظاهر و واضح نگردیده باشد لهذا برای تجدّد این قوم نمی توان نظرمقصور به یکی دو منظور جزیی  کرد که  گفته شود به حکم محدود بودن استعداد به این یکی  دو امر بایستی به آن اکتفا جوئیم  بلکه  چون  از مرام  کلّی و کمال مطلوب ایرانیت تنها  آنچه  را موضوع  تجدّد  است از آثار  مختلفۀ  تمدّن و تربیت  به نظر گیریم ( چنان  که منظور فعلی ما  از این  تحقّق است)  باز تنوّع اموری که مقصود و مطلوب می شود به قدری  است که  به سهولت نمی توان به شماره  و شرح  بیان  آن پرداخت لیکن ازخوشبختی وجه مخصوصی  درکارهست  که  پس  از روشن  شدن دستوری کلّی به دست  ما دهد لااقل در این که  بازگشت  به ترقّی در آثارتمدّن   را از چه  راه باید  بکنیم از سرگشتگی  بیرون  می آرد.

 این اواخر در ایران قولی به دهن ها افتاده می گویند تمدّن مشرق معنوی وازمغرب مادّی  است به اختلاف سلیقه  بعضی این قول را ذمّ مشرق و مدح مغرب و برخی قدح مغرب و مدح  مشرق می شناسند این تعبیر به این شکل  یکی از اشتباهات  بزرگ ماست زیرا که هیچ  تمدّنی خالی از دو حیث معنوی و مادّی نبوده و نخواهد بود؛  تمدّن یعنی زندگانی  کردن عقل  و حکمت و عقل و حکمت عین معنی است. از طرف دیگر هیچ زندگانی انسانی بی اسباب وآلات نیست واسباب وآلات ناچارجسمانی ومادّی است پس همیشه و درهرجا  معنویات بنیان و  روح  تمدّن است  و مادّیات  به منزلۀ  جسم و لباس جسمانی آن فرق  دقیق  در این است  که چون  بالاصاله طلب کمال خصیصۀ انسانیت است باید منظور ومطلوب اصلی و حقیقی  تمدّن معنی و معنویات  را دانست  و مادّیات  را اسباب و آلات  جسمانی کار شناخت  امّا چون  قوّت معنی ازهر جهت مولد آثار و نتایج است فواید و منافع  کثیرل مادّی نیز به طور  تراوش  و ریزش فرعی از آن حاصل می آید  و به قول شعرا برگ عشرت کامجویان و نعمت  خواهان  دنیا  را فراهم  می سازد و از این  رو همه جا این  اختلاف نظر پیش  می آید  که بزرگان  اهل  دانش و بینش معنویات را اصل مقصود  و مطلوب می دانند و عوام  کوتاه   نظر و فریفتگان  شهوات دنیوی منظور و مقصود اصلی مادّیات مرغوبۀ  خویش  را می شناسند وعجب آن که  در این جهل و استغراق در طلب متاع مرغوب  خود به حدّ غفلتی می رسند  که وجود اهل  معنی و خداوندان کمال هنر را نیزبا معنویت کمال و هنر ایشان که ایجاد همان مادّیات  مطلوبۀ  جماعت  را کرده  فراموش می کنند  و هر چه منافع  و آثار  خیر  تمدّن  بیشتر  می شود  این  حرص و آز بشر بالاتر می رود تا به جایی می کشد  که در پیکر ظاهر تمدّن و قسمت  مشهود  جمعیت  جز جنبۀ مادّی و مفاسد و معایب شنیعۀ آن چیزی  دیده نمی شود  و این حالی است که کوتاه  بینان ما  در تمدّن مغرب دیده و به مادّی  بودن آن معتقد شده اند و الّا درهر تمدّنی معنویات و مادّیات با یکدیگرهمراه است و دو لفظ معنوی و مادّی دوحیث مختلف یک تمدّن را باز می نماید چنان که فضلا و علمای مغرب هر وقت تمدّن معنوی می گویند  مراد ایشان معنویات یک هیئت جامعه است از روحانیات و اخلاقیات و علم و حکمت وفصاحت و ادب چون  تمدّن مادّی می گویند مقصود ایشان لوازم ثروت وآثار آبادی وغیره است وهر دو جنبه  را در تشریح احوال یک قوم  و جمعیت  مذکور می دارند  پس  ما نیز  باید این  خطای عظیم  را که تمدّنی  ممکن است معنوی یا مادّی  صرف  باشد  از سر بیرون  کنیم تا به این عقیدۀ فاسدۀ خطرناک که مادّیات خالی از معنویات یا صورت بی معنی  قیام پذیر تواند  بود گرفتار نمائیم.

 امّا اگر دو جنبۀ مادّی و معنوی از هیچ تمدّنی جدا نشدنی نیست به علل چند از وجه استعداد  نژادی یا مقتضیات  آب و هوا یا سوابق  تاریخی ممکن است از یکی دوجنبۀ زمانی بر دیگری غالب گردد واگردرممالک متمدّنۀ مشرق عموماً وایران خصوصاً دراعصار سعادت و عظمت جنبۀ مادّی نیز به دلیل کثرت آباد و ثروت بی حسابی که محلّ  طمع ورشک جمیع اقوام بوده  نهایت جلوه  و رونق را داشته این افتخار نیز برای ممالک ما ثابت است که درهر حیث ازحیثیات معنوی تمدّن و ازهمه بیشتر درآن چه به حیث  روحانیت و جنبۀ ذوق بسته است همیشه پایگاهی بلند نمودارساخته اند و این حسن استعداد  برای ما این  خیر بزرگ  و نعمت بیرون از حدّ شکر وسپاس را فراهم  ساخته  که اگر مادّیات تمدّن و ثروت ظاهر ما به حکم  زوال پذیری سریع ماّدیات و صوریات  دنیوی به زودی در معرض  کسر  و زوال در آمده چون معنی و معنویات  دراین عالم  ناقص جسمانی  نیز بهتر ثابت و باقی  است سرمایۀ  معنوی  ما کمتر  کسر و نقص  دیده  در مقام  نسبت  معنویت  تمدّن  ما  بیشتر فزایش  یافته  تا این نیک بختی  و سرافرازی  را نه  از نظر چشم  دوختگان   به مادّیات  پنهان  است برای  ما پدید آورده که  در عوض  ضعف  فعلی  در جنبۀ  مادّی  یا ثروت  عمومی  تمدّن  ما را بیشتر  به صورت  تمدّن  معنوی جلوه داه است  پس به فضل و رحمت خداوند  منّان بعد از همۀ شدّت ها این راه فرج خیر برای ما بازاست که درچشم منصفان وآگاهان دنیا امتیازما درجهات معنوی تمدّن ومتاع مرغوب ما درداد وستد بین اقوام وملل عالم اشرف قماش ها یعنی خواسته وکالای معنی است وبه واقع  نیز تمدن قدیم  ما سرمایۀ معنوی معظمی ازحکمت وادب و فضل وهنر برای ما گذاشته که می تواند بنیان نهضت جدید ما دراین  طریق  گردد و گذشته از آن که این درهر زمان و درهرحال بزرگترین سعادت ها  و شرافت ها  است امروز یگانه روشنایی است که می تواند روزنۀ فرج حتمی ما شود چه خواهیم  توانست جبران ضعف و فقرخود را به توسّل  به این سرمایۀ  معنوی  که فعلاً  درعین  بلندی مرتبه و دقیق  و خفی  بودن  برای ما  سریع الوصول تر است بنمائیم علیهذا  تکلیف  قطعی ما آن است  که بکوشیم  تا در تقسیم کار بین المللی و داد وستد ارباب مدنیّت هنر خویش را در سهمی  از معنویات  تمدّن  ظاهر سازیم و این کار را به شرط  تنبّه و کوشش  به زودی و آسانی می توانیم  در حکمت  و ادب  و سبکی از صنعت  و هنر انجام دهیم.

 در مقدّمۀ  کلام  گفتیم  آن حقیقت  واحده   که پیوند دهندۀ  عموم  تمدّن ها  به یکدیگر  است کمال مطلوب  کلّی و مشترک  انسانیت  می باشد  و نگفتیم این کمال مطلوب  به تفصیل  معلوم  نیست.  همین  قدر می توان  دانست  کمال مطلوبی  هست و معنوی  است و بالاجمال منتهی مرتبۀ  کمال انسانیت و سعادت  ممکن   را برای  نوع انسان باید  حاوی  باشد . منظور اصلی و فایدۀ حقیقی از حکمت و فلسفه  تحقیق در همین  معنی و سعی  در کشف و شناسایی تفصیلی این کمال مطلوب کلی است چنان  که برترین  سود و شرافت   شعر و ادب   و صنعت  و هنر  در تهییج  احساسات  انسانی  است به سوی  آن مقصود  کلّ بشر و تکمیل  لطف و ذوق  و دقّت  فهم  برای دریافت  حقیقت و شناخت  نشان ها   وآثار آن.  پس هیئت مجتمعۀ جسیمی مثل  ممالک  مشرق و ملّت کهن  شده،  در تمدّن و تربیت مانند ملّت ایران  نمی تواند درهیچ  نهضت و تجددّی قدم بگذارد مگر  آن که  برای معنی  دادن به آن  نهضت و احتراز از سرگشتگی و گیج کم بودن در راه ( از نشناختن مقصد  وجهت  حرکت )  قبلاً  در تحقیق  حقیقت این کمال مطلوب  کلی وارد شود  علی الخصوص  که معنویات  تمدّن اسلامی و ایرانی از مبانی ایمانی  وحکمت و عرفان و معانی مندرجه در شعر و سخن منظوم و غیر منظوم  که هنوز در مشرق و مغرب محلّ استفادۀ اهل و ذوق و معرفت است بلکه روزبه روز بیشترمورد توجّه والتفات دانشمندان  دنیا می شود زمینۀ کلّی از پیش تهیّه کرده بلکه مسلمین یا عموم شرقیین و درمیان ایشان ایرانیان  را خصوصاً ( چون به سبب نزدیکی نژاد و ذوق  یا روح تربیت به آرین های اروپا  می توانند جامع  ذوقیات شرق و غرب و قدیم  و جدید شوند ) بیش از اقوام دیگر برای ورود درمبحث منظور مستعد و مهیّا ساخته است به طوری که به آسانی می توانند در این میدان به هم قدمی با متمدّنین دینا به جلوه و جولان درآیند به شرط  آن که  به جان و دل ساعی و جاهد شوند و در نگاه داری افزایش مایۀ قدیمی خود مطالعه وآموختن معلومات زمان یعنی به دست آوردن حاصل مطالعات  دیگران  به جد  تمام بکوشند.

  بندۀ گویندۀ این کلمات را یقین به حدّ ایمان است که اگرما چنان که باید  آرد این طریق شدیم  پیش ازآن که انبان  فنون و علوم  جدیدۀ دیگر را به جزئیات و تفصیل ها  کاویده  باشیم درفن معقول یعنی حکمت و فلسفه  وآن قسمت از کلیات علم که بنیان علوم دیگراست به احیا و تجدّد حقیقی  که مقتضای  زمان باشد موفّق و به چندین نتیجۀ  خیرنایل خواهیم  بود:

 اوّلاً  از این ننگ که نسبت به زمان  خود مطلقاً ازاقوام جاهل وعقب مانده  درعلم  وتربیت  شمرده  شویم خواهیم رست و در صورتی که سوابق معارف و آثارقدیمۀ خود را ترک نگوئیم  و درمسایل جدیده نیز به نظر تحقیق نظرکنیم از بدو امر به تناسب  خصوصیات  ذوق و استعداد خود و مقتضیات خاصّۀ محیط  بالطبیعه سبکی تازه و خاص به خویش  خواهیم  داشت و جهانی از مطالب را منظور گرفته به نکاتی بر خواهیم  خورد  که شاید  جالب توجّه و محلّ التفات دیگران نشده باشد پس درآن چه جان ومغز دانش و بینش و روح تمدّن است متاع نوی به بازار دنیا آورده سری درمیان سرهای بلند عالم  می افزایم و این  خدمت بزرگ یا تکلیف  واجب خود را نسبت به تمدّن دنیا انجام می دهیم که یکی از وجوه  مهمّۀ نظر را که به اقتضای ضرورت کثرت یا فزونی و بیشی در مایۀ وجود  برای تکمیل علم وحکمت وشناسایی کمال مطلوب انسانیت مفید ولازم است به کارآورده بر وجوه  نظردیگری که در کارهست و به حکم بیداری وهشیاری لوازم تکمیل خود را از هرسو می طلبد می افزائیم ( برای  آن که اهمیت  ضرورت  این مداخلۀ ما وعموم متمدّنین  مشرق  در اصول حکمتی  و معقول تمدّن  خصوصاً  کشف و بیان کمال مطلوب انسانیت به درستی مورد التفات شود باید به خاطر آورد که پیش ثابت کرده ایم  که باید کمال مطلوب  کلّ بشر برای تمام  بودن مایه و کمال وجودی خود جمیع  جهات کمالیۀ ممکنه را حاوی باشد و طرق  سیر به سوی آن نیز به همان نسبت تعدّد و تنوّع  یا نمایندگی از حیث بیشی  و فزونی هستی داشته  باشد  از این  رو تنوّع  استعداد  اقوام  که هر  یک را صاحب راه وروش خاص می سازد  مقدّمۀ  طبیعی این کثرت  وتفنّن در طرق و آثار کمال انسانیت است پس برهرقوم مستعد که بتواند سبک و روش مخصوص به خویش داشته باشد واجب است که استعداد خاص خود را لااقل در این مقام به کاراندازد و نظر به اهمّیت واصالت این موضوع معنوی اوّلین وظیفۀ واجبۀ او اظهار هنرخود دراین طریق خواهد  بود.) 

 ثانیاً ازهمین راه کمال مطلوب خصوصی یا مرام ملّی خود را درامر تجدید یافته مقتضای کارخویش و روش صالح ومفید اصلاحات را درهر جهت به دست خواهیم آورد از جمله  همان اسلوب حکمت وشناسایی کمال مطلوب ملّی که باید معرفت استعداد و ذوق ملّت و اوضاع طبیعی محیط و موقع و مقام ملّت و مملکت ما را نیز متضمّن باشد. اسلوب مقتضی  مملکت داری را معلوم و بنیان استقلال و پایۀ سیاست ما را مستحکم  خواهند نمود به عبارت  آخری مطالعۀ کامل  درطریق ادارۀ مملکت و اصلاحات لازمه و نقشه سیاست ما  که بدون آن که هرجه  بکنیم  نقش بر آب  خواهد  بود بالاخره باید در ضمن این التفات به کمال مطلوب  کلّی وعمومی بشر و خصوصی قوم و ملّت  خودمان انجام  گیرد  و ما را  از جنبش   به طور  چشم  بستگی  و گیجی  و سرگشتگی  برهاند.

 ثالثاً  تصویر یک  کمال  مطلوب  کلّی که کمال مطلوب خصوصی ما از آن به دست آید مهیّج  بزرگی برای احساسات لطیفه وعالیه  و قوّۀ  شریفۀ ذوق خواهد شد. جان و روان  تازه به ادبیات و صنایع مستظرفه و کلّیۀ  آثار ذوق و هنر خواهد داد و مشوّق همّت  و جمیع مکارم و قضایل اخلاقی گردیده فساد اخلاق وسستی و بیکارگی فعلی را برطرف خواهد ساخت بلکه یگانه علاج درد فساد وتنزّل اخلاقی که منشأ همۀدردهای دیگراست همین شوق مهیّج  ذوقیات وآن معرفت مشوّق ایمان به معنی و معنویات است و بس وهر وسیلۀ دیگربه نظر گیریم تا این  اصل و ریشه درست نشود شاخ بی ثمرخواهد بود.

 امّا چون به دمیدن این نفحۀ  مسیحایی ذوقیات  ما از صنعت و ادب بار دیگرجانی گرفت واز نو رو به ترقّی گذاشت تا با طرز و سبکی مخصوص به خود و یادآور سوابق هنر و آثار  مشهوره و مرغوبیۀ  خویش شاهکارهای تازه به ظهور آوردیم  و به گنج خانۀ  بدایع  و نفایس  دنیا  بردیم  خواهیم  یافت که  در بازار سودا و داد وستد  فضایل  و معانی  دست پری  داریم:  اگر مخترع  طیّاره  و راه آهن  نیستیم  یا کاشف  رادیو نبوده ایم  مبدع  آثاری هستیم  که در ارزش  حقیقی  کمتر نیست بلکه همان مایه ای است که  یکی از نتایج  و فواید آن گشودن راه برای آن گونه اختراعات و اکتشافات است و پیش  از رسیدن به این نتیجه برای خود ارزش  و قدر مستقلی دارد چه مبداء ومنتهای  سیر ارتقاء هر دو دراینجا است و دراین پایه و پلّه   بودن برترین برتری ها و چه بی مایه و کوتاه  نظر کسی است که نداند نهایت  شرافت و افتخاریک قوم  در آن است که در تقسیم  وظایف اجتماعی بشر مأمور اشرف و اعلای همه  یعنی شرکت درشناسانیدن کمال مطلوب انسانیت وبه کار آوردن وجه خاصّی از آثارذوقیه و روحیۀ  انسانی  باشد !

از نظرمادّی و اقتصادی نیز نهایت صرفه و صلاح ما درهمین  است که علاج فقرخود را درسرمایۀ نقدی به نقد معنی کنیم یعنی در صنعت نیزدر این طرق باشیم که سهم خویش  را در تقسیم و توزیع فنون و حرف بین ممالک و بلاد عالم  از آن صنایع  بدیعه اختیار کینم  که  امتۀ  آن به مقدار کم ارزش بسیار داشته باشند تا قابل ساختن به دست بوده ماشین و مواد اوّلیۀ  کثیر المقدار و گران  نخواهد به عبارت اخری بعد  از محصولات فلاحتی  که آن نیز  به افزایش علم و معرفت  و تهییج  ذوق  و لطف  سلیقه تکمیل  پذیر است  سازندۀ  مصنوعاتی باشیم که مظهر دقّت و رقّت هوش و حسّ کارکنان ما گشته نتایج لطف صنعت وهنر ما را که  به نمونه ها ی مختصر مانند فرش قالی  و خاتم کاری  تذهیب و جلد سازی و امثال آن درعین  زمان کم  کاری و غلط کاری ما مقبول  و مشهورآفاق است بیشتر منتشر سازد.  در تجارت خارجی امتعۀ ساختۀ ماشین را ازدیگران بخریم و پرداخته های انگشت هنر و به بار آوردهای ذوق و سلیقۀ خویش را در بها بدهیم. صنعت خری وهنرفروشی کنیم تا به جای فزایندگی زیان بر سود خود بیفزاییم  و بدون آن که  دیگران  را به غنیمتی ی گرفتار نماییم برای خویش  و خویشان غنیمتی به سرافرازی به دست آریم.

اکنون به فضل  و کرم خداوند یکتا با آن که کتابی مبسوط  در ورقی چند گنجانیده شده و از این جهت سخن بسیار موجز و مشکل افتاده می توانم بگویم گفتنی ها گفته شد. دیگر لیاقت و شایستگی زیور پیکرآن شنوندگان است که به کاربستنی ها را به توفیق الهی و یاری عزم  و همّت به کار بندند. والحمدالله خیرالختاک والسلام  و الاکرام.( 4 ) 

 

 

843 Safari-Jamal-3 ◀  سید حسن تقی زاده ‏:  اخذ تمدّن خارجی، آزادی، وطن، ملّت، تساهل

سید حسن تقی زاده ( 1357 – 1348 هـ.ش)  دانشمند ، مورّخ  وپژوهشگری بر جست ه  در تاریخ  و فرهنگ  ایران،  رجل سیاسی  سرشناس  و از سران  جنبش مشروطه  ایران و نمایندۀ نخستین مجلس  شورای ملّی  از تبریز  است . او پایه گذارمجلّه ی کاوه درسال 1334 هـ . ق در برلن است و مدّت شش سال این ‏مجلّه به زبان فارسی در برلن انتشار می‌یافت،

به زبان‌های ترکی، عربی ، فرانسه ، انگلیسی و آلمانی تسلّط کامل داشت.‏ وصاحب مقاله های بسیار به زبان های فارسی ، انگلیسی ،  و آلمانی است.

از آثار او  که از وسواسی زیاد برخوردار  بود می توان ، «گاه شماری  در ایران  قدیم»، « مانی  و کیش او »  و… نام برد ( رک به پژوهشگران معاصر ایران» هوشنگ اتّحاد،  جلد 1.  همچنین  به رجال آذربایجان  در عصر مشروطیت ». مهدی  مجتهدی » و- کتاب شرح رجال سیاسی نظامی معاصر ایران، ج 1، نوشته دکتر باقر عاقلی . 

  سید حسن تقی زاده در دو خطابه  بدعوت انجمن مهرگان  در بارۀ«  اخذ تمدن خارجی، ‏

آزادی، وطن، ملّت، تساهل»  بدینگونه  نظراتش را بیان می کند: 

 

* دیباچه ‏

 

   خطابه یا درواقع دو خطابه‌ای که در ذیل ملاحظه می‌شود در دو مرتبه در 16 و 18 ‏ماه آذر سنۀ 1339 در انجمن مهرگان  ایراد شد و. بعد اینک باهتمام آقای درخشش بشکل ‏رساله ای جداگانه طبع و انتشار می‌یابد. این خطابه‌هامشتمل بر تصوّرات و تفکّراتی است ‏که در نتیجۀ تجارب و بحث مدّتی از عمر برای اینجانب حاصل شده و در این موقع با ‏استفاده از فرصتی که آن انجمن محترم به من دادند قسمتی از آنها را برای جمعی از ‏علاقه‌مندان بیان کردم. یقین دارم برخی از این نظرها و عقاید که اظهار شده موافق آراء ‏بعضی یا بسیاری از فضلای مملکت و اشخاص با معرفت و صاحب نظر نیست و البتّه در ‏این گونه مباحث و موضوعات که جزو علوم مثبته نیست اجتهادات و عقاید مختلف است و ‏چون من خود نیز خود را از خطا مصون ندانسته و دعوی وصول به حقیقت قطعی ندارم و ‏ممکن می‌دانم که بعضی از مطالب مندرجه در این خطابه‌ها مبنی بر خطای اجتهاد شخصی ‏باشد خوشوقت می‌شوم اگر عقاید مخالفی که محصول  اجتهادات و تحقیقات دیگران است ‏طرح و مورد بحث و تأمّل واقع گردیده بی‌غرضانه بیان شود تا مورد استفادۀ نقّادان دانشمند ‏و صاحبدل و افراد دیگری مانند خود اینجانب گشته و بر اثر تحقیق برق حقیقت از تصادم ‏افکار لامع گردد. ‏

در موقع ایراد خطابه چنانکه رسم اینجانب است تقاضا کردم که اگر شخصی از ‏حاضرین سؤالی راجع به مطلبی از آنچه بیان شد داشته و نکته‌ای به نظرش برسد ‏بی‌ملاحظه و مضایقه آن را اظهار نماید و بپرسد. ولی جز یکی دو سؤال شفاهی که ‏فی‌المجلس  به عمل آمد و جواب مختصری داده شد بعضی از حضّار سؤالاتی کتباً دادند که ‏مجال جواب فوری نشد و صلاح چنان دیده شد که جواب آن سؤالات را نیز تا جایی که برای ‏من ممکن است در ذیل این دفتر بیان کنم، خاصّه که محتمل است که آن نکات منحصراً به ‏خاطر سؤال کننده نرسیده و در ضمیر بعضی دیگر هم بوده باشد. اگر من خطایی کرده باشم ‏به سهولت می‌توان به کلام عقلاء که گفته‌اند المعصمه لله وحده پناه ببرم و  اگر بعضی ‏منتقدین برگوینده بسیار برآشفته باشند و او را مستحقّ طعن بدانند  باز جواب لازم در آخر ‏خطابه داده شده که تساهل باید مانع تعصّبات گردد. ‏

دی ماه 1339‏

 

خطابۀ اوّل ‏

 

برای موضوع خطابه امروز بسیار تفکّر و تأمّل لازم بود و عاقبت با موافقت آقای ‏درخشش که شوق و علاقه و همّت ایشان این مجلس را برای سلسله‌ای از خطابه‌های ‏متفکّرین و صاحب نظران دائر نموده  موضوع فوق انتخاب شد و من اگرچه در زمرۀ ‏ارباب بصیرت و دانشمندان نبوده و نیستم به دو سبب پیشنهاد سخن گفتن در این موضوع را ‏پذیرفتم. یکی آنکه این مطلب در این زمان محلّ بحث و علاقۀ بسیاری از طبقۀ اهل معرفت ‏و فکر و مورد توجّه خاطر آنان که در طرح‌ریزی رسم و راه ترقّی و تمدّن  سهمی کم یا ‏بیش دارند بوده و هست. دوّم آنکه اینجانب در تحریص و تشویق به اخذ تمدّن مغربی در ‏ایران (اگر هم قدری به خطا و افراط) پیش‌قدم بوده‌ام و چنانکه اغلب می‌دانند اوّلین ‏نارنجک تسلیم به تمدّن فرنگی را در چهل سال قبل بی‌پروا انداختم که با مقتضیات و ‏اوضاع آن زمان شاید تندروی شمرده می‌شد و به‌جای تعبیر «اخذ تمدّن غربی» پوست‌کندۀ ‏فرنگی‌مآب شدن مطلق ظاهری و باطنی و جسمانی و روحانی را واجب شمردم و چون این ‏عقیده که قدری افراطی دانسته شد در تاریخ زندگی من مانده اگر تفسیر و تصحیحی لازم ‏داشته باشد البتّه بهتر آنست که خودم قبل از خاتمۀ حیات خود نتیجۀ تفکّر و تجربۀ بعدی ‏این مدّت را روزی بیان و توضیح کنم. ‏

تا حدّی توضیح یا عذر آن نوع افراط و موجب تشویق بی حدود به اخذ تمدّن غربی ‏در اوایل بیداری و نهضت ملل مشرق آنست که چون این ملّت‌ها بی‌اندازه نسبت به ملل ‏مغربی در علم و تمدّن عقب‌مانده و فاصلۀ بین اینها و آنها بی‌تناسب زیاد شده بود وقتی که ‏تکانی خورده و این بُعد مسافت را درک کردند  و چشمشان در مقابل درخشندگی آن تمدّن ‏خیره گردید گاهی پیشروان جوان آنها یکباره بدون تأمّل زیاد و تمیز و تشخیص بین ‏ضروریات درجۀ اوّل تمدّن و عوارض ظاهری آن اخذ همۀ اوصاف و اصول و ظواهر آن ‏را چشم بسته و صددرصد و درواقع تسلیم مطلق و بی‌قید به آن تمدّن غربی را لازم ‏شمرده و دل به دریا زدند و آن را تشویق  کردند و خواستند به یک  جهش آن فاصله را ‏طّی نموده خود را به کانون تمدّن جدید عصری که در هزاران سال تکامل یافته بود ‏بیندازند. هوس و شوق و میل شدید به ترک عادات و آداب و سنن قدیمه قومی و پذیرفتن ‏رسوم و راه زندگی مغربیان گاهی به جائی رسید که یکی از متفکّرین و پیشروان اصلاحات ‏عثمانی در قریب پنجاه سال پیش می‌گفت که باید همه چیز اروپایی را بگیریم حتّی ‏‏«فرنگی» را و شاید غالب حضار ندانند که کلمۀ «فرنگی» در ترکی عثمانی به معنی ‏مرض منحوس جنسی تناسلی است که من اسم آن را در فارسی و فرنگی چون قبیح است ‏ذکر نمی‌کنم (چون آن مرض ظاهراً ازآمریکا و به هرحال از ممالک فرنگی به شرق آمده و ‏شاید همان داءالافرنج کتب قدیمه عربی باشد، لذا در مملکت عثمانی لفظ «فرنگی» را به آن ‏استعمال کرده‌اند. گو.یندۀ این حرف که در حضور خود من هم فاش گفت دکتر عبدالله جودت ‏ادیب و نویسندۀ معروف عثمانی بود که با آنکه اصلاً کرد بود روح خود را فرانسوی ‏می‌شمرد. و از این قبیل است  نسخ کلّ قوانین شرعی و عرفی ناشی از مقتضیات دینی و ‏عادات قومی و اخذ قانون مدنی و غیره سویس به‌طور مطلق و بدون تصرّف و تغییر و ‏بالجمله تبدیل غالب سنن و آداب موجود در مملکت عثمانی حتّی خط و بعضی لغات زبان به ‏آداب اروپایی به دست حکومت نظامی بعد از جنگ اوّل جهانی که آن نیز قسماً ناشی از ‏همان میل شدید هیأت حاکمۀ وقت به ترک اصول و آداب شرقی و استحاله در مغرب بود که ‏به قول خودشان می‌گویند ما «غربیدیم». ‏

این بیان مبنی بر حکم به خطا بودن همۀ آن اقدامات انقلابی نیست، بلکه برای ‏توضیح سبب انقلابی فکری حادّی است که گاهی به متفکّرین ملل شرقی پیدا شده و می‌شود ‏و موجب آن می‌گردد که ظواهر و عوارض غیر مهم و حتّی گاهی نامطلوب زندگی ‏مغربیان را هم مطلقاً به اندازۀ اصول تمدّن علمی آنان ترویج بکنند و هم از تدریج طبیعی و ‏تکامل صرف نظر کرده طرفدار تحوّل انقلابی برقی و سریع شده و بخواهند یک شبه ره ‏صد ساله بپیمایند و من باید اقرار کنم که فتوای تند و انقلابی من در این امر در چهل سال ‏قبل از روزنامۀ کاوه و بعضی مقالات بعدی مبنی بر دعوت به تغییرات کلّی انقلابی نیز ‏متضمّن مقداری از این نوع افراط بوده، خاصه که به تجربه دیده شد که بعضی از تبدّلات ‏در آداب ملّی گاهی موجب بعضی تسلسل‌های نامطلوب می‌شود و حتّی منتهی به خلل در ‏زبان هم که اختلال آن باعث تزلزل ارکان ملّیت تواند شد میگردد، و این اندیشه باید عایقی ‏جلو سستی و مسامحه در حفظ و حتّی تندروی در ترک آداب ملّی دیگر گشته و محرّک ‏اعتدال باشد. من هم در آن موقع در حکم به لزوم اخذ کامل تمدّن و آداب فرنگی زبان را ‏استثناء کرده بودم. ‏

این مختصر اگر برای اخطار لازم و دعوت به احتیاط و حزم نسبت به بعضی ‏افراط‌ها و تندرویهای حاد ضرور باشد نباید داعی بر تفریط هم تلقّی شود یا حمل بر جایز ‏بودن سستی و توقّف در سیر تدریجی و طیّ طریق در راه وصول بغایت تمدّن مطلوب ‏شمرده شود. ‏

از این مقدّمه گذشته وارد اصل مطلب می‌شویم و ابتدا میخواهم بگویم که تمدّن چنانکه ‏همه می‌دانند در اصل لغت به معنی شهرنشینی و درواقع آن چیزی است که ما آن را تخته ‏قاپو می‌گوئیم در مقابل صحرانشینی یا زندگی کوچ نشینان وچادرنشینان و شکارچیان. ‏اگرچه حالا این کلمه در بین بعضی ملل شرقی مثلاً در میان عربها غالباً به مدارج عالی‌تر ‏اطلاق میشود و مدنیّت سادۀ ملل عقب‌مانده را «حضارت» مینامند. ولی در حقیقت درجات ‏اوّلیۀ زندگی اجتماعی نیز آغاز تمدّن است هرچند که تمدّن  مراحل و مدارج مختلف بسیار ‏بالا و پایین دارد. ‏

درحقیقت نوع انسان از موقعی که به زندگی اجتماعی در یک ناحیه شروع کرد  یعنی ‏عدۀ معتنابهی به شکل طایفه یا قبیلۀ کوچک یا بزرگ در کنار هم سکنی گرفته و مقرّ ثابت ‏گزیدند و زبان مرتبّی ولو ناقص و ساده و ابتدائی برای تفاهم بین خود پیدا کردند و آتش را ‏کشف و استعمال نموده و کم کم به زراعت و رام کردن و تربیت حیوانات پرداختند و ‏حکومت  یا شبه حکومتی به شکل بدوی برای استقرار نظم در امور داخلی و فصل ‏منازعات یا سرداری در جنگهای با قبایل دیگر به راه انداختند و عقاید روحانی و پرستشی ‏هر قدر هم ابتدایی و خرافی بود مانند توتمی ‌یا آنیمیسم یعنی پائین‌ترین درجات آئینی که به ‏آن به تسامح عقاید دینی یا شبه دین بتوان اطلاق کرد و رؤسای روحانی و کاهنان پیدا کردند ‏و فکر بعد از مرگ افتاده خیالاتی دربارۀ روح انسان و عاقبت آن داشته و اجساد مرده‌های ‏خود را دفن یا نگاهداری کردند، از همان موقع درواقع پا به مرحلۀ اوّل مدنیّت گذاشته اند و ‏نوعی از تمدّن ابتدایی را دارا شده‌اند. طیّ این مراحل ابتدائی هم البتّه محتاج به زمان ‏درازی بوده و شاید بین هر درجه از درجات تکامل فکری و اجتماعی و درجۀ دیگر هزاران ‏و شاید ده هزاران سال فاصله بوده است. ‏

این تکامل مدنی به‌ تدریج بالا رفته و مخصوصاً در بعضی نواحی عالم که آب فراوان ‏و رودخانه‌ها و هوای بالنسبه معتدل و یا گرم وجود داشت مانند وادی نیل و نواحی ‏بین‌النهرین و سواحل سند و گنگ و رودخانۀ زردچین زودتر به مراحل عالی‌تر رسیده‌اند. ‏اختراع خط و کتابت در مصر و سومر و شاید در سند و کریت در حدود شش هزار سال قبل ‏بزرگترین قدم اساسی در راه این تکامل بوده اگرچه در دوره‌هایی قبل از آن هم آثار تمدّن به ‏شکل ساختن ظروف گلی خام و پخته یا لعابی و نقش و نگارهای قابل توجّه و کاشف از ‏ترقّی عقلی و فکری در ظرف مدّتی که شاید دو سه هزار سال بوده وجود داشته و باید جزو ‏مراحل و مدارج تمدّن بشری شمرده شود. در دورۀ عظیمی که خط و ثبت مطالب با نقوش ‏نگاشته رواج یافت از طرفی هم بناهای بزرگ و پایدار که حاکی از هنر و صنعت عالی ‏بودند به وجود آمدند و از طرف دیگر انتقال معلومات به واسطۀ نگارش از نسلی به نسلی و ‏افزایش دانش و هنر به‌تدریج و تراکم آنها وسیلۀ تکامل مستمر و منظّم علم و هنر گردید. ‏

در قرون قدیمه که بین چهل قرن و هفت قرن قبل از میلاد مسیح واقع است (یعنی در ‏واقع در طی 33 قرن)  تمدّن علمی در بعضی نواحل تکامل یافت و آثار آن به وسیلۀ ‏نوشته‌های باقی‌مانده به‌دست آمده است. در مصر و سومر (که در قسمت جنوبی بین‌النهرین ‏است) و عیلام که در مشرق سومر بود و آشور در شمال بین‌النهرین و بابل در شمال سومر ‏و سند در مغرب هندوستان و جزیرۀ کریت (در بحرالجزایر) و میگنی یا به‌اصطلاح بعضی ‏از اروپائیها میسن (در نواحی ساحلی جنوب شرقی یونان) و فلسطین و سوریه و اوگاریت ‏در ساحل  شمالی سوریه (لاذقیه) و فنیقیه در سواحل جنوبی لبنان و مستعمرۀ فنیقی در ‏قرطاجنبه در شمال آفریقا و مملکت ختی‌ها در آسیای صغیر و اورارتو در مشرق آناطولی و ‏قفقازیه و شمال غربی ایران و ممالک معینی‌ها و سبائیها و قتبانی‌ها و حضرموتیها  در یمن ‏و در بعضی نواحی ساحلی شمال غربی عربستان و همچنین در چین تمدّنهائی از این نوع ‏دارای خط نشو و نما یافتند و در آن میان خبر از ترقّی علم نجوم در بابل و علم حساب و ‏طب در مصر داریم. لکن این علوم در مراحل ابتدایی بود ‏

این دوره که آنرا دورۀ خط توان نامید درواقع اوّلین دورۀ تمد|ن بشری به‌معنی ‏اصطلاحی و پایدار آن است و فصلی مهم در تاریخ تکامل آن تمدّن و آغار علم و هنر باید ‏شمرده شود. انتشار این تمدّن در بین ملل دیگر محدود بوده و فقط اقوامی که خطّ میخی ‏استعمال می‌کردند (مانند چند قوم از اقوام سابق‌الذکر) و یا با خطّ تصویری مصر آشنا بودند ‏‏(مانند  ختی‌های هیروگلیفی نویس) کم و بیش اقتباساتی از بابل و مصر نموده و گاهی تا ‏حدّی معرفت را در بعضی رشته‌ها تکمیل و ابتکارهائی کرده اند، مانند فنّ تربیت اسب نزد ‏ختی‌های بوغازکوی. ‏…

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید