این است علّت مقبولیت تجدّد و حکمت اختلاف ملّیت یا قابلیت علاقۀ که عقل و فطرت سلیم درعین قبول تجدّد برای حیثیات ملّی می شناسد پس به این بیان و کشف این بنیان برای اصولی ملّیت، تناقضی که بین دو معنی ملّیت و تجدّد به نظر می آمد مرتفع و نکات کثیرۀ دیگرنیز معلوم می گردد که مشکلات چند را به سهولت حل می کند و باب وصول به مصلحت و صلاح علمی و عملی را به روی ما می گشاید :
اولاً، دانسته می شود که اختلاف ملّیت صورتی است که مدبّر امر عالم برای خیر و صلاح خصوصی اقوام و عمومی بشربه ظهور آورده نه آن که شرّی باشد که از اتّفاقی و بی حکمت بودن امور دنیا پیش آمده باشد. نه چنان که عقیدۀ بعضی مخالفین وطن خواهی و طرفداران وحدت سیاسی اقوام و ملل ( internationalisme ) است می توان آن را از میان برداشت و مصلحت را در برداشتن آن دانست نه موافق سلیقه و رأی متعصّبین خشن و بی تصرّف قومیّت فرقی است که اقوام و ملل را ازهر جهت از یکدیگر جدا کرده منافع آنها را منافی یکدیگر ساخته باشد به طوری که ناچار مستلزم کشمکس و دشمنی یا سعی در افنای یکدیگر به اسلوب تنازع بقاء شناحته شود بلکه درحقیقت بنیانی است برای توزیع وظایف و تقسیم کار در تهیۀ لوازم ترقّی و تمدّن و ترتیب آثار حشمت و کمال انسانیت که معنی فزونی و بیشی و جلوۀ دارندگی و پرمایگی را باید به ظهور رساند لهذا اگربه این راه اختلاف صورتی بین جماعت های مختلف به نظر رسد در معنی این اختلاف یعنی فرق ملّیت اقوام با استعداد دنیا را بیشتربه یکدیگر بستگی می دهد چه تنوّع استعدادات و تعدّد وجوه اظهار آن مناسب تعاون وهمدستی درتکمیل آثار وجودی است و به داد وستد اسباب ترقّی و تتمیم قوای یکدیگر در فراهم ساختن شرایط و آثار سعادت و کمال دعوت می نماید بلکه طبعاً این همدستی و تعاون در ردّ وبدل معلومات و افکار و منقولات اموال وقوع می یابد وهمین قدرکه سوء سیاست اهل جور وطمع صورت موحش خصومت و تنازع خونخوارانه را درکارنیارد بستگی و پیوستگی اعضاء را در جمعیت کلّ بشر محفوط می دارد.
ثانیاً ، از همین راه اثبات می گردد که اگر چه اختلاف خاک و نژاد و زبان وامثال آن از مقدّمات یا آثار اختلاف ملّیت است لیکن هیچ کدام بنیان ملّیت هیچ قومی نمی شود بلکه ملّیت یک ملّت آن است که خدمت خاصّی را در تکمیل مزایا و ترقّی نوع بشر ازعهده بر آید و نمایندۀ وجه مخصوصی ا ز کمالات انسانی باشد که آن قوم و ملّت را به منزلۀ عضو مفید و واجبی در پیکر کلّ نوع بشناساند به وجهی که جمعیت بشری برای قوام و کمال هستی خود از وجود آن جماعت بی نیاز نباشد و این امر را می توان با ان چه مورّخان این دوره و اهل فلسفۀ تاریخ در مورد آثار مترقّیه و منتظره از وجود هر قومی مأموریت تاریخی آن ( mission historique ) می نمایند تطبیق نمود با شرط توجّه به این نکته که آن مأموریت تاریخی که بنیان ملّیت است نمی تواند امر تخریبی باشد یعنی نمی تواند از قبیل جنبش یا استیلایی باشد که جزتخریب آثار تمدّن و ضرر و آزار نوع یا ملل و اقوام دیگر هیچ نتیجه نداشته باشد بلکه تنها مأموریت تاریخ مفید در ترقّی عمومی تمدّن بنیان ملّیت است و بس و جمعیّتی در حقیقت یک ملّت به شمار می آید که ودیعه دار چنین وظیفه و همّت نافعه برای هیئت اجتماعیۀ بشری باشد و از عهدۀ وظیفۀ خود بر آید هر جماعت که عاطل و عاری از چنین اثر خیر است و فقط برای تمتّع جسمانی خود یعنی برای خور و خواب به طور زندگانی حیوانی می خواهد زنده باشد یا در حوزۀ زیست و جوانب و اطراف زیستگاه خویش اثر مضر و مخرّب آثار تمدّن دارد اگر چه به اختلاف نژاد و زبان وامثال آن از اقوام دیگر متمایز باشد یا به اضافه دارای زوربدنی و شجاعت جنگی بوده چندی نیز بر یک قسمت از دینا مستولی شده باشد به واقع ملّت نیست در بدو امر نژاد یا گروه جداگانۀ از مردم است لیکن هیئتی به شمار نمی آید که سزاوار عنوان ملّیت باشد و در خور استقلال و محترم بودن به این عنوان محسوب گردد بلکه بالضروره چنان که سوابق تاریخ نشان می دهد دیریا زود محکوم به فنا و زوال یا استهلاک در ضمن سایراقوام خواهد بود ( تاریخ ممالک خود ما یعنی ممالک آسیای غربی هم چنین تاریخ اروپا که امروز به مناسب قوّت واعتبارملل اروپایی مشهورتراست چه بسیارازهجوم کنندگان وحشی وعاری از استعدادات غیر جنگی را می نماید که عاقبت نسل ایشان خود به خود برطرف شده و آنچه برطرف نشده به طوری در ضمن دیگران مستهلک گرده اند که امروز کمتر جماعتی از ایشان شناخته می شود و حال آن که از صاحبان استعداد و مزیّت خاصّ درتمدّن اینگونه هلاک و استهلاک کمتر دیده شده یا بالعکس گاهی مثل نژاد بنی اسرائیل یعنی قوم انبیاء و پارسیان هند یعنی فراریان ایران قدیم دوام و بقای این سنخ از شرکای همّت انسانیت با وجود انواع شداید و در بدری ها مشهود گردیده است) جای حرف نیست که شهامت و شجاعت و مردی و رزم آوری به هنگام از شرایط واجبۀ بقا و استعلاست لیکن این قوّه نیزمانند قوای دیگرحیاتی مایه ای که به وجه ظهور و مخلّ صرف خویش شرافت می یابد و برای نگاه داری وپیشرفت جمعیّت مفید می گردد. شجاعت قومی که مزایای معنوی دیگر دارد ناجی آن قوم و پشتبان تمدّن دنیاست لیکن تهوّرگروهی نادان و عاری از لیاقت تمدّن مانع هلاک آن گروه نیست بلکه عاقبت موجب قطعی فنا و زوال ایشان است. به هر حال و به هرصورت وجود بشرنامی که اثرمفید و مکمّل یا لااقل حافظ تمدّن از خود آشکارنکند سازندۀ عنوان ملّیت و قابل دوام و بقا به این عنوان نخواهد شد. درعوض آن مظهر کمالی از کمالات حقیقی انسانیت و مصدر خدمتی به تمدّن معنوی و مادّی بشریّه به زور بازوی خود نگاهدار اساس تمدّن است ملّت حقیقی و در ملّیت خود ثابت و باقی است و این باقی بودن او گذشته از فلاح و نجات خود اوخیرعموم نوع بشر و حوزۀ انسانیت دانسته خواهد شد ( خوشبختانه اهل آگاهی و خبردر ملل متمدّنۀ قدیمه یکی ازکامل ترین مثال ها برای این طبقه قوم وملّت ایران را خواهند شمرد واگر مثالی از غیر خودمان را بخواهیم یونان و مصر را ازممالک نزدیک به خود می توانیم به یاد بیاوریم.)
ثالثا،ً چون کمال وجود و جمعیت بشری در آن کثرت و فزونی است که متضمّن تنوّع آثار باشد تمدّن بشرنیز نمی تواند یک حقیقت واحدۀ خالی از تنوّع شناخته شود. ازاین جهت که دانستیم تمدّن آن طرز زندگانی و آثار اجتماعی است که متوجّه سیر به سوی کمال مطلوب کلّی و مشترک انسانیت باشد یک حقیقت واحدۀ کلّیه است ( به قول منطقیین جنس است) لیکن ازاین حیث که باید فزونی در معنی تنوّع را حاوی باشد شامل انواع و اصناف خاصّه می شود که هر یک از آن تمدّن های خاص به تناسب لوازم و مقتضیات مختلفۀ محیط ها و اختلاف انواع استعدادها اختصاص به یک قوم و ملّت مخصوصی می یابد. نه تنها در تمدن درجات هست بلکه در هر درجه اقسام متعدده در یک وقت موجود است زیرا که در طوایف و اقوام دینا اختلاف حال تنها به بیش و کم استعداد نیست بلکه بین جماعت های مستعد نیز نوع استعداد مختلف است. به علاوه هرمحیط طبیعی و مسکن و مأوایی اقتضای دیگر را دارد و ازهر قسم ازاستعداد و هر مسکن و محیطی یک وجه تمدّن خاص به وجود می آید که ممکن است چندین تمدّن مختلف و متساوی در رتبه وجود باید که همه درجای خود پسندیده و مفید بلکه به همان وجه خاصّ خود واجب باشد و مکمّل و متمّم مصالح و کمالات جمعیت کلّ بشرشمرده شود. ازاین رو بیانی را که در فقرۀ قبل از بنیان ملّیت کردیم می توانیم به تعبیردیگر درآورده روشن تر و واضحترنماییم و بهتر به دلیل مدلّل داریم یعنی می توانیم بگوییم چنان که نظر دانشمندان علوم اجتماعی است یک گروه وحشی لایق تسمیه به لفظ ملّت شمرده نمی شود چه توحّش روابط لازمۀ ملیت وقومیت که همان اصول تشکیل جمعیت و اساس تمدّن است به درستی برقرارنیست بنابراین عنوان ملّیت مخصوص به جماعت های متمدّن است وچون تمدّن نیزدارای اقسام واصناف است و گروهی که اختصاص به قسم خاصّی از آن است که منسوب به تمدّن خاصّی باشد یا تمدّن خاصّی به او منسوب گردد تا این امتیاز و اختصاص برای آن جماعت استحقاق هستی مستقل که استقلال سیاسی مظهر آن است فراهم سازد. و نیز ملّت اهل ترقّی آن است که در تمدّن مخصوص خود از ترقّی وتکمیل باز نماند ودر ادای وظیفۀ خاصّۀ خویش نسبت به مقداری که سایرین هرکدام در سنخ وظایف خود پیش رفته اند عقب نیفتد.
رابعاً، چون ترقّی و تمدّن نیز دوحیث وحدت و کثرت را فرا می گیرد لهذا تجدّد نیزکه بر گشت به سوی ترقّی و از سرگرفتن طرزابداع و ابتکار در آثارتمدّن است هر دو معنی را شامل می شود چه در هر دوره که تنزّل و توقّفی برای یک قوم اتّفاق افتد و تجدّد را لازم آرد آن توقّف و تنزّل هم جهات عمومی و مشترک تمدّن و کمال مطلوب انسانیت را نزول و وقوف می دهد هم امیتازات ومزایای مختصّۀ به تمدّن خاصّ آن قوم را پس تجدّد در این خواهد بود که هم امور عمومی را از اخلاقیات و علم و حکمت به طور کلّی به مرتبۀ مقتضی زمان برسانند هم در افزایش وتکمیل خصوصیات و فضایل و مزایای خاصّۀ ملّی پیش روند و اصل در وظیفۀ هرمّلت همین قسمت دویّم است وقسمت اوّل به عنوان پایه وبنیان عمومی کارمنظور و مطلوب می باشد لهذا برای هرمّلتی باید متناسب باحاجتی باشد که وظیفۀ خاصّۀ آن قوم و ملّت یعنی تکمیل تمدّن مخصوص به آن جمعیت به این پایه و مقدّمه دارد پس طریق صحیح کار این نیست که آثارمنظوره را بدون تصرّف از دیگران اخذ کنند به تقلید ناقص اکتفا جویند به فرض همّت به رسیدن به دیگران قانع باشند بلکه باید میزان حاجت خود و حدّ ضرورت امر را به تناسب دخالت آن در وظایف خصوصی خویش درنظرگیرند اگرچه آن حدّ فوق مقامی باشد که امم راقیه یا پیشقدمان ترقّی به آن رسیده اند . تدبیرعقلی در رعایت تناسب مذکور و بلندی همّت دراین عدم توقّف به حدّ وصول دیگران است تقلید بی تحقیق و پیروی با چشم بسته نه مفید فایده است نه شایان کوشش واجب نیست چه اگر قوم عقب مانده ای با اقوام پیش رفته ای در تمدّن و ترقّی روبروشد مزایای تمدّن آن اقوام که امورعمومی منظور جزء آن است بدون سعی و جهد بسیاربه طورسرایت اخذ واقتباس می شود امّا همین اخذ اقتباس امور و کمالات عمومی مصالح خصوصی را چنان که امروز در احوال ما مشرقیان نمایان است به شدّت به خطرمی اندازد و از این راه اساس ملّیت بلکه وجود قوم وملّت عقب مانده در تهدید زوال وهلاک می افتد. زیرا که درضمن کمالات عمومی ومشترک تمدّن خصایص وامتیازات شخصیۀ اقوام پیش افتاده نیز به خوبی و برتری جلوه می یابد وبه خطا مطلوب ومرغوب عموم می گردد یعنی به نظرها عموماً شایستۀ اخذ و اقتباس می آید در حالی که قوم عقب مانده امتیازات و خصایص ملّی خود را اگرچه تماماً فضیلت وهنر باشد به قیاس تنزّل عمومی که احوال خویش می بینند حقیر وخفیف می شناسند و به چشم پستی دیده فرق آن را بااحوال دیگران از بدی و عیب آن فرض می کنند لهذا طالب تقلید صرفی می شوند که عاقبت وجود قوم مقابل را زشت وغیر مفید و مستحق زوال می سازد بنابراین درعین آن که نباید بستگی به حیثیات ملّی عایق و مانع پیشرفت درتهیّه و تکمیل آثار عمومی و مشترک تمدّن گردد کوشش و اهتمام کلّی باید متوجّه نگاهداری و برتری دادن جنبه های خصوصی ملّی باشد. تنها اصلاحی که این حکم برمی دارد این است که آثارعمومی و مشترک تمدّن یعنی آن چه باید مراقب حدّ پیشرفت آن نزد ملل راقیه بود چون بیشترامور معنوی است ازانظار کوتاه عامّۀ ناس پوشیده می ماند ودر صورتی که واجب ترقسمت کسب کردنی است دیرتر موضوع اخذ و اقتباس می گردد لهذا کشف و شناسایی این قسمت و اخذ اقتباس آن به همان درجۀ حفظ و تکمیل خصایص ملّی یا قدری بیشتر سزاوار جهد و سعی است لیکن این نکته نیزکلّیت حکم ما را نقض نمی کند چه باز از این راه تقلید بی تحقیق تجویز نمی شود بلکه ظاهر می گردد که بزرگتراستفاده برای عبرت و تنبّه ازتوجّه به پیشرفت و برتری ملل راقیه سعی در تحقیق و تجسبس معنویاتی است که علل و اسرار تقدّم ایشان را معلوم سازد و به کشف طریق ترقّی و درآمدن در آن طریق مدد نماید پس درهر حال کار با تحقیق است نه تقلید و این تحقیق اضافه برآنچه پیش گفته شده این نکته را نیز به یاد می آورد که در هر جا و هرمقام معنویات بیشتر محلّ حاجت و سزوارکوشش و اهتمام است.
در تکمیل این معنی باید متذکّر شد که عادات و رسومی که داخل در فروع زندگانی است مثل ادب ظاهر و طرز نشست و برخاست وخوراک و پوشاک وامثال آن چندان درحقیقت تمدّن داخل نیست چه بستگی صریحی به کمال مطلوب کلّی و معنوی انسانیت ندارد لیکن در همین حال اوّلین اموری است که در ضمن حشر اقوام با یکدیگر بیش یا کم از قومی به قوم دیگر سرایت می یابد پس نظر به کمی اهمیت آن با قوّت سرایتی که دارد بهتر است که آن را به سیرطبیعی خود واگذارند چه صرف وقت به دفع و جلوگیری این گونه سرایت ها یا به ایجاد و تقویت و تسریع آن هر دو باز دارنده از مقصود حقیقی ترقّی و تجدّد و از این رو مضروّخطاست یعنی تلف وقت و اسراف در قوایی است که قابل صرف در موارد مفیدۀ حقیقی خواهد بود امّا از این که این گونه اقدامات به نام تجدّد بشود بیشتر احراز واجب است زیرا که دراین صورت لفظ تجدّد را به کلّی بی معنی و قوّۀ نهضت را عاطل و بی مغزمی سازیم و به این که چنین امر سَبُکی را به نام تجدّد که حقیقتی سنگین وعظیم است خوانده و به جای آن مستحقّ کوشش دانسته ایم و بی مایگی خود را اثبات می کنیم یا عمداً به سوی بی مایگی و بی مغزی می رویم.
* نتیجه
اکنون می توانیم بگوئیم حلّ مشکل و رفع تناقض شد چه مشکل حقیقی از این جا برخاسته بود که حقیقت معنی ملّیت و تجدّد هیچ کدام را به درستی نمی دانستیم و تناقضی که بین این دو امربه نظرمی آمد ناشی از خطای ما در فهم معنی هردو بود. حال می دانیم که اختلاف قومیت ها و ملّیت ها نمایندۀ حیث فزونی و پرمایگی در حقیقت انسانیت با جمعیت کلّ بشری است که مظهرآن حقیقت باشد وچون این فزونی و پرمایگی باید در کمالات انسانیت باشد والّا تکثیر نواقص یا آثارغیرقابل اعتنا مفید نخواهد بود چه درمعنی نمایش بی مایگی و فقری معنوی و مقرون به پراکندگی است لهذا بنیان ملّیت هرملّت خدمتی است که نسبت به ترقّی نوع و جمعیت بشری ازعهده برآید و کمالی که برکمالات نوع بیفزاید بنابراین ملّت حقیقی باید اهل ترقّی نیز باشد و چون پیش آمد روز گار تنزّل یا توقّفی را در یک حال برای یک ملّت پیش آرد بازگشت به سوی ترقّی یعنی ابداع و ابتکار کمالی تازه واجب می شود تا برحیث ملّیت و قوام وجود آن قوم و جماعت شکستی وارد نیاید و این بازگشت به سوی ترقّی وابداع کمال یا کمالات تازه همان تجدّد صالح وحقیقی است پس ملّیت وتجدّد دو امر متمّم ومکمّل یکدیگر است دومعنی متخالف و متناقض و حق این است که ملّیت به منزلۀ اصل و ریشه است چه قوام هستی هرجمعیتی به این معنی است یعنی به حیث امتیازی در جمعیت است که واجب سازندۀ وجود آن باشد و تجدّد درمواقع لزوم متمّم این اصل شمرده می شود. می توان گفت قومیت و خصایص قومی با تربیت خاصّ ملّی درحکم تنه و ساقۀ درخت و تجدّد به جای پسوند و اصلاحی در شاخ هاست که برگ و بار درخت را قوّت و بهبودی بخشد به علاوه تجدّد به فعل آمدن امری است که رشتۀ پیوند و حیث وحدت را در جمعیت کلّ بشری می سازد و آن طلب ترقّی حقیقی است که حقیقت آن توجّه و سیر به سوی کمال مطلوب کلّ انسانیت باشد. از این وجه تجدّد قوام دهندۀ بنیان ملّیت نیزمی گردد چه ملّیت بیشترمظهر کثرت و تجدّد مظهر حیث وحدت می شود لیکن در واقع امر در جمعیت بشری حیث وحدت که بخشندۀ قوام و قیام وجود باشد آن حقیقت معنوی است که ملّیت و تجدّد هر دو از آن مغز و معنی می گیرد یعنی توجّه به سوی کمال مطلوب انسانیت و تجدّد اختلاف ملیت یا تنوّع خصایص و آثار ملّی هر دو مظهر کثرت یا فزونی و پرمایگی است در حقیقت انسانیت و جمعیت بشری به قول محقّقین اروپایی اختلاف ملّیت تنوّع در مکان است و تجدّد تنوّع در زمان یا به اصطلاح حکمای خودمان یکی تفنّن و تنوّع را عرض است دیگر تفنّن و تنوّع در طول چه اگر اختلاف ملّیت آثار وجود اقوام و ملل عالم را در یک زمان مختلف ومتنوّع می سازد و تمدّن های کثیرهم عرض به وجود می آرد تا بیشی و پرمایگی استعداد بشری را در یک وقت به نمایش در آرد تجّدد صالح در یک قوم تولّی تراوش و فزایش کمالات کثیره را از منبع استعداد آن قوم در ازمنۀ عدیده به ظهور می رساند پس تجدّدهای صالح اقوام برروی هم فزونی مایل وجود را درنوع بشردرطّی ادوار واعصارحیات بشری به جلوه می آرد. ازاین جا می توان به این نکته منتقل شد که وجوب تجدّد بالاصاله ناشی ازضرورت این معنی است که چون ترقّی برای هرجمعیتی واجب است و تکمیل وترقّی نیزباید به ظهورآرندۀ فزونی و بیشی وجود ازمنه باشد لهذا دوام غیرمحدود دریک صورت ویک طرز . اسلوب واحد اگرچه درنوعی ازکمال باشد پسندیده نیست بلکه توقّفی است که با تنزّل همسایه است و جوباً باید طرز وسبکی جدید آن یکسانی زشت احوال را از میان بردارد واسلوب تازه وبدعی را به جای آن گذارد به عباره اخری کمال و تکمیل در ابداع و ابتکار است و مخالف جمود و تقلید هردو می باشد پس تجدّد حقیقی دوای دو درد جمود و تقلید است و خواه قبلاً تنزّلی در احوال قوم مشاهده شده باشد خواه نشده باشد برای رفع آن دردها که مزمن شدن سکون و یک حالی با غلبۀ خفت و ناپایداری است واجب خواهد بود نهایت آن که آشکار شدن وقوع تنزّل و توقّف این وجوب را نمایان ترمی سازد . امّا ازهمین راه که تجدّد باید علاج جمود و تقلید هر دو باشد وجه حقیقی و صالح آن تماماً ابداع و ابتکار خواهد بود یعنی ابراز کمالاتی که ازفطرت واستعداد خود قوم متجدّد ناشی گردد نه آن که به کلّی از دیگران اخذ و اقتباس شود وهمین معنی یعنی تراوش از فطرت و استعداد خود قوم کافی است که آثارعصر تجدّد را به حیثیات قومی و ملّی بستگی دهد و ملّیت و قومیت را از شکست ومحو شدن درضمن فساد تقلید محفوظ دارد چنان که جنبۀ نوسازی ابداع و ابتکارعیب جمود یعنی پابند آثارکهنه و مبتذل بودن و اسیرحالات و عادات نا مرغوب قدیم ماندن را چاره خواهد کرد. نیزاز یک طرف علاقۀ قوم به گذشتۀ خویش به وجه صحیح و صالح آن یعنی بستگی به کمالات خاصۀ پیشینه محکم می گردد چه هر تازه ای وقتی کمال تازه است که فزایشی باشد بر کمالات سابقه پس همۀ آن کمالات درحکم مقدّمات آن خواهد بود. برای وصول با این تازه باید همۀ آن کهنه ها (کمالات و فضایل نه نواقص و معایب کهنه ) محفوظ و محلّ رجوع باشد از طرف دیگر وجوب توجّه و سیر نظر در کمالات دیگران به همین راه واضح می گردد زیرا که ابداع و ابتکار بسته به قوّۀ تصرّف است و امری که قوّۀ تصرّف را بیش از هر چیز بسیط می دهد مشاهده و مطالعۀ آثار متنوّعه است خصوصاً آن چه از نوع فضایل و کمالات باشد و برترین درجۀ این تنوّع در بازدید احوال و آثار و فضایل و مآثر امم و اقوال مختلفۀ عالم محسوس و مشهود خواهد شد.
باری اختلاف ملّیت در وجه صالح خود تنوّع کمالات است نه تباین اوصاف واخلاق تا مستلزم دشمنی و آن بیگانگی باشد که مانع هم خبری و داد وستد در بازار معارف ومعالی گردد و تجدّد ابداع و ابتکارکمالات تازه است به تراوش ازفطرت و استعداد خود قوم نه به تقلید بی تحقیق تا ضعیف کنندۀ ملّیت وحیثیات خاصۀ ملّی برای ملّت متجدّد شود یا سبب یکسانی دراحوال ملل و تمدّن های ایشان و کسرو نقص در بیشی و فزونی مایۀ وجود و تمدّن بشر باشد. تمدّن بنا برمقدّماتی که دیدیم یک حقیقت واحدۀ خالی از تنوّع نیست تا وصول به آن همۀ اقوام و ملل دنیا را هم شکل و ترقّی و تجدّد عقب ماندگان را مستلزم تقلید صرف از ملل پیش افتاده نماید و به حیثیات ملّی شکستی وارد سازد بلکه هرملّت قابل تسمیه به این اسم باید تمدّن خاص به خود داشته باشد و تجدّد او متوجّه تکمیل و ترفیع آثار و مزایای آن تمدّن خاص گردد. تمدّن و جمعیت کلّ بشری که مظهر حقیقت نوعیۀ انسانیت است حیث وحدتی را برای قوام و قیام خود در بر دارد و آن توجّه به سوی یک کمال مطلوب کلّی است که طلب آن سزاوار مقام معنوی انسانیت و استعداد نوع بشرباشد لیکن چون آن کمال مطلوب نیز برای تمام بودن درهستی وکمال خود باید حیث فزونی و پرمایگی یعنی کثرت صفات و آثار را فراهم داشته باشد واز این جهت طلب آن نیز از وجوه کثیره و به نمایش استعدادات مختلفۀ عدیده انجام یابد هر قوم وملّتی باید دارای راه و روش خاصیّ دراین طلب و خواستاری عمومی باشد واز این جا تنوّع اقسام در تمدّن لازم آید . نیز حیث وحدت و قوام و قیام تمدّن به تناسبی باید محفوظ شود که همۀ روندگان را در تمام وجوه مختلفه رونده به سوی یک منظور کلّی نگاهدارد و این تناسب چنان که حالا به خوبی می دانیم به تنوّع احوال و آثار که هر وجودی می تواند نفع مخصوص برای هیئت مجتمعه داشته باشد و از این راه به جای خود واجب گردد بهتر فراهم می آید تا به هم شکلی و یکسانی که چون عدّۀ اجزای هم شکل از حدّ تجاوز کرد و جود اجزای آخربالاحقین چیزی زائید و ذیل و حشوی سزاوار بریدن خواهد شد. در چنان تنوّع با تناسب که در این مقام مرغوب و مطلوب است صفات مشترکه و واجبۀ انسانیت از دانش و بینش و مکارم اخلاق در عین آن که درهر جماعت وجه خاصی ظاهرمی سازد و اسباب کمال نوع را به ترکیب وجوه مختلفه فراهم می دارد همه جا موجود و نمایان خواهد بود رشته های پیوند بین اعضایی خواهد شد که به نام بنی آدم خوانده می شوند و با پیوستگی به بند این رشته ها جمعیت کّل بشر را تشکیل می دهند پس دستورعملی برای عموم ملل واقوام با استعداد عالم این است که هر قومی باید همۀ همّت خود را مصروف ترقّی و تکمیل خویش داشته باشد و اگرتنزل یا توقّفی در خود مشاهده می کند به سوی تجدّد گراید وبکوشد تا به این وجه درنهضت در آید و تجدّد حقیقی و صالح او نیز در این خواهد بود که تمدّن خاصّ به خود را افزایش و برتری دهد واین فزایش و تکمیل مشروط به آن است که مبانی موجوده یعنی آثار و اصولی را که تمدّن آن قوم از پیش داشته در نهایت عزّت نگاه دارد ازعوارض تنزّل و فساد که سبب عقب ماندگی شده به جدّ تمام مانند زنگی که از آینه می زدایند پاک کند و به آنچه موجبات کمال و فزونی است و هنوز در آن تمدّن نشکفته به وجهی که متناسب با تمدّن مزبور و تراوش فطرت و استعداد خاصّ خود قوم باشد یعنی به ابداع و ابتکارنه به تقلید و گدایی آرایش وافزایش دهد تا در جمعیت کلّی بشری ملّیت هرملّت که همان قوام وجود اوست چنان که باید ثابت و مستجکم باشد و هر تمدّن خاصّی به مقام ومرتبه ای که درهر وقت شایستۀ دور و زمان است برسد ازاین راه سعادت خصوصی هر قوم حاصل شود و عموماً کاروان تمدّن و تعالی نیز که باید عموم نوع بشر را حاوی باشد به یک نظم و آهنگ به سوی منزل نیک بختی پیش رود.
◀ کمال مطلوب ایرانیت یا مأموریت تاریخی ایران
غور و تأمل در این دستورکلّی با یک نگاه منصفانه به تاریخ گذشتۀ خودمان وموقع ومقام ملّت ایران دستورخصوصی ما را نیز در نهضت وتجدّد مقتضی این زمان معلوم می سازد:
به شهادت تاریخ و گواهی محقّقین خارجی ( یعنی شهادت اعدا یا اقلّاً مردم بی طرف) در حالی که بسیاری ازمجاورین ومخالطین ما که بار دوّمش و بلای جان ما بوده و درهمان حال رعونیت و تکبّر به ما فروخته اند بنا بر اصول مذکوره در فوق به واقع ملّت شمرده نمی شده دلایل ملّیت و کفایت و لیاقت ملّی ایرانیان بسیار است بلکه کمتر قومی می تواند از این حیث با ملّت ایران برابری کند: قرن ها اجداد ما به زور بازو نگاه دار حوزۀ تمدّن بوده و در جایی که گفته اند:
پدر بر پدر پهلوان بوده ام نگهدار تاج کیان بوده ام
درمعنی به این نگاه داری خود ازحوزۀ تمدّن عالم بالیده اند . مکرّرسبب ارتباط وامتزاج تمدّن های مختلف با یکدیگر وازاین راه فراهم کنندۀ پیوستگی بین عوامل ترقّی و تمدّن گردیده اند( دردورۀ هخامنشی عصرانوشیروان زمان خلافت عبّاسیان وغیرذالک) درهمۀ ادوارسختی حافظ و پاسبان تمدّن عالم و کمالات انسانیت شده در هر امری از امور معنوی و مادّی از روحانیت و اخلاقیت ( دین و مکارم اخلاق ) ذوقیات و عقلیات ( صنایع منتظرفه و ادبیات علم و حکمت ) لوازم معیشت و آبادی ( زراعت وصنعت تجارت و سیاست ) در ادوارعدیده با سبک و روش مخصوص به خویش سهم عمل و اقدامی ظاهرساخته و سازندۀ تمدّن خاصّی بوده اند که کمتربه نام خود ایران خوانده شده (چنان که گاهی به اسم عرب گاهی عموماً به نام مسلمین یا به مشرق منسوب گردیده) چون فی الحقیقه فوق تمدّنی است که بدواً قابل منسوب شدن به یک قوم واحد به نظر آید و دربسط و نشر کلّی که دارد اصل و منشأ آن به آسانی یافته شود واینها همه چنان که گفته شد ادّعای خودما نیست شهادت دانشمندان بیگانه است درحقّ ما از ایشان نیزنه فقط قول زبانی است بلکه اقرارهای کتبی آن درهمۀ زبان های علمی موجود است و به اندک تجسّس به دست همه کس می آید.
بنابراین قومی که هیچ حق ندارد حیثیات ملّی خود را فراموش کند وحاضر یعنی درعرضه گاه لیاقت و برتری بدون آوردن تمدّنی خاص به خود و عاری از لباس ننگین و پرمذلّت تقلید به میدان بیاید قوم ایرانی است. به همین دلیل امروز ایران مکلّف و مجبور به در آمدن در نهضت تجدّد است تا ننگ در خواب ماندگی و از راه دورافتادگی خود را بشوید و به سر بلندی که شرط حیات و بقاء در کشاکش دریای وجود است زنده بماند . مجبور و مکلّف به اختیار تجدّد است اما تجدّد به معنی حقیقی و کامل آن شک نیست که اگر به راستی بیدار و مهیّای کار شود استعداد این نهضت را به خوبی خواهد داشت چه این بار اوّل نیست که ایران محتاج به تجدّد شده بلکه در طول مدّت سه هزار سال زندگانی تاریخی خود ناچار بوده است که مکرّر افت و خیزها داشته باشد پس مکرّر چنان که در تواریخ می بینیم در نتیجۀ خوشی ها یا نا خوشی ها تن پروری و فساد اخلاق ناشی از رفاه و دارندگی یا بی اسبابی و دست بستگی اوقات شکست و سختی و به حال تنزّل وتوقّف افتاده لیکن به دلیل وجودی که امروز دارد وآثارهنر و فضایلی که به طورشکسته پاره ها ازکشتی طوفان زده اش دراطراف عالم منتشر است و دیگران می دانند و بعد ازهر دورۀ تنزّل باز گشتی به سوی ترقّی نموده وغالباً ازآنچه پیش ازآن زمان پستی بوده پیشتررفته است بنابراین ادوارتجدّد ایران مکرّر و به تصدیق اهل خبر دراین جهت نیز تفاخر تاریخی ایران بیش ازاکثراقوام دیگر است پس دلیلی نیست بر این که امروز ازعهدۀ کاری که دفعات چند کرده و به توانایی و درخشندگی انجام داده برنیاید و در چاهی که چندین باربا چابکی از آن جسته یک باره فرو بماند.
شاید بعضی از فریفتگان شوکت وعظمت عصر کیانی و ساسانی برتری بزرگی برای نژاد باستانی ایران شناخته اختلاط با نژادهای بیگانه را که به گمان ایشان از استیلای عرب پیش آمده سبب انحطاط و پستی ما فرض کرده باشند و ازاین راه فکر ایشان نزدیک باشد به آن که بگویند نژاد فعلی ایران قابل آن نیست که بار دیگرهنرهای پیشنیان را از خود باز نماید. چنین عقیده خطای محض است و تحقیق حقیقت به شرح ذیل خواهد شد:
در اوّل امر یعنی در بدو ایجاد یک تمدّن و تشکیل یک ملّت استعداد نژادی بسیار دخیل است و نژاد باستانی ایران از این حیث یعنی از جهت کمال استعدادی که در آن مقام ابراز کرده شرافتی را که گمان برده اند بی گفته دارا است لیکن بعد از آن که تمدّن مهمّی تشکیل یافت معنی و روحی در جمعیّت دمیده می شود که بر قوای مادّی و جسمانی غالب می گردد و از آن به بعد ناقل استعداد و اوصاف قومیّت تنها خون و نسل و نژاد یا خویشی بدنی نیست بلکه بزرگتر ناقل آن استمرار تربیت خواهد بود به عبارت اخری افراد چنان قوم متمدّن دیگر کسانی نیستند که از پشت گذشتگان آن قوم به وجود آمده بلکه افرادی هستند که به تربیت ناشی از روح آن تمدّن پرورش یافته باشند خواه جسماً از نسل پیشینیان همان ملّت باشند خواه نباشند پس اختلاط نژادهای مختلف به طور مطلق نه چنان که بعضی گمان برده اند سبب تکمیل است نه به قول طرفداران ایران باستانی یا مخالفین عصر اسلامی علّت نقص بلکه بعد از هر دورۀ اختلاط باید نظر کرد و دید روح تمدّن و تربیت گذشته باقی است یا نه تنزّل کرده یا ترقّی نموده و تکمیل شده است. اگر آن روح تربیت تنزّل کرده اختلاط نژاد صورت مضرّی داشته و ملّیت ملّت قدیمه را ضعیف و خراب نموده اگر عیناً در همان مقام سابق خود باقی است پس روحاً همان ملّت است که با وجود اختلاط با نژادهای جدید ثابت و باقی می باشد و بالاخره اگر بهبودی و تکمیل یافته پس ملّت مزبور در این اختلاط و امتزاج رو به ترقّی و برتری رفته و آن ترکیبی از خون ها صورت گرفته که مکمّل استعداد و قوای نژادی و آثار جسمانی و روحانی بوده است.
اماّ اختلاط نژاد در ایران به استیلای عرب شروع نشده بلکه از قدیم ترین اعصار تاریخی گاهی کم تر و گاهی بیش تر این امتزاج و ترکیب در کار بوده است و معذالک در جمیع ادوار چه پیش از اسلام چه بعد از اسلام به تصدیق مورّخین و محقّقین اروپایی که بهتر بینای این دقایق هستند ملّت ایران مزایای خاصّۀ خود را به خوبی نگاه داشته و چه در غالبیت و چه درمغلوبیت بزرگی و برتری و فرق و امتیاز خویش را از اقوام دیگر آشکار نموده است و این همان اثر روح تمدّن و تربیت باستانی ایران است که کهن بنیان ملّیت ماست و به قوّت نفوذ روحانی خود هر نژادی را که به ایران وارد و در تمدّن ایرانی داخل شده روحاً با پیشنیان اهل ایران خویش و در حکم افراد یک نسل و نژاد ساخته است و حق این است که اگر برای ما اختلاط نژادی سبب تکمیل استعداد نگردیده برخورد به تمدّن های دیگر و وصلت با روح تربیت هایی که در پیش آمدهای تاریخی و داد و ستدهای معنوی نزد سایر اقوام یافته ایم چنان که قانون کلّی وجود است تمدّن و روح تربیت ایرانی یعنی بنیان معنوی ملّیت ما را تکمیل کرده و برتری داده است و به این سبب است که باز به تصدیق دانشمندانی که خبرۀ کارند نهایت ترقّی و کمال تمدّن گذشتۀ ما در عصر اسلامی است که بر ترین آثار علمی و ادبی و صنعتی و هنری ایران را در اعصار مابعد اسلام باید جست ( هر کس می تواند معتقد شود که شاهنامۀ فردوسی و کلّیات سعدی ، خمسۀ نظامی ، مثنوی مولوی ، دیوان حافظ ویک دریا آثارادبی که از برترین آثار ذوقی و روحانی عالم است یا مصنفات فارابی و شیخ الرئیس و خیام و خواجۀ طوسی و فوج ها از حکما و علما در حکمت و علوم یا بنای گنبد شاه خدابنده و مسجد گوهر شاد خراسان و ابنیۀ اصفهان یا خطوط میر و درویش و تذهیب ها و نازک کاری ها در نقاشی یا به قول فرنگی ها مینیاتور ایرانی که هوش از سر اهل ذوق عالم ربوده همه از قبل ازاسلام است ؛ مختارخواهد بود که استیلای عرب و نشر اسلام را به طور کلّی مبدأ تنزل و رونق تمدّن ما نداند والّا چاره از تصدیق برتری این دوره نخواهد بود) این فضلیت دورۀ اسلامی ایران در حیث کمال تمدّن ناشی نتواند بود جز از این معنی که دمیده شدن روح ایمانی قرآن و اسلام که دم و نسیم محرک نهضت برای اقوام بدوی و شهری پیرو جوان وحشی و متمدّن بوده ( چون محدّد اصول اوّلیه اخلاق و روحانیت مهیّج ذوق عشق و در همان حال بیدار کننده و به حرکت آرندۀ عقل و فهم است) وضمناً خصایص و مزایای استعداد و روح ملّت قومی دیگر را برای پیوند معنوی با روح تربیت و تمدّن کهن و فشرده شدۀ ایرانی همراه می آورده ترکیبی از قوای معنوی و تجدّدی روحانی و مقتضی وقت را پیش آورده که کشانیدۀ راه و رانندۀ رهروان به سوی ترکیب های دیگرمثل آشنایی با علم و حکمت یونانی گردیده و این نهضت ممتد درمعنویات تمدّن با وجود تجزیه و ضعف سیاسی مملکت مکمّل تربیت و جهات قوام و قیام ملّیت ایرانی شده و ثروت و رفاه و کثرت آثار آبادی و ذوق وهنر را به طور برگ و بارآن نهال یا درخت پیوند خورده معنی ومعنویت فراهم آورده است و نتیجه این گردیده که پس ازاستیلای عرب اسلام به همان وجه روح تمدّن ایران و داخل دربنیان ملّیت ایرانی شده که کیش زردشتی در روز گار باستانی بوده است…