back to top
خانهدیدگاه هاجمال صفری : قشقائی ها و نهضت ملّی ایران (۶)

جمال صفری : قشقائی ها و نهضت ملّی ایران (۶)

 

 

   نامه هائی از دکتر مصدق به صولت الدولۀ قشقائی  و خسرو قشقائی و حکم دکتر مصدّق به ناصر خان قشقایی 

 

٭ نامه های دکتر مصدّق  به صولت الدولۀ قشقائی در زمان کودتای  انگلیسی سید ضیاء و رضا خان 

 

٭ نامۀ دکتر مصدّق  به صولت الدولۀ قشقائی  

 

( I) 

( روی کاغذ ایالت فارس)

23 برج حوت پیچی ئیل 1299

فدایت شوم، مراسلۀ شریفه عزّ وصول داده از سلامت مزاج محترم  بینهایت  خوشوقت گردیده و از اینکه امورآن  صفحات درنهایت نظم وامنیت است امتنان خود را عرض می نماید و از خداوند خواهان  است که  این امنیت با این مقدّماتی که پیش آمده از فارس مرتفع نگردد.

البتّه جناب آقای میرزا عبدالله  خان  وقایع  این چند  روز را عرض  کرده اندخلاصۀ  آن این است  که از بدو تشکیل این کابینه  که مخبر روزتر اعضاء  آن و اشخاصی  که با آنها  موافقت دارند  یاغیان  قلمداد  کرده و این جانب مطلقاً با مرکز مخابرۀ تلگرافی و مکاتبه ننموده  اعمال  این هیئت ونیات آن را بر خلاف مصالح  مملکت  می دانم  و تاکنون هم چند  تلگراف  از پاره ای اشخاص که فعلاً  معرّفی آنها  را لازم نمی داند رسیده  برای اینکه این جانب  تلگراف تبریکی  به آقای سید ضیاءالدین که خود  را امروز به جای رئیس الوزراء  رئیس دولت می نامد مخابره نماید مطلقاً خود داری کرده ایم. این مطالب  رافقط لازم دانست  که برای  اطّلاع  جناب مستطاب  عالی زحمت بدهم. مقصود اینست که جناب مستطاب عالی همان مشی این جانب  را اتّخاذ  فرمائید . البتّه هرکس  برای  حفظ  مملکت  و وطن خود دلائلی دارد که اقدامات خود را باید  روی دلائل  خود قائم نماید.

فقط یک تلگرافی به خاکپای مبارک  همایونی بلافاصله بعد از وصول تلگراف ملوکانه راجع  به ریاست  وزراء آقای سید ضیاءالدین عرض نموده و خطرات این مطلب  را برای  حالت کنونی  تشریح  کرده و بعد  یک تلگراف تهدیدی از طرف آقای سید ضیاءالدین رسید که آن تلگراف را بلاجواب  گذارده و بازعریضۀ تلگرافی به خاکپای مبارک عرض نمود که هردو تلگراف ازمقام ملوکانه  بلاجواب  مانده است.

دیگراز اوضاع مرکز اخبار صحیحی  نمی رسد و مخابرات  تلگرافی در مطالب  سیاسی  مطلقاً ممنوع  است و برای اینکه اگربعد مطالبی روی دهد از رأی  و عقیدۀ  جنابعالی  محروم نباشیم و بساط  امنیتی  که امروز هست فوق العاده متزلزل  و در اطراف  شهر شروع به ناامنی شده است لازم  است هرچه زودترجناب مستطاب عالی خود را به فیروز آباد  یا نقطۀ  دیگری  که به شهرنزدیکتر  باشد برسانید.

درباب انتخابات  هم امیدوارم  ان شاءالله  بزودی خاتمه یابد  و مطابق  قانون یک نفر وکیلی انتخاب  شود که بتواند  به این مملکت  در آتیه خدمت نماید.

چون قاصد  در شرف حرکت است جواب مطالب جناب اجلّ آقای ایلخانی  دامّ اقبال را توسّط  قاصد  دیگر خواهم فرستاد. زیاده  سلامتی وجود محترم را طالبم.

مصدّق 

 

1-  محمد ترکمان « نامه های دکتر مصدق» ( جلد اول ) –نشر هزاران – 1375 – ص 43  

 

( II)

 

٭ نامۀ دکتر مصدق  به صولت الدولۀ قشقائی  

 

شیراز 16 حمل 1300 شمسی

 فدایت شوم، چند  ساعتی  بیش نمانده است که  از شیراز  حرکت  نمایمخداگواه است  از این  پیشآمدی  که دست  داد و  در این  مختصر  توقّف  روابطی  که بین  اخلاصمند  و آقایان  محترم  هموطنان  عزیزم  حاصل شد  فوق العّاده  متأثّر  می دارد که  بواسطۀ  قضایای  وارده  نتوانست  خدمت  خود را  در این نقظه  از وطن عزیز  ادامه  دهد، باری :

قضا دگر نشود گر هزار  ناله و آه    

به شکر یا به شکایت بر آید از دهنی

فرشته ای که وکیل  است  بر خزانۀ  باد 

چه غم  خورد که بمیرد  چراغ  پیره زنی 

حقیقۀً اگرممکن بود که تن به قضا  بدهم  برای خدمت  با کمال افتخارحاضر می شدمولی افسوس  که پیش بینهای بنده مانع شد ازاینکه خود را مطیع احکام  مرکزنمایم . این بود که استعفا  داده وپس از قبول  برحسب امرملکانه خود را عازم حرکت نموده  می خواست  که بواسطۀ عدم اطمینان از وضعیات و رفتارمرکزنسب به شخص خود خانواده را در شیراز گذارده خود چندی در بوشهرویا نقطۀ  دیگری  بماند تا سیاست مرکزی کاملاً روشن گرددبعد به طرف تهران حرکت کندافسوس که خانواده حاضرنشد  که تنها در شیراز بماند و حرکت  دادن آنها  هم به طرف نقطۀ دیگری غیراز تهران از استطاعت مخلص خارج  بود. این است  که فردای 17  حمل  همگی به طرف تهران حرکت  و به خواست و رضای الهی شاکر و خوشوقت خواهیم بوددیگربه این  مختصر با حضرتعالی وداع  می کنم  و چون تا مدّتی  نمی خواهم  با این قسمت  ازمملکت مکاتبه  کنم  بطورغیرمستقیم ازمجاری  حالات سلامت  وجود محترم استفسارخواهم نمود و ازخداوند بقای جنابعالی را خواهانم . زیاده  تصدیع  نمی دهم.

مصدّق

 

2 –  پیشین –  صص 45 – 44  

 

( III) 

 

٭  نامۀ دکتر مصدّق  به صولت الدولۀ قشقائی  

 

21 شوال  1341

 فدایت  شوم  امیدوارم  ان شاء الله تعالی وجود  محترم  را کسالت  و ملالی  نباشدهرچند  که مستقیماً چندی  است از اخبار  حضرتعالی  بی اطّلاعم ولی  بطور غیر مستقیم  همچو نیست که در این باب لاقید  بوده و کسب اطّلاع  نکرده  باشم و همینقدرکه از سلامت  وجود عالی  مطّلع  شده و  اینکه  امور  از این جهت مطابق دلخواه  و لاانتظار دوستان است کمال خوشوقتی و امتنان  را داشته  و خواهانم که ان شاء الله  همیشه  به همینطور  بگذرد.

 حالت  مخلص  هم بحمدالله  بد نیست و عمری  بدون  نتیجه در این مملکت  می گذرد.

واقعاً در این وقت که هموطنان عزیزم بواسطۀ مرخصی  عازم  تهران هستند  لازم  می دانم  که این مختصر را عرض و خاطر جنابعالی  را ازحسن  رفتار و حسن سلوک  آنها درمدّت  اقامت  در تهران مستحضر  نمایم.

از روی حقیقت هیچ  یک از دستجاتی که از خارج به مرکزآمدند مثل  این اشخاص رفتار نکردند و سلوک آنها طوری خواطر را جلب نموده که هیچ انتظارنداشتند ازاشخاصی که تاکنون به مرکز نیامده  این حسن رفتارجاری گردد. دراین صورت استحقاق هر قسم  توجّهی از طرف حضرت عالی دارند و  امیدوارم که آنها را مورد الطاف  خود قرارداده و طوری  تقدیر فرماییدکه باعث  تشویق سایرین  گردد

 همواره بشارت سلامت  حضرت عالی  را انتظار دارم.

مصدّق  

2 –  پیشین –  ص 45 

 

( IV)

 

٭  حکم دکتر مصدّق به ناصر خان قشقایی 

 

نمره 3774

7 ربیع الثانی 1339

 

  ربیع الثانی  1339 مطابق پیچی ئیل خیریت  دلیل 1299؛ از آنجا که مقتضیات موقع و مناسبات حاضرۀ مملکت نظریات ایالت را بر این می دارد که  اصلاحات کامل درایل قشقائی بشود  و یک نفر  شخص کاردان  عالم به مقتضیات وقت برای ایلخانی گری ایل قشقائی که از امورات  مهمّه ی مملکتی است انتخاب گردد و نظر  به اینکه  جناب جلالتمآب اجلّ آقای محمّد ناصر خان سالار اکرم بدین صفات متّصف و جوانی لایق  و مستعد  برای همه نوع رجوع  خدمت  است و در امور ایل قشقائی بصیرت و اطّلاعات  کافیه دارد، علیهذا درهذه  السنه مسعوده  پیچی  ایل به صدوراین حکم  معزّی الیه  را به سمت  ایلخانگری ایل قشقائی منتخب و بر قرار  داشت که همواره  در تنظیم  و تنسیق ایل  و رفع مفاسد و بسط مصالح اهتمامات لازمه را مرعی داشته خود را کاملاً  مسئول انتظامات ایل بداند و جناب  اجلّ آقای نصرالله  خان هم که به موجب حکم علیحدّه به سمت  ایل بیگی گری قشقائی منصوب و برقرار شده اند باید معاضداً درانتظامات ایل قشقائی و هرگونه اصلاحاتی که لازم باشد متّفق و مساعد  باشد که  انشاءالله  به توجّهات الهی کار قشقائی من جمیع الجهات درتحت ترتیب و تنظیم  درآمده وازهرگونه  مفاسد  بری گردد.

مقرّر آنکه عموم کلانتران  و کدخدایان  و رؤسا  و ریش سفیدان طوایف  کلّ قشقائی جناب جلالتمآب اجلّ آقای سالار اکرم  را ایلخانی  بالاستقلال  خود دانسته  اطاعت ایشان فریضۀ ذمّت دانند واز امر و نهی معزّی الیه تخلّف نورزیده و حسب المقرّر معمول  داشته در عهده  شناسند.

مصدّق السلطنه

[ امضاء] دکتر محمّد مصدّق

[ رقم مهر  مربّع شکل] ایالت فارس

 

4 –  محمّد ترکمان « نامه های دکتر مصدّق» ( جلد دوّّم ) –نشر هزاران – 1377 – ص 47  

(  V)

 

 

٭ نامۀ دکتر مصد ّق به خسرو قشقائی 

 

قربانت گردم، از صبح روز 28 مرداد 1332 که نزد بنده تشریف آوردید و دعوتم فرمودید که به جنوب حرکت کنم، اکنون درست 9 سال می گذرد که سه سال در زندان  لشکر 2 زرهی به سر برده ام  و شش سال هم دراحمد آباد و بنده هم  نمی دانم به چه صورت  می گذرد. از وصول مرقومۀ جنابعالی  نهایت امتنان  را دارم  و ارادت  این جانب به خانوادۀ  شما از آن وقتی  است که متصدّی ایالت فارس شدم و ملاحظه فرمودید  که از روی عقیده و ایمان مرحوم صولت الدوله را  که خانه نشین بودند به ریاست ایل قشقائی منصوب و آن مرحوم هم خدمات بسیاری در راه  امنیّت و رفاهیّت مردم نمودند و درمجلس شورای ملّی هم جنابعالی و این جانب هر دو افتخار نمایندگی داشتیم  آنچه از ما برآمده است در خدمت  به جامعه خودداری نکرده ایماز این جانب به واسطۀ کبرسن دیگرازاو خدمتی ساخته نیست، و باید درهمین  ایران از بین بروم، ولی امیدوارم  شما جوانان مملکت که آتیۀ بهترو بیشتری  دارید در راه خیر جامعه بکوشید و از فداکاری به وطن عزیز خودداری نفرمائیدنظر به اینکه  این جانب در امور جبهۀ ملّی دخالتی نمی کنم ودرطیّ یک نامه 3 ماه قبل به جانب آقای اللهیار صالح عدم دخالت خود را  در گذشته  و در آتیه تذکّرداده ام واز انجام  موضوعی  که مرقوم  فرموده اید معذورم و امیدوارم که عذربنده را قبول فرمائید. همواره  توفیق جنابعالی را در خدمت به وطن عزیزبا صحّت و سلامت  خواهانم .

دکتر محمّد مصدّق 

 

5-  محمّد ترکمان « نامه های دکتر مصدق» ( جلد اوّل ) –  ص 298 

٭  محمّد حسین صولت قشقایی 

 

منصورۀ رضایی  در بارۀ « محمّد حسین صولت قشقائی »  می نویسد :  «اینک روزی رسیده است که بعون الله تعالی ایل مهمّ قشقایی که سالهای دراز در این آب و خاک پرورش یافته و همواره به شجاعت مشهور بودهاند. به مدد برادران وطنی خود تنگستانیها و دشتستانیهای دلاور، دست از آستین مردمی برآرند و چنان چشم زخمی به قشون دشمن و خائنین برسانند که آواز آن در جهان پیچیده و جهانیان بدانند که ایران بردنی و خوردنی نیست.»[1] (از سخنان سردار عشایر صولتالدوله پدر محمّدحسین صولت)

   محمّدحسینخان فرزند اسماعیلخان صولتالدوله در سال 1293(ه.ش)[2] به هنگام حرکت ایل از ییلاق به قشلاق در مکانی به نام خویس بهدنیا آمد.[3] پدر و مادرش چهارده فرزند به دنیا آوردند که شش تن از آنان در کودکی از دنیا رفتند و فقط چهار پسر و چهار دختر ماندند. چهار برادر به ترتیب سن؛ ناصرخان، ملک منصورخان، محمدحسین خان و خسرو خان بودند.[4]  

 ●  نسب خانوادگی

   پدرش اسماعیلخان صولتالدوله فرزند داراب خان ایل بیگی مقتدر ایل قشقایی فرزند مصطفی قلیخان ایلخانی (سردار لشکر آرا) فرزند جانیخان متولّد 1252(ه.ش) مردی باهوش، پرتوان و غیرتمند، دین مدار و وطن پرست بود.[5]

   مادرش خدیجه بیبی دختر عبدالله بیگ کشکولی زنی شجاع و بی باک، سیّاس، سخنران و دوراندیش بود که در دوران تبعید و زندانی شدن و در نهایت مسموم شدن  همسرش اسماعیلخان به دست رضاخان مسئولیت سنگین ایل را بر عهده گرفت.[6]

   امّا دربارۀ برادرانش ناصر، خسرو و ملک منصور باید گفت که؛ ناصرخان برادر بزرگتر او و متولّد 1287(ه.ش) بود که از همان دوران کودکی به امور ایلاتی پرداخت. ایشان بعد از کودتای 28 مرداد مدّتی با عوامل رژیم درگیر و در پی آن راهی خارج از کشور شد و در سال 1362 در آمریکا درگذشت.[7] و امّا خسروخان که مردی چهارشانه و خندهرو بود[8] از چهره های سیاسی و جنجالی پس از شهریور 1320 است. او در زمان دکتر مصدّق با او همکاری می کرد و در دورههای 16 و 17 به مجلس راه یافت. ایشان بعد از کودتای 28 مرداد به آلمان رفت؛ امّا پس از پیروزی انقلاب اسلامی به ایران باز گشت و بر ضدّ نظام حرکت هایی را انجام داد و با سازمان سیا همکاری کرد که در خرداد سال 1361 دستگیر و اعدام شد.[9] برادر دیگرش ملک منصورخان که اکثر اوقات محمّدحسین را همراهی می کرد در دانشگاه اکسفورد انگلستان تحصیل می نمود. ایشان در سال 1318 به آلمان رفته و با شروع جنگ همراه با محمدحسین وارد ارتش آلمان شدند.[10]

 ●  تحصیلات

   پدر محمّدحسین برای با سواد شدن فرزندان خود اهمّیت بسیار می داد. تا جایی که محمّدحسین می گوید: «من قبل از پنج سالگی درس نمی خواندم؛ امّا از پنج سالگی باید به مکتب می رفتیم.»[11] در نتیجه ایشان پس از رفتن به تهران در کالج امریکایی امتحان داد و پس از قبولی وارد آنجا شد. به قول خودش از نظر سواد فارسی و عربی در کلاس هفتم و زبان انگلیسی در کلاس پنجم بود.[12] او دروس دورۀ ابتدایی را در ایران گذراند. سپس در سال 1310 برای ادامۀ تحصیلات خود راهی انگلستان و سپس آلمان شد.[13] ایشان در دانشگاه برلن آلمان در رشتۀ اقتصاد مشغول به تحصیل شده؛ اما آن را رها کرد و پس از پیوستن به ارتش به سربازخانه ای در مزریس نزدیک فرانکفورت منتقل شد.[14]

 ●  علایق محمّد حسین

    ایشان علاقۀ زیادی به ورزش داشت. تیراندازی و سوارکاری از عمده ورزشهایی بود که انجام میداد، البتّه می توان گفت این امر برمی گردد به محیطی که در آن پرورش یافته بود. ایشان از هفت سالگی سوار اسب میشد و به قول خودش «بچّه های ایل از روز تولّد در بغل مادرشان سوار اسب می شدند و در مسیر ییلاق و قشلاق سالانه در حدود 1200 کیلومتر راه را سواره طی می کردند. حرکت دائمی و سوارکاری برای بچّه های ایل نوعی بازی و کار روزمرّه بود. سوارکار و تیرانداز خوب بودن و خوب نشانه گرفتن بالاترین افتخار یک نوجوان قشقایی بود.»[15]

 ●  ارتباط با انگلیس و آلمان

   «هرگز نباید به این قشقاییهای لعنتی اعتماد کرد آنها در جنگ جهانی اوّل و دوّم ما را به ستوه آوردنداین مطلب که از زبان برجسته ترین سیاستمدار انگلیسی سدۀ بیستم یعنی چرچیل است. بیانگر عمق کینه و نفرت انگلیسی ها نسبت به قشقایی هاست.[16] و در مقابل، سردار قشقایی ها، اسماعیل صولت الدوله تمام سال های عمر خویش را صرف مبارزه با بیگانگان کرد. تا جایی که دکتر مصدّق وقتی دید ناصرخان فرزند اسماعیلخان را به عنوان گروگان در شیراز نگه داشتهاند با تکیه به این ویژگی اسماعیل خان بیان کرد که؛ « …به جای این که مجسّمۀ صولتالدوله را به سبب مبارزه با انگلیسیها و وطن پرستی به در و دیوار نصب کنید. پسرش را به گروگان آوردهاید؟…»[17]

   با این وجود قشقایی ها که با انگلیسی ها سابقۀ دشمنی داشتند. به سمت آلمانی ها گرایش پیدا کردند و در فاصلۀ جنگ جهانی اوّل و دوّم روابط آن ها با آلمان مستحکم تر شد. محمّدحسین قشقایی که در برلن بود در سال 1318 داوطلبانه وارد ارتش آلمان شد. با یورش هیتلر به خاک شوروی و شکست های اوّلیۀ شوروی از آلمان قشقایی ها بالخصوص محم دحسین و برادرانش مانند سایر ایرانیان به علّت تنفّر از اشغال ایران بوسیلۀ متّفقین، قحطی و گرفتاری های دیگر به طرفداری از آلمان پرداختند. در واقع ایرانیان می خواستند. از این نیروی سوّم بر علیه دو نیروی دیگر بهره ببرند. هرچند آیندۀ خوبی در انتظار آلمان نبود.[18]

   اما روابط قشقاییها با آلمان ادامه نیافت و ناصرخان برادر محمّدحسین سه تن از نیروهای آلمانی را به اسارت گرفته بود به همین جهت شولتز از طریق رادیویی با آلمان تماس گرفت و این خبر را به آن ها رساند و از آن ها خواست تا محمّدحسین قشقایی و ملک منصور را به عنوان گروگان نگه دارند. امّا مدّتی قبل محمدحسین و برادرش آلمان را ترک کرده بودند. در نتیجه آن ها را در راه بازگشت به ایران در مرز سوریه دستگیر کردند، و ناصرخان مجبور شد آن آلمانی ها را رها سازد و در نهایت محمّدحسین و برادرش به ایران باز گشتند.[19]

 ●  محمّدحسین صولت و دکتر مصدّق

   آشنایی ابتدایی با دکتر مصدّق از زمانی شروع شد که ناصرخان به عنوان گروگان در شیراز بود. که همانجا دکتر مصدّق ناصرخان را به عنوان ایلخان گری ایل قشقایی انتخاب کرد.[20] بعدها اسماعیل خان هر وقت که به دیدن دکتر مصدّق می رفت، محمدحسین را با خود می برد. چون می خواست او را اجتماعی بار بیاورد. تا از همان آغاز راه و چاه زندگی را بیاموزد و در نتیجه سعی می کرد او را با رجال بزرگ مملکت آشنا کند.[21]

   محمّدحسین و برادرانش روابط خوبی با دکتر مصدّق داشتند و با ایشان همکاری می نمودند و حتّی زمانی که محمدحسین به عنوان نمایندۀ مجلس انتخاب شده بود بارها به طرفداری از دکتر مصدّق پرداخت. به عنوان مثال طرفداران دکتر مصدّق اعلامیه ای را مبنی بر حمایت از او صادر کردند که؛ « … ما امضا کنندگان ذیل نمایندگان مجلس شورای ملّی در تأیید سوگندی که برای حفظ مبانی مشروطیت در مجلس شورای ملّی یاد کرده ایم و به علّت این که معتقدیم در شرایط فعلی ادامۀ نهضت ملّی جز با زمامداری دکتر مصدّق میسّر نیست متعهّد میشویم با تمام قوای خود و وسائل موجود از دکتر مصدّق پشتیبانی نماییم . اصغر پارسا، خسرو قشقایی، محمّد حسین قشقایی، و دیگر افراد…»[22]

 ●  محمّد حسین و کودتای 28 مرداد

   به هنگام کودتا محمد حسین و برادرش خسروخان نمایندۀ مجلس بودند که آقایی به نام گودوئین (رئیس سازمان سیا) به آن ها تلفن کرد و با آن ها قرار ملاقات گذاشت. در این ملاقات گودوئین گفت که تصمیم گرفته شده مصدّق برود و زاهدی بیاید و با شاه همکاری کند و از محمّدحسین و برادرش خواست تا با او همکاری کنند[23] و در مقابل او نیز تضمین می کند که یکی از آنها سفیر بشود و دیگر این که اختیارات فارس و ماهی پنج میلیون دلار هم به آن ها بدهد. امّا محمّد حسین در جواب به او گفته بود که؛ «ما با مصدّق همکار بوده ایم و حالا نمی توانیم، خیانت کنیم ولو اینکه شما پانصد میلیون دلار هم بدهید. غیر ممکن است که مرتکب چنین کاری شده و فامیل خودمان را ننگین و لکّه دار کنیم.»[24] 

   در ادامه محمّدحسین در کتاب یادماندۀ خود در این خصوص مینویسد: «ما تلاش کردیم که ایشان دست از این کودتا بردارند؛ امّا نتوانستیم آنان را منصرف کنیمدر مقابل مصدّق به هیچ و جه حاضر نبود برای جلوگیری از کودتا اقدامی صورت دهد. ما هم متوجّه شده بودیم که اگر مصدّق برود ما هم با او نابود میشویم خلاصه هدف ما خنثی کردن کودتای ارتش به وسیلۀ ارتش بود که اینگونه نشد.»[25]     

 ●  محمّدحسین و شورش جنوب

   ایلات و طوایف فارس از زمان رضاخان حادثه ساز بودند. در آن زمان ارتش به جنگ های بزرگی بخصوص در منطقۀ بویر احمد دست زد و پس از سالها موفّق شد، عشایر فارس را سرکوب کند؛ امّا دوباره پس از شهریور 1320 برادران قشقایی دست به تحرّکاتی در مناطق جنوبی زدند.[26] البتّه انگلیسی ها که در آن موقع از حضور برادران قشقایی در فارس بیمناک بودند به اضافۀ ابراهیم قوام (قوامالملک) که به تهران آمده بود سعی کردند علیه دشمن قدیمی خود؛ یعنی قشقاییها به آنتریک پرداخته و دولت ایران را تشویق به جنگ علیه قشقایی ها کنند.[27] در نتیجه شورش فارس به سرکردگی محمّدحسین خان، ملک منصور و ناصرخان به وقوع پیوست.[28] محمّدحسین و برادرانش خواسته های قشقایی ها و نهضت خود را به نخست وزیر تلگراف کردند که به این قرار است: 1- ترمیم فوری کابینه 2- تغییر رؤسای حسّس ارتش 3- محاکمه و مجازات عمّال ناصالح دورۀ دیکتاتوری 4- واگذاری کارهای فارس از لشکری و کشوری به خود اهالی 5- تشکیل انجمنهای ملّی و محلّی 6- تجدید نظر در تعداد نمایندگان فارس 7- اعطای مبلغ کافی برای اصلاح امور فرهنگی، بهداشت و طرق و شوارع 8- تجدید نظر در قوانین مضرّ و متناقض که منافی قانون اساسی است و فراهم نمودن وسایل رفاه عامّه 9- اتّصال راه آهن مرکز به شیراز و بندر بوشهر ونیز آسفالت جادّه ها.[29]

   امّ قوام به خواسته های آن ها توجّهی نکرد و این امر برادران قشقایی را به خشم آورد و یک گروه به سرکردگی محمّدحسین قشقایی و همکاری عدّه ای از سران بویر احمد به کازرون حمله کرده و توانستند تعداد زیادی اسلحه و مهمّات بدست آورند.[30] در نتیجه قوام مجبور شد، در روز سوّم مهر 1325 یک هیأتی مرکّب از اعزاز نیک پی، میرزا علی هیأت، سردار فاخر هیأت و دیگر افراد را برای مذاکره با ایل قشقایی بفرستد[31] که پس از ورود هیأت اعزامی به شیراز و استقرار آن ها در مقرّ استانداری فارس مذاکرات آغاز شد و آن ها فقط چند مورد از خواسته های قشقاییها را پذیرفتند، و در نهایت امور ژاندارمری فارس را به محمّد حسین صولت واگذار کردند.[32]

   امّا شاه به این مسأله هم توجّه داشت که مسلّح شدن عشایر به سلاح های سنگین می تواند خطر و تهدیدی جدّی برای او باشد در نتیجه از سرلشکر زاهدی خواست که این مسأله را حل کند سرلشکر زاهدی سعی کرد سران قشقایی را متقاعد سازد تا سلاح های بدست آمده از این درگیری ها را تحویل بدهند و سر لشکر افشار نیز مذاکراتی با محمّدحسین داشت در نتیجه قرار شد سلاح های سنگین را تحویل بدهند.[33]

 

 

 ●  محمّدحسین در انتخابات

   باید از اینجا آغاز کرد که استانداران که در واقع مأموران مستقیم اسدالله علم بودند ضمن تلاش جهت حمایت از نامزدهای مورد تأیید شاه وظیفه داشتند از برگزیده شدن افراد مخالف شاه و دربار جلوگیری کنند. در نتیجه کار برای محمّدحسین بسیار سخت شد.[34] امّا محمّدحسین که در شیراز انتخابات را باخته بود تلاش کرد تا از شهرستان آباده به مجلس راه یابد و موفّق هم شد.[35] و در نهایت ایشان توانست در دوره های چهاردهم، پانزدهم و هفدهم به عنوان نمایندۀ مجلس انتخاب شود.[36] 

 ●  کناره گیری از امور سیاسی  

   هر چند در سال 1342 زمانی که محمّدحسین از اروپا به ایران آمد به اتّهام همکاری با سران عشایر در شورش فارس دستگیر و به دو سال حبس محکوم شد. او پس از آزادی با کناره گیری از فعّالیت های سیاسی به تأسیس یک شرکت پیمانکاری و فعّالیت های اقتصادی پرداخت و در سال های بعد خاطرات خود را در کتابی با عنوان یادماندهها چاپ کرد.[37]

 ●  در آخر اینکه

   ایشان در سال 1358 به سبب تصادفی که برای همسرش رخ داده بود به ناچار ایران را به مقصد انگلیس ترک کرد و پس از سال ها دوری از وطن در سال 1371 به ایران بازگشت و در کناره های خزر آرام گرفت.[38]  

 

٭  ملک منصورخان قشقائی

منصور نصیری طیبی؛ جاوید احمدی قشقایی  در بارۀ « » می نویسند: ایل قشقایی از حیث خلق و خوی ضدّاستعماری و استبدادی از دورترین نقطۀ تاریخ معاصر ایران زبانزد خاص و عام بوده است. تقریبا از ظهور جنگ اوّل جهانی و حملۀ نابرابر ارتش دولت انگلیس از جنوب ایران و مقاومت تاریخی سردار عشایر صولت الدوله قشقایی تا پایان حکومت پهلوی و ظهور انقلاب اسلامی ویژگی های متفاوتی از سایر وقایع دارد.

از صولت الدوله قشقایی مرزدار تاریخی ایران زمین تا فرزندان وی آخرین بازماندگان نهضت جنوب ملک منصورخان قشقایی که هر کدام به وسع خود مهرۀ تاثیرگذار وقایع جاری سیاسی کشور در زمان خود به شمار می رفتند هیچ کدام با رضایت خاطر از این دنیا خداحافظی نکردند. زندگی پرفراز و نشیب آنها و اینکه دائما در تبعید و مقاومت و مبارزه با عناصر بیگانه به سر می برده اند قابل تعمّق و قلمفرسایی است. روزهای پایانی زندگی صولت الدوله در زندان رضاخان پهلوی و فرزند وی در تبعیدگاه های مختلف. ملک منصورخان قشقایی فرزند دوّم اسماعیل خان قشقایی صولت الدوله، در ۱۲۸۲ ش در میان ایل قشقایی متولّد شد. هنوز وی دوران کودکی را پشت سر ننهاده بود که با جنگ نابرابر صولت الدوله علیه انگلیسی ها مواجه شد. جنگ و گریز و فشارهای ناشی از نیروهای انگلیسی و ائتلاف داخلی که متشکّل از دشمنان و رقبای صولت الدوله بودند موجب شد که از همان دوران نفرت انگلیسی ها در دل ایشان جای گیرد. پس از خاتمۀ جنگ مدّتی به عنوان گروگان در نزد والی فارس فرمانفرما در شیراز اقامت داشت. ملک منصورخان تحصیلات متعارف خود را در نزد معلّمان اختصاصی طی کرد. با تبعید اجباری صولت الدوله و خانواده وی در زمان سلطنت رضاشاه به تهران او نیز به تهران منتقل شد و در کالج البرز مشغول به تحصیل در دورۀ متوسّطه گردید. امّا هنوز دوران تحصیلی خود را به پایان نرسانده بود که واقعه ای موجب شد تا از کلاس درس، خود را به ریاست ایل قشقایی برساند. ماجرا از این قرار بود که ظلم و جور نظامیان رضاشاه موجب شده بود که یک قیام عمومی علیه حکومت پهلوی توسّط قشقایی ها به وجود آید. ۱۳۰۸ حکومت مرکزی که به شدّت مستاصل شده بود، به دنبال راه حلّی برای بحران مزبور می گشت. از این رو متوجّه ملک منصورخان شده و وی را از سر کلاس درس به دربار فرا خواند و از همانجا برای آرام ساختن قشقایی ها مستقیماً به شیراز اعزام کرد. امّا وی پس از دیدار با سران قشقایی نه تنها اوضاع را آرام نساخت بلکه خود رهبری قیام کنندگان را برعهده گرفت. در نتیجه ضربات سنگینی به نیروهای دولتی وارد گردید که بارزترین آن حمله به نیروهای موتوریزۀ سرلشگر شیبانی در پل خان مرودشت تحت فرماندهی وی بود که نیروهای مزبور تارومار شدند. به دنبال وقایع مزبور پس از مذاکرات متعدّد بین طرفین با شرایط آزادی صولت الدوله که در زندان به سر می برد و انتصاب ملک منصورخان به ایلخانی گری قشقایی این قیام فروکش کرد. انتصاب مذکور آخرین تأیید رسمی منصب ایلخانی گری قشقایی از سوی حکومت مرکزی شد. مدّتی بعد از آرامش اوضاع، نظامیان به دستور رضاشاه مجدّداً دخالت خود را در امور ایل آغاز کردند و با برقراری حکومت نظامی عملاً ادامۀ کار را برای ایشان مشکل کردند. از این رو وی عازم تهران و از آنجا برای ادامۀ تحصیل راهی اروپا شد. وی در انگلستان به برادرش محمّدحسین خان که یک سال قبل به این کشور رفته بود پیوست و هر دو به تحصیل در رشته کشاورزی در دانشگاه ردینگ پرداختند.

پس از فراغت از تحصیل در حالی که برادر برای ادامۀ تحصیل به آلمان رفته بود وی وارد دانشگاه آکسفورد شده و به تحصیل در رشتۀ تاریخ پرداخت. لیکن در تابستان ۱۳۱۸ش ۱۹۳۹م برای دیدار از برادر خود به آلمان مسافرت کرده بود که بازگشت به انگلیس به لحاظ آغاز جنگ جهانی دوّم برایش غیرممکن شد و در آلمان ماندگار گردید.

از آنجایی که صولت الدوله در زندان رضاشاه به قتل رسیده بود و برادران قشقایی این عمل را ناشی از تحرکات دشمن دیرینه قشقایی ها یعنی دولت بریتانیا می دانستند لذا با بهره گیری از فرصت پیش آمده به فعّالیت علیه انگلیسی ها و دولت وقت ایران پرداختند. آنان با همکاری سایر ایرانیان از جمله کیخسرو شاهرخ فرزند ارباب کیخسرو مجری رادیو فارسی برلن این مبارزه را عملی کردند. اندک زمانی بعد پس از سقوط رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰ آنان تصمیم گرفتند پس از سال ها دوری از وطن به کشور بازگردند امّا در راه بازگشت به ایران در شهر حلب سوریه توسّط انگلیسی ها توقیف شده و مدّتی در قاهرۀ مصر در زندان به سر بردند.

آنان پس از رهایی از زندان متّفقین در فروردین ۱۳۲۳ به ایران بازگشتند و در فیروزآباد فارس هنگام ورود به ایل مورد استقبال بی نظیر مردم ایل قشقایی قرار گرفتند.

در حالی که برادران قشقایی در این دوران به شدّت وارد جریانات سیاسی شده بودند ملک منصورخان زندگی در دامن طبیعت و مدیریت ایل قشقایی را به زندگی شهری و فعّالیت سیاسی ترجیح داد. امّا از آنجایی که وی از دوران تحصیل در دانشگاه آکسفورد مطالعات جامعی در ارتباط با تاریخ و فرهنگ ایل قشقایی آغاز کرده بود و همچنین تسلّطی که به زبان های مختلف از جمله انگلیسی، آلمانی، فرانسه و ترکی استانبولی داشت پیوسته مورد توجّه جهانگردان، پژوهشگران و خبرنگاران رسانه های داخلی و خارجی بود. از این رو کمتر پژوهشی را می توان یافت که در ارتباط با ایل قشقایی انجام شده باشد و از مطالعات وی بهره مند نگردد.

با پیشامد نهضت ملّی شدن نفت و قدرت گیری دکتر مصدّق، برادران قشقایی ناصرخان، ملک منصورخان، محمّدحسین خان و خسروخان به شدّت به حمایت از این جریان پرداختند. در جریان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سقوط دولت دکتر مصدّق برادران قشقایی با جمع آوری نیروهای خود به مقابله با دولت کودتای سرلشگر زاهدی پرداختند. در آن زمان قشقایی ها تنها جریانی بودند که عملاً در مقابل دولت کودتا ایستاده بودند.

لیکن پس از تسلّط حکومت مرکزی بر اوضاع دیگر تحمّل برادران قشقایی برای شاه غیرممکن بود. از این رو به انتقام مخالفت آنان با خاندان پهلوی پس از مصادرۀ املاک برادران قشقایی به خارج از کشور تبعید شدند.

ملک منصورخان که در این دوران در شهر ژنو سوئیس اقامت داشت با استفاده از فرصت پیش آمده به تدوین مطالعات خود در بارۀ ایل قشقایی و همچنین مکتوب کردن خاطرات پرفراز و نشیب خود پرداخت. که این اقدام وی تا سال های پایانی عمر ادامه یافت و از آن مرحوم یادگار ارزشمندی باقی مانده که هم اکنون مراحل پایانی چاپ و انتشار خود را طی می کند.

از دیگر اقدامات شایستۀ فرهنگی وی سفارش گردآوری اشعار شاعر نامی قشقایی میرزا ماذون و همچنین تحریر تاریخ معاصر ایل قشقایی است که به وسیلۀ نصرالله قهرمانی معین دفتر منشی مخصوص صولت الدوله صورت پذیرفته است. ملک منصورخان قشقایی سرانجام بیش از یک قرن زندگی پرثمر در پنجم تیرماه ۱۳۸۵ دیده از جهان فروبست.

 

 

  پى نوشت ها نوشتۀ ضیاءالدین رجایى   «مرورى بر مبارزۀ عشایر فارس با قواى انگلیس»

 

۱ایران و دولت ملّى در جنگ جهانى اوّل از علیرضا ملائى توانایى، ص ۲۵۴.

۲یادداشت هاى یادشده در متن ترجمۀ دکتر نادر میرسعیدى نقل از فصلنامۀ تاریخ معاصر ایران، شماره نهم.

۳همانجا.

۴در این زمان اوکونور کنسول سابق انگلیس در فارس به همراه عدّه اى دیگر توسّط افسران انقلابى ژاندارمرى فارس دستگیر و در مقابل مجاهدینى که به اسارت انگلیسى ها درآمده بودند نزد سران مجاهدین نگهدارى مى شدند.

۵تاریخ ایران تالیف سرپرسى سایکس، ترجمه سیدمحمدتقى فخرگیلانى، ص ۷۱۵.

۶همانجا، ص ۷۲۳.

۷توفان در ایران از احمد احرار، ص ۸۶۹.

۸ و ۹تاریخ سایکس صفحات ۷۲۸ و ۷۳۰.

۱۰فارس و جنگ بین الملل، تصنیف رکن زاده آدمیت، چاپ پنجم، ص ۳۲۸.

۱۱خان به معنى کاروانسرا است.

۱۲در صفحۀ ۳۴۶ فارس و جنگ بین الملل آمده است که پس از تنظیم قرارداد بیست و پنج  هزار لیره به سردار عشایر پرداخت شد که نامبرده این پول را نپذیرفت و گفت من اگر مى خواهم قسمتى از فارس را امنیت دهم وظیفه ام است و مقصودم از این کار خدمت به شما نیست و بحمدالله از لطف خداوند و مراحم دولت مطبوعه ام به حدّ کافى متموّل هستم و به پول شما نیاز ندارم.

۱۳مهدى بامداد مؤلّف شرح حال رجالدر بیان زندگانى اسمعیل خان صولت الدوله سردار عشایر مى نویسد: … صولت الدوله در ایّام جنگ بین الملل اوّل و پیش از آن و بلکه مى توان گفت از ابتداى امر صفاى زیادى با انگلیسى ها نداشت و از آنان چندان خوشش نمى آمد و به همین جهت در رمضان ۱۳۳۶ ه ق/ خرداد ۱۲۹۷ برابر با ۱۹۱۸ م به انگلیس اعلان جنگ داد و نظرش از این کار آن بود که پلیس جنوب را که انگلیسى ها خودسرانه در جنوب ایران زیر نظر و تعلیمات افسران انگلیس تشکیل داده بودند از میان ببرد…. لکن به مقصود و مراد خود نایل نشدو نتیجۀ دشمنى و جنگش با انگلیسى ها آن شد که سرانجام از هستى ساقط شد و در زندان قصر جان سپرد!

۱۴از یادداشت هاى سر دنیس رایت فصلنامۀ تاریخ معاصر ایران شماره نهم.

۱۵ و ۱۶فارس و جنگ بین الملل صفحات ۴۲۴ و ۴۲۸.

۱۷ابوالقاسم خان نصیرالملک از اقوام قوام الملک و از اعیان فارس بود.

۱۸فیروزمیرزا نصرت الدوله پسر شانزدهم عبّاس میرزا نایب السلطنه پسر و ولیعهد فتحعلیشاه صاحب پنج فرزند بود، سه دختر و دو پسر از دختران فیروزمیرزا، سرورالسلطنه به عقد مظفّرالدین میرزا درآمد که از دوران پادشاهیش نامبرده لقب «حضرت علیا» پیدا کرد، نجم السلطنه در آغاز زن وکیل الملک کرمانى (مرتضى قلیخان اسفندیارى) شد و پس از مرگ او به ازدواج هدایت الله وزیردفتر درآمد که دکتر محمّد مصدّق حاصل این ازدواج است و دختر سوم سیما خانم ازدواج نکرد و از دو پسر فیروزمیرزا، سلطان عبدالحمیدمیرزا لقب ناصرالدوله / فرمانفرما که یازده سال بر کرمان حکومت راند و از هیچ ظلم و ستمى بر مردم این خطه فروگذار نکرد و نامدارترین پسر فیروزمیرزا، عبدالحسین میرزا فرمانفرما است که داماد مظفرالدین شاه بود و در دوران حیاتش حضور پنج پادشاه؛ ناصرالدین شاه، مظفرالدین شاه، محمّدعلیشاه،  احمدشاه و رضاشاه را درک کرد و همواره در صحنۀ سیاسى ایران نقش اساسى داشت. در اوایل سلطنت رضاشاه از مقرّبین بود بعد مغضوب واقع شد و پسرش نصرت الدوله فیروز که در روى کار آمدن رضاشاه همراه با عبدالحسین میرزا تیمورتاش و على اکبر داور که سه پایه قدرت رضاشاه نام گرفتند و نقش عمده اى را ایفا کردند یک چند به جرم اختلاس!!  زندانى بود و بعد هم سربه نیست شد (و آن دو پایه دیگر هم هر یک به سرنوشت مشابهى گرفتار آمدند. یکى در زندان مسموم شد و دیگرى خودکشى کرد!) 

۱۹خاطرات و تالمات مصدق، ص ۱۲۲.

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید