back to top
خانهدیدگاه هاجمال صفری : تجدد ، اصلاحات و توسعه در دوران «پهلوی اول...

جمال صفری : تجدد ، اصلاحات و توسعه در دوران «پهلوی اول » ( 2) قسمت چهارم

* آدم کم داریم، شیوه کارمان هم حسابی نیست

 

علی‌اکبر داور دربارۀ بحران اقتصادی ایران که ریشه در تاریخ این کشور دارد نکاتی را بیان کرده و سپس در ادامه به موضوع واردات و تأثیر مخرّب آن بر کسب‌و‌کار ایرانیان می‌پردازد. در نوشتۀ حاضر که داور آن را برای درج و انتشار عمومی به یک نشریۀ معتبر آن دوره داده است، نوعی غرب‌ستیزی فرهنگی نیز دیده می‌شود و تحوّلات مصرف در میان شهروندان را تصویر می‌کند.

 

بعد از این مثال بد نیست حال خودمان را تشریح کنیم: ما هم تا وقتی که با پیه‌سوز کار وطن می‌ساختیم، زن‌های شیک کشورمان به کلاغی ابریشمی خوش بودند و دهاتی‌‌های فولاد محلّه و کلارستان عادت به چای نداشتند. ناخوش‌هامان به شیر خشت خوب می‌شدند یا به رحمت خدا می‌رفتند – گوش‌ها با بوق اتومبیل آشنا نشده بود و قشونمان برای خودش کسب‌و‌کاری داشت (هیزم می‌شکست و تخم‌مرغ می‌فروخت.) مالیات مملکت با چند دوجین مستوفی و سررشته‌دار و عزب دفتر وصول می‌شد یا نمی‌شد در هر حال خاکی به سرما می‌کرد و مختصر چه تصدیع بدهم تا وقتی ما باب سلیقه اجداد پدربزرگمان زندگی می‌کردیم کار و بارمان لااقل به چشم خودمان بد نبود و این دو روزه عمر را به یک شکلی می‌گذراندیم.

آن دورها بین مجموع ثروت کلیه اجناسی که در سال تمام افراد ما روی هم مصرف می‌کردیم و مجموع ثروتی که اهل مملکت به عمل می‌آوردند تناسبی بود و اگر ثروت زیاد تولید نمی‌کردیم ثروت زیادی هم مصرف نمی‌شد.

از وقتی که پای مصنوعات فرنگ به میان آمد و قسمت اعظم مصنوعات خودمان ور افتاد، ذوق‌ها تغییر کرد و احتیاجات زیاد شد و از آن روز بحران اقتصادی نرم‌نرم پیش آمد و آمد و آمد پا و دامن و بالاخره گریبانمان را گرفت تا امروز که به این حالمان انداخته و زیر پنجۀ آن دست و پا می‌زنیم!

گمان نمی‌کنم زیاد شدن احتیاج و بالنتیجه زیاد شدن مصرف محلّ انکار باشد، ولی باز احتیاطاً چند مثال بزنم:

دواهای زمان مرحوم سلطان‌الحکمای نائینی که یادتان هست؟ سلطان تا نزدیک‌های عهد مشروطیت حیات داشت توی نسخه‌های آن مرحوم و اطبای آن دوره هیچ، به قول عوام، از این جوهریات فرنگی می‌دیدید؟

ناصر‌الدین شاه به آن کذائی در اواخر سلطنتش تازه با گنه‌گنه سر و کار پیدا کرده بود و امروز هیچ عطار بی‌سوادی جرات دارد بگوید دهاتی‌های شهریار گنه‌گنه نمی‌خواهند؟

وقتی در همان عهد ناصری بالاخره اجازه دادند تهران قهوه‌خانه داشته باشد خرج قهوه‌خانه ولی خرجی مسلّم بود، اما امروز جوجه مشتی‌های ما دگر به قهوه‌خانه اعتنایی ندارند و «کافه»، «لقانطه»، «رستوران» و «هتل» برای آنها لازم است.

تفریح عمومی بسیار از مردم تا چند سال پیش منحصر به این بود که دور بساط لوطی غلامحسین و درویش مرحب دو ساعت سر پا بایستند و آخر یک دو پولی سیاه هم ندهند، امروز چقدر از افراد همان مشتری‌های پا قرص درویش مرحب هستند که به معرکه‌گیری فلک زدۀ درویش می‌خندند و عوضش به تماشای سینما و تئاتر می‌روند؟

وقتی مظفرالدین شاه اتومبیل یا به قول بچه‌های آن روز «کالسکه دودی» وارد کرده بود یادتان می‌آید؟ دسته‌دسته مردم می‌رفتند تماشا کنند ببینند باز این فرنگی خدا خوب کرده چه شیوه به کار زده است.

امسال در راه شمیران افراد طبقات خرده پا اغلب با اتومبیل به قلهک و تجریش می‌رفتند.

خلاصه مصارف ما زیاد شد و همۀ ماها احتیاجات و عاداتی پیدا کرده‌ایم که پدران ما نداشتند. مجموع ثروت یعنی مجموع اجناسی که ما الآن همه ساله برای خوراک و لباس و به طور کلّی برای زندگی خودمان به عمل می‌آوریم دیگر کافی برای رفع احتیاجاتمان نیست. این است که عدّۀ کثیری از هموطن‌های ما زیاد و کم دچار گرسنگی شده‌اند اغلب زارعین «واگردون» ندارند، بیشتر اهل این مملکت یک دست لباس را آنقدر می‌پوشند و وصله می‌زنند که انسان از سر و وضعشان به رقت می‌آید و خجالت می‌کشد!

باز جای شکرش باقی است اجناسی که ما فعلاً مصرف می‌کنیم زیاد کار نمی‌برد و به همین جهت ارزان است والّا مگر می‌شد چرخ زندگی ما شش ماه بچرخد؟ امکان نداشت.

واقعاً فکر بکنید! اگر بنا بود کارد و چنگال و چاقو یا پارچه که در ایران صرف می‌شود با همان طرز خودمانی، با دست و با ابزار وطنی ساخته و آماده می‌شد چطور ما می‌توانستیم از عهده بربیاییم؟

ولی چون کارخانه‌های انگلیس به تنهایی در سال به قدری پارچه می‌بافند که می‌شود سه مرتبه دور کره زمین را پارچه پوشاند، چون کارخانۀ فورد در یک روز 3482 اتومبیل می‌سازد و پارچه و اتومبیل اگر نمی‌ترسیدم می‌گفتم طوری هدر می‌رود که ما هم می‌توانیم پارچه کار فرنگ بپوشیم و اتومبیل سواری کنیم.

اما با همۀ اختراعات دیگران هر قدر هم ملل آدم دنیا خوب کار کنند و جنس زیاد و بالنتیجه ارزان به عمل بیاورند، باز این اجناس کار می‌برد و قیمت دارد، بس ما که بنا گذاشته‌ایم خوش‌سلیقه باشیم ما هم باید در مقابل اجناس تهیّه کنیم، باب ذوق دیگران – به قیمت مناسب و به مقدار زیاد. اگر اینطور نیست بگویید اشتباه می‌کنم تا من هم از اشتباه بیرون بیایم و اگر حقّ با من است بگویید چه کرده‌ایم؟

البتّه منکر نیستم – نسبت به هفتاد سال قبل ما هم در تولید بعضی اجناس پیش رفتیم، مثلا محصول کشمش و تریاک‌مان زیاد شد و قالی هم امروز بیشتر از سابق می‌بافیم. ولی نکاتی در اینجا است که غافل از آن نباید بود:

اوّلاً – اگر بعضی اجناس بیش از گذشته به عمل می‌آید و بسیاری از ثروت‌های سابق یا به کلّی یا تقریباً امروز دیگر تولید نمی‌شود، شال کرمان و مخمل کاشان برای مثال کافی است.

ثانیا – با اصولی که ما در فلاحت و صنعت و تجارت و بالاخره در تمام زندگانی خودمان داریم تولید ثروت ما منتها تا یک حدّی می‌توانست ترقّی بکند و تا یک درجه معیّنی ترقّی کرد.

می‌گویید چطور قدری فکر بکنید دلایلش روشن می‌شود.

1- محصولات ما غالب فلاحتی است و اساساً محصول فلاحتی را تا یک حدّی می‌شود بالا برد. زمین‌ ماشین نیست که مطیع ارادۀ شما باشد و هر چه بخواهید و در هر فصل بخواهید برای شما بسازد.

2- صرف‌نظر از این موضوع، اصول زندگانی ما اجازه نمی‌داد و نمی‌دهد مثل دیگران از فلاحت خودمان فایده ببریم و محصولمان را زیاد بکنیم.

اگر در این باب تردیدی هست بفرمایید؟ ما زمین زیاد داریم، راست است اما با زمین تنها که زندگی نمی‌شود به هم زد.

محصول ما وقتی فوق‌العاده می‌شود که سرمایه و کارمان با زیادی زمین‌مان متناسب بشود.

ولی اینطور که نیست.

می‌گویید هست؟

ما هم آدم‌ کم داریم هم شیوه کارمان شیوه کار آدم‌حسابی نیست و از حیث سرمایه نیز دست و بالمان بسته.

کمی نفوس ایران یکی از بزرگ‌ترین علل فلاکت ماست، مملکت به این عرض و طول را با این عدّه محال است به جایی رساند. چون عدّۀ ما کم است برای همه کار پیدا نمی‌شود، ولی شرح این موضوع را به وقت دیگری باید گذاشت فعلاً همین قدر می‌خواهم بگویم با جمعیت کم ایران تمام زمین وسیعش را نمی‌توان اساساً آباد کرد ولو آنکه جمیع مردم همه اوقاتشان را به کار آبادی زمین می‌زدند تا چه رسد به اینکه جماعت زیادی از این عدّۀ کم ناچار به کارهایی غیر امور فلاحتی باید بپردازند و جمع کثیری هم اصلا مفت‌خوری و بیکاره بودن و دزدی و راهزنی و امثال این «مشاغل آزاد» را بر همه قسم کارو شغلی ترجیح بدهند.

خلاصه و بدون تفصیل زیاد، واضح است که ما برای حاصل گرفتن از خاکمان هرچه بخواهید آدم کم داریم و این عدّۀ کم هم مثل آدم‌های امروز کارنمی‌کنند!

اسلوب کار ما باب زندگی عصر حاضر نیست.

من نمی‌خواهم بگویم چرا مزارع ما تمام با ماشین‌های جدید شخم و کشت نمی‌شود، نه، ممکن است پس از مطالعه و حساب دقیق ببینیم اصلاً تا مدّتی فلاحت با ماشین برای ایرانی صرفه ندارد و فقط قصد من این است که به اصول علمی فلاحت باید ایمان آورد و برعکس آنچه ما هیچ به آن اعتنا نداریم، فلاحت علمی است.

وقتی که علمای دیگران سال‌ها عمر خود را در کشف اسرار خاک صرف می‌کنند و به قدرت علم نشان می‌دهند ممکن است از یک دانه گندم تا هفتصد و نه هزار (!) گندم به عمل آورد – زارع بیچارۀ ما برای اینکه گندمش از شر ملخ و سن محفوظ بماند – به طلسم‌نویس متوسّل می‌شود و دعا می‌گیرد و من و شما از ترس جرأت نداریم بگوییم این چه حقّه‌بازی است!

هیچ توجّه کرده‌اید گاومیری چقدر از سرمایۀمملکت را به باد داده؟ خبر دارید هنوز در اغلب دهات ما قلم پای ماموری را که بی‌احتیاطی کند و برای تزریق گاو برود خواهند شکست؟ می‌دانید اکثر دهاتی‌ها طاعون گاوی را با طلسم‌بندی جلوگیری می‌کنند؟

با این معتقدات علمی انتظار دارید زارع ما در یک هکتار زمین صد هزار من سیب‌زمینی به عمل بیاورد؟

باری، طول کلام چرا؟ فکر ما به قدری کند و اطّلاعاتمان به درجه ای کم و کار رعیتمان به قسمی جاهلانه است که به حکم طبیعت محصولات ما ممکن نبود و نیست ترقّیات فوق‌العاده بکند.

خب، آدم و کارمان این، حالا ببینیم سرمایه‌مان چه صورت دارد.

البتّه همه می‌دانیم سرمایه یعنی چه و سرمایه محصول و جنسی است که پس‌انداز شده و به مصرف نرسیده و آن را کنار گذاشته‌اند. با توجّه به این معنی لابد متوقّف نیستیم سرمایۀ ما زیاد باشد.

سرمایۀ کسی زیاد است که بیش از مصرف تولید ثروت کند و ما که دائم مصارفمان زیاد می‌شود و به آن نسبت تولیدمان پیش نمی‌رود نمی‌توانیم سرمایه داشته باشیم. چیزی علاوه از مصرف برای ما باقی نمی‌ماند که آن را کنار بگذاریم آدمی که با بخور و نمیر باید بسازد پس‌اندازش کجا است!

جایی که سرمایه اینطور کم شد ناچار کرایۀ پول و نرخ تنزیل بالا می‌رود.

فرع زیاد هم که می‌دانید، مانع ترقّی محصولات فلاحتی است: آبادی و توسعۀ فلاحت بدون پول نمی‌شود. وقتی تنزیل صدی بیست و چهار رسید، چطور می‌خواهیم مالک به فکر آبادانی نیفتد؟ امروز کدام ملک است که نفع خالصش به صدی بیست و چهار برسد؟ در این صورت پولی را که بیست و چهار درصد منفعت می‌دهد به چه علتی کسی به کار آبادی زمین می‌زند؟

بر فرض مالکی برای آبادی زمینش محتاج به قرض نبود و شخصاً سرمایه داشت، تصوّر نمی‌کنید چون مالکین محتاج زیاد هستند و اغلب به ثلث قیمت حاضر می‌شوند قرض بگیرند و ملک خودشان را بیع بدهند، آن مالک صاحب مایه بیع گرفتن ملک دیگران را بر آباد کردن زمین خودش ترجیح خواهد داد؟ هم امید بیست و چهار درصد و عایدی بی‌دردسر دارد و هم مخصوصاً امید اینکه مدّت سر برسد و ملک را به قیمت نازل ببرد!

البتّه نتیجۀ این رقم حساب اغلب جز جمع کردن دهات خرابه چیزی نیست، ولی اگر ما حساب صحیح سرمان می‌شد که روزگارمان بهتر از اینها بود و مالکی مثل مرحوم سپهسالار سابق عاقبتش به انتحار نمی‌کشید.

باری تمام آنچه گفته شد خلاصه کنم: کمی آدم؛ بدی سبک‌کار و کمی سرمایه و همه دست به دست هم داده نمی‌گذارد املاک ما آباد و محصولات فلاحتی ما فراوان بشود.

3- ترقّی محصولات زراعتی ما، چنانچه دیدیم، ناچار محدود است در امور صنعتی چه کردیم و چه می‌کنیم؟ هیچ!

راز ترقّی اقتصادی دیگران

می‌خواهید باور کنید که این کلمه «هیچ» را بی‌فکر ننوشته‌ام؟

یک دقیقه در اسلوب کار کردن دیگران تأمّل کنید سرعت ترقّیات اقتصادی آنها را ببینید و سرّترقّی را در نظر بگیرید آن وقت به حقیقت این کلمۀ «هیچ» واقعا پی خواهید برد.

سرّترقّیات اقتصادی ممالک غرب را می‌دانید: «در مدّت کم جنس زیاد به عمل آوردن».

تمام سعی و تدبیر مغرب زمین صرف این می‌شود که فردا نسبت به امروز با وقت کمتر محصول بیشتر تولید بکنند.

نظر به این اصل است که یک کارخانۀ آمریکایی با شش نفر کارگر روزی چهار هزار تن خطّ آهن «ریل» بیرون می‌دهد.

از کرامت اسلوب جدید کار است که فرانسه در فاصلّ ده سال محصول آهن خودش را بیشتر از دو‌برابر می‌کند. در 1903 مجموع چدن و فولادی که به عمل آورده بود 5.966.000 تن می‌شد و در 1913 سال قبل از جنگ 12.939.000 تن!)

به واسطۀ تغییر سبک کار و ایمان به اصول جدید اقتصادی ژاپن که در 1868 فقط هشت هزار «ین» مس به خارج می‌فروخت در 1907 به قدری مس استخراج کرد که 29.200.000 «ین» صادرات مس مملکتش بود!

در اعتقاد به اصول جدید آمریکایی‌ها بیش از سایر ملل غرب قرص و محکم هستند، به همین مناسبت هم ترقّی اقتصادی در آمریکا بیش از همه جا است: نصف تمام فولاد سالانه دنیا را آمریکا می‌دهد.

همین طور ترقّی اقتصادی آلمان تمام ناشی از ایمان به اصول جدید است، از برکت این ایمان است که بازارهای عالم پر از اجناس آلمانی شده و تنها کارخانه‌های رنک‌سازی‌اش در 1912 معادل یک میلیارد و 750 میلیون مارک طلا ثروت تولید کرد.

با قرار خود فرانسوی‌ها اغلب دواهایی که قبل از جنگ در دواخانه‌های فرانسه به فروش می‌رسید مال آلمان بود، چرا؟ برای اینکه آلمانی در عمل بیشتر از فرانسوی به اصول جدید اعتقاد نشان می‌داد.

سر دو راهی

خیال می‌کنم بیش از این دگر تفصیل لازم نیست – کمر مطلب را همین جا باید درز گرفت – به قدر کفایت مثال زدیم که کار به معنی کار آدم چیست.

خلاصۀ کلام اینکه احتیاج ما – یا به عبارت دیگر مصرف ما – سال به سال زیاد می‌شود و ثروتی که تولید می‌کنیم بالنسبه به مصارفمان کم است – با این ترتیب ناچار اکثر افراد ما برای رفع اغلب احتیاجاتشان معطّل و بیچاره می‌مانند – فقر زیاد و کم بر تمام ناس مسلّط شده و تا این بحران یعنی این عدم‌تناسب بین مصرف و تولید علاج نشود همه دچار بدبختی خواهیم ماند که هیچ روزبه‌روز فلاکتمان بیشتر خواهد شد.

حالا چه کنیم؟

عدم تناسب را چطور می‌شود از بین برد؟ 

 

* فقط دولت می‌تواند مسأله را حل کند

داوری نهایی علی اکبر داور برای اقتصاد ایران با پرسشی از سوی او مطرح می‌شود که کدام نهاد باید بحران را برطرف کند: نهاد دولت یا نهاد خانواده و او با قاطعیت جواب می‌دهد که دولت. آنچه در 3 شماره از نوشته‌های داور خواندید از کتاب داور و عدلیه نوشتۀ دکتر عاقلی اخذ شده است

 

* حالا چه کنیم

 

عدم تناسب را چطور می‌توان از بین برد؟ نگفته معلوم است: یا باید از مصرف کاست یا بر تولید باید افزود. جای امّا و اگر هم نیست، سر این دو راهی ماندن و پا به پای کردن هم از عقل دور است، یکی از دو جادّه را باید جلو داد.

اما کدام؟ همّه صحبت در اینجا است.

شاید به عقیدۀ بعضی خوب باشد راه کم کردن مصرف را پیش بگیریم، مگر مرحوم شیخ نفرموده «چو دخلت نیست خرج آهسته‌تر کن»؟ ولی به اعتقاد من این راه نه موافق مصلحت است و نه عملی. بله، این کار اگر شدنی هم بود خوب نبود. حیف نیست که آدم یابو را بر اتومبیل ترجیح بدهد؟

راستی، چوخا بهتر است یا ماهوت؟ کرباس بهتر است یا چلوار؟ واقعا خیال می‌کنید اگر به جای چراغ برق از امشب پیه‌سوز را زنده کنیم آدم‌های حسابی به فکر ما نمی‌خندند؟

لازمۀ تمدّن جدید پیدا شدن احتیاجات تازه است و هرقدر کسی به زندگانی دنیای امروز آشناتر بشود احتیاجاتش بیشتر خواهد شد. حماّم نمره البتّه بیش از حمّام معمولی مصرف برمی‌دارد، ساختمان و سوخت و لوازمش گران‌تر می‌شود، ولی هرکس نظافت‌پسند شد حمّام نمره خواهد رفت و باید کاری کرد که همه نظافت‌پسند بشوند.

شما عقیده دارید باید درشکه را از بین برد؟ من موافقم ولی به شرط اینکه اتومبیل به جای درشکه بیاید.

به عقیدۀ من، ولو این عقیده به نظر همه کفر بیاید، امّا درصدد کاستن احتیاج و کم کردن مصرف، افتادن مخالف با وطن‌پرستی است.

آرزوی هر وطن‌پرستی باید این باشد که هر صبح در تمام افراد مردم ایران حسّ احتیاج تازه طلوع بکند و مصارف هریک از اهالی مملکت ما چندین برابر بشود. آن وقت ما را بدون تعارف آدم می شود حساب کرد که هر ایرانی در سال مبلغ‌ها بیش از امروز به مصرف مطبخش برساند، لباس تمیز بپوشد و در صورت مخارجش مبالغ عمده برای رفع حوائج صحّی و تربیت خود و اولادش ببینیم.

یقین داشته باشید ملّت قانع، گدا طبیعت و گدا خواهد شد. مردمی که بگویند «گر نباشد شانه ای از بهر ریششانه بتوان کرد با انگشت خویش» مستحّق نکبت و ادبارند.

البتّه ممکن است بدون هیچ ضرر روی بعضی از مصارف امروز ما قلم کشید (واقعاً چه خواهد شد اگر ما در سال مقداری عطر «کتی» استعمال نکنیم و از خوردن جگر غاز کار فرنگ بگذریم؟) اما اغلب مصارف ما کم شدنی نیست: مردم را از قند و چای منصرف می‌کنید؟ یا نمی‌گذارید قند به ایران بیاید؟ به زور مردم را با کرباس وا می‌دارید بپوشند؟ یا حکم خواهید داد پارچه فرنگ وارد ایران نشود؟

قانون می‌گذارید که مردم باید با پوست بید بسازند؟ یا جلوی گنه گنه و سایر «جوهریات» فرنگی را خواهید گرفت؟ امر می‌دهید الاغ سواری عمومیت پیدا کند؟ یا منع می‌کنید درشکه و اتومبیل به ایران نیاورند؟ از واردات آهن و فولاد و نقره و طلا جلو می‌گیرد؟ کاغذ و نفت و شمع و شیشه‌آلات را نخواهید گذاشت از سر حد بگذرد؟ اسلحه نمی‌خواهید بخرید؟

اگر در جواب این سؤالات می‌گویید «بله»، به هزار دلیل در اشتباه هستید. اگر می‌گویید «نه» که اغلب مصارف شما همین‌ها است و بنابراین تصدیق کرده‌اید از مصرف کاستن عملی نیست.

راه علاج، افزایش تولید

پس باید بر تولید افزود.

راه علاج منحصر به همین است و بس.

وقتی ایران را می‌شود گفت ترقّی کرده که همین اتومبیل علیه ما علیه در شهرها و بین شهرها و همه جا در دسترس همۀ طبقات ناس باشد و تمام مردم دارای جمیع وسائل آسایش و استراحت بشوند، هر سال چندین صدمیلیون ابریشم و پنبه و پشم و توتون، میوۀ خشک و تر، مس و سرب و صدها قسم مال‌التجاره دیگر به سایر ممالک بفروشیم و با آن پول اجناس خوب فرد اعلی بخریم.

تمام همّ ما باید مصروف این شود که جنس مشتری پسند زیاد برای بازارهای داخل و خارج تهیّه کنیم، ثروت زیاد به عمل بیاوریم و تولیدمان بر مصرفمان بچربد.

چطور به این مقصود باید رسید؟ من به طور اختصاربه سه شرط مهمّ آن اشاره می‌کنم؛ 

1- قبل از به عمل آوردن جنس بازارش را باید در نظر گرفت و باب آن بازار جنس حاضر کرد.

عادت ما براین شده که توجّه درستی به بازار نداشته باشیم و دنبال پیدا کردن بازار نرویم. زبان حال ما تقریبا این است «بازار خودش ما را پیدا خواهد کرداین اشتباه است، سالی چندین میلیون ما ضرر این فکر را داریم! در این عهدی که زندگی می‌کنیم مشتری کمتر پی‌متاع می‌رود و متاع دنبال مشتری است.

تمام نماینده‌های تجارتی، مأمورین تجارتخانه‌ها و قنسول‌های ملل غرب همه کارشان این است که بازارهای ممالک دنیا را بگردند پیدا کنند، بلد بشوند بسنجند و ببینند چه اجناسی در هر بازار مرغوب‌تر است، بیشتر طالب دارد و سلیقۀ مشتری هر بازار چیست. چطور مشتری دیگران را باید از دستشان گرفت و به چه حقّه باید مردم را دارای احتیاجات تازه کرد و جنس‌های تازه به آنها فروخت، چه رنگی به آب باید زد که حنای متاع سایرین پیش مشتری رنگی نداشته باشد؟ ما از این مسأله کاملاً غافلیم!

نه تجّارمان اطّلاعات صحیحی از طرز تجارت امروز دارند، نه وسایل مادّیشان اجازۀ این قبیل اقدامات را می‌دهد و نه قنسول‌های ما برای این کار قنسول شده‌اند.

با غفلت از بازار هم جنس زیاد به عمل آوردن حاصل ندارد.

وقتی کشمش‌ ما را جز یک قسمت از اهالی روسیه هیچکس نمی‌پسندد و ما بلد نیستیم راه دیگری را بجوریم و مطابق سلیقۀ آن بازار جنس تهیّه کنیم، زیاد کردن کشمش چه فایده خواهد داشت؟

گل سرخ و توتون مملکت ما به درد کارخانۀ عطرکشی و سیگارسازی اروپا می‌خورد، ولی باید رفت و حرف زد و دستور گرفت و مطابق آن دستور جنس حاضر کرد و فرستاد از این راه سالی مبلغ‌ها فاید کرد، والّا ممکن است سال‌ها بگذرد و هیچکس دنبال توتون و گل سرخ شما نیاید.

2- تولید یک قسمت از اجناس فعلی ما درست که حساب کنیم مقرون به صرفه نیست آنها را باید به اجناس دیگر تبدیل کرد. جنس به عمل آوردن البتّه ضروری است، ولی ملّت فهمیده وقت و کارش را بی‌مطالبه صرف به عمل آوردن هر جنسی نمی‌کند. مثلاً فرانسه هر قسم ماشین می‌تواند بسازد امّا بسیاری از ماشین‌ها است که از انگلیس و آمریکا می‌خرد. چرا؟

برای اینکه این دو مملکت معادل ذغال‌سنگ و آهن زیاد دارند و به این مناسبت ‌آلات و ادوات میکانیکی را ارزان‌تر تمام می‌کنند و برای فرانسه ماشین وارد کردن از آمریکا و انگلیس و صرف وقت کردن در شعبۀ دیگر تولید ثروت بیشتر صرفه دارد. ما هیچ اهل این رقم حساب نیستم! همچو نیست؟ اگر بودیم آنقدر برنج کاری نمی‌کردیم؟

هیچ فکر کرده‌اید زراعت برنج چقدر به ما ضرر می‌زند؟

حساب کنید یک نفر آدم تا به حد رشد برسد و عامل زراعت بشود چقدر تمام خواهد شد، چه مقدار صرف خوراک و پوشاکش می‌شود و به طور کلی چه میزان خرج برمی‌دارد، تخمین زده‌اید، خوب حالا ببینید با این مخارج زیاد این ماشین انسانی وقتی به کار زراعت برنج افتاد چطور زود خراب و اسقاط می‌شود و از کار می‌افتد. پس قطع نظر از نوع‌پرستی و صرف از لحاظ اقتصادی، زراعت برنج در حکم کسب‌های ملانصرالدین علیه‌الرحمه ضرر محض است

همه لطف زندگانی ما در این است که حساب توی کارمان نیست والّا عوض برنج محصولات دیگری به عمل می‌آوریم، آن وقت هم جان یک عدّه از مردم بیچاره‌مان را همه ساله روی این زراعت نمی‌گذاشتیم و هم محصولی داشتیم که اگر یک سال همسایه‌مان نمی‌توانست آن را بخرد در بازارهای دوردست هم به فروش می‌رفت.

باری به طور کلّی باید در محصولات فلاحتی و صنعتی خودمان تجدیدنظر کنیماجناسی را که صرفه ندارد بیندازیم دورجنسی به عمل بیاوریم که به زحمتش بیارزد.

3- جنس را به قیمت مناسب وارد بازار باید کرد. بازار پیدا کردن و به سلیقۀ مشتری و از روی حساب جنس عمل آوردن لازم است ولی کافی نیست، قیمت مناسب شرط اساسی فروش است بیش از هر چیز به این شرط باید توجّه داشت

بهترین اجناس وقتی با قیمت نامناسب وارد بازار شد، بی‌مشتری است و محصول ما در صورتی به فروش می‌رسد که نظیر آن را ارزان‌تر ندهند.

این هم مقدور نخواهد شد مگر محصولات خودمان را ‌اعم از فلاحتی و صنعتی طبق تازه‌ترین اصول علمی و باصرفه‌ترین سبک کار به عمل بیاوریم و با ارزان‌ترین وسایل نقلیه سریع به بازار برسانیم.

چون می‌خواهم کوتاه بیایم. بیش از این تفصیل نمی‌شود داد.

به طور خلاصه، هر وقت موفّق شدیم بیش از احتیاج و مصرف‌مان تولید ثروت کنیم، آن وقت بحران اقتصادی دست از گریبان ما خواهد کشید و نفس راحت کشیدن برای آن روز ما مقدور شده و بس.

قبل از آن روز هر چه بگوییم و بگویند، هر رئیس‌الوزرایی روی کار بیاید و خانه‌نشین بشود، ابداً تفاوتی در اساس زندگی ما پیدا نخواهد شد!

کی باید رفع بحران بکند؟

یک کلمه دیگر و دعا می‌کنم. بحران ما معلوم و طریق رفع آن معیّن. کی باید جان ما را از دست بحران خلاص بکند؟ مردم یا دولت؟ 

به عقیده من، در حال فعلی مملکت جز دولت هیچ قوّه ای قادر به رفع بحران نیست. از تجّار امروز ما نمی‌شود انتظار داشت بازار برای محصولات ایران پیدا کننددولت باید به تجّار بازار نشان بدهد نمی‌شود از مردم توقّع داشت طرح تازه برای محصولات فلاحتی ما بریزند. مأموران متخصّص دولت باید مردم را راهنمایی بکنند.

جنس ارزان به عمل آوردن بسته به اصول علمی جدید، طرق تجارتی خوب، وسائل نقلیۀ خوب و مناسب و کمی کرایه پول یا به عبارت دیگر کمی نرخ تنزیل است که آن هم تا درجۀ زیادی مربوط به امنیت قضایی است.

انجام کدام یک از این شروط در قوّۀ مردم بی‌اطّلاع ما است.

بله، دولت باید این اوضاع پرنکبت امروز ما را عوض کند. 

اما کی؟ لابد باید گفت: «هر وقت خدا بخواهد»! (3 

 

   احمد سیف  «در بارۀ داور و ایران به زمان رضا شاه»  می نویسد

 

یکی از دوستان روزنامه نگار درایران این چند پرسش را برای من فرستاد که برای یکی از نشریات داخلی به آنها پاسخ بدهم که دادم. چون خبر ندارم برسرش چه آمده است بهتر دیدم که آنها را در این وبلاگ فکسنی خودم هم منتشربکنم. “احمدسیف

 

1ـ از حیث آمار و مستندات اداری تا چه اندازه گزارش کلارک را با اقتصاد دوران پس از داور منطبق و سازگار می دانید؟

 

چه قبل ازداور و چه پس از داور واقعیت این است که وضعیت اقتصادی ایران تعریفی نداشت. حتّی فراتر رفته و می گویم که دولت رضاشاه دربارۀ مسائل اساسی اقتصاد ایران درآن دوران فاقد برنامه و دورنما بود دراین حوزه ها کاری که کاری باشد انجام نگرفت. اگرچه چند سال پیشتر درعکس العمل به بحران همه جانبه ای که برایران حاکم بود، انقلاب مشروطه را از سر گذرانده بودیم ولی کودتای سوّم اسفند به واقع بازگشتی بود به نظام حکومتی ناصرالدین شاهی. مشکل اقتصاد و جامعۀ ایران این نبود که دیکتاتورهایش « مصلح» بودند یا نبودند، شوربختی تاریخی ما دراین بود که حتّی روشنفکران ما هم درآن دوره، مقدّمات تجدّد و مدرنیته را خوب نفهمیده بودند و آن را با ساختمان سازی و راه سازی عوضی گرفته بودند چون اگر مرتکب این خبط اساسی نمی شدند دلیلی نداشت که برای مثال زنده یاد ملک الشعرا بهار خواستار « دیکتاتور مصلح» باشد که می تواند « ضامن خیر و صلاح جامعه باشد». و بعد درمقالۀ « استبداد یا روح قانون» حتّی فراتر رفته و معتقد است که علّت ناامنی و شورش ها درایران این است که « کسی ازدولت نمی ترسد» و بعد « هرچه استبداد یک دولت بیشتر است نظم آن دولت زیادتر است». اگرچه به « استبدادقانون» اشاره می کند ولی آن چه باید انجام می گرفت ایجاد نهادهای لازم برای اجرای قانون بود و آن چه که درپناه قانون به دست می آید نه « ترس از دولت» که امنیت درپناه قانون و درپناه یک دولت قانونمند است. ولی آن چه که دراین سالها داریم ترس و عدم امنیت سراسری شده است که ذهنیت ساده اندیش ما این ترس را « امنیت» می خواند و روشن است که اگرفارغ ازحبّ و بعض سیاسی به وارسی واقعیت ها بپردازیم سیاستهای این دوره را به طور کلّی سیاستهای گمراهی خواهیم یافت. امنیت درپناه قانون منشاء خیر است و رونق اقتصادی و این امنیتی که ما درایران داشتیمیعنی این ترس سراسری و ملّی شدهمثل موریانه مغز ساختار اقتصادی و سیاسی را می خورد. شاهد من هم این است که همین که خود رضاشاه از صحنه ناپدید شد، اغتشاش و خرابی کشور را در برگرفت. همۀ مسایل به کنار، اگرتنها به سه نهاد یک جامعۀ متجدّد بسنده کنیم، باید پرسید که برسرشان دردورۀ رضا شاه چه آمده است! اوّل نهاد مجلس و دوّم هم مطبوعات و سوّم هم احزاب، نهاد مجلس که درایران سابقۀ زیادی نداشت ولی از مجلس چهارم به بعد، تقریباً هیچ کس بدون موافقت رضاشاه وکیل نشد. وضعیت مطبوعات و احزاب هم که روشن تر از آن است که توضیح بیشتری بطلبد. نکته ام این است که اقتصاد و سیاست پردازی اقتصادی در خلاء شکل نمی گیرد و در خلاء جواب نمی دهد. وقتی شمای نوعی، همان مجلس نو پا را از حیّزانتفاع می اندازید، و جلوی مطبوعات تازه پا را سدّ می کنید و همۀ احزاب را هم جمع می کنید، خوب انتظار دارید که درحوزۀ اقتصاد معجزه بشود؟ خوب نمی شود کما این که نشده است.همان گونه که دراین گزارش هم آمده است اگرچه مشکل اصلی اقتصاد ایران در این دوران خرابی وضع کشاورزی آن است، ولی برای ده سال هیچ توجّهی به این بخش نشدبه غیر از این که می دانیم در طول 17 سال، رضا شاه 44000 سند مالکیت زمین به نام خود صادر کرده است ( زمین های مردم را غصب کردند)- و می دانیم که درآمدهای نه چندان زیاد دولت هم عمدتاً صرف قشون شد. برای مثال در 1308 بودجۀ وزارت جنگ به تنهائی بیش از ده برابر کلّ بودجۀ وزارت فوائد عامّه، معارف و بهداری بود. و این را خبر داریم که همان طور که دراین گزارش هم آمده است « فرمانهای او غیر قابل تغییرمی باشد». می خواهد درایران باشد و یا در هر کجای دیگر، از بطن این شیوه ادارۀ امور یک اقتصاد پایدار و پررونق درنمی آید و ایران از این قاعدۀ کلّی مستثنی نبود. البتّه از دستکاری درآمارها هم کوتاهی نکرده بودند. اگرچه سهم ایران از درآمدهای بخش نفت تنها 16 درصد آن بود و 84% اصلاً به ایران باز نمی گشت، ولی محاسبۀکلّ درآمد شرکت نفت در درآمدهای صادراتی ایران این حسن اضافی را داشت که نشان « از توسعه و ترقّی تجارت خارجی» ایران دراین دوره می داد که به واقع صحّت نداشت و راست نبود.

 

2- صرف نظر از گزارش کلارک تا چه اندازه گردش و فعّالیت اقتصادی عصر رضا شاهی را با توجّه به نابسامانی عصر قاجار و پتانسیل موجود اقتصاد ایران پیش از عصر رضا شاه را کارآمد و مثمر ثمر ارزیابی می کنید؟

 

درپاسخ به پرسش قبلی شما هم گفتم، حالا هم اضافه می کنم دراین که درسالهای پایانی سلسلۀ قاجاریه اوضاع درایران ناهنجاربود تردیدی وجود ندارد. ولی نکته این است که برای تخفیف این مشکلات چه باید می شد و رضاشاه چه کرد؟ البتّه می دانیم که درموارد مکرّر رضا شاه ادّعا کرد که می خواهد ایران را « مانند اروپا» بازسازی کند. البتّه که این هدف بسیار مقدّسی بود ولی نه رضاشاه می دانست که اروپا چگونه اروپا شد و نه مشاوران و همراهانش. نه به ارزش های اجتماعی اروپا توجّه کردند و نه به معیارهای سیاسی آن و نه سعی کردند ازرمز و راز موفّقیت اقتصادی اروپا سردربیاورند. وقتی کسری تراز پرداختها زیاد شد، قانون انحصار تجارت خارجی را تصویب کردند که خودش مصیبتی شد روی دیگر مصیبت ها. دربرخورد به مقولۀ زمین هیچ کاری نکردندبه غیر از سلب مالکیت از بعضی از زمین داران و ثبت مالکیت آن زمینها به اسم شاه. درواقع آن چه که انجام گرفت به اصطلاح « مصادرۀ تنبیهی» بود یعنی بعضی ها را که « خطرناک» تشخیص داده بودند زمین های شان را گرفتند. ولی از این کار دولت، وضعیت دهقانان نه فقط بهتر نشد که به مراتب بدتر هم شد. چون علاوه بررضاشاه و اراضی سلطنتی بخشی از املاک نصیب نظامیان حامیان او هم شد. رضاشاه و مشاورانش این حدّاقلّ را نفهمیده بودند که اگرمی خواهند درمقابل نفوذ خارجی ایستادگی کنند، با وام ستانی از آنها نمی توان با آنها مقابله کرد و می دانیم که هروقت که انگلیسی ها اراده می کردند فرش را اززیرپای دولت می کشیدند و رضاشاه و دولت ایران هم کوتاه می آمد. کاری که باید می کردند و نکرده بودند این که حوایج ابتدائی و اساسی کشوریعنی توسعّ کشاورزی و آموزش و بهداشت و بهبود شرایط زندگیباید تامین می شد. باید رفته رفته درراستای قانونمند کردن امور و تبدیل حاکمیت اختیاری سیاسی به یک حاکمیت قانونی حرکت می کردند که درست درجهت عکس آن قدم برداشتند. حتّی قبل از این که شاه بشود، رضاشاه فرماندۀ دائمی قوای مسلّح شد و بعد که شاه شد، تیمورتاش وزیر دربار او که یکی از وزرای کابینه هم به حساب نمی آمد و به همین خاطر دربرابر مجلس شورا هم مسئولیت نداشت، درعمل همه کاره شد. نه فقط در همۀ جلسات کابینه شرکت می کردو حتّی اگرادّعای وزرات امور خارجۀ بریتاینا درست بوده باشد « درواقع این تیمورتاش است که برمملکت حکومت می کند و نه شاه». همین وزیر دربار غیر مسئول عملاً وزیر امورخارجه هم بود و تا 1310 که فروغی وزیر امور خارجه شد، دیگر وزرای خارجه درواقع زیردرست تیمورتاش بودند و تیمورتاش هم نه دربرابر مجلس که دربرابر رضا شاه مسئولیت داشت. هم او بود که دربارۀ قرارهای تجاری ایران با دنیای بیرون مذاکره می کرد و حتّی اغلب مذاکرات با شرکت نفت انگلیس هم بوسیلۀ او انجام می گرفت. درواقع دارم به این نکته اشاره می کنم که اگرچه نهادهای لازم برای رونق و توسعۀ اقتصادی درایران ضعیف بودند ولی همین نهادهای ضعیف با اقدامات رضاشاه تقریباً بطور کامل بی فایده شدند. براساس قوانین مشروطه، قرار بود دولتی که دربرابر مجلس شورای ملّی مسئولیت دارد، مملکت را اداره کند. دردورۀ رضاشاه هم نهاد دولت بی خاصیت شد و هم با تقلّبات گسترده و اعمال نفوذ درانتخابات، نهاد مجلس. پیشتر هم گفتم نهاد مطبوعات هم جان سالم به درنبرد و همین طور نهادهای مربوط به احزاب. خوب دراین شرایط، می خواهد درایران باشد یا درهرکجای دیگر، اقتصاد پررونق و پایدار نخواهید داشت. عمده ترین انتقادی که من به دورۀ رضا شاه دارم ازبین بردن این نهادهای نوپاست. نهادهائی که بدون آنها هیچ اقتصادی توسعه پیدا نمی کند و اقتصاد ایران هم استثنا برقاعده نبود. درهمان اوایل شاه شدن رضا شاه، لایحه به مجلس می برند برای انحلال عدلیه و از مجلس می خواهند که به دولت اجازۀ قانون گزاری بدهد و اینجا هم مصدّق است که درجلسۀ 25 خرداد 1306اعتراض می کند که « اگربناباشد مجلس بوزرا اجازه بدهد بروند قانون وضع کنند، پس وظیفۀ مجلس شورای ملّی چیست؟». البتّه توضیحات بسیار بیشتری می دهد که از جزئیات می گذرم.

 

3 – علیرغم آنکه فضای اقتصادی جهانی کم وبیش همان فضایی بود که در ایران وجود داشت امّا به نظر می رسید مدلی که داور در ادارۀ اقتصاد ایران پیاده نمود مدل ویژه و منحصر به فردی بود، مدلی که همۀ بنگاههای اقتصادی خرد و کلان را در یک مجموعۀ زنجیره ای ـ شبکه ای ادغام نموده و تحت یک مرکزیت واحد در آورده بود؟

 

من متأسّفانه هیچ ویژگی دراین مدل اقتصادی نمی بینم. حتّی فراتررفته و می گویم شبیه به همین الگو را درزمان شاه عبّاس صفوی هم داشتیم. نکته این است که تا زمانی که مغضوب بشود، به غیر از خود رضا شاه، تیمورتاش همه کارۀ دولت بود نه داور و همۀ عرصه ها از جمله عرصۀ اقتصادی هم با مدیریت او می گذشت. مسئولیت داور بنا نهادن عدلیۀ جدید درایران بود. پیشتر هم گفتم مشکل اقتصادی ایران دراین دوره مثل بقیّۀ دوران بعد از آن، وابستگی شدید آن بود به درآمدهای نه چندان زیاد نفتی و آنهم عمدتاً دردست بریتانیا بودو هروقت هم که اراده می کردند با کنترلی که داشتند دراجرای سیاست ها درایران اخلال می کردند. البتّه دولت شوروی هم دراین خرابکاری و اخلال دست کمی از دولت استعماری بریتانیا نداشت. وقتی مذاکرات برسرماهیگیری دربحرخزربه دست انداز افتاد، نه فقط بانک استقراضی برمحدودیت ها افزود بلکه در1304 بدون هیچ اخطارقبلی شوروی هم صادرات ایران را تحریم کرد. این تحریم برای کشاورزان استان های شمالی که درضمن مولّد ترین بخش اقتصاد کشاورزی ایران بود، فاجعۀ بسیار عظیمی بود ولی وقتی دوسه سال بعد، دولت ایران برای حلّ این مشکل دست به اقدام زد، با خرابکاری بیشتر انگلیسی ها روبروشد. یعنی می خواهم براین نکته تاکید بکنم که دراین دوره ایران متاأسّفانه سیاست مستقلّی نداشت که براساس نیازهای ضروری اقتصاد داخلی شکل گرفته باشد. به عبارتی، اغراق نیست اگربگویم که بین راضی کردن شوروی ها و انگلیسی ها بندبازی می کردند. جالب است اگراضافه کنم وقتی قرارشد تیمورتاش برای مذاکرۀ خصوصی و منفی به مسکو برود شماری از وزرای کابینه، ازجمله وثوق الدوله که دراین زمان وزیرمالیه بود برای سفارت انگلیس خبرچینی می کردند. دراین سالها بریتانیا نه فقط شاهرگ اصلی درآمدی ایران را ازطریق نفت کنترل می کرد، بلکه در تجارت خارجی کشور هم دست بالا را داشت. و این وضعیت بخصوص درسالهای پس از انقلاب اکتبر درروسیه که اقتصاد آن کشور را برای چند سالی نامنظّم کرده بود، تشدید شد. براساس پژوهش دکتر برزگر درفاصلۀ سالهای 1304 تا 1312 حدود 66.1% از کلّ واردات منسوجاب پنبه ای ایران، 77.7% از واردات نخی، 74.7% از کلّ واردات چای، 70% از واردات ماشین الات و 84.9% از واردات محصولات فلزّی و فولادی دردست بریتانیا بود و تازه ایران کسری تراز روزافزونی هم داشت و به همین خاطر هم بود که در1310 طرح انحصار تجارت خارجی درایران مطرح شدنه این که این سیاست دست پخت داور باشدکه شاید بتوانند این کسری را اندکی کاهش بدهند. شما اگر یک دورۀ ده ساله را درنظر بگیرید، یعنی فاصله 1921تا 1931 برای کلّ این دورۀ ایران درحالی که فقط 902.5 میلیون قران کالا به امپراطوری بریتانیا صادر کرده بود، کلّ وارداتش برای این دوره 3589 میلیون قران بود که نشان می دهدبرای این دوره میزان کسری از 2622 میلیون قران هم فزونی گرفت که حدوداً 3 برابر کلّ صادرات ایران بود. متأسّفانه در همین سالها دولت شوروی هم درایران به سیاست دامپینگ – فروش محصولات خود به قیمتی پائین تر از هزینۀ تولیدرو کردو وضعیت اقتصادی ایران از همیشه خراب ترشد و ورشکستگی تجّار و حتّی کشاورزان شدّت گرفت. برای کنترل وضعیت اقتصادی، در1308، مجلس با تصویب لایحه ای، انحصارمعاملات ارزی دردست دولت را تصویب کرد. البتّه یک سال پیشتر بانک ملّی هم ایجاد شده بود و به این ترتیب دولت وقت می توانست برای اجرای این انحصارات دست به اقدام بزند. البتّه در این دوره، دولت ایران با آلمانی ها روابط حسنه ای برقرارکرده است و حتّی مدیریت بانک ملّی را به یک آلمانی سپرده بودندکه مدّتی بعد به اتّهام اختلاس برکنارشد. با او چه کردند، خبر ندارم. یعنی می خواهم به این نکته اشاره کنم که گرفتن همّ امور دردست دولت نه نشانۀ یک نگرش تازه که درواقع عکس العملی بود به آن چه که اتّفاق افتاده بود و به گمان من هم دولت غیر از این راهی نداشت. این که آیا این سیاست به نتایج دلخواه رسید یانه پرسشی است که باید درجای دیگر به آن پرداخت.

 

 

4ـ به نظر شما منشاء این مدل اقتصادی از کجا سرچشمه می گرفت؟

 

اجازه بدهید به این پرسش و پرسش های بعدی تان به این صورت جواب بدهم که برداشت کلّی خودم را از اقتصاد ایران ارایه بکنم. فکر می کنم که جواب سئوالات دیگر شما هم داده می شود.

من درپاسخ های پیشین هم به همین نکته اشاره کردم و حالا سعی می کنم اندکی دربارۀ همه شان توضیح بدهم. به گمان من هم به سلطنت رسیدن رضاشاه و هم سیاست های اقتصادی و حتّی خارجی حکومت او در خلاء شکل نگرفته بودند. یعنی می خواهم این نکته را گفته باشم که هردو با هزار و یک رشته به آن چه در ایران می گذشت مربوط می شوند. اقتصاد ایران، درزمان کودتای سوّم اسفند 1299 اگرکاملا ورشکسته نبود، درشرایط بسیار ناگواری بود. و ازجمله دلایلی که می توانم برایش ارایه کنم گذشته از سوءمدیریت ها طبیعتاً اغتشاش و هرج ومرجی است که درکشور وجود دارد. آن چه که وجود دارد با هیچ تک عاملی قابل توضیح نیست. واقعیت این است که اقتصاد ایران در قرن نوزدهم و درسالهائی که به کودتای سوّم اسفند منجر می شود، تحوّلات اسف باری داشته است. منظورم از این تحولات این است که درطول این قرن، اگرچه اقتصادما سرمایه داری نشد، ولی دیگر آن چه که درابتدای قرن بودیم هم نبودیم. ادغام هر چه بیشتر اقتصاد ایران در اقتصاد سرمایه سالاری جهانی، مصیبت اضافه ای شد بر دیگر مصیبت های ما. با آن ذهنیت دلّال مسلک و انگل دوست قوام یافته در گذر تاریخ، خود را در وضعیتی یافتیم که می بایستی با محصولات تولید شده در کارخانه های مدرن جوامع سرمایه سالاری رقابت هم بکنیم. و بدیهی است که از عهدۀ چنین کاری برنمی آمدیم. مضافاً که محدودیت های قرار داد های اسارت بار را نیز داشتیم که حتًی اگر می خواستیم که قدرتمندان خودپرست حاکم بر ایران نمی خواستند احتمالاًنمی توانستیم برای حمایت از صنایع دستی مان سیاست های لازم را در پیش بگیریم. رفته رفته که صنایع دستی ما آب رفت، اقتصاد ایران به واردات این محصولات از اروپا و روسیۀ تزاری وهندوستان وابسته تر شد. برای رفع کسری تراز پرداخت ها، « ایران فروشی» آغاز گشت و برای رفع بحران مالی دولت شاه به « خصوصی سازی بدوی» رو کردند و زمین های خالصه را به ثروتمندان و اشراف فروختند. فروش مشاغل و عناوین سرعت بیشتری گرفت و تتمّۀ اخلاق اقتصادی جامعه را به تباهی کشاند. من تردید ندارم که دراین قرن صنایع دستی درایران لطمات جبران ناپذیری دید بدون این که جایش را به صنایع پیشرفته تری بدهد ازبین رفتند. در سالهای پایانی قرن نوزدهم، تلاش هائی شد که مثمر ثمر نگشت. از سوئی، ما هم چنان در عرصۀ دانش و دانشوری کمبود داشتیم و از سوی دیگر، نفع خود طلبی های حقیرانه، تصویه حساب کردن های مکرّر، احتمال موفّقیت این کوشش ها را موریانه وار خورد و تعجّبی ندارد که راه به جائی نبرد. البتّه از نقش تعیین کنندۀ عدم تغییر ساختار و فلسفۀ سیاسی حاکم برایران دراین شکست ها هم نباید غافل ماند. البتّه در پوشش « احداث کارخانه» امتیازات بی شماری به خودی و بیگانه بخشیدند که اگرچه برای ایران کارخانه نشد، ولی برای صاحبان بومی این امیتازات که وطن دوستی شان از کوره راه جیب های گشادشان می گذشت، منبع درآمدهای « ارزی» گشت که در بانک های فرنگ برای روز مبادا به امانت گذاشتند. از صاحبان خارجی این امیتاز نامه ها نیز، اگر چه بانک شاهنشاهی و بانک استقراضی به وجود آمدند که بعد به صورت ابزارمؤثّری برای کنترل سیاست ها بکار گرفته شدند، ولی نه یک کیلومتر راه ساخته شدو نه کارخانه و کارگاهی بنا گشت که حدّاقل پارچۀ کفن مردگان ما، وارداتی نباشد.

در 50 سال حکومت خودکامۀ ناصرالدین شاه قاجار بر ایران، بیش از 80 قرارداد با خارجیان به امضاء رسید که اگرچه به اقتصاد ایران از آنها خیری نرسید ولی امضاء کنندگان و شاه و وزرای کیسه گشادش به درجات مختلف به آب و نان رسیدند و رشوه ستاندند.

خصوصی سازی بدوی نیز، از سوئی نشانۀ تضعیف حاکمیت خودکامۀ شاه بود و از سوی دیگر، نمودار سربرآوردن طبقه ای که اگرچه تازه و بدیع نبود ولی در یک مورد بسیار مهم، دستخوش تحوّلی بسیار اساسی گشته بود. یعنی، برای اوّلین بار در تاریخ دراز دامن ایران، زمین دارانی پیدا شدند که زمین داریشان نتیجۀ « هدیه و سله ای» از سوی مستبد اعظم نبود بلکه، ملک را، اگرچه به قیمتی ارزان، ولی از مستبد اعظم« خریده» بودند. البتّه زندگی روستائیان از این رهگذر، اسفناک تر شد و شایدبه همین خاطر است که در سالهای پایانی قرن نوزدهم شاهد تحرّک چشمگیر جمعیّت به مناطق جنوبی روسیه تزاری هستیم. کارگرانی که نه فقط خودشان، که مازاد کارشان را نیز از اقتصاد ایران به در برده بودند. درعرصۀ تکنولوژیک هم شاهد هیچ تحوّلی نبودیم. نه ماشین آلات تازه ای بکار گرفته شد و نه شیوه های نوئی برای اداره و سازمان دهی تولید بکار افتاد. حتًی، همان نظامات قدیمی ولی بسیار مؤثّر و مفید نظام آبیاری با قنات حفظ و مرمّت نشدند . یعنی می خواهم بگویم که با همۀ تحوّلاتی که در جهان اتّفاق می افتد، وضعیت اقتصادی ما در پایان قرن نوزدهم به واقع و به وطور خیلی جدّی بحرانی است.

وامّا، در اوایل قرن بیستم، با دو مقولۀ مهم در ایران روبرو هستیم که یکی به راستی بازتاب سیاسی این وضعیت بحرانی است و دیگری نیز، به مقدار زیادی نتیجۀ یک تصادف است که با سهل انگاری های ملّی ما به صورت یک مصیبت ادامه دار اقتصادی در می آید:

شماره ۸۴۴ از ۸ تا ۲۲ دی ۱۳۹۲

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید