چند وقت پیش مشغول درست کردن پیامگیر تلفن خانه بودم که یکباره صدایش را شنیدم. بسیار متاثر شدم آخرین پیام و صدای او بود که برایم باقی مانده است. اندی قبل از اینکه از دنیا رخت ببندد برایم پیامی تلفنی گذاشته بود. صدایش لرزان بود. بیماری سرطان او را از پای درآورده بود و در پیام محبت آمیزش پاسخ پیامم را میداد. چون لحن صدایش نوعی وصیت و سفارش آخر داشت بسیار بیشتر متاثر شدم. انگار میدانست که دیگر فرصتی برای اینکه همدیگر را ببینیم و بشنویم باقی نمانده است. در پیامش از جمله گفت ایران را رها نکنید و بار سنگین اینکار بر دوش نسل شما جوانترهاست.
امیر هوشنگ کشاورز صدر، از فعالان جنبش ملی ایران و کارشناس مسائل کشاورزی و اقتصاد روستایی، ۱۴ فوریه سال گذشته در سن هشتاد سالگی در فلوریدای امریکا در کنار خانواده اش درگذشت. یکسال از درگذشت مرد میهندوستی می گذرد که سراسر وقار و انصاف بود. کشاورز صدر از سال 60 بمدت 32 سال در پاریس در تبعید بسر برد. او میهن خود را بسیار دوست داشت و از اینکه در ایران رژیم ولایت فقیه مسلط بود بسیار رنج می برد. بارها از او شنیده بودم که می گفت “آقا! ننگ وجود این رژیم بیشتر از ظلم اش من را می رنجاند”. او که بر تاریخ و جغرافیای ایران تسلطی کامل داشت و تجربه های مشروطه و نهضت ملی کردن صنعت نفت و انقلاب 22 بهمن را یا تحلیل و یا شخصا تجربه کرده بود بسیار اصرار داشت که تحول باید از درون جامعه نشئت گیرد و دو اصل استقلال و آزادی را بطور مدائم در بحثهای سیاسی یادآور می شد. در سالهای آخر بیشتر نگران سقوط اخلاقی جامعه بود و چقدر خودش به اخلاق پایبند بود و به تکرار می گفت باید منزه باشیم و لکه ای حتی کوچک بر ما نشینید. با پاکی است که می توانیم به جنگ ناپاکی برویم، در استقلال است که می توانیم بجنگ وابستگی برویم، با آزادی است که می توانیم مستبد را کنار بزنیم. از اینرو از کسانی که از هر وسیله ای برای مبارزه استفاده می کردند دوری می کرد و همکاری را نمی پذیرفت.
معتقد بود دو نفر در تاریخ معاصر ایران بیشترین لطمه را به تحول بسوی دمکراسی در این کشور زده اند رضاخان بخاطر منحرف کردن راه مشروطه و پیش بردن سیاست مدرنیزاسیونی همراه با فساد که از دل جامعه بیرون نیامده بود و دیگری روح الله خمینی بخاطر دزدیدن انقلاب مردم ایران و استقرار استبداد سیاه دینی و بیانی بس ارتجاعی. می گفت این لجنها که اکنون حاکمند در جامعه وجود داشتند اما آن ته بودند و دیده نمی شدند، اکنون که رو آمده اند می توان آنها را کنار زد و برای همیشه زلالیت و شفافیت را به جامعه برگرداند.
سال گذشته مراسم بسیار باشکوهی در پاریس بیاد او برگذار شد و جمع وسیعی از دوستان و دوستداران او در مجلس شرکت کرده بودند. سخنان پرنغزی در آن مجلس زده شد. اما سخنی که مرا متاثر کرد قسمتی از سخنرانی آقای بنی صدر در باره دوست دیرینه اش بود که به نکته ای مهم اشاره کرد. او گفت: “کشاورز از نسلی بود که هرگز نگفت ما برای میهن هزینه دادیم. او مدت ۶۲ سال، بیگسست، بدون احساس خستگی، در مبارزهای که همچنان ادامه دارد شرکت کرد.” در روزگاری که هر کس بفکر خود است و خود را از “نسل سوخته” و از “نسل باخته” و از نسل …. می داند او از نسلی بود که با همه تلاشی که در مدت طولانی برای وطن کرده بود و می کرد هرگز نگفت من برای وطنم هزینه داده ام. خود را از وطن جدا نمی دانست که برای خود حسابی جدا از وطن باز کند! براستی اگر کسی خود را از مردم و وطن بداند و چگونه می تواند وارد حساب و کتاب با وطن و تاریخش شود؟
اگر تنها یک درس از زندگی او باقی مانده باشد وقار، ایستادگی و رعایت ارزشهای اخلاقی در زندگی سیاسی اش بود. بسیار زحمت کشید که نیروها و گروههایی که ممکن است بتوانند با هم فعالیت کنند را به هم نزدیک کند. بروی چند اصل اساسی اصرار داشت : استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی و جدایی نهاد دین از دولت را بعنوان پایه ای مشترک برای همکاری تبلیغ می کرد. او هیچگونه مماشاتی را با رژیم حاکم نپذیرفت و امیدی به اصلاح رژیم نسپرده بود. پیام او مقاومت ، ایستادگی و عمل به ارزشها و اصلها بود و منزه زندگی کردن و مبارزه را به پیش بردن. اکنون جای او در بین ما بسیار خالی است. یاد این مرد عزیز و راستکردار گرامی باد.