معرفی و نقد یک کتاب:
پزشکان و روانشناسان مدتهای مدیدی در درمانهای بالینی خویش به تصورات دینی بیماران خود با دید شک و تردید مینگریستند. در نظر آنها تصورات و باورهای مذهبی غالباً بمثابه علامت بیماری و گاه نیز علت اصلی و واقعی اختلالات روانی گوناگون قلمداد میگشت. بخصوص روان درمانگران روش درمانی روان تحلیلی Psychoanalyse که مبتکر آن زیگموند فروید بود، هنوز نیز بشدت تحت تأثیر این برداشت هستند. چرا که فروید خود دین را ” وهم ” میدانست. بهمین خاطر نیز در هیچکدام از مکاتب گوناگون روان درمانیها پیرامون این امر که آیا اعتقادات مذهبی میتوانند شفا دهنده باشند، کمتر تحقیق و تفحص علمی صورت گرفته است.
بتازگی جهت رونق بسیار زیاد پژوهش در زمینۀ ” مقاومت درونی در برابر بحرانها ” Resilienz پیرامون نقش باورهای دینی در حاصل نمودن سلامتی تن و روان تجدید نظر بعمل آمده است. از جمله روانپزشک و متخصص اعصاب James L. Griffith استاد دانشگاه جورج واشینگتن در آمریکا در کتاب خود با نام Religion That Heals, Religion That Harms (دینی که شفا میدهد. دینی که آسیب میرساند.) (1) به این امر بسیار با اهمیت پرداخته است: او به اهل خرد نشان میدهد که باورها و تصورات دینی هم میتوانند بسیار خطرناک و ویرانگر شوند و هم قادرند شفا دهند و سبب سلامتی فرد و جامعه گردند.
گریفیت انگیزه درونی خویش در مورد نوشتن کتاب فوق را اینگونه بیان میکند:
” من در سال 2004 شروع به نوشتن کتاب خود کردم. آنزمان سردرگم و حیرت زده در نیمههای شب از خواب بیدار میشدم. علت بیدار شدن و بیخوابی من این بود که کارل رووه، Karl Rove و جورج دبلیو و. بوش در مبارزات انتخاباتی برای انتخاب دوباره به ریاست جمهوری در مقابل جون کری از حزب دمکراتها، تمام وقت، از نوشتههای کتاب مقدس مسیحیها نقل قول میآوردند.
من با این نوشتهها بزرگ شدهام و آنها را بمثابه شیوههای راهنما برای دوست داشتن همنوعان خود، مدد رساندن به آنها و همدردی و درک احساسات دیگر انسانها آموختهام. رووه و جورج دبلیو. بوش در تبلیغات انتخاباتی خود از همان لغات و واژه ها و آیه های کتاب مقدس مسیحیان جهت شعله ور کردن کینهها و نفرتهای خالص در ضدیت و دشمنی با همجنس بازان، مهاجران و سیاه پوستان ساکن در آمریکا، سوء استفاده میکردند.
این سوء استفاده از دین، خاطرات دوران نوجوانی و جوانی من در جنوب میسی سیپی را بار دیگر بیدار و فعال کردند. در آن دوران من شاهد بودم که عدهای از مبلغین دین مسیحیت روز یکشنبهها به کلیسا میرفتند و در آنجا درس محبت و مهر ورزیدن به همنوعان خویش را موعظه میکردند. ولی پس از آن تمامی روزهای دیگر هفته را در بیان و عمل خویش سخت جانبدار ایده ئولوژی نژاد پرستی بودند. بدون آنکه کوچکترین تضاد و تناقضی را در پندار و گفتار و کردار خویش احساس کنند.”
اعتقادات دینی بر روی انسانها تأثیر میگذارند. ولی سئوال اصلی از زاویه دید روانشناسی اینست: اعتقادات “دینی که شفا میدهد” چه تأثیر مفیدی بر روی انسانها میگذارد؟ و تفاوت آن با “دینی که (بخود و دیگران) آسیب میرساند” در چیست؟
جواب نویسنده کتاب اینست: ” اساسیترین تعیین کننده جهت تأثیر دین بر روی انسان، درک و فهم احساسات دیگر انسانها است.”
گریفیت در کتاب خود بشکل کاملاً کارشناسانهای روشن میکند که اعتقادات دینی میتوانند بمثابه منبع سلامتی تن و روان انسان عمل کنند. او در این کتاب با آوردن مثال های بالینی متعدد و نشان دادن روشهای روان درمانی بسیار جالب، کتاب خویش را قابل ارزش خواندن برای روان درمانگران، روان پزشکان و روانشناسان درمانگاهها کرده است.
در واقع باوجود آنکه نزدیک به چند دهه است علم روانشناسی اعتقادات دینی مثبت و سازنده یا به زبان گریفیت، اعتقاد دینی که همدردی و درک احساس دیگر انسانها را تقویت میکند، بمثابه نیروی محرکه ای کار ساز و قوی در درمان بیماریهای روانی کشف کرده است. با اینحال وجوه تاریک و سیاه و ویرانگر اعتقادات دینی را نیز نمیتوان نادیده گرفت.
برای مثال در میهن خود ما ایران این شکل سیاه و مخرب از باور دینی که متأسفانه با کودتا و جنایت و خیانت برضد انقلاب مردم بر جامعه حاکم گشته است، بیش از سی سال است بدون وقفه، تمامی نیروهای مادی و معنوی انسان ایرانی را تبدیل به زور و خشونت کرده، همه را یکجا تلف میکند.
بهمین خاطر شناخت نیروهای شفا دهنده و یا بیمار کننده باورهای دینی و روش درمان خود و جامعه خویش از طریق این اعتقادات برای همه ما ایرانیان چالشی بس بزرگ و کارشناسانه را طلب میکند.
در حقیقت بیماریهای روانی که منشأ مذهبی دارند و یا خود را در شکل اعتقادات دینی نشان میدهند، طیف بسیار وسیعی را تشکیل میدهند. این بیماریها از وسواسهای ضعیف و بیآزار شروع شده به اختلالات نارسیستی (بیماری کیش شخصیت) و از آنجا به معلولیتهای عقلی در اشکال گوناگون شیدزوفرنیها میرسند. علاوه بر اینها بیماریهای روانی – اجتماعی که شکل سیاسی بخود میگیرند و خود را در باورهای دینی بیان میکنند، در اشکال گوناگون خود کشیها و دگر کشیها (انتحار) نیز قابل مشاهده هستند.
مستقل از اعتقادات و باورهای شخصی هر روان درمان گر بایستی به این امر توجه داشت که در همۀ جامعه های بشری انسانهای بیشماری وجود دارند که دیدگاهها، اعتقادات و ارزشهای دینی را قبول دارند و طبق آنها زندگی میکنند. شیوه رفتار و درمان اینگونه افراد، شناخت و مهارت هایی را ضرور میکنند که گریفیت در کتاب خود بطور کاملاً دقیق و روشن و قابل فهم، حتی برای افراد غیر متخصص، میشناساند.
گیریفیت نویسنده کتاب مذکور ،خود، روانپزشک، روان درمان گر و کارشناس اعصاب است. او اندیشه ها و نظرات خود را با آوردن مثال های بالینی متعدد از مطب خویش توضیح میدهد. گریفیت سالهای زیادی است که مرکز ثقل درمان روانی های خویش را با بیماران روانی مهاجر از کشورهای استبدادی، فراریان جنگهای داخلی و خارجی، پناهندگان و قربانیان شکنجه های سیاسی و عقیدتی قرار داده است.
او در کتاب خود خاطر نشان میکند که در خلال کارهای درمان روانی خویش بطور مکرّر تجربه کرده است که وجود معنویت Spiritualität در بیماران او، در بدست آوردن سلامتی و شفای بیماریهای روحی و روانی، غالباً تأثیری بشدت مثبت دارد. چرا که داشتن معنویت، به معنای دادن معنی به زندگی خویش از طریق دین، نقش بسیار مهمی را در تحمل زخمهای شدید روحیTrauma ، از دست دادن عزیزان خویش و یا قربانی انواع گوناگون خشونت ها شدن، ایفاء میکند.
گریفیت خود معلم و استاد دانشگاه است. بهمین خاطر بسیار علاقمند است که تجارب خود با بیماران خویش را توضیح علمی دهد. او در بخش اوّل کتاب خود آنچه را دو دانش زیست شناسی اجتماعیSoziobiologie و زیست شناسی اعصاب Neurobiologie پیرامون سوء استفاده از دین توضیح میدهند، جمع آوری کرده است. او بطور کاملاً قابل فهم پیوندها و روابطی که مابین درد و زجر کشیدن، اثر آنها بر روی اعصاب و واکنشهایی که در اعصاب ایجاد میشوند Spiegelneuronen، را توضیح میدهد. پس از آن ربط کنش ها و واکنش های عصبی که در اندیشه فرد معتقد به دین، ایجاد میشوند را توصیف میکند.
نویسنده کتاب بخوبی و وضوح کامل حاصل پژوهشهای جدید پیرامون علائم اجتماعی دایره قواعد اعصاب شناسی را تحت عنوان ” کلید درک احساس دیگری ” Empathie-Schalter با اعتقادات دینی ربط داده و بدینوسیله مدلی نو و بدیع طراحی کرده است. در این مدل پدیده های دینی در شکل زیست شناسی اعصاب قابل فهم میگردند.
بنظر من مهمترین بخش کتاب “دینی که شفا میدهد. دینی که آسیب میرساند.” طراحی و ابتکار این الگوی شناسائی تأثیر دین بر انسان است. این الگو چگونگی اثر گذاری دین بر انسانها را بطور بسیار شفافی نشان خواننده خود میدهد. بهمین دلیل توضیح واژۀ “کلید درک احساس دیگری” که گیریفیت بکار میبرد، جهت اهمیت زیادی که در رابطه با دیندار بودن دارد، نیاز به توضیح روانشناختی بیشتری دارد:
لغت Empathie که من آنرا ” درک احساس دیگری ” معنی کرده ام، از زبان لاتین میآید و معنای اصلی آن در آن زبان اینست: امپاتی نشانگر توانائی ذاتی هر انسانی است. هر فرد از طریق دارا بودن این توانائی قادر است، افکار، احساسات، مقاصد و حتی علائم شخصیتی انسانی دیگر و یا حتی حیوانات را بشناسد و درک و احساس کند.
امپاتی بمعنای درک احساس دیگری در روان درمانی اهمیتی فوق العاده زیاد دارد. جدای از این اهمیت در روابط اجتماعی، بخصوص تعلیم و تربیت کودکان و نوجوانان و جوانان نقشی بس عظیم ایفا میکند. گیریفیت در مورد درک احساس دیگری اینطور مینویسد:
” مطالعات و تحقیقات علمی ثابت میکنند: مستقل از هر زمینه اجتماعی این امری کاملاً طبیعی است که همۀ ما انسانها قادریم درون هر آدم ناشناس و غریبهای را که درد و رنج میکشد، درک و احساس کنیم. آنچه را من در کتاب خود تحت عنوان ” کلید درک احساس دیگری” بیان کردهام، روش سوء استفاده کردن از دین در زمینه های سیاسی و اجتماعی است که برای از کار انداختن درک احساس دیگر انسانها، بکار برده میشوند. امر فوق با این قصد صورت میگیرد که از راه توجیه دینی درد ها و زجر های انسانهای دیگر(قربانیان خشونتهائی که خشونتگران بنام دین اعمال میکنند) نه درک و نه احساس شوند.”
در حقیقت از کار انداختن و یا خاموش کردن کلید درک و دریافت احساس دیگری در درون هر فرد، از میان بردن همدردی و رحم و شفقتی است که هر انسانی نسبت به انسان دیگر بطور طبیعی دارد. گریفیت اینطور ادامه میدهد.
” دین میتواند یک دسته از وضعیتهای خاص را ایجاد کند. وضعیتهای خاصی که در آنها درک احساس انسانهای دیگر بطور کامل از کار انداخته شوند. این عمل غالباً از طریق محکوم کردن اخلاقی دیگر انسانها با به خدمت مقاصد خویش در آوردن دین و سوء استفاده از آن صورت میگیرد. مهمترین شیوۀ از کار انداختن درک احساس دیگری، آن زمان صورت میگیرد که دین علامت و مشخصه هویت درون گروهی یک دسته از افراد در مقابل و ضدیت با انسانهای دیگری که بیرون از گروه آنها هستند، معنی گردد. بدین صورت که در افراد گروه (خودی ها) هیچگونه درک احساس و رحم و شفقتی نسبت به اعضای گروههای بیرونی (غیره خودی ها) بوجود نیاید.
وقتی دین هویت اجتماعی افراد میشود، احساسی از جدائی با دیگران را ایجاد خواهد کرد. برای مثال [ من میدانم بعنوان یک مسیحی کی هستم. و این را نیز میدانم که تو مسیحی نیستی.] هر گاه دین بدین شکل به یک هویت اجتماعی تقلیل یافت، تبدیل به خطری بزرگ علیه بشریت میگردد. خطری که سبب آسیب رساندن به دیگر انسانها در جهان خواهد شد. بهمین خاطر دین میتواند سبب ایجاد پیوندهای گرم مابین انسانها شود و یا اسباب جدائی ها و کینه توزیها را فراهم آورد.” (خط کشی زیر جمله ها هم جا از من است.)
بعداً بهنگام نقد کتاب گیریفیت به نظر بالا خواهم پرداخت.
گریفیت در بخش دوّم کتاب خود بیشتر به شیوه درمان بیماران روانی پرداخته است. او تأکید فراوان دارد بر اهمیت این امر که روان درمانگران بطور کاملاً دقیق و کنجکاوانه ای به استعاره ها و تشبیه هائی که افراد دیندار از خدا و یا معنویت خویش میکنند، گوش فرا دهند. این امر از دید نویسنده کتاب بسیار مهم است. زیرا که نشان میدهد خدا و یا معنویتی را که فرد بیمار در درون خویش به آن باور دارد، چه ماهیت و چه مشخصات و ویژه گی ها دارد.
بخصوص به این امور بایستی توجهی فراوان داشت: آیا خدائی که در ذهن بیمار است، خدائی عادل و بخشنده است و یا نه این خدا هم بدنبال گرفتن انتقام است. آیا برداشتی که آدم معتقد دیندار از خدای خویش دارد، اینست که خدای او همۀ بندگان خود را بطور مساوی و برابر آفریده است و همۀ مخلوقات خود را به یک اندازه دوست میدارد و نسبت به آنها هیچگونه تبعیضی قائل نیست. یعنی خدایی که در درون خویش می پرستند، خدای رحمان و رحیم است، و یا نه، بعضی از بندگان خود را به بعضی دیگر تقدم میدهد و آنها را برتر و بهتر و سرتر از دیگران میداند.
گریفیت بطور مکرّر خاطر نشان میکند که روان درمانگران ، خدا و معنویت “شخصی و خصوصی” بیماران خویش را بایستی خیلی خوب شناسایی کنند. این معنویت و یا خدا را درمان گران بایستی بمثابه نیروی مقاومی در برابر وضعیت روان مجروح بیمار بکار برند. در واقع اگر روان درمانگر توانست روح و روان جریحه دار شدۀ بیمار خویش را از طریق خدا و معنویت التیام بخشد، در درمان خویش موفق شده است.
گیریفیت سپس شروع به تقسیم بندی و نشان دادن علائمی میکند که “دینی که شفا میدهد.” و یا “دینی که آسیب میرساند”، در خود دارند. او ابتدا اثر داشتن معنویت در دینی که شفا میدهد را اینگونه بیان میکند:
در دینی که شفا میدهد، اثر معنویت در درون هر دیندار معتقدی سبب میگردد که او خوش بین و امیدوار، دارای احساس گرم اجتماعی، صاحب شهامت و دلیری و روح سپاسگزاری و قدرشناسی باشد. بهمین دلیل تأثیر معنویت در دینی که شفا میدهد ابزاری امتحان پس داده در برابر یأس ها و نا امیدیها، ترسها و نگرانیها، انزوا و گوشه گیریها، غم و غصه خوردن ها، و ناراضی بودن از زندگی خویش وعدم شادی و ترش روئی است.
حال برعکس معنویت در “دینی که آسیب میرساند.” به مادیتی سخت خشن و بیرحم تبدیل میشود. تمامی علائمی که این دین در خود دارد کاملاً خلاف و بر عکس آن چیزهائی است که در دین شفا دهنده وجود دارد:
دین آسیب رسان بشدت نسبت به همه چیز و همه کس بدبین است. این دین در درون معتقدین خویش ترس و نگرانی از حال و آینده، و بخصوص از این و آن دنیا را مدام تشدید میکند. نتیجه این است که در روان پیروان دین آسیب رسان بطور دائم به یأس ها و ناامیدیها دامن زده میشوند. در “دینی که آسیب میرساند”، نه تنها هیچ احساس گرم اجتماعی و نوع دوستی وجود ندارد. بلکه روابط گرم اجتماعی تنها در و به گروه “خودی ها” خلاصه میشود. روابط اجتماعی با افراد و گروههای “غیره خودی” به مرور زمان به سردی و انجماد و کینه و دشمنی سیر خواهند کرد. نوع دوستی تنها در حصار تنگ گروه خودیها وجود دارد. در بیرون از این گروه تا بخواهید دشمنی و کینه توزی رواج دارند. بهمین دلیل دین آسیب رسان، ویرانگر روابط و پیوندهای اجتماعی میشود که هر انسانی، از جمله خود پیروان دین آسیب رسان، سخت بدان نیازمندند.
علاوه بر امور بالا در “دینی که آسیب میرساند”، معنای دلیری و شجاعت نیز از خود بیگانه گشته، تبدیل به بی باکی در تخریب خود و دیگران میگردد. در دین آسیب رسان روح سپاسگذاری و قدرشناسی، بخصوص در پیوندها و روابط مابین انسانی، به ندرت یافت میشود. بطور کوتاه و خلاصه همانطور که در بالا آمد، “دینی که آسیب میرساند”، هر معنویتی را به مادّیتی سخت خشن و بیرحم تبدیل میکند.
حال سئوال اصلی اینست: چرا اعتقاد به دین و دین باوری هم میتواند شفا دهنده باشد و هم قادر است ویران کند؟ عناصر شفا دهنده و یا ویران کننده اعتقادات دینی کدامها هستند؟
در خلال کتاب گریفیت جواب سئوال فوق را اینگونه میتوان بدست آورد:
انسان نیاز به تجربه معنویت دارد. در اثر داشتن معنویت و تجربه آن، درک احساس دیگر انسانها، مهر ورزیدن به آنها و همدردی کردن با دردهاشان، تنها به جمع و جامعه، و هم کیشان خود منحصر و محدود نمیشود. بلکه تمامی دیگر انسانها در همه جای این جهان را فرا میگیرد. این معنویت سبب رشد و بلوغ فردی و جمعی بسیار بالائی خواهد گشت. بر شالوده این رشد و بلوغ فردی و اجتماعی میتوان سازمان اجتماعی بنا کرد که در آن فضائی کاملاً باز بر روی تمامی دیگر عقاید، مرام ها و گرایش های دینی و غیره دینی وجود داشته باشند. تجربۀ این معنویت جهت بقاء بشریت و سلامت روابط مابین انسانی بسیار با اهمیت و حیاتی است. بدون ادغام این معنویت در تجارب روزمره شخصی خود، مذهبی و معتقد به دین بودن در مدار بسته ای منحصر به خلق و خوی گروه خودی ها تنگ و محدود میشود. نتایج این مدار بسته که هم ذهنی و هم اجتماعی است، نه تنها برای خود فرد، بلکه برای دیگر انسانها و جامعه، و یا اصلاً و بطور کلّی غیر معتقدین به دین شخصی و خصوصی خودیها، وخیم و خطرناک خواهد گشت.
در حقیقت یکی از معانی بسیار قدیمی معتقد بودن و اعتقاد داشتن، “دوست داشتن و دوستی کردن” است. این معنی در جهان پیچیده امروزی ما انسانها با وجود تبلیغات شدیدی که از همه سو مدام پیرامون انواع گوناگون “دشمن و دشمنها و خطری که از جانب آنها متوجه ما” است، کار آسانی نیست. اعتقاد دینی که معنای اصلی و واقعی آن دوست داشتن و دوستی کردن است، نیاز به توقعات بسیار بالائی از خود و شخصیت خویش دارد. این اعتقاد دینی محتاج مناعت طبع، بلند نظری و پایداری و استقامت در برابر ستمگریها و بیعدالتیها است.
از زاویه دید روانشناسی این پرسش که دیندار بودن و اعتقادات دینی داشتن چه تأثیری بر روی فرد فرد ما انسانها میگذارد را خیلی راحت میتوان از طریق رابطۀ مستقیم احساسات خود نسبت به دیگر انسانها، پاسخ داد. اگر این دین کینه و دشمنی در ما ایجاد کرد، “دینی است که آسیب میرساند.” اگر اعتقاد دینی ما، در ما دوست داشتن و دوستی کردن یعنی صلح و صفا و صمیمیت نسبت به خود و دیگر انسانها را بوجود آورد، “دینی است که شفا میدهد.” گریفیت خود این امر را بسیار زیبا بیان میکند. او مینویسد:
” دینی که شفا میدهد دینی است که معتقدین به آن پُر از احساس دوست داشتن و دوستی کردن هستند. این دینداران آغوشی باز و گرم برای تمامی جانداران این جهان دارند.”
در نوشته بعدی به شیوه درمان روانی که گریفیت در کتاب خویش پیشنهاد میکند و نقد کتاب او خواهم پرداخت:
منابع و مأخذها:
به زبان انگلیسی:
1. James L. Griffith: Religion That Heals, Religion That Harms: A Guide for Clinical Practice; 2010
به زبان آلمانی:
James L. Griffith: Religion hilft, Religion schadet. Wie der Glaube unsere Gesundheit beeinflusst. WBG, Darmstadt 2013