” من از اینکه نازیهای فاشیست برگردند و حاکمیت خویش را بار دیگر بر جامعه آلمانی مستقر کنند، نمیترسم. من از این میترسم که فاشیست ها اینبار لباس مردم سالاری بر تن کنند و در نقش مردمسالار به فسادها و جنایتهای خویش ادامه دهند. از این امر من بشدت میترسم.” (1)
آنچه آدورنو از آن میترسید، یعنی اینکه فاشیستهای جنایتکار آلمانی لباس مردم سالار به تن کنند و در هیبت مردم سالار به فساد ها و جنایتها و خیانتهای خویش ادامه دهند، در آلمان واقع نشد. ولی در وطن ما ایران، این امر واقع شد. بخشی از باز سازان استبداد، یعنی جانیان سیاسی که در دهه شصت با روشهای فاشیستی خویش استبداد را در ایران بازسازی کردند، بیش از دو دهه است که لباس مردم سالار بر تن کرده اند و ادعا میکنند که میخواهند نظام توتالیتر ولایت مطلقه فقیه را اصلاح کنند. در حقیقت از آن بلایی که آدورنو میترسید بر سر آلمانها آید، اینها در ایران بر سر مردم ایران آوردهاند.
این واقعیت و حقیقت را نسل جوان ایرانی باید بداند که در روابط سیاسی واقعی در جامعه امروز ایران، تمامی آن افراد و “شخصیتهایی” که در بازسازی استبداد پس از انقلاب شرکت فعال داشتند و شریک جرم جنایات و ویرانگریهای ولی مطلقه فقیه در دهه 60 و حتی پس از آن بودند، دو دهه است که با لباس « مردم سالار اصلاح طلب» آمده اند و اینبار عامل فسادی بس بزرگتر کشتهاند. یعنی خدمت گذار رژیم ولایت مطلقه فقیه در ادامه حیاتش شدهاند. «اصلاح طلبان»، اینبار، کارشان این شدهاست که مردم و بخصوص نسل جوان ایرانی را از تحول و آزادی بترسانند و گریزان کنند.
یکی از ویرانگرترین کارهای «اصلاح گران» نظام توتالیتر این است که دو مفهوم انقلاب و اصلاحات را از خود بیگانه کردهاند. یعنی معنای دلخواه خویش را به آنها داده اند تا مردم را از آزادی و تحول هراسان و گریزان کنند. اگر ما از جنبه روانشناسی تبلیغات سیاسی به فعالیتهای آنها خوب دقت کنیم، مشاهده خواهیم کرد که در سر لوحه تمامی تبلیغات رسمی و غیره رسمی آنان، حفاظت از نظام ولایت مطلقه فقیه در شکل دامن زدن به روانشناسی ترس از تحول، ترس از آزادی و استقلال، ترس از مردم سالاری و حقوق انسان نهفته است.
جالب اینکه اصلاح طلبان امروزی پس از پیروزی مردم ایران در انقلاب خویش، بنام انقلاب، به نام اسلام و بنام « قاطعیت انقلابی»، دست به بدترین جنایتها، خیانتها و فسادها در حق انقلاب مردم، دین اسلام و وطن ما ایران، زدند. چرا که میخواستند رقبای «لیبرال»، یعنی آزادیخواه به زبان خودشان در آن زمان، را از صحنه سیاسی ایران طرد و حذف کنند و یکه تاز میدان حاکمیت سیاسی در ایران پس از انقلاب شوند.
همین افراد امروزه این جا و آنجا میگویند و مینویسند که تمامی نابسامانیها و سیه روزیهای مردم ایران از «انقلاب» است.
این «اصلاح طلبان مردم سالار» حقیقت را نمیگویند. اگر میخواستند حقیقت را بگویند، میگفتند: این ما بودیم که بنام انقلاب و بنام اسلام روشهای فاشیستی بکار بردیم، جنایت و خیانت و فساد کردیم تا نظام استبداد فراگیر ولایت مطلقه فقیه را در ایران مستقر کنیم. امروز نیز این ما هستیم که از تحول و آزادی میترسیم. ما میترسیم که این نظام سقوط کند و دادگاههای حقیقت یاب توسط مردم بر قرار شوند و ما را بمثابه جناینکاران مرتکب جنایت در حق بشریت، افشاء کنند.
اصلاح طلبان ایرانی در حقیقت همان عملههای استبدادی هستند که اینبار نه به نام «قهر انقلابی» و استقرار « اسلام ناب محمدی» که خمینی شعار آنها کرده بود، بلکه با زبان عوامفریبی «اصلاح طلب» به فسادکاریهای خویش ادامه میدهند. یکی از مهمترین این فسادها ترساندن نسل جوان ایرانی از آزادی و تحول است.
ابوالحسن بنیصدر در سایت انقلاب اسلامی تحت عنوان “وضعیت سنجی یکصد و پنجاهم: وضعیتی که «انتخابات» را شفاف بیان میکند.”، به اینگونه ترسها اشاره کرده و تعدادی از آنها را شمارش کرده است. از دید ابوالحسن بنیصدر این ترسها پنج ترس بزرگ هستند که در جامعه امروز ایران بخصوص به نسال جوان ایرانی القاء میشوند:
«1. ترس از به ریاست جمهوری رسیدن رئیسی، جنایتکاری که نامش در تاریخ میماند…. 2. ترس از فقر…، 3. ترس از تشدید تحریم ها…، 4. ترس از انزوا و جنگ و کشیده شدنش به ایران بخاطر تحریکات سپاه و مداخله سپاه در سیاست داخلی و خارجی و پیآمد آن که گرفتار شدن ایران به جنگ و بسا حمله نظامی امریکا به ایران است…” و بالاخر
5. ترس از تغییر که نسل جوان محروم از بیان استقلال و آزادی بمثابه اندیشه راهنما را، چون لباسی، در برگرفته است. انقلاب، بضرورت، خشونت زدائی است. زیرا از جمله عوامل پدید آورنده آن، تخریب نیروهای محرکه بدان حد است که حیات ملی بخطر بیفتد. با این حال خشونت کودتاچیان برضد انقلاب، انقلابی که در آن گل بر گلوله پیروز شد را خشونتی باوراندهاند که پنداری ذاتی انقلاب است. این دروغ را هم، آنهائی القاء کردهاند و میکنند که در کودتای بر ضد انقلاب شرکت داشتند. آن زمان که نسل جوان ایرانی دریابد که:
الف. نیاز به انقلاب جدید نیست و نیاز به متحقق گرداندن هدف انقلاب است و ب. تا تغییر نکند، یعنی رابطه خود با قدرت را با رابطه خود با حقوق جانشین نکند، شب تاریک استبداد دیر خواهد پائید و ج. با شناختن و عمل به حقوق خویش و بکاربستن قواعد خشونت زدائی است که میتوان مانع استبداد را از میان برداشت، سپیده استقلال و آزادی خواهد دمید. » (2)
در نوشته کنونی سعی من بررسی روانشناسی ترس از آزادی و تحول، یعنی بخش پنجم از ترسهایی است که ابوالحسن بنی صدر در نوشته خویش شمارش کرده است.
ابتدا به این امر بسیار با اهمیت اشاره کنم:
از جنبه روانشناسی سیاسی شالوده و بنای تمامی انواع گوناگون اندیشه ها و نظامهای استبدادی، چه در سطح جهان بصورت سلطه گری، خواه در سطح منطقه، در اشکال رژیم های استبدادی حاکم بر کشورهای مسلمان و غیره مسلمان زیر سلطه، بر ترسهای مردم قرار و قوام گرفته اند. در حقیقت حاکمیت هر گونه استبدادی بر پایه ترسهای مردم استوار میشود و دوام پیدا میکند. در واقع، ایجاد روانشناسی ترس در مردم مایه ادامه حیات هر گونه اندیشه و نظام استبدادی است. برای مثال اگر جمهور مردم ایران از عملههای نظام ولایت مطلقه فقیه نترسند، نظام استبدادی حاکم یک شبه سقوط میکند.
بهمین دلیل نیز هست که هدف اصلی و واقعی ایجاد جنگها و حمایت مستقیم و غیر مستقیم از تروریسم، چه در سطح جهان و خواه در سطح کشور، بخصوص اگر رژیم حاکم برآن استبدادی باشد، عملاً ایجاد ترس در مردم و تشدید آن است. مهمترین این ترسها، ترس از تحول، ترس از آزادی و ترس از استقرار مردم سالاری و حقوق انسان در این جوامع است.
در روانشناسی فردی و اجتماعی ترس موضوعی بس مهم قلمداد میگردد. ترسیدن یکی از علائم بسیار مهم روان پریشی ( نویروتیکرNeurotiker ) به شمار میآید. چرا که ترس امری غیره طبیعی و بیماری است. چون ترس انسان را به معنای واقعی کلمه فلج میکند. یعنی او را از کار و کوشش، با امید به بهروزی در زندگی فردی و اجتماعی خویش، باز میدارد. در عارضه شناسی روانی ما مشاهده میکنیم که تمامی انواع گوناگون امراض روانی با ترس همراه هستند. این ترسها معمولاً یا شفاف و روشن و یا مبهم و پوشیده هستند.
در روانشناسی اجتماعی و بخصوص روانشناسی سیاسی ترس ابزار اصلی و بسیار کار آمد در سلطه گری بر مردم و کنترل و مهار پندار و گفتار و کردار آنها است. چون ترس برنده ترین سلاح در دست نظامهای سیاسی استبدادی دارای ایدئولوژیهای توتالیتر است، این نظامها در دامن زدن به ترسهای مردم فعالیتی دائمی دارند.
برای مثال ترور و تروریسم کار مایه و روش اصلی حاکمیت استبدادی در همه نظامهای خودکامه از جمله نظام ولایت مطلقه فقیه در ایران است. چرا که خود واژه ترورTerror از زبان لاتین گرفته شده و معنای اصلی آن «هم توسعه، شیوع و گسترش ترس نظام یافته در جامعه است و هم ایجاد رعب و وحشت بوسیله تهدید به اعمال انواع خشونت است. ترور همین است. این خشونت یا بطور مستقیم اعمال میشود و یا تهدید به آن میشود تا انسانها را مطیع و رام صاحبان قدرت گرداند.» (3)
حال اگر خوب توجه کنیم، درمییابیم که در نظام توتالیتر حاکم بر ایران هر دو نوع خشونتی که ترور خوانده میشود، در باره مردم ایران بکار میرود. بدین صورت که خامنهای و جنایت کاران ابزار دست او در «قوه قضائیه»، بطور مستقیم اعمال خشونت میکنند. و ” اصلاح طلبان ” حامی او بطور غیره مستقیم « تهدید به خشونت» میکنند تا مردم ایران را همانطور که در تعریف بالا آمده است، «مطیع و رام صاحبان قدرت گردانند.» در حقیقت هر دو دسته مردم را ترور میکنند، یکی ترور فیزیکی (خامنهای ) و دیگری ترور روانی (اصلاح طلبان).
سون زی Sunzi ، فیلسوف و ژنرال چینی در بیش از 2500 سال پیش در کتاب خود بنام «هنر جنگ» نوشت: « یک نفر را بکُش تا دهها هزار نفر را بترسانی».
این “پند و اندرز” سون زی روش کار تمامی تروریستهای بانی نظامهای استبدادی و توتالیتر در طول تاریخ شده است. بخصوص نظام ولایت مطلقه فقیه در ایران روش فوق را پس از انقلاب تا هم اکنون بطور دائم بکار میبرد.
حال دو دهه است که در این نظام یک تقسیم کار صورت گرفته است: ” سخت سران” نظام میکشند و “اصلاح طلبان ” حامی آنها مردم را تهدید به کشته شدن میکنند، تا با هر جنایتی که اعمال میکنند، ” دهها هزار نفر” را در ترس دائمی نگاه دارند. چرا که هر دو دسته خوب میدانند، نظام ولایت مطلقه فقیه بدون ترور و ترس ناشی از آن، امکان ندارد بتواند ادامه حیات دهد.
پتر اوستینوف Peter Ustinov هنرپیشه، کارگردان، و نویسنده مشهور جهانی که تا آخر عمر خویش مؤسس و رئیس بنیاد ” حقوق شهروندان سوئیس ” بود، در نوشتهای تحت عنوان ” توجه!ً! پیش داوریهای غلط ” در سال 2003، اینطور نوشت:
” تروریسم جنگ فقرا و جنگ تروریسم ثروتمندان است. “
اوستینوف پس از سالها مطالعه، تحقیق و فعالیت برای حقوق انسان به درستی دریافته بود که تروریسم و جنگ دو روی یک سکه هستند. و کار اصلی هر دو اینها ترساندن مردم و نگاهداشتن آنها در ترسی دائمی است. بهمین خاطر نیز هدف هر گونه ترور و یا ایجاد جنگ و جنگ افروزی دامن زدن به ترس و وحشت مردم، بیش از همه، ترس از تحول و بدست آوردن آزادی است.
پس بی دلیل نبود که در میهن ما ایران پس از وقوع انقلاب سال 57، باز سازان استبداد جهت استقرار نظام ولایت مطلقه فقیه با اعدام و ترور در درون کشور کار خویش را آغاز کردند و با جنگ و ادامه آن در بیرون مرزهای ایران تا همین امروز ترس را به مردم ایران القاء میکنند. چرا که ولایت مطلقه فقیه بدون ایجاد ترس در درون آحاد مردم قادر به حیات نیست.
روانشناسی ترس از آزادی و تحول:
در روانشناسی و روان تحلیلی صحبت از دو گونه ترس میشود: 1. ترس واقعی و 2. ترس غیر واقعی. ترس واقعی ترسی است کاملاً روشن و معلوم که انسانها در مقابل خطرهای که متوجه جان آنها است، از خویش بروز میدهند. اینگونه ترسها غالباً برای حفظ جان و سلامت تن و روان، و بخصوص فکر و اندیشه، کار طبیعی تن و فکر و روان انسان است. در واقع ترسهای واقعی در خدمت حفاظت از حیات و زندگی انسان در سلامتی و سعادت کاربرد دارند.
درصورتی که ترسهای غیرواقعی آنگونه از ترسها هستند که یا انسانها خود برای خویش میسازند (برای مثال بیماران روانی) و یا دیگران با صحنه سازی به آنان القاء میکنند. در مورد اوّل بیمارانی که مبتلا به امراض روانی هستند، خود برای خویش این نوع ترسها را در ذهن خویش صحنه سازی و تولید میکنند. آنها به مرور زمان، این ترسها را بزرگ و بزرگتر میکنند. البته این امر بستگی به نوع بیماری و اختلال روانی دارد که فرد بیمار به آن مبتلا است. بعلاوه نوع و کیفیت ترسی که او در وجود خویش آنرا صحنه سازی و تولید میکند. با اینکار او خویشتن را ناتوان و عاجز و بیچاره میکند.
در مورد دوّم ترسهای غیره واقعی، ترسهائی هستند که مستبدین و سلطه گران جهانی حامی آنها در تمامی جهان، بخصوص استبدادهای حاکم بر مردم کشورها، از جمله ایران، با صحنه سازی و بکار بردن قدرت، در مردم تولید و بازتولید میکنند.
برای مثال، پنج ترسی که از قول ابولحسن بنیصدر در نمایش ” انتخابات ریاست جمهوری ” اخیر در بالا آمد را سلطه گران جهانی در رأس آنها آمریکا، همراه با رژیم، از راه صحنه سازی و اعمال قوه در مردم ایران القاء کردهاند. کار اصلی “اصلاح طلبان ” رژیم اینست که این ترسهای غیره واقعی را در نظر مردم واقعی جلوه دهند و چنان میکنند که مردم ایران آنها را واقعی بدانند و همواره رفتاریی انفعالی داشته باشند.
از جنبه روانشناسی اجتماعی و سیاسی تمامی ترسهایی را که استبداد توتالیتر ولایت مطلقه فقیه در ایران امروز برای مردم میسازد و به آنان القاء میکند، ترسهای غیره واقعی هستند که عملههای این استبداد، از جمله “اصلاح طلبان” در نظر دارند با تهدید به آنها مردم ایران را رام و مطیع و ساکت کنند.
چرا که مستبدین به خوبی میدانند، اگر مردم ترسیدند، نسبت به سرنوشت خود و وطن خویش بی تفاوت میشوند. بهمین دلیل نیز هست که استبداد ولایت مطلقه فقیه، چه آن بخش به اصطلاح ” سخت سر ” شان و خواه ” میانه روهای اصلاح طلب ” آن، دائم تلاش و کوشش میکنند نسل جوان ایران را دچار انواع ترسها و وهمهای بیهوده کنند. با این امید که نسل جوان ایرانی را از جنبه روانشناسی فردی و اجتماعی، مبتلا به فلج فکری، روحی و روانی، و جسمی گردانند.
از دید تمامی مبارزان راه آزادی و استقلال در همه جای این جهان، ترس از تحول، ترس از آزادی و استقلال و ترس از مردم سالاری و عمل به حقوق خویش، ترسهای غیره واقعی هستند که زورمداران و زور پرستان مستبد به کمک و همراهی سلطه گران جهانی برای مردم کشورهای زیر سلطه با طرحها و برنامه ریزی های سیاسی خشونت آمیزی چون تروریسم و جنگ و فقر و … صحنه سازی و تولید میکنند.
چنانکه هدف روانشناختی هر گونه حمایت مستقیم و غیره مستقیم از مستبدین حاکم در کشورهای زیر سلطه استبدادی و یا هر گونه پشتیبانی و کمک به تروریستهای دولتی و غیره دولتی در همه جای این جهان، ایجاد ترس از تحول و ترس از آزادی نزد مردم اینگونه جوامع است.
در واقع، هم سلطه گران جهان و هم مستبدین دستیار آنها میدانند که هر گونه تحولی چه در سطح خود فرد و خواه در سطح جامعه، نیاز به آزادی و استقلال دارد. زیرا که آزادی و استقلال فردی و اجتماعی ستون پایههای اصلی بنای سامانه مردم سالار را تشکیل میدهند. و سامانه مردم سالار بر شالوده حقوق انسان، حقوق شهروندی، حقوق ملی، حقوق طبیعت و حقوق جهانی همه ملتها در این دنیا، قوام و استواری میجوید. با برخورداری از حقوق، بنا بر نظر کاملاً درست ابوالحسن بنیصدر، ” با شناختن و عمل به حقوق خویش و بکاربستن قواعد خشونت زدائی است که میتوان مانع استبداد را از میان برداشت.”
چرا که حق و حقوق انسان هیچگونه سر سازشی با ترس از تحول، ترس از آزادی و ترس از مستبدین ندارند.
پرداختن به ترس از آزادی در روانشناسی اجتماعی و روان تحلیلی امر تازهای نیست. اریش فروم کتاب خویش تحت عنوان “ترس از آزادی ” Furcht vor der Freiheit را درسال 1941، یعنی نزدیک به هشت دهه پیش انتشار داد. او در صفحه 221 کتاب فوق این سئوالها را برای اهل خرد طرح میکند:
” آیا به جز تمنای مادرزادی بسوی آزادی، غریزهای هم به جانب انقیاد و اطاعت در درون ما انسانها وجود دارد؟ اگر این غریزه وجود ندارد، پس چگونه میتوان این نیروی کشش و جذابیتی را که قیمومیت و بندگی از یک رهبر را که امروزه بر بیشمار افراد مستولی است، توضیح داد ؟ آیا این افراد تنها از یک مستبد معلوم و مشخص میترسند و اطاعت از او میکنند و یا نه، در روان این افراد، بندگی از جبّاران درونی شده دیگری نیز وجود دارد که خود را تحت پوشش وظیفه و یا وجدان، پنهان کردهاست؟ آیا زیر فشار استبدادی درونی شده و مستبدین بینام و نشان، مثل نظرات و گرایشات جمعی عمومی در جامعه است که ترس از آزادی پدید آمده و خود را پوشش میدهد؟ ” (4)
اریش فروم در نقل قول بالا به سه نوع استبداد و یا سه نوع جبّاریتی که در درون انسانها ترس ایجاد میکنند، اشاره کرده است: اوّلی جباریت در بیرون در هیبت ” رهبر ” حاکم و یا ” رهبری سازمان ” است. دوّمی جباریت درونی شده ای است که خود را در شکل ” وظیفه ” و ” وجدان ” و یا در وطن ما ایران، ” التزام به ولایت مطلقه فقیه ” نشان میدهد. اریش فروم از جباریت سوّمی در درون انسان نیز نام میبرد که از دید او ” بی نام و نشان” Ananym است. فروم این جباریت را ” گرایشات جمعی عمومی ” مینامد.
از دید روانشناسی و روان تحلیلی این هر سه جبّار در درون و برون انسان به او ترس القاء میکنند.
ابوالحسن بنی صدر جبار سوّمی را که فروم آنرا ” بینام و نشان ” مینامد، شناسایی کرده و به آن نام ” فکر جمعی جبّار “ را داده است. این فکر جمعی جبار قادر است در غالب افراد جامعه ترس از تحول و آزادی را القاء کند و به آن دامن زند. از دید من ” اصلاح طلبان ” رژیم حاکم در ایران بیش از دو دهه است که در درون و بیرون مرزهای ایران، فکر جمعی جبار خویش را بشدت تبلیغ، ترویج و در مردم ایران القاء میکنند.
آنچه را این مبلغین ترس از آزادی و تحول نمیدانند، این قاعده ثابت شده در تاریخ، خاصه در تاریخ وطن خود ما ایران است. این قاعده به ما میگوید:
دیری نخواهد پایید که ترس از آزادی محو شده و آزادی میآید. چرا که انسان میتواند خود بر خویشتن حکومت کند. او قادر است خود برای خویش تصمیم بگیرد. این توانائی ذاتی حیات انسان است که بیاندیشد و احساس کند. مهمترین کار اندیشه و احساس اینست که درک میکند، چه چیزها برای او خوب و مفید و چه اموری برای او مضّر هستند و به او آسیب میرسانند. ترس به انسان بیشمار آسیبها میرساند.
چون انسان قادر است خود خویشتن را رهبری کند، پس، اختیار رشد و ارتقاء هر انسانی در دست خود او است. انسان با بکار گرفتن انواع گوناگون استعدادهای نهفته در درون خویش مدام این هدف را دنبال میکند که اندیشه و احساس و تن خویشتن را رشد دهد.
بیشمار تجارب خود من چه در امور شخصی و خواه در موارد روانشناسی و روان درمان گری به من آموخته و ثابت کردهاند: اگر هر فردی خود خویشتن را دچار ترس نکرد و نگذاشت دیگران او را بترسانند، بطور حتم رشد خواهد کرد. چرا که رشد هر انسانی امری طبیعی و نهاده در طبیعت او است. ترس یک بیماری، بنابراین، امری غیره طبیعی و ضد طبیعت انسان است. اگر انسانی نترسید، هم در خود و هم در جامعه خویش، استقلال و آزادی را باز مییابد و تحول میکنند. زیرا که مستقل و آزاد و متحول شدن هر فرد همیشه همراه است با تحول در ساختهای جامعهای که او در آن زندگی میکند. انسانها در جامعهای که بنا بر نیاز آنها و به یمن نیروهای محرکهای که ایجاد میکنند و بکار رشد میگیرند، تحول میکند، قادرند به دلخواه خویش زندگی کنند و زندگی و حیات خویش را با شادی و غرور دمساز کنند.
در نوشته بعدی به پیامدهای روانشناختی ترس از آزادی و تحول خواهم پرداخت.
منابع و مأخذ ها:
(1) Theodor W. Adorno: Erziehung nach Auschwitz, Erziehung zur Mündigkeit. Frankfurt a. M. : Suhrkamp 1. Auflage 1971, S. 88
(2) سایت انقلاب اسلامی: ابوالحسن بنیصدر: وضعیت سنجی یکصد و پنجاهم: وضعیتی که ” انتخابات ” را شفاف میکند. تاریخ ایجاد در پنجشنبه 04 خرداد 1396
(3) نگاه کنید به معنای لغت ترور در اینترنتWikipedia: Die freie Enzyklopädie