این پیآمد نیز حاصل و نتیجه روانشناسی ترس از استقلال و آزادی و تحول است که در پی دو پیآمد پیشین، یعنی برده قدرت و بازیچه دست استبداد شدن و به خشونت و ویرانگری پناه بردن، خود را بصورت انطباق جویی و انطباق طلبی، همرنگ جماعت شدن و پیرو فکر جمعی جبار گشتن، نمایان میکند.
در نوشته پیشین به تفصیل توضیح دادم که هر کس از استقلال و آزادی خود و تحول ترسید، دچار دو احساس غیره قابل تحمل، یکی ضعف، در اثر خود ناتوان بینی و دیگری انزوا، یعنی خویشتن را تک و تنها در مقابل کوهی از مشکلات و خطرها احساس کردن، میشود. فرد مزبور بجای دست و پنجه نرم کردن با مشکلات فردی و اجتماعی خویش و یافتن راه حلّهای مناسب برای رفع خطرها و تهدیدها، به خشونت و ویرانگری پناه میبرد. او در پناه بردن و پناه جویی به خشونت و ویران گری، یا خشونت را برضد خود خویش بکار میبرد، مثلاً مبتلا به بیماری افسردگی و یا معتاد به الکل و مواد مخدر میشود، و یا خشونت را برضد دیگران بکار میبرد. برای مثال عمله استبداد میگردد و به هموطنان خویش جور و ستم روا میدارد.
از جنبه روانشناسی، فرد هراسناک و گریزان از استقلال و آزادی و تحول با دست زدن به این دو ویرانگری، جهان بیرون از خویش را دیگر خطرناک و تهدید کننده احساس نمیکند. برای مثال، اگر او دچار بیماری افسردگی و کز کردگی Depression گشت، احساس خویش را تعطیل میکند و بقول روان در مانگران ” احساس بیاحساس بودن ” میکند. اگر او به الکل و مواد مخدر پناه برد و نشئه گشت، خویشتن را بیحس و بیدرد احساس میکند. حال چنانچه عمله استبداد شد و برای مثال بسیجی، چماقدار، شکنجهگر، “پاسدارانقلاب” و یا صاحب مقام و رتبه گشت، مثلاً “نماینده مجلس” و یا وزیر و وکیل خودکامگیهای ولی مطلقه فقیه گشت، خویشتن را قوی، با اقتدار و صاحب قدرت احساس میکند. در نتیجه ترس و تهدید جهان واقعی بیرون از خویش را در درون خویش سرکوب میکند.
حال راه فرار سوّمی نیز وجود دارد که بسیار زیرکانه و فریبندهتر از ویرانگریهای بالا است و هزینه های بسیار گزاف راه حلهای مصنوعی بالا را نیز ندارد. این راه فرار انطباقجویی و انطباق طلبی و همرنگ جماعت گشتن، بنا بر نظر کاملاً درست ابوالحسن بنی صدر، پیرو ” فکر جمعی جبار” گشتن است.
بدینسان، از زاویه دید روانشناسی فردی و اجتماعی، هدف از انطباق جویی فرار از حقایق و واقعیتهای موجود سیاسی و اجتماعی است که بدین صورت انجام میگیرد:
فردی که تاب تحمّل دیدن و شناختن حقایق و واقعیتهای موجود در محیط زیست اجتماعی و سیاسی خویش را ندارد، به ناچار برای خویش جهانی خیالی و تخیلی میسازد. در این جهان بریده از واقعیتها، دیگر هیچگونه مشکل و خطری تهدید کننده وجود ندارد. در دنیای خیالی که فرد ترسان از استقلال و آزادی خود و تحول، برای خود میسازد، نه تنها ترس و دلهرههای او از میان میروند، بلکه، او، در این جهان تخیلی، چنان خود را بزرگ و توانا و رها از هر گونه مشکلی میبیند و میپندارد، که گویی تمامی مشکلات و خطرهایی که در جهان واقعی او وجود دارند و روز به زوز نیز بیشتر و خطرناکتر هم میشوند، همه در سایه این جهان خیالی بیرنگ و ناپدید میشوند.
متأسفانه اکثریت بزرگی از انسانها در جوامع امروز جهان در این جهان خیالی زندگی میکنند. آنان طرفدار پر و پا قرص کتمان حقایق و واقعیتهای موجود در زندگی فردی و اجتماعی خویش هستند و میپندارند مشکلات یا وجود ندارند و یا تماماً در اثر زمان خود حلّ خواهند گشت.
حال ببینیم شرایط ورود به این جهان خیالی چیست و در روانشناسی فرد، چه فعل و انفعالاتی بهنگام انطباق جویی و انطباق طلبی و همرنگ جماعت شدن، صورت میگیرند؟
در اولین قدم ورود به جهان خیالی، فرد بایستی دیگر خودش نباشد. خود بودن، خود ماندن و خود انگیخته عمل کردن، خطرناک میشود. ناچار، بایستی کس و یا کسان دیگری جای او و خود انگیختگیهای او را بگیرد و یا بگیرند و در زمینههای گوناگون زندگی او، برایش فکر کنند و تصمیم بگیرند. در این جهان، خود بودن، خود ماندن و خود انگیختگی هیچ جا و محلی ندارد. فرد بایستی خود خویش را بطور کامل با آن الگوی شخصیتی انطباق دهد، که مدل سازان هر از چندی برای او میسازند .
این مدلها و مدهای شخصیتی میتوانند شکل فرهنگی بخود بگیرند و بقول علی شریعتی “فرهنگ صادراتی” شوند. و یا میتوانند در شکل سیاسی خود را نمایان کنند . مثلاً خویشتن را “اصلاح طلب در نظامی توتالیتر” ببینند و معرفی کنند و یا اشکال دیگری از مُدها و مدلهایِ روز را برای نمونه در پوشیدن لباس و یا مدل مو و یا اینروزها در خالکوبی روی پوست بدن، نمایان کنند.
امر بسیار مهم در انطباق جویی اینست که افراد کاملاً شبیه به همه مُدگرایان و مقلدان مُدهای روز میشوند. ناپزیر میشوند پندار و کردار و گفتار خویش را با آن مُد و مدلی انطباق دهند که مدل سازان برای آنها میسازند و از آنان انتظار رفتار طبق آنرا دارند. در عمل مدل شخصیتی که برای افراد میسازند، الگوی رفتاری و فکری و زبانی او میشود. این امر بسیار با اهمیت است که بدانیم مد سازان از مقلدین خویش انتظار تقلید بیچون و چرا از الگوها و یا مُدهائی را دارند که میسازند. چرا که این امر اولین شرط همرنگ جماعت شدن است. در این همرنگی با جماعت مقلد، داشتن استقلال و آزادی در اندیشیدن و عمل کردن، معنای رها و طرد شدن از جمع و جماعت، و دوباره احساس ضعف و منزوی کردن را میدهد.
حال ببینیم روانشناسی ساز و کار همرنگی با جماعت و مقلد فکر جمعی جبار گشتن، چه دینامیک روانی دارد:
در دینامیک روانی انطباق جویی، تضاد شدید و غیره قابل حلّی که در ذهنیات فرد، میان خود او و جهان بیرون از او، وجود دارد، با قبول فکر جمعی جبار و همرنگ جماعت شدن، فراموشش میشود. با از میان رفتن این تضاد، ترس از تنهایی و بیکس بودن و خود ناتوان بینی و ضعف درونی نیز فراموشش میشود. فرد با اندیشه و رفتار حاکم و غالب بر جمع و جماعت یکی میشود، فکر حاکم بر اکثریت را میپذیرد و با این کار، احساس تنهایی و انزوا خود را از خود پنهان میکند. در نتیجه تمامی نگرانیها و ترسهای او به یکباره میریزند و او خویشتن را قوی و چالاک احساس میکند.
مکانیزم روانی فوق را میتوانیم بشکل بسیار بارز و جالبی نزد بعضی از حیوانات ببینیم که در محیطهای طبیعی گوناگون رنگ تن خویش را عوض میکنند وهمرنگ محیط طبیعی موجود در آن محل میشوند. در علم زیست شناسی به این عمل، ” رنگ حفاظتی ” برای خود ایجاد کردن، میگویند. این نوع از حیوانات چنان شبیه به محیط زیست اطراف خویش میشوند که اصلاً آنها را از آن محیط نمیتوان تشخیص داد.
انسانهایی هم که از آزادی و استقلال میترسند و از خود بودن خویش صرفنظر میکنند، برای خود یک “ رنگی حفاظتی” درست میکنند و بدین وسیله کاملاً هم رنگ جماعت میشوند. معمولاً نیز شعار توجیهی آنها اینست: ” خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو.”
در حقیقت هر کس در انطباق جویی و همرنگ جماعت شدن، از خود خویش صرفنظر کرد و خود انگیختگی خویش را از دست داد، تبدیل به یک دستگاه خودکار میشود. مثل دستگاه خودکار سیگار فروشی و یا نوشابه فروشی. این دستگاه خودکار کاملاً شبیه به میلونها دستگاه خودکار دیگر، یک جور عمل میکند.
ما میدانیم که دستگاه خودکار ماشینی است که کارشناسان و مهندسین چگونگی کار کردن آنرا از پیش برنامه گذاری و، در آن، تعبیه و چگونگی کار کردن آنرا تعیین میکنند. بهترین مثال در این مورد را ما میتوانیم در روش کار و تبلیغات اصلاح طلبان رژیم ولایت مطلقه فقیه مشاهده کنیم. اصلاح طلبان مدام توجیههای گویای انطباقجوئی، برای باوراندن ضرورت شرکت مردم، در”انتخابات”، در نظام ولایت مطلقه فقیه، میتراشند. با آنکه میدانند ناقض حقوق شهروندان ایرانیها است.
از منظر روانشناسی، شرکت در انتخابات، در رژیم توتالیتر ولی مطلقه فقیه، تبدیل شدن به یک دستگاه خودکار است. چرا که همه میدانند و خود سران رژیم نیز بارها گفتهاند که در هر انتخاباتی، مردم ولایت مطلقه فقیه را تصدیق میکنند. تصدیق میکنند که «فکرکردن در سخنان رهبر نیز گناه است». به سخن دیگر، انطباقجوئی کامل. افزون بر این، در نظام ولایت فقیه، هر” انتخاباتی” از پیش مهندسی شده است. یعنی از قبل همه چیز برنامهگذاری شده و در مغز انتخاب کننده و انتخاب شونده تعبیه گشته ومأموریت هریک از قبل تعیین شدهاست. در انتخابات، انتخاب شونده و انتخاب کننده، هر دو، به دستگاه خودکار ولی مطلقه فقیه تبدیل میشوند. چرا که در این “انتخابات” اراده و رأی نامزدهای انتخابات و رأی دهندگان به آنان، جز در سمت و سوئی که رژیم تعیین میکند، هیچ تأثیری ندارد. آنان تنها نقش آدمهای خودکار را برای بقای رژیم جبار بازی میکنند.
حال اگر انسانی از خود خویش صرفنظر کرد و آنرا از دست داد، تبدیل به یک دستگاه خودکار، دقیقاً شبیه تا بخواهی دستگاههای خودکار میگردد. تنها سود روانی که حاصل او میشود اینست که احساس تنهائی و بیکسی خود را موقتاً فراموش میکند. تسلیم ترس شدن را رها شدن از ترس تصور میکند. غافل از اینکه، واقعیتها، درجا، ترسها را شدیدتر به جانش میاندازند. از اینرو، هزینه ای که او برای اینکار میپردازد، بسیار سنگین است. چرا که او خود خویش، انسانیت و خود انگیختگی خویش را از دست میدهد. معنای غفلت از خود انگیختگی، یعنی بیاراده گشتن، از سازندگی و خلاقیت، ناتوان، عقیم، گشتن و دنبالهرو فکر جمعی جبار شدن، است.
در صورتیکه هر کس از آزادی و استقلال خویش دفاع کرد و نسبت به این دو حقق ذاتی خود از خویش حساسیت نشان داد، او برای خود، در درون خویش سامانهای مردم سالار درست میکند. در این سامانه او صاحب فردیت خویش است. صاحب فردیت خویش بودن، یعنی اینکه او در اندیشیدن، در احساس کردن و در رفتارها و تصمیم های خویش آزاد و مستقل عمل میکند. ابوالحسن بنی صدر بسیار زیبا و رسا فردیت انسانی حقوق مدار را ” داشتن استقلال در تصمیم گیری و آزادی در انتخاب نوع تصمیم خویش، بنابراین، خود خویشتن را رهبری کردن” بیان میکند.
این نظر تنها یک برداشت آزاد منشانه در مورد فردیت انسان نیست، بلکه هر فرد آزادهای بایستی باور و یقینی سخت محکم به این امر داشته باشد که او ” خودش ” است. افکار و اندیشههای او، احساسات او، آمال و آرزوهای او، و بخصوص تصمیم گیریهای او، از خود او هستند. او نبایستی اجازه دهد، دیگران بجای او فکر کنند و برای او تصمیم بگیرند. او بایستی مانع از آن شود که دیگران برای او احساسات تقلبی درست کنند، آمال و آرزوهای دروغین به او تلقین کنند و برایش سرابی بسازند که او هرگز به آن نخواهد رسید.
درمثال ” انتخابات در رژیم ولایی ” اصلاح طلبان برای رأی دهندگان به این نظام امید دروغین جهت دستیابی به اصلاح این رژیم را میسازند و سراب مردم سالار شدن این نظام را به مردم وعده میدهند.
از دیدگاه روانشناسی، اصلاح طلب رژیم توتالیتر ولایت مطلقه فقیه شدن و به این رژیم جبار هر از چندی رأی دادن، چون از ترس از تحول و استقلال و آزادی مایه میگیرد، انطباق جویی و انطباق طلبی و همرنگ جماعت شدن، در حقیقت دنباله رو فکر جمعی جبار گشتن است. تاریخ تمامی ملتها در این جهان بارها و بارها نشان دادهاست که اگر فکر جمعی جباری بر جامعه آنان حاکم گشت، معنای روانشناختی آن اینست که افکار و اندیشههای افراد آن جامعه، احساسات آنها و بیش از همه، امیدها و آرزوهایشان همگی وهم و خیال باطل میشوند. این آمال و آرزوها چون از آن خود مردم نیستند و ساخته قدرتمداران هستند، برای مردم آن جامعه، بیشمار خطرها و ویرانیهای غیره قابل جبران، ایجاد میکنند. چرا که، در اولین قدم، مانع از آن میشوند که آنها تمامی آن شرایطی را از سر راه بردارند که سبب میشوند، آنها خود نباشند. مانع از آن میشوند که آنها بتوانند آزاد و مستقل، خودانگیخته، عمل کنند و به یمن رشد، خود آلترناتیو و بدیل خویش بگردند.
اگر انسانی خود خویش را از دست داد، در روان او یک شبه خودPseudo-Selbst ساخته میشود. کار این شبه خود ایجاد آشفتگی، نا امنی و اغتشاش در درون اوست. مهمترین علامت در منش و شخصیت افرادی که شبه خود دارند، اینست که اعتماد به نفس در آنان بسیار ضعیف میشود. اینگونه افراد در زندگی خویش مدام در حال شکّ و تردید بسر میبرند. شکّ و تردید نسبت به مسائل بسیار مهم زندگی و حیات خودشان. چرا که شبه خودی که به آنان فرمان میدهد، سبب میشود آنها یا هویت خویش را از دست بدهند و یا هویت آنان دچاراغتشاش بیپایانی بگردد. معنای روانشناختی از دست دادن هویت و یا اغتشاش در آن اینست که این افراد تبدیل به آیینهای بازتابنده و نشاندهنده توقعات و خواستههای دیگران میشوند. لذا، پندار و کردار و گفتار آنان شکل و محتوائی را پیدا میکند که دیگران، غالباً صاحبان قدرت، میخواهند آنها داشته باشند.
از منظر روانشناسی، این بیهویتی و یا اغتشاش در آن، در درون این افراد ایجاد ترس و اضطراب شدید میکند. جهت رها گشتن از این ترس و اضطراب است که انطباقجویان همرنگ جماعت شدن را چون مخدر بکار میبرند. همرنگ جماعت گشتن در واقع ساختن هویتی دروغین و تقلبی برای خود خویش است. این هویت جعلی است و کارش اینست که دائما از این و آن، بیشتر از صاحبان قدرت، طلب تأئید و مقبولیت و اعتبار میکند. این همان مخدری است که زیر سلطهها باید هر روز بیشتر از روز پیش مصرف کنند و بدان، بنیادهای هستی خویش را ویران کنند.
حافظ شاعر و غزلسرای نابغه ایرانی بخوبی این بیهویتی در درون را شناخته و آنرا در این بیت بسیار زیبا و دلپذیر بیان میکند:
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد آنچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد
حال بایستی از جنبه روانشناختی به این سئوال بسیار مهم جواب دهیم:
چرا کسانی که از استقلال و آزادی و تحول میترسند و خویشتن را دنبالهرو فکر جمعی جبار و همرنگ جماعت شدن، میکنند، از صاحبان قدرت، از مستبدها حاکم طلب تأئید و مقبولیت و اعتبار، یا بقول حافظ، چرا آنچه را خود دارند، از بیگانه تمنا میکنند؟
از دید من اولین و اصلیترین دلیل این کار اینست که این افراد خود واقعی خویش را نمیشناسند و نمیداند، که هستند. چون آنها خود نمیدانند که هستند، یعنی خودشناس نیستند، در این خیال واهی بسر میبرند که مقلَد آنها را میشناسند و میدانند که آنها که هستند. بدینخاطر است که از آن قدر و منزلتی که خود در وجود و درون خویش دارند، غفلت میکنند و آنرا از بیگانه طلب میکنند. آنها نمیدانند که قدر و منزلت و شأن انسانی آنها “جام جمی” بس با ارزش است که خود پیش خویش و در درون خود دارند. آنرا از دیگران، بیشتر از صاحبان قدرت، نمیتوان تمنا کرد.
بهمین دلیل نیز هست که نزد افرادی که خویشتن را با تبلیغ و تشویق اصلاح طلبان، تبدیل به دستگاه خودکار ولی مطلقه فقیه میکنند، با وجود آنکه میدانند و بارها این امر را تجربه کرده اند که در جامعه امروز ایران تبدیل به موجود خودکار در دست جبار شدن، بیچارگی و درماندگی و ویرانی دهشتناکی ببار میآورد، از ایفای نقش خودکار باز نمیایستند. در ایران امروز، ضد فرهنگی که اصلاح طلبان تبلیغ میکنند، از بیهویتی، بازیچه دست استبداد شدن و ویرانی بر ویرانی افزودن، سرشار میشود و در نظر تسلیم شدگان، اینهمه ویرانی، امری بسیار عادی جلوه میکند.
در حقیقت هر گونه انطباق جویی و همرنگ جماعت شدن، تسلیم اراده قدرت گشتن است. تسلیم اراده قدرت شدن، یعنی از استقلال و آزادی ذاتی خویش صرفنظر کردن، یعنی اراده و تصمیم دیگران را به جای اراده و تصمیم خویش نشاندن. انسانی آزاد و مستقل طبق خرد خویش و بر میزان باورها و عقاید خود اندیشه و عمل میکند، چرا که انسانی با هویت است. انسانی با هویت باورهایش، قضاوتهایش، چون براستی از خود او هستند، از فکر جمعی جبار پیروی نمیکنند. این انسان مستقل و آزاد است و شخصیت خویش را با رشد میسازد.
در نوشته هایی که در حال مطالعه و تحقیق آنها هستم، به روانشناسی اصلاح طلبان خواهم پرداخت. در این نوشتهها نشان اهل خرد خواهم داد که ترس از استقلال و آزادی و تحول، چرا و چگونه لباس اصلاح طلبی رژیمی توتالیتر را به تن میکند تا وحشت خویش از آزاد و مستقل زندگی کردن را از دید دیگران، پنهان کند.