در نوشته پیشین به این نتیجه رسیدیم که بنابر پژوهشهای ریچاد تدشی، روانشناس مبتکر واژه « رشد پس از (بحران) تراما»، کسانیکه با صبر و استقامت بحران تغییر و تحول پایه ای اندیشه و یا بنابر دو واژه کلیدی در آثار ابوالحسن بنی صدر « اصل راهنما » و « فکر راهنمای » خویش را تغییر میدهند، صاحب آرمان و بدیل حقوندی میگردند. این افراد در درون خویش آزادی نو و بدیعی را احساس میکنند، آزادی که در اثر رها شدن از حد و مرزهای محدود کننده در ذهن، حاصل آنان میگردد.
به دلیل رها گشتن از تضادها و دوگانگی ها با خود خویش و دیگر انسانها علائم بیرونی آزادی فوق را میتوان در تسامح با خود و دیگران، شکیبایی و بردباری، صلح دوستی و صلح طلبی، نظاره کرد.
در عمل هر کس بحرانهای شخصی ناشی از حاکمیت استبداد بر برون و درون خویش را از سر گذراند، قادر میگردد، برای خود آرمان و بدیلی بر اساس حق، بمعنای رها گشتن از زور و استبداد را بسازد.
این آرمان و بدیل که درونی فرد است، سبب میگردند که او از تمنا ها و آرزوهای مادی بیش از نیاز زندگی خود، رها گردد. بدین معنی که انسان آرمانخواه بدیل ساز در زندگی فردی و اجتماعی خویش مادیت را به معنویت تبدیل میکند، و نه عکس آن که کار مستبدین است. یعنی تبدیل معنویت به مادیت بشدت خشن و بیرحم. در مورد تبدیل مادیت به معنویت از دید ابوالحسن بنی صدر، بعداً بیشتر خواهم پرداخت.
علاوه بر اینها از آنزمان که فرد صاحب آرمان و بدیل حق مدار گشت، خیلی کمتر از گذشته احساس ترس میکند. چرا که او ترسهای موهوم از حال و آینده خود را که غالباً دست ساخت مستبدین هستند، دیگر به درون خویش راه نمیدهد. با اینکار، او قادر میگردد، آینده فردی و اجتماعی خویش را خود برای خویشتن بسازد. یعنی او معمار سرنوشت خویش میشود.
حال در نوشته کنونی به دستاوردهای تحقیقات ریچارد تدشی و دیگر پژوهشگران « رشد پس از (بحران) تراما » می پردازم.
واژه « رشد پس از (بحران) تراما »، بزبان انگلیسی posttraumatic growth از دهه نود قرن بیستم محققین و روانشناسان را نسبت به نتایج مثبت از سرگذراندن بحران حساس و کنجکاو کرد.
البته ویکتور فرانکل Viktor Frankl مبتکر روانشناسی معنویت، چون شخصاً از ترامای نظام جبار هیتلری جان سالم بدر برده بود، خود شیوه « روان درمانی معنی و تحلیل وجود » Logotherapie und Existenzanalyse را بر اساس همین رشد پس از بحران، از سال 1963 ابتکار کرده و انتشار داده بود. (1)
فرانکل بجهت یهودی بودن، از اوان کودکی و نو جوانی خویش اسیر در بازداشتگاههای نازی های آلمانی شده بود. و بدین خاطر بحران ترامای حیاتی جباریت هیتلری را تجربه کرده بود. فرانکل پس از رهایی از « قرارگاه نابودی » نازی ها و پشت سر گذاردن بحران شخصی خویش، نسبت به « رشد پس از تراما »، واقف گشته بود. در نوشته بعدی بیشتر به کارهای فرانکل و نظرات او در این زمینه خواهم پرداخت.
در حال حاضر محققینی چون George Bonanno استاد دانشگاه کلمبیا بر اساس دستاوردهای تحقیقات خویش به این نظر رسیده است که « رشد پس از سرگذراندن بحران »، امری استثنائی نیست، بلکه یک قائده است. بنابر نتایج پژوهشهای او، مابین 60 تا 80 درصد از انسانهایی که بحران شخصی سختی را پشت سر میگذرانند، برای مدت بسیار طولانی هم قویتر و هم از زندگی خویش راضی و خشنود تر از گذشته میشوند.
بر اساس دستاوردهای روانشناس انگلیسی Martin Phillips، افراد پس از سرگذراندن بحران شخصی صاحب اندیشه ای نو برای شیوه زندگی کردن خویش میشوند. طوریکه « به صورت کاملاً شفاف و روشنی در میابند، از زندگی خویش چه میخواهند، و چه نیازهای حیاتی دارند. از اینطریق است که افراد فوق، زندگی واقعی خوب و خوشبختی را پیدا میکنند. ( 2 )
بطور بسیار کلّی نتایج تحقیقات در مورد رشد پس از سر گذراندن بحران نشان میدهند، چه تغییر و تحولات ژرفی در « اصل راهنما » و « اندیشه راهنمای » انسانها بوجود میآیند. در حقیقت تغییر این دو انسان آرمانخواه و بدیل ساز را نسبت به زندگی و کار و فعالیتهای خویش خیلی راضی و خشنود تر از گذشته میکند.
بنابر نتایج پژوهشهای روانشناختی تغییرات پنجگانه ای بقرار ذیل در فرد بوجود میآید:
الف. تشدید آگاهی نسبت به معنویتSpirituelle Bewusstsein در زندگی خویش،
ب. تشدید ارزشمند گشتن حیات و زندگی خود و دیگر انسانها،
ج. تشدید بها دادن به دوستی ها، و اعتماد و احترام متقابل در روابط شخصی خویش،
د. تشدید واقف گشتن نسبت به نقاط قوت شخصیت خویش، و
ه. کشف امکانات جدید کار و فعالیت در زندگی فردی و اجتماعی خود.
حال در ادامه این نوشته من تنها به مهمترین و اصلی ترین این تغییرات، یعنی تشدید آگاهی نسبت به معنویت، میپردازم. چرا که چهار تغییر دیگر، پیامدهای طبیعی و عقلانی معنویت در انسان هستند.
بخصوص در وضعیت کنونی و آینده میهن ما ایران، خاصه برای جوانان این مرز و بوم، تبدیل مادیت به معنویت، اهمیت فوق العاده ای در تشدید آگاهی ها نسبت به معنویت از جنبه روانشناسی فردی و اجتماعی دارند.
الف. تشدید آگاهیهای انسان نسبت به معنویت در زندگی خویش:
بهنگام داشتن بحران شخصی، فرد بطور عمیقی در فکر و اندیشه نسبت به زندگی گذشته، حال و آینده خویش فرو میرود. در این اندیشیدن عمیق او تلاش میکند، نقش خویش را بعنوان یک انسان در جامعه خود، که معمولاً مبتلا به انواع مشکلات و ناهنجاری ها است، و آینده ای بس تاریک و سیاه ـ که فرد گمان میبرد در انتظار او است ـ فرو می برد.
روانشناسان محققی چون تدشی و همکار او، کالهون Calhoun، سه مرحله یا فاز گوناگون را در تشدید آگاهی نسبت به معنویت زندگی به قرار ذیل شناسائی کرده اند:
مرحله اوّل: تجربه بحران شخصی است.
در این مرحله فرد همه امکانات معنوی زندگی تا کنونی درون خویش را دور میریزد. طوریکه در این مرحله تمامی باورها و اعتقادات پایه ای او نیست و نابود میشوند.
در واقع او دیگر به هیچ اصل و ارزشی باور ندارد، در اینصورت درونی پیدا میکند، خالی از هر گونه اصول و ارزشی. این امر از جنبه روانشناختی خلاء بسیار دهشتناکی است. خلاء ای که تاب تحمل آن برای هر انسانی بشدت رنج آور و همراه با خوف و وحشت از حال و آینده است.
این مرحله با درد و رنج شدید روانی، و احساساتی بسیار منفی همراه است. احساساتی که فرد را ـ تا زمانی که آرمان و بدیل برای زندگی خویش بدست نیاورده است، وادار به خود تخریبی میکند.
استعمال الکل و مواد مخدر، و یا افراط در سکس و دیگر لذت های زود گذر ویرانگر جهت « فراموشی » وضعیت حال و آینده خود و جامعه خویش، کمترین مخرب ها برای فرار از این خلاء وحشتناک هستند. طوریکه گاه و بی گاه فرد در مورد خودکشی و نابودی خویش نیز می اندیشد.
مرحله دوّم: تجربه فکر و اندیشه عمیق در مورد خود، و جامعه و جهان خویش است.
این مرحله نیاز به زمان درازی دارد و با ژرف اندیشی های بس ملال انگیز همراه است. چرا که در این مرحله هرگونه شادی و شعف درونی فرد بشدت کاهش میابد.
البته اهمیت این مرحله از سر گذراندن بحران، بسیار زیاد است. چرا که فرد بایستی با همه آن۱ اهداف غیرواقعی و غیرقابل دسترسی که در گذشته در درون خویش ساخته و پرداخته بود، وداع۱ گوید. وداع بس حزن آلود و غم انگیزی. آن طور که در روان درمانی آنرا همانند « از دست دادن عزیزی » بجهت مرگ او، میدانند و مینامند.
در حقیقت با خالی گشتن از اینگونه اهداف خیالی و بیگانه با واقعیتهای زندگی در این جهان است، که اندیشیدن جهت یافتن راه و چاره ای نو و بدیع آغاز میگردد. در این مرحله عقل انسان در بدر بدنبال یافتن راهکار نو و جدید دیگری، در جستجو و کاوش است.
بهنگام رسیدن به این مرحله و در طول زمان پشت سر گذراندن آن، فرد بحران زده تمامی باورهای پایه ای اعتقادات غلط گذشته خویش را مجبور است، دور ریزد. و بجای آن باورها و اعتقادات نو و بدیع دیگری را جایگزین آنها کند.
در حقیقت برای دستیابی به معنویت، فرد بایستی، بنابر دو واژه کلیدی ابوالحسن بنی صدر، « اصل راهنما » و « فکر راهنمای » نو و جدیدی را جایگزین آن باورهای غلط گذشته خویش کند. این امر کاری آسانی نیست، بلکه کاری است طاقت شکن که نیاز به صبر و شکیبایی زیاد دارد.
این تغییر و تحول درونی تنها بکمک مطالعه، تفحص، کنجکاوی و غور بسیار زیاد پیرامون تجارب و آموخته های نو و جدید خویش، قرین موفقیت خواهد گشت.
با مثالی مرحله فوق را از جنبه روانشناختی بیشتر بشکافم و روشن کنم:
در زبان آلمانی در مورد این مرحله، یعنی تغییر اصل راهنما و فکر راهنمای خویش، از واژه ای استفاده میکنند که به آن Reflektierendes Grübeln میگویند. این مفهوم روانشناختی را شاید بتوان « ناله های متفکّرانه » ترجمه کرد.
ناله های متفکّرانه تشکیل میشوند از مجموعه ای از افکار و اندیشه ها که در اطراف چندین و چند موضوع گوناگون، و یا چندین و چند مشکل و معضل متفاوت شخصی و اجتماعی دور میزنند. بدون آنکه فرد متفکر قادر به دسترسی به راه حلّ درست و منطقی گردد.
در روان درمانگری به اینگونه ناله های متفکّرانه که غالباً مابین روان درمانگر و بیمار روانی، و یا در روان درمانگری های گروهی Gruppentherapie، میان اعضا گروه با یکدیگر و با روان درمانگر، در هر جلسه از مداوا صورت میگیرند، نام راه یابی به رشد درونی را گذارده اند.
چون سبب فکر و اندیشه های ژرف و طولانی، در باره خود و جامعه خویش، و دست آخر تغییر اصل راهنما و فکر راهنمای خویش میگردد. و بدین طریق رشد شخصیت افراد مبتلا به مشکلات روانی را سبب میگردد. چرا که آنان بایستی عادت های قدیم خویش در اندیشیدن و عمل کردن را تغییر دهند و موفق در درمان روان خویش گردند.
در واقع چون موضوعات ناله های متفکّرانه هم مربوط به زمان گذشته فرد میشوند، هم ربط مستقیم با حال او دارند و هم نوعی تمرین برای یافتن دانش و بینشی نو، و در نتیجه روش زندگی کردن جدید برای آینده ای است که فرد در پیشرو دارد.
البته ناله های متفکّرانه در ابتدا امر بیشتر انسان را مبتلا به کز کرده گی و افسردگی ( دپرسیون ) میکنند. چرا که راه حلّ ملموس و فوری در دسترس انسان قرار نمیدهند. ولی انسان زندانی در تفکرات گوناگون خویش را، وادار به گرفتن تصمیم میکند. تصمیم بسیار مهم و حیاتی جهت تغییر اصل و فکر راهنمای خویش برای زندگی آینده خود.
گرفتن این تصمیم در منتهی درجه برخورداری از استقلال و آزادی صورت میگیرد. چرا که نقشی همه جانبه در زندگی فرد ایفا میکند. علاوه بر اینکه گرفتن این تصمیم، محصول زحمات و تلاشها و کوششهای فرد مبتلا به بحران است.
در حقیقت با گرفتن این تصمیم است که زندگی فرد معنی پیدا میکند و تشدید آگاهیهای انسان نسبت به معنویت زندگی از این نقطه آغاز میگردد.
مرحله سوّم: رشد کردن از طریق دستیابی به معنویت، و تبدیل مادیت به معنویت است.
در نتیجه از سر گذراندن دو مرحله بالا، فرایند و یا پروسه رشد شخصیت انسان شروع میشود. این فرایند سبب میگردد که اولویتهای زندگی فردی و اجتماعی فرد تغییر کنند.
برای مثال موضوعاتی که در گذشته گاه بسیار کوچک و ناچیز به نظر می آمدند، از جمله آن چیزها که تشکیل دهنده حقوق معنوی انسان هستند، در زندگی روزمره فرد روز به روز اهمیت بیشتری پیدا میکنند و بهای آنها در اندیشه و عمل فرد افزایش مییابند.
در حالیکه مادیات دیگر آن ارزش پیشین خود را ـ در نظر و عمل ـ کم و کمتر میشود. و بجای آن حقوق معنوی انسان ارزشی والا پیدا میکند.
برای مثال حق و حقوق ذاتی که انسان دارد، و بنابر نظر کاملاً درست ابوالحسن بنی صدر « داشتنی است و نه دادنی و گرفتنی » در روابط انسانی فرد بهای بسیار بالایی را بدست میآورد. طوریکه رابطه های مابین انسانی فرد « رابطه حق با حق » میشوند.
فرد نه تنها خود را صاحب حقوق میداند، بلکه دیگر انسانها را نیز حقوقمند میشمارد. او از این پس زندگی خویش را در استقرار پندار و کردار و گفتاری حقوقمند، سازماندهی میکند. یعنی ایجاد نظمی نو و تازه را در زندگی شخصی خود تمرین میکند. نظمی که از قید صاحب اختیار بودن دیگران بر زندگی خویش جلوگیری میکند. بزبانی دیگر، او دیگر حاضر نیست میان خود و دیگر انسانها رابطه قوا برقرار کند، بلکه روابط انسانی خویش را بر اساس حقوق تنظیم میکند.
یکی از علائم درونی و بیرونی این مرحله از رشد شخصیت انسان این است که رفتار فرد نسبت به مجموعه احساسات انسانی، هم احساس خودش و هم احساس دیگران، تغییر میکند. طوریکه هم نسبت به احساسات خود واقف تر میگردد و هم احساسات دیگر انسانها را بهتر و بیشتر از گذشته فهم و درک میکند.
بدین صورت تلاش میکند احساسات مثبت را جایگزین احساسات منفی کند و احساسات خود و دیگر انسانها را بیشتر از گذشته درک و لمس کند. آنطور که نسبت به شادی و غم خود و دیگر انسانها فهم و درک بیشتری پیدا کرده و آنها را بپذیرد. در عمل آموزش اندیشیدن در مورد احساسات خود و دیگران را فرا میگیرد.
علاوه بر امور بالا در اثر تشدید آگاهی نسبت به معنی زندگی و معنویت، برای او راه شناخت مسئولیت و قبول مسئولیت نسبت به خود و همنوعان خویش هموار میگردد. طوریکه افکار و اعمال و گفتارهای خویش در زندگی را بر اساس شناخت و قبول مسئولیت سرو سامان میدهد.
فرد معرفت یافته بر معنویت، دیگر بهنگام دست و پنجه کردن با بحرانهای گوناگون زندگی فردی و اجتماعی ۱خویشتن را قربانی وضعیتهای موجود۱ در روابط سیاسی و اجتماعی نمی بیند و نمی داند. چرا که او استقلال و آزادی ذاتی خویش را بیاد میآورد و این دو حقوق ذاتی را اساس کار و فعالیت خود در زندگی میکند. (3)
دو روانشناس سرشناس آمریکایی، Martin Seligman و Ann Marie Roepkeدر تحقیقات خویش در مورد رشد پس از بحران به نکته بسیار با اهمیتی پی برند و آن اینکه: افراد پس از سرگذراندن بحران شخصی و دستیابی به معنویت، انگیزه بسیار قوی جهت یافتن امکانات و راهکار های نو و بدیع برای کارها و فعالیتهای خویش پیدا میکنند.
بنابر نظر این دو محقق، در اثر از سر گذراندن بحران و یافتن معنویت، افراد درون خویش را جهت یافتن ایده و فعالیتی نو برای معنی دادن به زندگی و حیات خویش باز و گسترده میکنند. این دو روانشناس خردمندی بسیار قدیمی و پایدار در فرهنگهای انسانی را بما تذکر میدهند:
بنابر نظر سلیگمن، « چون دری بر روی تو بسته شد، در دیگری برای تو باز میشود. » (4)
او خود این ضرب المثل را « کلید واقعی رشد پس از بحران » میداند. این خردمندی پایدار را ما ایرانیان از اشعار سعدی نیز میشناسیم:
خدای ار به حکمت ببندد دری گشاید به فضل و کرم دیگری
بسا مفلس بینوا سیر شد بسا کار منعم زبر زیر شد
در نوشته بعدی در مورد روانشناسی معنویت انقلاب مردم ایران در سال1357، معنویتی که افکار عمومی مردم جهان را نسبت بخود خیره کرد، ولی با بازسازی استبداد، معنویت انقلاب به مادیتی خشن و بیرحم تبدیل گردید، خواهم پرداخت.
منابع و مأخذها:
(1)
Viktor Frankel: Logotherapie und Existenzanalyse. Piper, München/Zürich 1987, Neuauflage: Psychologie Verlags Union, Weinheim 1998
(2 )
نگاه کنید به
Anna Gielas: Hart im Nehmen, in PSYCHOLOGIE HEUTE, April 2016, S. 31
(3)
Michaela Haas. “Stark wie ein Phönix. Wie wir unsere Resilienz Kräfte entwickeln und in Krisen über uns hinauswachsen.” OW Barth, 2015
(4 )
Tanja Zöllner, Lawrence G. Calhoun, Richard G. Tedeschi: Trauma und persönliches Wachstum. In: Andreas Maercker, Rita Rosner (Hrsg.): Psychotherapie der posttraumatischen Belastungsstörungen. Thieme Verlag, Stuttgart 2006, S. 36–45.
Stephen Joseph: Was uns nicht umbringt – Wie es Menschen gelingt, aus Schicksalsschlägen und traumatischen Erfahrungen gestärkt hervorzugehen, Springer Verlag, Berlin, 2015,