شهرقصه ها
شمشیر دودم سرمایه ی جهان وطن
و انگل صفتان بی وطن
بر گردِ گردن باریکترزموی این نسل ستم زده
بیمارانمان را نیز آیا
از تیغ برهنه ی این مدعیان ” مردم سالاری ”
دردو سوی آبها
ایمنی نیست؟
انبارقزوین
ناصرخسرو
آنک خرده فروشان شهر
که داردوی عمده فروشان کمیاب فروش را
به بهای خون پدر
به بیماران دشوار می فروشند.
دیگرکدامین رند خرابات نشین
شهر قصه ی مارا
به گوش این منتظران مشتاق
بازتواند خواند؟
آوخ!
اینان
زیباترینانمان را
به مسلخ تحریم
احتکار
سرب و باروت
و پارازیت
می فرستند.
این جان برلب رسیدگان را آیا
از حمله های بی امان مدعیان
در دو سوی آبها
گریزی نیست؟
به کدامین گناه
این ” مردم سالاروَشان
دین دارو بی دین
ازهرسنخ و رنگ
عزیزترینانمان را
این چنین
به مسلخ بی امان مرگ می فرستند؟
شرمتان باد!
های، های دیوان سالان نگهبان سرمایه
دردو سوی آبها!
که جامه ی ” مردم سالاری ” به تن دارید!
بنگرید!
درهرجای این وادی طلاخیز
کابل تا کارتااژ
آنک به چشم ببینید
جوبارهای خون را
در پای این بت خونریز
با جامه ی مبدل ” دمکراسی ” !
علی رضا جباری ( آذرنگ )
10/5/92 (13/9/1)