صفیر گلوله های چهار مامور شلیک گارد شاهنشاهی در سحرگاه نوزدهم آبان ماه ۱۳۳۳ فریاد رسای حسین فاطمی، وزیر امور خارجه و یار وفادار مصدق را برای همیشه در گلو خاموش ساخت. اما خاطره ی آن روزنامه نگار آگاه و دلیر و آن سرباز وفادار نهضت ملی ایران چنان جاودانه بر سینه ی تاریخ نقش بست که هیچگاه فراموش نخواهد شد.
فرمان اعدام دکتر حسین فاطمی، یکی از پایدار ترین رهبران جبهه ملی ایران و مدیر روزنامه باختر امروز، پس از کودتای ننگین بیست و هشت مرداد، از لندن و واشنگتن صادر شد و شاه و سرهنگانش در دادگاه نظامی مامورساختن ظاهر قانونی برای آن بودند.
کرمیت روزولت، فرمانده عملیات کودتای بیست و هشت مرداد۱۳۳۲، در اول شهریور پس از کودتا به ایران می رود و در این باره در خاطراتش چنین می نویسد:
« پس از برگذاری تشریفات، شاه به من اشاره کرد و اولین عبارتی که با لحن رسمی ادا کرد این بود :
«من تختم را مدیون خدا و ملتم و ارتشم و شما هستم » …
و “روزولت ” موضوع سرنوشت مصدق و دیگر رهبران جبهه ی ملی را عنوان میکند و از محمد رضا شاه می پرسد:
«میل دارم بدانم در مورد مصدق، ریاحی و دیگران، که علیه شما توطئه کرده اند، چه فکری کرده اید؟»
شاه می گوید :
«در این مورد زیاد فکر کرده ام. مصدق محاکمه می شود (در این موقع لبهای شاه می لرزید) و به سه سال محکوم خواهد گشت … ریاحی نیز مجازات مشابهی دارد. ولی یک استثنا وجود دارد و آن حسین فاطمی است. او هنوز دستگیر نشده ولی به زودی او را پیدا می کنند. فاطمی، بیش ازهمه ناسزاگویی کرد. هم او بود که توده ای ها را واداشت مجسمه های من و پدرم را سرنگون و خرد کنند. او، پس از دستگیری، اعدام خواهد شد.» کرمیت روزولت در کتاب (کودتا در کودتا / کرمیت رزولت ـ ترجمه ی علی اسلامی ـ چاپ اول ۱۳۵۹ انتشارات جاما ، ص ۲۰۱ ـ ۲۰۰)
دشمنان ملت ایران از هیچ فردی به اندازه دکتر فاطمی نمی هراسیدند. به هیچ کس به اندازه او توهین نکردند و در مرگ هیچ کس به اندازه ی مرگ او شادی نکردند. آنان دلیرترین دشمن استبداد و استعـمار را شناخته بودند.
زندگی فاطمی چنان مالامال از شوق مبارزه و از خود گذشتگی و فداکاری در راه آرمانهای بزرگ زحمتکشان ستمدیده میهن ماست و رنج و شادی او چنان با بحرانی ترین و شکوفان ترین روزهای تاریخ معـاصر میهن ما آمیخته است که یاد این رجل بزرگ در قلب هر ایرانی شرافتمندی همیشگی است.
فاطمی در سال ۱۳۲۲ پس از سقوط رضا شاه در انتشار روزنامه باختر که صاحب امتیاز آن برادر بزرگش بود شرکت کرد.
باختر امروز از همان روز نخست بدل به یکی از ابزارهای اصلی مبارزه مردم در برابر استبداد و استعمار شد، مبارزه ای که از همان ابتدا سخت و شدید بود و احتیاج به افرادی فداکار و سرسخت داشت.
فاطمی که به اهمیت این مبارزه و لزوم پاک باختگی و از خود گذشتگی در راه آن پی برده بود، اولین شماره روزنامه را با این جمله آغاز کرد:
« یا مرگ یا آزادی» ! در سرمقاله ی همین شماره فاطمی با مردم ایران پیمان بست که تا آخرین قطره خون برای آزادی ایران مبارزه کند و تا آخرین دم حیات خود به این پیمان وفادار ماند.
همان شماره اول باختر امروز دارای چنان قدرت مبارزه و تاثیری در مردم بود که هنوز شماره دوم توزیع نشده، عمله استبداد بسراغش آمدند، روزنامه را توقیف و صاحب آن را تهدید به مرگ کردند ولی این تهدید در برابر کوه اراده فاطمی جز کاهی نبود.
علیرغم توقیف ها و تهدید های دستگاه حاکمه، باختر امروز بسرعت برق آسائی جای خود را در میان مردم باز می کرد و هر روز عصر سرمقاله باختر امروز بقلم دکتر فاطمی رهنمودی برای مبارزه مردم بود، رهنمودی که از مردم و آلام آنان الهام می گرفت.
فاطمی در سرمقاله شماره ۷۳ باختر امروز به تاریخ سوم آبان ۱۳۲۸ به مناسبت تشکیل جبهه ملی ایران تحت عنوان «مبارزین راه آزادی جبهه ملی را تشکیل داده اند» نوشت:
«من اقرار میکنم که هیچوقت به لذت امروز مقاله ننوشته ام، امروز مانندعاشقی که پس از سالها مفارقـت و هجرت به وصل معـشوق خود رسیده است، مثل تشنه ای که روزها و شب ها در بیابانهای سوزان دویده و چشمه آب حیات را یافته است، همچون طالب مشتاقی که به کمال مطلوب خویش رسیده، در عین شوق و شعـف این سطور را بپایان می برم، زیرا که می بینم که با تشکیل جبهه ملی یک صف منظم و قوی که مظهر اراده جامعـه ایرانی است بوجود آمده است. دیگر برای کسانی که بذر نفاق و جاسوسی می پاشیدند و نمی گذاشتند عناصر موثر و مفید دور هم جمع بشوند، امیدی باقی نیست و از محو افراد و ترور در تاریکی شب نتیجه ای نخواهند گرفت زیرا چراغ اجتماع خاموش شدنی نیست و افکار آزاد ومترقی و زنده و بیدار آنها نخواهند مرد و هـمفـکرانشان دنبال ایده آلهای پاک آنها را خواهند گرفت.»
روز دهم اردیبهشت ۱۳۳۰ دکتر مصدق زمام امور کشور را در دست گرفت و دکتر فاطمی را به معـاونت نخست وزیر برگزید. روز ششم آبان ماه همین سال در هنگام سخنرانی بر مزار محمد مسعـود سر دبیر روزنامه ی مرد امروز، دکتر فاطمی هدف گلوله عبد خدائی، یک عضو جوان و متعصب گروه فدائیان اسلام قرار گرفت و بسختی مجروح شد. هرچند که او از این توطئه ی دشمنان آزادی جان به در برد اما آثار جراحات آن سوء قصد تا پایان عمر او را ترک نکرد.
فاطمی در انتخابات دوره هفدهم مجلس شورای ملی به نمایندگی مردم تهران انتخاب شد و در مهرماه ۱۳۳۱ پست پراهمیت وزارت امور خارجه به او سپرده شد. وقتی تصمیم به بستن سفارت انگلستان که محل توطئه علیه دولت ملی بود گرفته شد به دستور دکتر مصدق کار خطیر قطع روابط ایران وانگلیس را در روز سی ام مهرماه ۱۳۳۱ به عهده گرفت و از همین جا کینه عمیق مصدق و فاطمی در دل تایمز نشینان پدید آمد.
دکتر فاطمی در کودتای نافرجام نیمه شب بیست و پنجم مرداد ماه ۱۳۳۲ به وسیله گارد شاهنشاهی بنحو اهانت آمیزی بازداشت شد ولی سحرگاهان آن روز پیروزمندانه به خانه اش بازگشت و در سرمقاله یکشنبه بیست و پنجم مرداد ۱۳۳۲ باختر امروز(شماره ۱۱۷۲) نوشت:
«ساعت یازده و نیم دیشب چند افسر مسلح و قریب پنجاه، شصت نفر سرباز گارد شاهنشاهی شصت تیر در دست مثل راهزنانی که در کتابهای افسانه ای قرون وسطائی خوانده اید، بخانه ی من ریختند و بدون این که حتی اجازه دهند من کفش پا کنم در برابر شیون طفل یازده ماهه و مادرش مرا به سعد آباد ـ کاخ سلطنتی ـ توقیفگاه گارد شاهنشاهی بردند و درهر اطاق خانه ام نیز تا ساعت چهار صبح دوازده سرباز بیتوته فرمودند… »
« پس از حادثه نهم اسفند که خود شاه دخالت مستقیم در آن داشت، من دیگر تا آنوقت بدربار نرفته بودم، ولی ناگهان برای گفتن مطالبی تلفن کردم و یکسر گرسنه از وزارتخانه به کاخ اختصاصی رفتم، دیدم شاه از دکتر مصدق گله می کند و می گوید، مصدق از من رنجیده است، به گمان اینکه در حادثه ی نهم اسفند من دست داشته ام. شما چه میگوئید؟ بی پروا به او گفتم که من تردید ندارم اعلیحضرت بوجود آورنده این صحنه ی شرم آور بوده اید.
بعد به دو چشمان او که خیلی داعیه ی معصومیت دارند، نگاه کرده، گفتم: به من بفرمائید تا کجا می خواهید بروید. آیا اعمال فاروق برای شما سرمشق نشده است که تا آنجا رفت که تاج و تخت خویش را در روز موعود از دست داد.
آیا شما هم از آن راه میخواهید بروید؟…به او گفتم: یکبار در سی ام تیر به دستور سفارت انگلیس دکتر مصدق را مجبور به استعفا کردید و سزای آن را دیدید. آیا خیال می کنید ممکن است آن آزمایش تلخ را تکرار کرد؟»
ساعت چهار و هفت دقیقه بامداد روز چهارشنبه نوزدهم آبان ماه ۱۳۳۳ تیمور بختیار فرماندار نظامی و سرتیپ آزموده دادستان ارتش به زندان رفتند و حکم اعدام دکتر حسین فاطمی را در لشکر دو زرهی به وی ابلاغ کردند.
آزموده گفت اگر وصیتی دارید بفرمائید، شما که مکرر می گفتید: من از مرگ ابائی ندارم و مرگ حق است. دکتر فاطمی پاسخ داد: «آری آقای آزموده مرگ حق است و من از مرگ ابائی ندارم، آنهم چنین مرگ پرافتخاری، من می میرم که نسل جوان ایران از مرگ من عبرت گرفته و با خون خود از وطنش دفاع کرده و نگذارد جاسوسان اجنبی بر این کشور حکومت نمایند.»(ت. ا.)
دکتر فاطمی درخواست کرد که پیشوای ملت و یار و رهبرش دکتر مصدق را برای آخرین بار ملاقات کند. این درخواست او رد شد و به او تنها اجازه دادند که با یاران زندانی دیگرش آقایان مهندس رضوی و دکتر شایگان ملاقات کند.
در این ملاقات دکتر فاطمی با صدائی محکم و امید وار گفت:
«گذشتن از این جهان و وداع با این دارفانی سرنوشت هر انسانی است و دیر یا زود آن اهمیت چندانی ندارد. در هر حال ملت ما در مبارزه خود پیروز خواهد شد.»
سپس دکتر فاطمی سفارش فرزند خود را نمود و دکتر مصدق را وکیل و وصی خود قرار داد.
دکتر شایگان گفته است: وقتی برای وداع پیشانیش را بوسیدم، متوجه شدم که بسیار گرم است و در آتش تبی شدید می سوزد. اعدام یک بیمار آنهم در آن حال در هیچ یک از کشورهای متمدن جهان سابقه ندارد.
قبل از اجرای حکم اعدام، دکتر فاطمی به آزموده می گوید:
«آقای آزموده! مرگ بر دو قسم است، مرگی در رختخواب ناز و مرگی در راه شرف و افتخار و من خدای را شکر می کنم که در راه مبارزه با فساد شهید می شوم…»
دکتر فاطمی قبل از تیرباران خطاب به افسران اظهار داشت:
«آقایان افسران، در آخرین ساعت حیات هیچ محکومی در مقام تظاهر وعوام فریبی آنهم برای مامورین اعدام خود بر نمی آید. آنچه بشما در این ساعت که از حیات خود نومید[ام] و به مرگ خود یقین دارم، می گویم، از صمیم دل و از روی حقیقت و ایمان است. ما از نهضتی که در این کشور به پیشوائی دکتر مصدق شروع کردیم، هیچ قصد و غرضی جز تامین عزت و استقلال مملکت و قطع نفوذ اجانب و سعادت و سربلندی ملت ایران نداشتیم. ما در پی جاه و مقام و آش و پلو نبودیم.
رهبر ما هفتاد سال سابقه شرافت و تقوا و وطن پرستی و جهاد و مبارزه با قلدران و زورگویان داخلی و خارجی دارد و او در راه نجات ایران از همه چیز خود صرفنظر کرده و حاضر است تا آخرین قطره خون خود را برای ایران بدهد.
آقایان افسران، کار کشور ما بر اثر صد سال استعمار بجائی رسیده بود که بیگانگان یک شاه را از روی تخت سلطنت برداشتند و شاه فعلی را بجای او گذاشتند.»
«آقایان افسران، می دانید چرا من کشته می شوم؟ من برای این کشته می شوم که اولین اقدام من در وزارت امور خارجه به دستور پیشوای نهضت ملی بستن سفارت و قنسول خانه های انگلیس در ایران بود و بنا به گفته پیشوای ما سرگذشت جبهه ملی باید سرمشق مردمی شود که در خاور میانه علیه مظالم انگلیس قیام می کنند.
ولی من به هیچوجه مایوس نیستم و یقین دارم که خون من درس عبرتی برای هزاران جوان ایرانی شده و آنها با تائیدات خداوند متعال قادر و عادل انتقام این ملت ستمدیده را از استعمار انگلستان و ایادی ناپاک آن خواهند گرفت…
آقایان افسران، ما سه سال در این کشور حکومت کردیم و یک نفر از مخالفین خود را نکشتیم. برای اینکه ما نیامده بودیم برادر کشی کنیم. ما برای آن قیام کردیم که ایران را متحد کرده و دست خارجی را از کشور کوتاه کنیم. شاه فکر میکند با کشتن و زجر و شکنجه و حبس می تواند مردم ایران را مرعوب و مغلوب سازد. این اشتباه بزرگیست.
تکیه به سرنیزه توان کرد لیک / بر سرِ سرنیزه نشاید نشست.
این افسرانی که امروز اینجا ایستاده اند و این منظره رقت بار را مشاهده می کنند، یک روز علیه این دستگاه قیام خواهند کرد. شاه باید از روزی بترسد که به سرنوشت لوئی شانزدهم و تزار روس و محمد علی میرزا و رضا خان مبتلا گردد.» (ت. ا. )
دکتر فاطمی در تاریک روشن روز نوزدهم آبان ماه ۱۳۳۳ در تهران تیرباران شد.
سرانجام رژیم محمد رضا شاه نیز سقوط کرد ولی رژیمی که جانشین او شد، رژیم فداییان اسلام، یعنی همان کسانی که که پیش از شاه به جان فاطمی سوء قصد کرده بودند، بوجود آمد؛ رژیمی که روی ساواک شاه را با تمام مفاسد و شکنجه گریهایش سفید کرده است.
حافظه ی ملی مردم ما از یاد نمی برد که اولین سوء قصد به جان فاطمی، هفت ماه پس از تشکیل دولت ملی، به دست کسانی صورت گرفت که رهبر آنان سید ابوالقاسم کاشانی یک سال بعد برای برانداختن دولت مصدق علناً وارد همکاری با دربار محمد رضاشاه شد (ن.ک. به کتاب استالین و ترومن: غروب شوکت «جناب اشرف» احمد قوام السلطنه، جلد دوم، خسروشاکری (زند)، انتشارات مزدک)؛ همان دشمنان آزادی که تا کنون نیز حتی از یک تجمع سالیانه ی مردم بر مزار مصدق جلوگیری می کنند.
در دولت حسن روحانی هیچگونه تغییری در اجرای احکام اعدام مخالفان رژیم رخ نداده است و روزی نیست که جوانان وطن پرست ایرانی به دار آویخته نشوند.
خواست و مطالبه “دادخواهی” خانواده های ایرانی چه آنانی که در حصر هستند و چه آنانی که در زندان های جمهوری اسلامی ایران اعدام شدند و چه آنانی که در خانه و کوچه و خیابان توسط ماموران وزارت اطلاعات ترور شدند، بدون پاسخ مانده است.
در رژیم گذشته علیرغم همه مفاسد و ظلمهایش حرمت خانوادههای زندانیان سیاسی رعایت میشد و هیچ مشکلی برای پدر و مادر و همسر و فرزندان زندانیان سیاسی ایجاد نمیشد. اما این ننگ ابدی برای نظام استبداد دینی باقی می ماند که برای حفظ سلطه ی شوم و نامشروع خود استفاده از هر وسیله ی غیر انسانی را مجاز میشمارد و حتی از آزار و اذیت بر خانوادههای زندانیان سیاسی رویگردان نیست.
دکتر پرویز داورپناه
۱۸ آبان ماه ۱۳۹۲