۱۳۹۳/۰۵/۱۷- دومینیک دو ویلپن*: من امروز این را صادقانه مینویسم که وظیفه فرانسه است تا صدای اعتراض خود را در برابر کشتار در غزه بلند کند. هرچند فرانسه همیشه به هستی و امنیت اسراییل دلبستگی نشان داده است، اما نمیتواند حقوق و وظیفه هایی را که اسراییل همچون دولتی قانونمدار به دوش دارد، به فراموشی بسپارد. میخواهم به همۀ کسانی که در برابر بازگشت همیشگی جنگ، تن به تسلیم داده اند بگویم که هنگام سخن گفتن و عمل کردن فرارسیده است. آری هنگام آن فرارسیده است تا به بنبستی توجه کنیم که فرانسه با دنباله روی از سیاستِ به کارگیری زور با آن رو به روست. هنگام آن است تا از دروغ گویی ها، نادیده انگاری ها و نیم حقیقت گویی ها پرده برگیریم و امیدی برای تغییر بیایبم. به خاطر بدسگالی و مصلحتگرایی، صدای فرانسه بد فهمیده شده و به سبب فرمانبرداری از صدای طرف نیرومندتر، به خاموشی گراییده است. همان صدایی که در فردای جنگ شش روزه، ژنرال دوگل و پس از انتقاضۀ دوم، ژاک شیراک را به سخن گویی واداشت. به راستی چگونه میتوان فهمید هنگامی که کودکان را آگاهانه میکشند، فرانسه به «خودداری» فرامیخواند؟ چگونه میتوان فهمید که نخستین واکنش فرانسه از زبان رییس جمهور کشور، همانا پشتیبانی بیچون و چرا از سیاست امنیت اسراییل است؟ برای فرانسه روحیۀ دنباله روی و پشتیبانی از سیاست به کارگیری زور، بن بست بزرگی است.
من بر این باورم که تنها حقیقت امکانِ عمل را فراهم می آورد. نمیتوانیم صلح را بر پایۀ دروغ بنا کنیم. به این دلیل، ما وظیفه داریم در تقابلی که در آن بدترین اتهام ها مورد استفاده قرار میگیرد و در هر واژه خطری نهفته است، تنها به حقیقت روی آوریم.
آری شجاعت داشته باشیم و نخستین حقیقت را بگوییم که در حقوق بین الملل، حق برخورداری از امنیت، حق اشفال کشوری دیگر و از آن فراتر حق کشتار را با خود نمی آورد. در عوض، حق برخورداری از صلح وجود دارد که برای همۀ ملت ها یکسان است. امنیتی که اسراییل به دنبال آن است، ضد صلح و ضد مردم فلسطین است. در واقع، به جای جستجوی صلح، تنها با زنجیره ای از کاربست زور رو به رو هستیم که به جنگی دائمی، ولی نه چندان دامنه دار راه میبرد. دولت اسراییل خود را محکوم به عملیات نظامی منظم در غزه و کرانۀ باختری میکند، استراتژی هراسناکی که فلسطینیها را به توسعه نیافتگی و رنج و درد محکوم میکند. استراتژی هراسناکی که آهسته آهسته اسراییل را به آنجا میراند که به دولتی نژادپرست، نظامیگرا و اقتدارمنش تبدیل گردد. در واقع این همان سیاست آفریقای جنوبی در دورۀ آپارتاید ـ پیش از فردریک دو کلرک و نلسون ماندلا ـ است. سیاستی مبتنی بر افزایش بیسرانجام سرکوب خشونت آمیز، بیعدالتی و گِتوسازی خوارکننده. این همان سیاستِ تندروانۀ «الجزایر برای فرانسۀ» ژنرالهای کودتاچی و «سازمان ارتش سری» است در برابر سیاست اردوی صلح به رهبری ژنرال دوگل.
افزون بر این، حقیقت دومی نیز وجود دارد که باید با صدای بلند و رسا به زبان آورد: کردارها و رفتارهای برخی از افراد را نمیتوان مسئولیت جمعی یک ملت دانست. چگونه میتوان بیتوازنی ژرف وضعیتی را ندید که در آن نه دو دولت، بلکه ملتی بیسرزمین و امیدباخته را رویاروی دولتی می نهد که از روی ترس واکنش نشان می دهد. نمیتوان با برجسته کردن این نکته که حماس از غیرنظامیان بهره برداری ابزاری میکند، کشتار غیرنظامیان را پرده پوشی کرد. تازه نباید از یاد برد که ما از پذیرش و باور به این واقعیت تن زدیم که در سال 2007 این غیرنظامیان دستکم به شاخۀ سیاسی حماس رای دادند. آمریکا به کنار، تنها از یک کشور دیگر در جهان نام ببرید که به چنین شیوه ای عمل میکند. هرچند وضعیت ها کاملاً متفاوت اند، آیا فرانسه در سال 1995 ـ 1996 پس از سوء قصدهایی که در فرانسه با کمک مالی یک گروه الجزایری به نام «جمعیت مسلح اسلامی» انجام گرفت به جنگ در الجزایر شتافت؟ آیا لندن در سال های 1970 ایرلند را بمباران کرد؟
سومین حقیقت که میخواهم بی صبرانه در اینجا بیان کنم این است که ارتش اسراییل در فلسطین و کرانۀ باختری، سیاست هراس افکنی سازمان یافته و روشمند را به کار میبندد که شماری از افسران و سربازان منزجر از نقش خود در آن، گواهی داده اند. من نمیتوانم بپذیرم که بگویند آنچه در فلسطین میگذرد چندان هم سخت نیست زیرا در جاهای دیگر بدتر از آن وجود دارد. من نمیتوانم بپذیرم که تمامی یک ملت را در ترس از بمباران، ترس از بوی گند «آب آلوده» ای که به رویشان می پاشند و بینوایی ناشی از محاصره، محکوم کنند. زیرا انکار این که فراسوی تفاوتهای ما انسانها، چیزی به نام انسانیت مشترک وجود دارد را نمیتوانم بپذیرم .
ار آنجا که امروز دیگر نه طرح صلحی یافت می شود و نه گفتگوگری توانا که طرح صلحی پیشنهاد کند پس باید همه چیز را از نو شروع کرد. باید این نکته را از دیده دور نداشت که مسئلۀ صلح نه مسئلۀ «چگونه» بلکه مسئلۀ «چه کسی» است. درست مانند جنگ الجزایر در سال های 1956 تا 1962.
در فلسطین دیگر طرف گفتگویی وجود ندارد زیرا دولت اسراییل با یک استراتژی روشمند، هواداران صلح را به حاشیه رانده است. منطق زور، دیروز به حماس در برابر فتح مشروعیت بخشید و امروز به رادیکال ترین خشک اندیشان حماس و حتی «جهاد اسلامی» مشروعیت میبخشد. در واقع، طرف گفتگو برای صلح را کنار نهادن همانا به معنای در پیش گرفتن منطقی است که در آن تنها فرمانبرداری و نابودی یافت میشود.
در اسراییل نیز دیگر طرف گفتگویی برای صلح یافت نمیشود زیرا اردوی هوادار صلح به خاموشی و حاشیه گزینی فروکاسته شده است. گرچه مردم اسراییل مردمی هستند خاطره مند، با غرور، دلاور، اما امروز منطقی دیوانه آسا بر دولت اسراییل چیرگی یافته است که به نابودی امکان راه حل دو دولت، یعنی تنها راه حل ممکن میانجامد. امروز تندادن بخشی از مردم اسراییل به این منطق خطر اصلی به شمار می آید. امروز کسانی مانند «آموس اوز»، «زیو استرنهل» یا «الی بارناوی» بیش از پیش تنهایند و گویی در بیابان با صدایی گمشده در هیاهوی هلیکوپترها فریاد میکشند.
در صحنۀ بین المللی نیز به سبب خستگی، تسلیم و طرحهای به خاک سپرده شده، دیگر طرف گفتگویی یافت نمیشود. آیا گروه چهارجانبه (آمریکا، روسیه، اتحادیه اروپا و سازمان ملل) دیگر فایده ای دارد؟ امروز همه از «دیپلماسی دسته چک» اروپا نومیدند که خود را به پرداخت هزینۀ بازسازی ساختمانهای فلسطینی که پیوسته بمباران میشوند دلخوش میکند، در حالی که آمریکا دو میلیارد دلار در سال برای تامین هزینۀ بمبهایی که بر همین ساختمانها می ریزند، می پردازد. در برابر نبود طرح صلح، تنها اقدامی تحمیلی که بتواند داده های موجود را دگرگون سازد، طرفهای گفتگو را از خواب رخوتناکشان بیدار میکند و در گام نخست این مسئولیت به دوش فرانسه است.
نخستین ابزار برای بیداری جامعۀ اسراییل همانا تحریم است. پیش از آنکه دیر شود و به ویژه اکنون که اسرائیل به عملیات نظامی دامنه دار در غزه دست زده است باید این جامعه را در برابر مسئولیتهای تاریخی اش قرار داد. این کار از راه تصویب قطعنامه ای در شورای امنیت سازمان ملل در محکومیت حمله اسرائیل به غزه، عدم رعایت حقوق انسانی و حقوق جنگ و رعایت نکردن قطعنامه های پیشین سازمان ملل میگذرد. معنای روشن این کار، تحریمهای اقتصادی هدفمند تدریجی، به ویژه تحریم فعالیتهایی است که مستقیماً به عملیات نظامی در غزه و فعالیتهای اقتصادی یهودیان ساکن سرزمینهای اشغالی مربوط میشود. من به تحریم دولتهای اقتدارگرا از این رو باور ندارم که به تقویت آنها می انجامد. اما همین تحریمها میتوانند دربارۀ جامعۀ دموکراتیکی که باید در برابر واقعیتها قرارش داد سودمند باشند.
ابزار دوم همانا نهادهای قضایی بین المللی است فوریت امروز این است که جلوی جنایتهای جنگی گرفته شود. برای این کار، هنگام آن است که به درخواست فلسطینیان برای عضویت در دادگاه جنایی بین المللی پاسخ مثبت داد. در روزگار ما این دادگاه بهترین ضامن قانون بین المللی شمرده میشود. این کار در واقع وسیله ای برای قرار دادن سرزمینهای فلسطینی زیر حفاظت بین المللی است.
سومین ابزار در دست جامعۀ بین المللی همانا قرار دادن خودش بین فلسطینیها و اسرائیلیهاست. در شرایطی که نمیتوان با گفتگو به راه حل رسید، باید این راه حل را از راه واگذاری سرپرستی غزه، کرانۀ باختری و اورشلیم خاوری به سازمان ملل، با یک دستگاه اداری و یک نیروی حافظ صلح بین المللی میان دو ملت، به هر دو طرف پذیراند. از پیش می دانیم که این دستگاه اداری، از طرف همه افراطیان دستخوش خطرهای بسیاری خواهد شد، اما نباید از یاد برد که صلح از خودگذشتگی می طلبد. این دستگاه اداری وظیفه بازسازی اقتصاد و جامعه را در سرزمینهای فلسطینی، به یاری طرح کمکهای کارآیند و حفاظت از غیرنظامیان بر عهده خواهد داشت و همچنین برقراری گفتگو میان فلسطینیها و ضمانت انتخابات آزاد در این سرزمینها از اهدافش خواهد بود. بر پایۀ این دستاوردها، دستگاه اداری به گفتگوی صلح با اسرایی یاری خواهد رساند و در ترسیم خطوط مهم آن شرکت خواهد کرد.
ما از این رو حق تن دادن به جنگ دائمی را نداریم که چنین جنگی سراسر منطقه را می آلاید و زهرش امید قطعی جهان را به باد میدهد. چشم پوشی بر یک مورد از بیعدالتی، خودِ ایدۀ عدالت را به زیر سئوال برده و تهدید میکند.
پی نوشت ها:
1ـ جریانی از راست و راست افراطی که خواهان الحاق الجزایر به فرانسه و تبدیل آن به استانی در این کشور با شعار «الجزایر برای فرانسه» یا «الجزایر فرانسوی» بود. پس از تصمیم ژنرال دوگل برای پذیرش استقلال الجزایر، برخی از ژنرالهای ارتش فرانسوی به کودتای نافرجام در الجزایر دست زدند.
2ـ OAS (سازمان ارتش پنهانی) سازمان سیاسی ـ نظامی پنهانی متشکل از برخی فرانسویان الجزایر که در فوریۀ سال 1961 بنیادگذاری شد تا از حضور فرانسه در الجزایر به هر روشی دفاع کند این سازمان به هراس افکنی و ترورهای بسیار پرداخت و سرانجام برچیده شد.
*دومینیک دو ویلپن نویسنده، وکیل و دولتمدار فرانسوی، وزیر امور خارجه (2002 ـ 2004) وزیر کشور (2004 ـ 2005) و نخست وزیر فرانسه (2005 – 2007) بوده است. جهان سخنرانی او را در سال 2003 در سازمان ملل علیه دخالت نظامی آمریکا در عراق، از یاد نبرده است.
مترجم: ع. حقجو
منبع: عصر نو