ساده دفن ات می کنند یا دفن می شوی
که ساده به نظر رسد
ساده ی ساده ی ساده
ساده ی ساده ی ساده
بهت اما
بهت ماست از فرق بودن ات با نبودن ات
بهت اما بهت باکره شعرهاست
جوهر پیوند شان هرگز
بر صحنه ی سفید هیچ کاغذی
حک نشد
ببین زجه می زنند
ترشیده دختران شعر فردا
بهت دیگری هم هست
بهت خزری زشت، خزری زیبا
ببین بهت اش زده از شاعرکشی
خزر
ماتم زده ایی بی خروش
لال وارانه کز کرده در گوشه ایی از لنگرود
نه جزری نه مدی نه هم آوایی با پرنده ایی
لب وا نمی کند که چرا؟ که چرا؟
راستش این مارهای آبی و خاکی
خزری، ناخزری
چنانمان کرده اند
که می ترسیم
حتی از سایه ی طناب ها….
فرانسه –26 ژانویه 2014