عزیزِ سرزمینم، تولّدت مبارک
تو باغ احمد آباد، مهمونی دادم امشب
شکوهِ سربلندی به سر نهادم امشب
هزار ماهِ غلتان از آسمان ستاندم
به سر درِ کوچههاش، خیابوناش نشاندم
گُلِ ستارهها را دونه به دونه چیدم
چیدم و دونه دونه باز به نخ کشیدم
اینهمه آسمان را، به ایووناش بردم
به نردههاش بستم، به خادمش سپردم
به آسمونا گفتم، باغچهها رُو آب بدن
درختا رُو بشوین، گلارُو آفتاب بدن
به کاکل قمریا، گل وگیاه بستم
قفلِ هر آن قفس را بریدم و شکستم
«درِ شکسته» را هم میان باغ بردم
گرد و غبارِ آن را با مژههام ستردم
آن تنِ آهنین را به سینهام فشردم
بوسه به زخمش زدم، خروشمو نخوردم
که زخمِ روزگاران به روزِ آن ستوران
هزار لعن و نفرین، از رگ و ریشه جان
گلخونهها رو بردم توی اتاقا کاشتم
یکی یه سروِ آزاد رو پلهها گذاشتم
به شاخه درختا، بادکنکها رُو بستم
به شوق و شورِ روزت کنارشون نشستم
سبز و سفید و قرمز، بیرق ایران شده
انگاریکه این سه رنگ رنگِ دل و جان شده
نقل و نبات بردم به پیشگاهِ مهمان
نون و پنیر و سبزی، چاییِ خوبِ گیلان
کنارِ حوضِ کاشی، مهموناتوُ نشوندم
سازمُو کوک کردم، ترانههامُو خوندم
ترانههای اون وقت، زمونهای که بودی
سرود زندگی را، اومدی و سرودی
همان سرود، امروز، سرودِ هستیِ ماست
از آن سرود، امشب، سرور و غوغا بپاست
بزرگِ احمدآباد، خیالت آسوده باد
به سال و ماه و روزت، هیچی نرفته از یاد
به بچهها هم امشب که مانده بود یادم
یه بادکنک یه بیرق یه نونِ قندی دادم
یه کیکِ خونگی هم برات آوُرده بودند
تا برسم به دادَش گنجشکا خورده بودند
خوب شد پرندهها هم به مهمونیت اومدن
قناریا، قمریا، خوندن و چهچه زدن
یکی دو روز جلوتر، طلاهامُو فروختم
برای سالروزت عبای ترمه دوختم
عباتو جای دادم به روی خوابگاهت
پهلویِ چوبدستت کنارِ شب کلاهت
عزیزِ سرزمینم،
تولدت مبارک
ونکوور، 29 اردیبهشت 1386 ـ 19 می 2007
منیر طه; برای زاد روزِ دکتر محمد مصدق، بیست و نهم اردیبهشت ماه عزیزِ سرزمینم، تولّدت مبارک
اخبار مرتبط