هنوز چندی از واکنش تند ناصر مکارم شیرازی به سخنان روحانی در باره منشا مشروعیت ولایت ولی فقیه برجامعه نگذشته بود که در اظهار نظر و یا حتی می توان گفت بیان فتواگونه جدیدش* سخنی بالکل متفاوت بر زبان راند. این نوع نوسانات شدید نظری-فقهی حول مهم ترین و حساس ترین مسأله بیانگر عمق و شدت بحران و کشاکش های موجود در نظام و به یک تعبیر در جامعه است. در نخستین واکنش، او به روحانی تاخته بود که گویا فقط یک صفحه از نهج البلاغه را دیده و سایر منابع چون قرآن و دیگر متون مذهبی را در باره منشأ مشروعیت ولایت ندیده است. او در همین سخنان مقوله دموکراسی را هم به عنوان یک پدیده غربی مورد حمله قرارداد. بی تردید آنچه که در بیت مراجع می گذرد بی ارتباط با عوامل و بند و بست های بیرون از بیت و رعایت “مصلحت” نیست، همانگونه که بی ارتباط با منافع و مداخل این حضرات هم نیست. در واکنش به سخنان نخستین او، که البته نمی توانست خوش آیند اصول گرایان و جریانات تندرو نباشد، کسانی مثل مجتهد شبستری هم لب به انتقاد گشودند و مشخصاً خطاب به او پرسش ها و انتقادهایی را مطرح ساختند. فتوای اخیر او که با فیلمی هم همراه بود و بعنوان پاسخ به یکی ازپرسش های رسمی صورت گرفت، طبعا نمی توانست برای نهاد ولایت مطلقه و مدافعان سینه چاک ولایت مطلقه از مصباح و جنتی و یزدی و صادق لاریجانی، تا سران سپاه و …، چالش برانگیز نباشد.
در این پاسخ و فتوا، به روشنی معلوم می شود که مانند بیشترمدرسین و مراجع با نفوذ و اکثراً دارای رویکرد سنتی، او مقام و جایگاه ولایت و امامت معصومان را کاملاً از حاکمان غیرمعصوم (در ایام غیبت) جدا کرده و گفته است برای حاکمیت های فعلی و غیرمعصوم، همان مراجعه به آراء عمومی و دمکراسی با هر اشکالی که دارد، تنها گزینه ممکن برای کسب احراز مشروعیت حاکمان است. بر طبق همین فتوا معلوم می شود که دموکراسی، شرقی و غربی ندارد و جایگزین مناسبی برای اعمال حاکمیت در ایام غییت است. ابراز این نظر توسط مرجعی که در سال های اخیر– ولو از باب مصلحت- حامی پر و پاقرص نظام ولایت مطلقه شناخته می شد و تعریضی نسبت به آن صورت نمی گرفت، به منزله ریختن آب سردی بود به دیگ جوشان مدافعان ولایت، که به خصوص این روزها، ولایت و امامت فقیه و خامنه ای را امتداد امامت شیعه و معصومان نصب شده توسط خدا و کشف شده توسط خبرگان می دانند که رأی مردم در مشروعیت بخشیدن به آن نافذ نیست. بیانیه جنتی که از طرف مجلس خبرگان و در پاسخ به ادعای روحانی انتشار یافت و نیز بیانیه یزدی بعنوان رئیس جامعه مدرسین قم، ناظر بر همین قرائت بود و اخیرا هم سعیدی نماینده خامنه ای در سپاه بطور مبسوطی در دفاع از منشأ مشروعیت الهی ولایت و حمله به نظر آن ها که رأی مردم را منشآ مشروعیت می دانند، سخنان تندی داشته است. شخص خامنه ای گرچه در سال های دهه ۶۰ و ٧٠ و اواسط ۸۰ در مورد این مسأله سخنانی گفته است که در آن ها به شکل التقاطی و مبهمی هم از مؤثر بودن رأی مردم در مشروعیت بخشیدن به نظام سخن به میان آمده و هم از منشا الهی آن؛ با این وجود در سال های اخیر در این باره بطور مستقیم و صریح سخنی نگفته و فتوائی صادر نکرده است، بلکه با سکوت معنادار و رفتار عملی خود و از جمله چینش مهره ها، ترجیح داده است که از زبان برگزیدگان و نظرکردگان خود چون جنتی ها و یزدی ها و مصباح ها و… پیوند و نزدیکی خود با قرائت مسلط در منصوبین دستگاه های انتصابی را نشان بدهد. بهرحال برای دانستن نظر واقعی خامنه ای بعنوان ولی و رهبر نظام، شاخص واقعی همان نصب و عزل ها و عملکرد وی است که به روشنی حاکی از گرایش او به اقتدار مطلق است. چنانکه او در همه زمینه های خرد و ریز بی ربط به او، اظهارنظر می کند، مگر در مورد موضوعی که بیش از همه به او ربط دارد!
بحران اقتدار و اهمیت ابعادجدیدشکاف های رژیم:
شکل گیری و آشکار شدن چنین اختلافاتی حول نظریه حاکمیت و منشا مشروعیت نظام در شرایط کنونی بحران، در شرایطی که خامنه ای فرمان آتش به اختیار صادرکرده و خیز بزرگی را برای وادار کردن دولت به ایفاء نقش تدارکاتچی برای خود و جناح ولایی برداشته و شمشیر داموکلس تهدید به سرنوشتی مشابه بنی صدر را بالای سر او قرار داده است، چه اهمیت و نیز پی آمدهایی می تواند داشته باشد؟ بی تردید شکل گیری مناقشات حول نظریه حاکمیت در فضای سیاسی کنونی واجد اهمیت زیادی است، حتی اگر نتوان پاسخی سر راست و قاطع در بارۀ پی آمدهای آن داشت. در شرایط کنونی از تأثیر تشدید شکاف های درونی استبداد حاکم حول مبانی و بنیادهای وجودی و ماهیتی و ضد دموکراتیک نظام و تأثیر آن در شکل گیری و تقویت قطب بندی واقعی جامعه بجای قطب بندی های کاذب و زائده وار، حول دموکراسی و عدالت اجتماعی از یکسو و نیز اثرات آن در تغییر کفۀ توازن نیرو در ساختار قدرت به زیان کانون اصلی قدرت و استبداد مطلقه نمی توان غافل بود. بویژه اگر در نظر بگیرم که در ورای همه این مجادلات، هدف اصلی و نهایی سرکوب مردم و وادار کردن آن ها به تمکین و سرسپردگی و بندگی در برابر نظام ولایی و ولی فقیه مطلق العنان آن است؛ آن گاه اهمیت آن ها در بهم زدن توازن قوا و پیشروی جنبش ضداستبدادی -مطالباتی مردم و جلوگیری از بحران آفرینی و ورود رژیم به باتلاق جنگ های تازه منظقه ای و فشارهای بین المللی روشن تر می شود. چرا که جریان حاکم دستخوش بحران اقتدار و آشفتگی شده، برای حفظ موقعیت در ساختار قدرت، تمامی تلاشش را برای امنیتی کردن بیشتر فضای جامعه و قطب بندی آن حول محور دوگانه دشمن و نظام بکار گرفته است. انگار که مداخلات منطقه ای و تسلیح و پرتاب موشک های بالیستیک بر آن است که جای اقتدار و بحران هسته ای را بگیرد. بخصوص که سیر برخی رویدادهای جهانی هم چون نعمت آسمانی، شرایط مناسبی برای صید مراد فراهم سازد. چنانکه در مورد بهره برداری از واقعۀ حمله داعش و تبدیل آن به سکوی پیشروی حول امنیتی کردن فضا و به رخ کشیدن اقتدار موشکی، و یا از ادعای وزیرخارجه دولت ترامپ مبنی بر سیاست تغییر رژیم و برنامه تحریم های گسترده سنا و یا تشکیل بلوک ضد ایران شاهدش هستیم. تا بتواند در برابر با باصطلاح شعار برجام های داخلی و منطقه ای حریف، شعار مرگ برجام را مطرح کند. بهرحال، این جناح به این گونه تهدیدها هم چون نعمتی آسمانی برای تقویت موقعیت متزلزل خود می نگرد. با این همه به نظر می رسدعلیرغم مانورهای مقطعی، حجم و عمق بحران های انباشته شده در جامعه و ریشه های بحران اقتدار در هرم قدرت، عمیق تر از آن باشد که اینگونه ترفند ها و دوپینگ ها، در صورتی که راهبرد کانونی کردن تضادها حول ولایت مطلقه و عدالت اجتماعی، و بهره گیری اصولی از شکاف های بالایی ها توسط بخش های پیشرو آگاه ترجامعه پیش برده شود، بتواند جلوی واگرایی و تشتت صفوف اصول گرایان را سد کند و مرهمی پایدار برای بحران باشد.
سوای تأکید روحانی برمواضع خود با وجودحملات خامنه ای به آن ها، رویکردهای انتقادی اخیر برخی از اصول گرایان با نفوذ و سرشناسی مثل علی لاریجانی و با هنر نسبت به سخنان سخنگوی قوه قضائی-اژه ای- در نماز جمعه پیرامون وقوع فتنه (و تهدید ضمنی دولت به سرنوشت بنی صدر….) و یا سخنان زاکانی (از سازمان دهنده گان اصلی جمنا) که خواهان حتی آتش بس یکطرفه شده و حمایت و ستایش احمد توکلی از سخن او که باید با آب طلا نوشته شود و ابراز نظر برخی دیگر، همه و همه گویای تداوم فرایند آشفتگی در صفوف اصول گرایانی است که تعرض کنونی را با توجه به شرایط عمومی و حساس کشور و منطقه و سیاست های تهاجمی دولت آمریکا، چندان عقلانی نمی یابند. چنانکه حتی فرمانده سپاه ناچار می شود ولو مزورانه و با مظلوم نمایی و علی وار استخوان در گلو، از تحمل و سکوت در برابر هجمه به سپاه– همان دولت تفنگ به دست- و این که گویا سپاه دوستدار صلح است و مخالف جنگ …، سخن بگوید و یا معاون سیاسی سپاه، ولو تدلیسانه، از سوء استفاده و یا برخورد غیرهوشمندانه از فرمان آتش به اختیار حرف بزنذ. در حقیقت اصول گرایانی چون زاکانی ها… از یکسو به تدارک و ضرورت بازسازی صفوف اصول گرایان، بویژه پس از شکست بزرگ انتخاباتی، هم چون شرط لازمی برای پیشروی های بعدی تأکید دارند، و از سوی دیگر می کوشند که آهنگ و ریتم تهاجم خود را در تناسب با وضعیت و شرایط کنونی پیش ببرند. و در عین حال به حریف خود که با پیروزی در یک «انتخابات» دو قطبی شده و پرچالش، گویا فیلش یاد هندوستان کرده خاطر نشان سازند که حواسشان باشد، این آن ها هستند که دارند خشم حضرت آقا را کنترل می کنند. چنین هشداری بخصوص به هنگام چینش اعضای کابینه جدید، برای فراموش نکردن سهمیۀ شایسته حضرت آقا واجد اهمیت است!
از جنبه دیگر اگر در نظر بگیریم که ناصر مکارم شیرازی همواره مرجعی بوده است فرصت طلب و معطوف به قدرت که رفتار خویش را با توازن قدرت و تأمین منافع و از جمله محترم شمردن اتوریته و حریمش در حوزه تنظیم می کند، چنان که در زمان شاه که هنوز مرجع هم نبود با نگارش کتاب فیلسوف نماها (با تم ضد مارکسیستی هم خوان با رگ خواب شاه) خود را از جایزه سلطنتی محروم نکرد و در حوزه هم سال های طولانی از شاگردان و حامیان پر و پا قرص شریعتمداری بود، و سپس با گردش روزگار و پیروزی خمینی، نانخوار ولایت او و خامنه ای شد. البته او در عین حال نگران افزایش اقتدار امثال مصباح یزدی ها و محمدیزدی ها در کنترل حوزه هم بوده هست؛ تا معلوم می شود که بعید است رویکرد جدید او، با توجه به شم قوی و معطوف به قدرتی که دارد، بدون ورانداز کردن توازن قوا و رصد کردن جهت وزش باد صورت گرفت باشد. البته در این میان نباید فشار پیروانش براو را هم نادیده گرفت. به هرصورت، اردوی حاکم را بیش از آن متشتت یافته است که بخواهد هم چنان در ابراز نظر نسبت به منشآ مشروعیت حاکمیت تقیه کند.
کانون منازعات داخلی:
اهمیت این مناقشات در این است که صرفاً در حوزه نظری نبوده و با تحولات جامعه و صف آرایی ها و وزن کشی های درونی رژیم، و مشخصاً با نتیجه انتخابات ریاست جمهوی و حلال و حرام کردن آراء آن گره خورده است. در نظامی که سیاست و قدرت با دین و آن هم با واپس گرایانه ترین قرائت از دین گره خورده باشد و اصل ولایت فقیه تئوری حاکمیت را تشکیل دهد، وقتی این احکام با نبض زندگی در می افتند، ترکش های آن مستقیم قدرت سیاسی را نشانه می گیرند. و چنین است که رژیم ناگزیر می شود بیش از گذشته ماسک از چهره باصطلاح مردم سالاری دینی خود کنار بزند و با گندیده ترین واژگان استبدادی روی صحنه ظاهر شود. ورود به این مرحله بیانگر تعمیق بحران و گره خوردن جوانب و وجوه گوناگون نظری، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی یک بحران واحد بیکدیگر، و لاجرم در راستای کانونی شدن بحران ها، گسل ها و تضادهای جامعه حول حول مرکز نظام ولایتمدار و بی مهار گردد که حتی طیف بندی های درونی سیستم هم از آن متأثر شوند. از این روست که آن را باید یک گام مهم در جهت تعمیق بحران بشمار آورد. سوای صف گسترده تحریم کنندگان سیستم و نقش آنان در دو قطبی شدن جامعه و سیستم، انتخابات رژیم حتی در میان رأی دهندگان هم عملاً تبدیل به رفراندومی شد بین دو رویکرد و جهت گیری های جناحی در حوزه های کلان اعم از سیاست خارجی و منطقه ای معطوف به تعامل یا تنش آفرینی، اقتصاد باز یا بسته، فصل الخطاب بودن قانون یا اقتدار فراقانونی رهبر و نهادهای انتصابی و نزدیک به او، تساهل و تسامح اجتماعی و فرهنگی در برابر برخوردهای سخت گیرانه و تحمیل گرایانه با مسائل اجتماعی و فرهنگی. چنانکه پیداست این کشاکش ها جملگی با مشروط ساختن اختیارات ولی فقیه و کنترل اقتصاد سیاسی متعلق به آن ملازمه دارد. شدت این رویارویی ها چنان است که نظام را در برابر دو راهی گزینش تعامل با جهان و یا در لاک خود فرورفتن و مواجه با بحران ها و تنش های بیشتر قرارداده است. دولت روحانی و حامیانش برای کنترل بحران و رونق اقتصادی نیاز به ورود سرمایه های خارجی و تکنولوژی های جدید (حتی برای تداوم و گسترش فروش نفت و بازیافت چاه های نفتی فرسوده و نیز اجرای برنامه های مصوب بالادستی دارند. بطور کلی اقتصاد نیمه ویران پس از تحریم ها، درست مثل نیاز اقتصاد نیمه ویران پس از جنگ ٨ ساله به تنفس و سرمایه گذاری)، کاستن از شدت تنش های منطقه ای و خارجی، و آتش بس داخلی و حمایت از سیاست های دولت دارد. در دو کلمه، محل منازعات را می توان در “تعامل” با قدرت های جهانی و اعمال “قانون” در داخل خواند. یعنی درست همان چیزی که دستگاه ولایت بدلیل نگرانی از تضعیف موقعیت خویش، در برابر آن ایستاده است.
اینکه خامنه ای با چنین شدت و حدتی به دور از عقلانیت حکومت گری، شخصاً و مستقیماً وارد منازعۀ قدرت شده و سنگی را به چاه انداخته است که صد عاقل هم قادر به بیرون آوردنش نیستند، نشان دهنده آن است که اولاً تضادهای حاکمیت اکنون به گونه ای عریان به بالاترین نقطۀ هرم قدرت رسیده است، ثانیاً بیانگر بحران اقتدار در اصلی ترین حلقۀ قدرت است که موقعیت خامنه ای را تهدید کرده و او را مجبور می کند که رأسا و با کنار گذاشتن تشریفات بیطرفی، یک طرف دعوا بشود، و ثالثاً بیانگر آن است که تشتت اصول گرایان، پایگاه اصلی و اخص سیاسی ولایت مطلقه چنان است که امیدی برای کنترل بحران به صرف تکیه به آن ها وجود ندارد.
وجه غیرعقلانی این نوع سیاست ورزی در آنست که خامنه ای در رویارویی مستقیم با نتیجه انتخابات دوقطبی شده، خود را بعنوان رهبر نظام و عامل تمامی مصائب موجود و طرف اصلی مناقشات، در تیررس خشم جامعه قرار داده است. حالت تهاجمی گرفتن، آن هم اندک زمانی پس از برگزاری انتخابات که هنوز تنفیذی صورت نگرفته و بعد از نمایش شکست بزرگشان، بیش از آن که نشانۀ اقتداری که او بدنبال آن است باشد، بیانگر بحران اقتدار و نگرانی از آن است.
گذشت آن زمان که می شد از مردم بعنوان سیاهی لشکر و سربازان گوش بفرمان نظام و سوم شخص بی هویت نام برد. امروزه، بخصوص آن ها که در همین نظام چشم به جهان گشوده اند، یاد گرفته اند که چگونه با استفاده از ابزارهای نوین ارتباطی و شبکه ها و هشتک ها جریان سازی کنند، با جامعه واقعی تماس بگیرند و صدای خود را به گوش صاحبان قدرت و جهانیان برسانند، سازمان یابی کنند و فضا ها و مکان هایی را از دست حاکمان بیرون بکشند و اجازه ندهند که بنام آن ها سخن بگویند. وقتی مرجع مرتجع و ابن الوقتی مثل ناصر مکارم شیرازی اعتراف می کند که جز دموکراسی و مراجعه به رأی مردم، راه دیگری وجود ندارد، و وقتی خطبه خوان مجنون قدرتی به نام علم الهدی می گوید خطر اصلی مردم هستند، دارند به همین واقعیت گریزناپذیر زمانه و تغییر سبک و ذائقه و مطالبات جامعه اشاره می کنند. با این همه نمی توان فراموش کرد که برای صاحبان قدرت، حفظ قدرت مقدس ترین وظیفه است ولو آنکه با رذیلانه ترین سلوک همراه شود. بهمین دلیل حاضر نیستند حتی در انتخابات خود برگزار کرده به رقیب پیروز فرصت عرض اندام بدهند و از همان لحظه پیروزی، ضد حمله های خود را شروع کرده و با شعار مرگ بر آخوند آمریکایی و روحانی-بنی صدر پیوندتان مبارک، به استقبال او رفته اند. آن ها با سترونی ذاتی خود، از خود بدیل و برنامۀ اثباتی برای ساختن مدینۀ فاضلۀ جامعه اسلامی و مقابله با بحران های خود بارآورده ندارند، مگر دفاع به هر قیمت از منافع ممتاز خود و اقتصادی سیاسی متکی به رانت قدرت بی مهار. حتی اگر فاقد جانشینی برای روحانی باشند که هستند، و نگران فرود بحران باشند که هستند، بازهم با تکیه به برتری وزن خود در ساختار قدرت، به سیاست فلج ساختن و زمین گیر کردن حریف ادامه می دهند. چنانکه خامنه ای در دیدار اخیرش با مقامات قضائی با بسط ید اختیارات این قوه به حوزه نظارت بر کل قوا و تشوق آن ها به ابراز نظر در همۀ امور سیاسیِ داخلی و خارجی، زمینۀ نظارت و مداخلۀ آن بر قوه مجریه و یا مقننه را فراهم ساخت و معلوم ساخت که با تکیه بر کدام اهرم و قوه، بر آنست تا راه پیشروی خود را بگشاید.
وسوسه کودتا؟!:
با همه این ها، حرف و نتیجه نهایی را نه صرفاً رهبر و اختیارات حقوقی او و بازی با شاه مهره های سپاه و قوه قضائیه، که توازن واقعی قوا و اقتدار حقیقی در صحنه عمل خواهد زد. و در این عرصه نه فقط توازن نیرو در سطح جامعه ناراضی به زیان حاکمیت بویژه جناح حاکم در جریان است، و نه فقط انباشت بحران اقتصادی و معضلات اجتماعی یا بحران زیست محیطی، وسوسه مبادرت به کودتا را در توازن قوای موجود به یک ریسک بزرگ با پی آمدهایی نامعلوم تبدیل می کند (حتی اگر در گام اول هم پیروز شود)، بلکه با پی آمدهای نامعلوم بحران های خطیر منطقه ای و جهانی در کمین و تأثیرگذار بر سرنوشت کشور نیز مواجه است؛ بطوری که فعال شدن همزمان این بحران ها نفس ها را در سینه ها حبس می کند. مهم تر از همه، در قیاس با دورۀ کودتای سیاسی علیه بنی صدر، نه روحانی باندازه بنی صدر غیرخودی است، و نه خامنه ای نفوذ و اقتدار خمینی را دارد. امروزه برخلاف آن زمان، اصول گرایان و حامیان و پایگاه اجتماعی ولایت فقیه نه در حال فشرده شدن و تحکیم صفوف خویش، بلکه در جهت تجزیه و واگرایی بیشتر هستند که بویژه پس از شکست انتخاباتی اخیر شتاب بیشتری هم یافته است.
همانطور که در سطور پیشین اشاره شد، بحران سیاسی را می توان بحران اقتدار رهبری نامید. چنین بحرانی البته عدم وقوع نوعی کودتا را تضمین نمی کند، اما احتمال آن را کمتر می کند و یا به تعویق می اندازد و چه بسا در صورت وقوع، آن را شکننده و بسیار پرریسک، با پی آمدهای نامعلوم و پردامنه تبدیل می کند. آنچه که فعلاً در پشت این بلبشوی جنگ قدرت جریان دارد، نه عملیاتی کردن آن در شرایط کنونی است و نه کنار نهادن فرمان آتش به اختیار است؛ بلکه به عقب راندن حریف و هوشمند کردن، سامان بخشیدن و کارا ساختن ضدحمله یا حتی مقدمه چینی و تدارک لازم برای آن، اگر ضرورت یافت و اگر تصمیم گرفته شد، است. آنچه که در این مورد به طور قطع می توان گفت این است که نخست، قدرت بویژه از نوع مطلقه و آسمانی اش از هیچ تلاشی برای حفظ خود کوتاهی نمی کند. دوم، جمهوری اسلامی نشان داده است که بر سر قدرت با هیچ کس تعارف ندارد و آمادگی و تجربه حمله های پیشدستانه برای حفظ آن را دارد. گرچه از جنبه دیگری همین قدرت نشان داده است تحت شرایطی که ناگزیر گردد، برای حفظ خود حتی ممکن است دست به عقب نشنی های موقت و تاکتیکی هم بزند. سوم، و نکته مهم آن است که قدرت خود امر ثابت و پایداری نیست، بلکه می تواند دستخوش سستی و گسست و ضعف اراده شود و با رخدادها و رویدادهای غیرمترقبه غافلگیر گردد.
می توان پرسید آنچه که مشاهده می کنیم، یعنی ناگزیری تعرض مبتنی بر ضعف از چه چیزی منشأ می گیرد؟: از همان بحران اقتدار. کانون اقتدار، برای کنترل جامعه و حفظ نظم همواره باید خود را اقتدارمندتر از آنچه واقعاً هست، نشان بدهد. و وقتی چنین نشود، دچار بحران بازتولید اقتدار می گردد. از آنجا که منشأ نهایی و اصلی قدرت، خود جامعه است، به اندازه ای که این جامعه از نظام فاصله بگیرد، بهمان اندازه باز تولید اقتدار دچارکاستی و بحران می شود. تا آنجا که به عزم و توان هسته اصلی قدرت برمی گردد، و در چهارچوب بحران های ادواری فرساینده و قانونمند مناقشات درونی نظام، اکنون نظام در حال گذر از فاز گشایش به فاز انقباضی و لاجرم تصفیه صفوف متورم شده از نفوذ گرایش های «غیرخودی» است و این در حالی است که چرخه بازتولید قدرت و رافع بحران، خود دچار بحران شده است و بنظر می رسد سیستم حتی توان لازم برای عبور بی خطر و بدون تکانه های بزرگ از این گردنه را هم ندارد.
بطورکلی همانطور که در مقیاس جهانی در ملتقای کشاکش نظم کهن و دستخوش بحران، با ااشکال نوین نظم جدید هستیم و تحولات با نوعی عدم قطعیت و حتی بعضاً با حالت های التقاطی و ترکیبی مواجه است، بهمان سان تحولات داخلی ایران هم که به درجاتی از تحولات منطقه ای و جهانی تأثیر می پذیرد، خصلتی کمابیش نامتعین دارد.
تقی روزبه،
۲۰۱۷/۰۷/۰۶
* «اطلاعیه دفتر آیت اله ناصر مکارم شیرازی در پاسخ به دو سؤال مهم از معظم له»: http://www.aryanews.com/Print/120170701182847309
جالب است که در حالی که رسانه ها سخنان نخست مکارم شیرازی را در سطح وسیعی انتشار دادند، این فتوای اخیر او را اکثر رسانه ها به شکل معناداری مسکوت گذاشتند. این سکوت در مورد رسانه های اصول گرا قابل فهم است. اما در مورد رسانه های نزدیک دولت و اصلاح طلبان چه؟ آیا دستوری از بالا آمده، یا خودسانسوری موجب آن شده؟ حتی در این فتوا به تبع رسانه های داخل در رسانه های بزرگ خارج از کشور نیز انتشار درخوری نیافته است