شام غم نمودار شد، افسوس افسوس
دلم از ظلمت آن تار شد،افسوس افسوس
مست پارینه که از باده کشی توبه کرد
باز در خانه خمار شد،افسوس افسوس
دستِ بیداد عدوگشت سوی جور دراز
چرخ برکامِ ستمکار شد،افسوس افسوس
بیرق ظلم دگر باره برافروخته شد
عَلم عدل نگونسار شد، افسوس افسوس
بزم شورا که در آن بود نجات ملت
هدفِ تیر شرر بار شد، افسوس افسوس
آه، آه از جسد پاکِ شهیدان غیور
وطن امروز چو گلزار شد، افسوس افسوس
سَزد، ارهم و طنان جامه نیلی پوشند
زانکه بس جامه گلنار شد، افسوس افسوس
مادر پیر وطن از غمِ فرزندانش
زار و دلگیر و عزادار شد، افسوس افسوس
دوش در وقت سحر هاتف غیبی می گفت
نک جهانگیر گرفتارشد، افسوس افسوس!
پورداود در بیستم بهمن 1264 در رشت زاده شد. در خانواده ای ملاک و فرزندِ حاج داود و در آرامگاه خانوادگی اش در رشت در سن 82 سالگی در کنارِ خاک پدر و برادر در 26 آبانماه 1347 با شکوهی شایسته او، به خاک سپرده شد.
او از شش سالگی به آموزش و فراگیری فارسی و عربی در رشت روی آورد و ابتدا «مرثیه خوانی» را پیش گرفت و به او نام «لسان» داده بودند، و در بیست سالگی به تهران میرود و به آموزش پزشکیِ قدیم و سپس به «قم، اراک،کرمانشاه، بغداد و لبنان» و در بیروت به آموزش زبان و ادبیات فرانسه می پردازد. سپس به رشت باز می گردد و در سال 1289 به فرانشه می رود و با جمال زاده آشنا می گردد، و آنگاه به ایران بر می گردد. سپس، به فرانسه برمی گردد و در رشته حقوق در پایس به تحصیل روی می آورد. با «محمد قزوینی» آشنایی پیدا می کند و همگام با او ، «ایران شهر» که تا جنگ جهانی اول، سه شماره از آنرا منتشر می کنند! عفریت جنگ جهانی زندگی او را به سفر به آلمان میکشاند و سپس بغداد. با جمال زاده در انتشار «روزنامه رستخیز» همکاری می کند. با پیشروی انگلیس، به کرمانشاه میرود و درپی دست اندازی روسیه در این بخش از ایران، ناگزیر به قصرشیرین و بازگشت به بغداد و آنگاه به استانبول می رود. قصد داشت به سویس برود،که از آن سفر جلوگیری می شود، لذا راهی برلین می گردد و تا پایان جنگ، در آن شهر میماند!
در 1295 با حسن تقی زاده به انتشار مجله «کاوه» روی می آورد و همکاری او دنبال دارد با «محمد قزوینی،تقی زاده» و خاور شناسانی چون «یوزف مارکوارت» و بهره بری از او به پژوهش در مورد «ایران باستان»، نیز دیگر پژوهشهایی در این پهنه. پورداود در 1299 با دختر آلمانی بنام «کِرت روت» فرزند دندان سازی آشنا و سپس ازدواج و بَر و میوه آن دختری که بنام «پوراندوخت» میباشد. در سال 1303 همراه خانواده اش به ایران برمیگردد. در سال 1304 به دعوت پارسیان هند، به آن سرزمین میرود. زنده یاد به مدت بیش از دو سال در آن سرزمین می ماند و به انتشار بخشی از اوستا و نیز سخنرانیهای در مورد تمدن فرهنگ ایران باستان می پردازد: از جمله درباره «آتش بهرام-پیشوایان دین مزدیسنا- تقویم و شاخه های دین مزدیسنا»، و نیز در مورد زبان فارسی، فروردین، دروغ، و دیگر سخنرانیهایی از این دست از ایران کُهن و جدید نمودن!؟ زنده یاد و نام در1311 به درخواست فیلسوف بزرگ هند «رابیندرافات تاگور» برای تدریس و آموزش فرهنگ ایران باستان به هند می رود و در دانشگاه «ویسوبهارتی»به تدریس می پردازد. گویا برای او به هنگام وارد شدن به هند،«طاق نصرت» میزنند، با این سرایش بر بالای طاق نصرت که «رواق منظر من آشیانه توست – کرم نما و فرودآ که خانه، خانه توست» و استقبالی پرشکوه از او کردن و در هفتمین کنگره شرقی هند در سال 1312 شرکت و سخنرانی و به عضویت گروه اوستا شناسان درآمدن و به عهده گرفتن ریاست شاخه ی«عربی فارسی» را و سخنرانی در مورد «بودا در ادبیات فارسی» به زبان انگلیسی بیان کردن.گفتنی است که زرتشتیان هند بسیار بزرگ و گرامی اش می داشتند و در هنگامِ برپاداری آیین مزدیسنا که «بزشن» خوانده می شود و فردی جُز زردشتی نمی تواند در آن شرکت کند، او و «جکسن آمریکایی،هاوک آلمانی و خانم منان فرانسوی» که خاورشناس بودند، دعوت می شوند به شرکت در آن آیین!
در 1312 پورداود از بمبی به آلمان میرود و ترجمه اوستا را ادامه می دهد. در 1316 به ایران باز میگردد و در دانشگده حقوق به تدریس روی آوردن و در سال 1317 به عضویت فرهنگستان، و در همین سال مجلس با شکوهی به مناسبت شستمین سال زادروزش در دانشسرای عالی و با شرکت دانشمندان و استادان برپا میگردد! در سال 1325به تدوین و نشر دو یاد نامه و با مقدمه ای از محمد معین درباره پورداود نوشته هایی از خاورشناسان انتشار می یابد. پورداود به سبب بلندگاه دانشی اش به شورای فرهنگی سلطنتی ایران و هیئت امنای کتابخانه بزرگ پهلوی دعوت میگردد و امکان یافتن به دایر نمودن «انجمن ایران شناسی» درسال 1324 که انجمنی بود غیر دولتی و در تاریخ 1339 به همراه کسانی چون «سعید نفیسی، محمد معین، مجتبی مینوی و…» شرکت میکند. در25 ام کنگره خاورشناسان در مسکو و سپس سفرکردن به فنلاند و سوئد و هلند!
پورداود به سبب دلبستگی ارزنده اش به میهن و ارزشهای مردمی، از خیزش و انقلاب ناکام مشروطه،جان باختن فرزندان ایران زمین و سرنوشت کسانی چون «جهانگیر صوراسرافیل» نسبت به قاجار، نفرتی بی اندازه به دل داشت که در سروده اش گویایی دارد، و حتی سرنوشتی که متوجه «احمد شاه» درپی کودتای 1299 و سپس برکناری او خوشنود می شود و در سروده ای آشکارا اشاره ای دارد،اما کار رفتاریهای میهن دوستانه و مردمی اش را هرگز در پیش پای استبداد نمی ریزد! او امکان نمی داد تا از او سوء استفاده شود، که بوارونه از امکاناتِ وجه ی «ملی مردمی» اش به باورمندانِ به شکوفایی ایران و رفاه باشندگان ایران زمین توجه ویژه ای داشت و به آنها یاری می رساند، که نمونه بارز آن «انجمن آناهیتا» را بایست نام بُرد. در پی کودتای 28 مرداد که بنیاد میگیرد از سوی «حزب ملت ایران» و دیگر دوستان داریوش فروهر و حیدر رقابی، که ریاست افتخاری آنرا به عهده گرفت. با این کار، این انجمن از تیر رس خَشم و یورش استبداد مصون یافت و نیز «امیرقاسم بهزادی» هم مسئول انجمن در زمینه ی ادبی و هنری میگردد. با «محمد نوری» خواننده گرانقدر که بی گسست در آن انجمن شرکت داشت و میخواند! انجمن که تا 1339 دنبال میگیرد و مجله ای ادبی و هنری آن نیز انتشار می یابد!
ازجمله کسانی که به سروده خوانی و سخنرانی روی آور بودند، زنده یاد پروانه «اسکندری – فروهر» بود، و نیز «منیر.طه»که بنابر خواهش پورداود و به مناسبت جشنهای سده و چهارشنبه سوری سخنرانی می کند، و این هنگامی است که سرکارخانمِ طه، دوره دانشگاهی را میگذرانده است!؟
ایرج افشار که از دوستی با او بهره ها بُردن و همسفری ها با او داشتن، او را «دانای ایران دوست» میخواند و بنا برشنودهای خود با شاگردانش گونه ای بود که «جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای» را، چنانکه درپی دو بار سخنرانی منیر طه، در پیش پای او برمیخیزد و پیشانی او را بوسیدن و جای خود را به او میدهد! بی جهت نیست که شاگردانِ دست پرورده اش بمانندانی چون «منیر طه، پرویز ناتل خانلری، بهرام فره وشی، محمد معین، محمد مقدم، ذبیح الله صفا، احسان یارشاطر، جلیل دوست خواه و دیگر اینگونه دانشی زنان و مردان می بوده اند!؟
زنده یاد و نام پورداود درسال 1342 بازنشسته میگردد از دانشگاه و استاد ممتاز شدن درسال 1346 و سپس به پژوهش روی آوردن و سفرهایی به دیگر شهرها و کشورهای جهان از جمله رُم، که در معیت شاگرد پیشین خودخانم طه، زیر پا ی می گذراند همه آثار باستانی و موزه و دیگر جاهای شهر زیبای رُم را !
شخصیت ارزنده ی او را در سروده ای از زبان زنده یاد و نام، داریوش فروهر، که از او شنیده بود، بایست شناخت که: «به کنشت، و به کلیسا و به یزدان سوگند که ناگوار است به ما پیروی بی شرفان» و هرگز در زندگی نمی پذیرد پیروی کردن از استبدایان و ضد ارزشهای «ملی مردمی» روندگان را، تا به آنجا که پیش از درگذشت، وصیت کرده بود بی تشریفاتی دولتی او را در زادگاهش به خاک سپرند، و مردم چنین کردند و سپس در«آلمان، هند، پاکستان، فرانسه، رشت، اصفهان، تهران، شیراز، کرمان و دیگر شهرها و سرزمینهایی برایش بزرگداشت باشکوهی برپا داشتند ؟
زندگی برای همه کس عزیز است، اما برای مردان بزرگ، شرف برتر از آنست! – تولستوی
احمد رناسی 23 آذر 1392