back to top
خانهدیدگاه هاجمال صفری : تجدّد ، اصلاحات و توسعه در دوران «پهلوی اوّل...

جمال صفری : تجدّد ، اصلاحات و توسعه در دوران «پهلوی اوّل » (1) بخش پنجم

اکثریت مسیحی‌ها قبطی‌های بومی مصرند (قبطی‌ها تا دویست سال پیش زبان ‏مخصوص خود را حرف می‌زدند و زبان عربی غلبه نکرده بود). در لبنان تقریباً نصف ‏نفوس مسیحی و نصف دیگر مسلمان هستند که قسمتی معتدٌبه هم از آنها شیعه هستند (قریب ‏‏150000 نفر) و عدۀ زیادی هم (قریب پنجاه هزار نفر) از دروز (فرقه‌ای منشعب از ‏اسمعیلیه که الحاکم بامرالله را می‌پرستند) در آنجا وجود دارد. ‏

البته در بعضی ممالک دنیا دین تا حدّی اساس ملّیت است. مثلاً در ایرلاند  (جنوبی) ‏که با آنکه زبان انگلیسی در آ‌نجا غالب  است مذهب کاتولیک حافظ ملّیت اهالی آنجا بوده و ‏هست. در پاکستان هم که 9/85 درصد نفوس آن مسلمان است دین بر زبان و نژاد غلبه دارد ‏و قائمۀ ملّیت آن مملکت است. اهالی هر یک از این ممالک مذکور در فوق با اختلاف نژاد ‏و زبان و دین ملت واحد محسوب می‌شوند و خود را از همان ملّت می‌دانند و در حقوق  ‏انسانی و مدنی و سیاسی امتیازی به همدیگر ندارند و مساوی هستند. ‏

در ایران تا 50 سال قبل مسیحیان ایرانی (از ارمنی و آسوری) و یهودیان ایرانی حتّی ‏زردشتیان را ملل متنوّعه می‌نامیدند و هنوز هم تحت این عنوان یا اصطلاح اقلیت وکیل ‏مخصوص در مجلس شورای ملّی دارند. مشروطیت ایران با هزار زحمت مساوی بودن ‏اتباع ایران را از هر طایفه در مقابل قانون مملکتی اصولاً برقرار نمود. ‏

گاهی نسبت به وطن دوستی بعضی از طوایف و فرقه های ایرانی اظهار شک و سوء ‏ظن شده است و دلیل  آن را تمایل آنها به بعضی از دول خارجی ذکر می‌کنند. ‏

البته در موقع جنگ های ایران و عثمان در قرون سابق احساسات دوستانۀ سنّی‌های ‏ایران را نسبت به عثمانی نمی‌توان انکار کرد. گاهی هم سبب مهاجرت دادن ارامنۀ جلفای ‏آذربایجان به اصفهان را دور کردن آنها از ممالک مسیحی نزدیک و بیم تمایل آنها را به ‏دولت مسیحی مجاور فرض کرده‌اند. حالا هم در مملکت ما عناصر و اقوام و مذاهب و ‏زبانهای مختلف وجود داشته و دارد. ظاهراً بیش از یک میلیون سنّی‌مذهب و قریب صد ‏هزار نفر مسیحی (ارمنی و آسوری) و پانزده هزار نفر زردشتی و عدۀ زیادی از اهل حقّ و ‏عدۀ کمی صابئی (صبه) و چندین هزار نفر شیعۀ اسماعیلی جزو نفوس ایران هستند… ‏

همۀ این اختلاف مذهب و زبان و نژاد ادنی خللی به وحدت ملّی ایران و وطن پرستی  ‏آن ایرانیان نمی‌رساند، فقط به‌شرط عدالت و آزادی و رفاه اجتماعی و اگر این شرط موجود ‏باشد جای هیچ‌گونه نگرانی از آ‌ن اختلاف مذهب و زبان نخواهد بود چنانکه  حالا در فرانسه ‏نسبت به پروتستانت های آن مملکت نگرانی  نیست. ‏

ولی در قرن شانزدهم مسیحی که آنها مورد آزار بودند نگرانی بوده و شب سنت ‏بارتلمی در سنۀ 1572 مسیحی که پروتستان‌ها را قتل عام کردند و در همین کتاب معروف ‏لغت لاروس فرانسوی صفحۀ ننگین تاریخ تعصّب در فرانسه، شمرده شده. در موقع جنگ ‏اروپا نه سویسی‌های آلمانی‌نژاد و زبان ادنی تمایلی به آلمان نشان دادند و نه سویسی‌های ‏فرانسوی‌زبان نسبت به‌فرانسه و همۀ آنان مملکت خود را که مقرّ آزادی و عدالت است بر ‏همۀ ممالک خارجی مجاور خود ترجیح می‌دهند پس وطن پرستی حقیقی براساس آزادی و ‏عدالت قائم می‌شود، ورنه وطن پرستی اجباری ریشه پیدا نمی‌کند و حبّ وطن گرچه حدیثی ‏است صحیح، طبع انسان هم راحت و رفاه و  عدالت و آزادی و حرّیت در زبان و دین خود ‏در اقامتگاه خود می‌خواهد و به آسانی به مردن به سختی و ظلم و سلب آزادی تن در نمی‌دهد ‏و پیشوایان ما گفته اند که مملک با کفر دوام می‌کند ولی با ظلم  دوام نمی‌کند. ناصرخسرو ‏قبادیانی بلخی که افتخار ایران و شاعر سخنور  با ایمان فارسی است به سبب اسماعیلی ‏بودن یعنی هفت امامی بودن از وطن خود آواره شد و خانمان او را به حکم روحانیان و ‏امرای  متعصّب ویران و تاراج کردند و او به بدخشان گریخت و در درۀ کوهی به نام ‏یمکان در حوالی فیض‌آباد و جرم کنونی (افغانستان) بقیۀ عمر خود را که به‌هرحال بیش از ‏پانزده سال بود به عسرت و سختی و تنهایی و عزلت و غربت در آنجا گذراند و با نالۀ ‏دلسوز شکایت کنان گفت:‏

در بلخ ایمنند زهرشرّی        می‌خوار و دزد و لوطی و ‏زن‌باره 

ور دوستدار آل رسولی تو     از خانمان کنندت آواره 

آزاد و بنده و پسر و دختر      پیر و جوان و طفل به گهواره 

بر دوستی عترت پیغبر         کردندمان نشانۀ بیغاره 

چنانکه معروف است فردوسی را هم به عنوان اینکه رافضی است از دفن در قبرستان ‏مسلمانان مانع شدند. خسرو انوشروان که بقدر مقدّر آئین‌های عادلانه برای رعایا جاری کرد ‏‏(اگرچه نسبت به مانویان و مزدکیان تساهلی نشان نداد) باز قریب 48 سال سلطنت با ‏استحکام و با آسایش کرد و خسرو پرویز که مملکت ایران را وسعت فوق‌العاده داده و ‏فتوحات عظیمه کرد و سوریه و فلسطین و مصر و قسمت بزرگی از خاک روم را تا تنگۀ ‏بوسفور و پشت دیوار قسطنطنیه مسخّر ساخت و درنتیجۀ ظلم زیاد و اسراف و جمع مال از ‏رعایا، عاقبت به دست خود ایرانیان هلاک شد. دولت امپراطوری اتریش تحت سلطنت 68 ‏ساله فرانسوا ژوزف با وجود اختلاف عناصر و زبان و اقوام قلمرو او و تقریباً بیش از ‏صدی پانزده نبودن قوم حاکم بر پایتخت یعنی آلمانی نژادها از کلّ نفوس مملکت (45 ‏میلیون نفر) که قریب شش میلیون بودند در همۀ آن مدّت به قدر کافی دوام و استحکام داشت ‏و بدون صدمۀ اساسی جنگ اوّل اروپا درهم نمی‌ریخت و پایدار می‌ماند. چه سیاست آن ‏پادشاه و آن دولت براساس تساهل و مدارا و توافق و آزادی بود و بنابر آنکه وقتی در جوانی ‏در کتابی خوانده بودم و حالا درست خاطرم نیست کجا دیده‌ام (و یقین قطعی به آن ندارم) در ‏مجلس ملّی آن مملکت نه قوم از اقوام مختلف قلمرو آ‌ن امپراطوری وکلایی داشتند که دارای ‏نه زبان بودند و به هشت زبان از آنها در آ‌ن مجلس نطق می‌شد و فقط زبان روتنی استثناء ‏بود که عدۀ آن قوم بالنسه کم بود.‏

این ملّت‌بازی افراطی که در بعضی از ملل شرقی در قرن جدید پیدا شده و علامت ‏مزاج غیر سالم است و بعضی اوقات آثار سرایت آن به ایران هم در بعضی محافل دیده ‏می‌شود هیچ مناسب تقلید نیست و می‌خواهم بگویم لغو و خطرناک و مضر بوده و فقط ‏موجب خطر و خصومتها تواند شد و مخصوصاً ‌برای مملکت ما که بر پایۀ وطن مشترک و ‏خاک و ایرانیت و وحدت ایرانی و وحدت آداب (کولتور) و وحدت تاریخ و تاج و تخت ‏پادشاهی متّکی است بعضی تفوّهات جاهلانه و احداث نفاق و دوتیرگی و اختلاف ابداً صلاح ‏نیست. بعضی‌ها چشم بسته گاهی به عرب و ترک طعن کرده و بدزبانی می‌کنند گذشته از ‏آنکه این نوع افراط‌ها و تعصّبات مذموم با روح اسلام که برادری بین مسلمین را ترویج ‏کرده منافات دارد و از جوهر عالی اسلام دور است برای سیاست داخلی نیز فوق العاده ‏خطرناک است…‏

خصومت به عرب برای اینکه بیش از هزار سال قبل به خاک ما هجوم آورده بودند و ‏دینی مبنی بر توحید با مبانی عالی و پرفضیلت و زبانی پر ثروت هم همراه آورده و زبان ‏ایرانی را پرمایه کرده‌اند به بهانۀ اینکه در این زمان اشخاصی از ‌آن قوم نسبت به ایران ‏مجادلات و اختلافاتی دارند دور از عقل و سیاست است و برای یک ناسازگاری با هیأت ‏حاکمۀ یک مملکت عربی یا گاهی یک فرد جاهل از آنان سنگی به تمام قوم عرب را مانند ‏اقیانوس از سرحدّات ایران تا سواحل آتلانتیک و اواسط قارۀ آفریقا به‌طور اتّصال بسط دارد ‏و بیش از پنجاه میلیون نفر نفوس را شامل است انداختن و توهین کردن شایسته نیست و ‏درواقع اظهار کراهت به آمدن عرب به ایران در سیزده قرن پیش نوعی اظهار تأسّف بر ‏قبول دین اسلام و آرزوی ماندن در کیش قدیم است که ترجیحی است بدون مرجع منطقی و ‏عقلی و انصاف. هم چنین طعن‌های خصومت‌آمیز به اقوام ترکی زبان که از شمال شرقی ‏سیبری تا بالکان در قریب نه هزار کیلومتر زمین انتشار دارند و بر طبق احصائیۀ رسمی ‏‏51 میلیون نفرند و به حساب دقیق‌تر و معتدل‌تر به هرحال کمتر از 50 میلیون نیستند ‏سزاوار نیست زیرا که جلب خصومت اقوام زیادی منبسط در هزاران فرسخ از زمین بدون ‏جهت وداعی مهم نه تنها مضرّ است بلکه با ملاحظۀ اینکه اغلب آن اقوام و شاید بیش از ‏صدی نود آنها مسلمان هستند موجب اختلاف بین مسلمین است.‏

بدبختانه همین بدعت تصفیۀ زبان فارسی و افراط در ضدّیت با لغات فارسی ‏عربی‌الاصل که چندی است در بین طبقه‌ای از متجدّدین شایع شده نه تنها افتراق ما را با ‏ملّت افغان و پاکستان و ترکی‌زبانان همسایه زیادتر نموده و ما را نسبت به‌هم پاک بیگانه ‏می‌کند، خود ایرانیان عربی‌زبان وترکی‌زبان هم که تا حالا زبان فارسی فصیح ادبی را ‏به‌واسطۀ اشتراک در بسیاری از لغات سهل‌تر می‌فهمیدند حالا اکثریت بی‌سواد آنها به‌تدریج ‏زبان عجیب تازه را نمی‌فهمند و به زبان رسمی بیگانه می‌شوند. ملل اسلامی هر چه ‏زبانشان به‌هم نزدیکتر شود  در صلاح جامعۀ شرقی و اسلامی است. جای آرزو است اگر ‏سعی شود زبان فارسی در بین ملل غربی و ملل عربی و ترک بیشتر و بلکه به‌طور ‏عمومی تعلیم شود.‏

معلوم نیست که چرا درصورتی که وزارت خارجۀ ما به خارجیانی که چند سال در ‏ایران توقّف و اقامت کرده‌اند در صورت تقاضای آنها  اغلب حقّ تابعیت ایرانی می‌دهد به ‏لغات عربی که هزار سال در ایران توطّن کرده‌اند حقّ ایرانی شدن نمی‌دهند.‏

البته ما به هیچ ملّتی نباید خصومت و کینه زیاد بپرورانیم. ولی باز باید بین ملل ‏شرقی و اسلامی و ملل غربی قدری فرق بگذاریم و این دو گروه اقوام را یعنی غربی و ‏شرقی را نباید مقایسه کرده و به یک چشم دید. زیرا که اگر از ملل شرقی ما در گذشتۀ قدیم ‏صدماتی خورده‌ایم بعضی ملل غربی از دویست سال به این طرف تعدّیات گوناگونی مادّی ‏و معنوی به ما کرده‌اند. و هر زخمی به سرعت و سهولت التیام نمی‌پذیرد و هنوز بعضی  ‏از آنها در تسلّط جابرانۀ خود بر اقوام اسلامی اصرار و مداومت دارند. چنانکه همین روزها ‏اخبار فاجعه‌آمیز آن را در جراید ملاحظه می‌کنید و ما گذشته از جهت جامعۀ اسلامی بر اثر ‏همدری با اقوام شرقی چون خود نیز مدّتها گرفتار درد آنها بوده‌ایم نمی‌توانیم آن ظالمان را با ‏این مظلومان به یک جشم ببینیم و استعمارگران را به معنی تمام برادر خود بخوانیم. اینست ‏که هم از این جهات و هم به سبب آداب مشترک (کولتورکه در ترکی عثمانی حرث ‏گفته‌اند) هزار سالۀ بین ما فرق عظیمی بین ملل شرقی و مخصوصاً اسلامی و بعضی ‏مغربیان متجاوز حس می‌کنیم، البته باز  بدون اینکه در خصومت و کینه نسبت به دوّمی‌ها ‏افراط ورزیم یا از اخذ آثار مستحسن تمدّن آنها بپرهیزیم. ‏

بعضی از جوانان مجذوب ظواهر مدنی مغرب و مغربیان و بی‌مایه از آداب و زبان و ‏تاریخ ملّی خود در نهایت غفلت از این جهانی اشتراکی و افتراقی گاهی در مقام محاجّه با ‏مخالفین ورود بی‌قید و بند و بی‌گمرک لغات فرنگی به زبان ما در غیر موارد ضرورت ‏قطعی می‌گویند چه فرقی دارد اگر به جای کلمۀ خارجی فرانسوی کلمۀ فارسی عربی‌الاصل ‏استعمال می‌کنید آن هم خارجی است!!! و حتی پای سامی‌(!) بودن لغت‌نامه و هندواروپایی ‏بودن لغت فرانسوی به میان کشیده می‌شود که دیگر چه عرض کنم. سبحان‌الله از این غفلت ‏و مغالطه و استدلال سوفسطایی! ‏

من وقتی در این باب و مضحک بودن ترجیح کلمات فرانسوی یا روسی که به قول ‏متجدّدین از لغات هند واروپایی هستند بر لغات عربی که باز به قول آنها از اصل سامی ‏است در مقام تشبیه نوشتم اگر یکی از خوانین ایل عرب ورامین قصد ازدواج داشته باشد آیا ‏از ازدواج با یک دختر از ایل اصانلوی خوار یعنی ناحیۀ همسایۀ خود احتراز کرده و به ‏جای آن یک دختر حبشی را که زبان سامی امهری قریب به عربی دارد به زنی اختیار ‏می‌کند به این دلیل که زبان دختر اصانلو ترکی و دور از عربی است و زبان دختر حبشی ‏سامی است و قرابت با عربی دارد؟

یکی از بلاهای جدید نازل بر مملکت‌ما همین داستان آریائی بودن این و سامی بودن ‏آن و آلتائی بودن آن دیگری است که از اصطلاحات جدید فن زبانشناسی مغربیان است و ‏ورد زبان هوسناکان جدید ما شده است و در مقام خود دست کمی از حیدریان اتباع قطب ‏الدین حیدر و نعمتیان پیرو شاه نعمۀ‌الله ولی ندارد که هر دو از یک فرقۀ مذهبی اسلامی ‏بوده و بی‌خود به منازعه برخاسته و قرنها به جان هم افتادند. اولاد نوح هم از سام و حام و ‏یافث نزاع موجّهی با هم نداشته‌اند و باید دعا کرد که خدا ما را از اینگونه بلیات محفوظ ‏دارد. ‏

اگر گفته شود که بعضی از اقوام شرقی و مسلمان نیز در گذشته به ما و مملکت ما ‏تعدّی و تجاوز کرده‌اند درین صورت چه فرقی با متجاوزین عصر اخیر دارند. این‌گونه ‏فکرها که به قول علماء جواب نقضی است از انحطاط قوّۀ تمیز و تشخیص و فقدان محاکمۀ ‏عقلی صحیح و موازنۀ منطقی است، زیرا که خود مرور زمان از احکام معقول طبیعی و ‏اجتماعی است. هیچ ایرانی وطن‌پرست عاقلی نسبت به اسکندر مقدونی که بیش از دو هزار ‏سال قبل به قهر و غلبه به ایران دست یافت آن احساس خصومت نمی‌کند که به خارجیان ‏دارزنندگان وطن‌پرستان تبریز و مرحوم ثقۀ‌الاسلام در روز عاشورا در پنجاه سال قبل ‏می‌کند. بعلاوه در کشمکش با اقوام مجاور ما هم گاهی تجاوزاتی به آنها کرده‌ایم و مجادله از ‏طرفین بوده است. اما ما به ساکنین سواحل نوا و ولگا هیچ وقت نگفته‌ایم بالای چشمتان ابرو ‏است. اگر یونانیان تحت لوای اسکندر به ایران صدمه زدند ما هم کمتر از دو قرن پیش از ‏آن به خاک یونان تاخته و از هیچ گونه صدمه خودداری نکرده بودیم. راست است که ‏یونانیان قریب هشتادسال مستقیماً و صدها سال غیر مستقیم در ایران تسلّط یافتند، ولی آنها تا ‏حدّی تمدّن خود را اینجا آوردند و سعی در ریشه‌کن کردن نژاد ایرانی نکردند، بلکه امتزاج ‏و اختلاط را ترویج و تشویق نمودند. عربها هم اگرچه سلطنت بومی ایران را برانداختند قوم ‏ایرانی را از میان نبردند و فقط دینی آوردند که اساس آن مبنی بر مساوات و عدم ترجیح ‏عرب برعجم بود و لغاتی از زبان آنها که اغلب محتاج الیه بود داخل زبان ایرانی شد. ‏

پس همان‌طور که احترازی از استعمال لغات یونانی داخل در فارسی در زبان خود ‏نداریم مانند پیاله و دیهیم و سپهر و الماس و درم و دینار و فنجان (از پنگان) و لگن و قپان و ‏کالبد و لنگر و هیون و پسته و نرگس و زمرد و سیم و مروارید (که پاول هورن آنها را در ‏اساس فقه‌اللغۀ ایرانی ذکر کرده) همانطور هم لازم نیست که دشمنی با عرب را مانند خون ‏سیاوش دنبال کرده با کلمات عربی‌الاصل فارسی شدۀ خودمان به خصومت برخیزیم. این ‏نوع دشمنی‌ها به خاطر جنگهای هزاران سال پیش منطقی نیست. اگر عرب‌ها سلطنت ‏ایرانی را برانداختند در کمتر از دویست سال بعد سلسله‌های سلاطین بومی در ایران شروع ‏به استقرار کرد و مملکت ایران باقی‌مانده اهالی آن هم عرب نشدند. درصورتی‌که ایرانیان ‏سلطنت بومی مصر را در عهد کمبوجیه برانداختند و دیگر تا دو هزار و پانصد سال بعد ‏دولتی مصری از نژاد مصری و مستقل در آن کشور ظاهر نشد، ولی امروز کسی در مصر ‏به این کینه با ایران ستیزه نمی‌کند. ولی بعضی از ما نمی‌خواهیم کینۀ عرب و شکست ‏قادسیه و جلولا و نهاوند را فراموش کنیم و می‌خواهیم انتقام همه را از لغات بدبخت فارسی ‏خودمان که از اصل عربی آمده و هزار سال در اینجا توطّن نموده و در آغوش فارسی نمو ‏کرده اند بگیریم و آنها را اجنبی و خارجی بشماریم. ولی تریبون و بیوگرافی و بیبلیوگرافی ‏و کونسولتاسیون و پارانتز و انستاله شدن و سوژه و گرامی و پروتست و کادو و تیراژ و ‏گیومه و تیتر و سن و  کلاس و لیسانس و سالون و دیپلم و رمان و سانسور و کنفرانس و ‏سندیکا و کمیته و کمیسیون و کنترول و پنجاه کلمۀ فرنگی سراپا بیگانه را خارجی  ندانیم. ‏عرب چنانکه گفته شد با خود دینی مبنی بر تنزیه و تقوی و مساوات آورد و زبانی بسیار ‏بسیار غنی و وسیع که با امتزاج به زبان شیرین پارسی زبانی فوق العاده لطیف و جذاب و ‏دلکش برای ما ارث گذاشت و به زبان ما حلاوت عجیبی بخشید که گلستان و بوستان سعدی ‏و غزلهای حافظ و قصاید عنصری و اشعار ناصرخسرو نمونه‌های دلربای آنست و ما از ‏لغات آن زبان حالا می‌خواهیم اجتناب کنیم. ولی بعضی لغات مغولی را که زبان قوم وحشی ‏مغول است که بلای آسمانی بوده و شبیه‌ترین چیزها به پلنگ و سباع درنده  و مار و عقرب ‏بود بی آنکه کمترین مزیّت بشری و فضیلت انسانی داشته باشند و برای تخریب و قتل عام و ‏برانداختن تمدّن مثل سیل هولناک به سوی مملکت ما روی آوردند و قابل قیاس با ‏استیلاکنندگان قبل نبودند هنوز در زبان فارسی مانند بومی و یگانه استعمال می‌کنیم مثل ‏لغت نوکر و داروغه و سیورسات و غیره و غیره و از آنجمله برای اجتناب از لغت فارسی ‏‏(عربی‌الاصل) مجلس، کنگاشستان و جعل شده از کلمۀ کنگاش مغولی را استعمال می‌کنیم. ‏

غرض آنکه به نظر من نغمۀ خصومت با عرب و ترک زبان که گاهی از طرف ‏بعضی اشخاص خام شنیده می‌شود علاوه بر آنکه موجّد اختلاف و نفاق بین ملل شرقی و ‏اسلامی و همسایه تواند شد ناشی از سوء سیاست در داخله هم هست؛ زیرا که چنانکه  گفته ‏شد ما همۀ ایرانیان را دارای هر زبان و مذهبی  که باشند جزو ملّت ایران و برادر وطنی ‏خود می‌دانیم و نباید هیچ وقت این وهم باطل در اذهان اقوام غیر فارسی‌زبان و غیر مسلم و ‏غیر شیعۀ ایرانی ایجاد شود که جماعت ساکن پایتخت می‌خواهند زبان و آداب و مذهب خود ‏را بر سکنۀ ولایات تحمیل کنند و آن ولایات را در حکم مستعمرۀ خود بشمارند. بعضی ‏ممالک که این تعصّب را داشتند سودی نبردند. آلمانها بیش از چهل سال برای برانداختن ‏زبان فرانسه  از دو ولایت آلزاس و لورن همه نوع جدّ کردند و عاقبت کوشش آنها بی‌نتیجه ‏ماند. در قرون سابق شاید جبر و سخت‌گیری شدید برای هضم یک عنصر قومی بدون سر و ‏صدای زیاد نتیجه می‌داد. در مملکت عثمانی سابق که قوم حاکم (یعنی ترکها) فقط یک ربع ‏نفوس امپراطوری بیشتر نبود و شاید چهار خمس نفوس یا بیشتر مسلمان بود آن قوم حاکم ‏قرنها با عناصر غیر ترکی و مخصوصاً مسلمین مدارا داشت و با مسیحیان و یهود هم رفتار ‏تا حدّی قابل تحمّل داشت و حتی در هیأت وزراء همیشه وزیرانی از آن عناصر داشت و ‏غالباً وزیران ارمنی و اولاح (یعنی از رومانیها) در کابینه بودند و به‌هرحال مسلمین آن ‏مملکت وسیع (که در وسعت چند برابر مملکت ترکیه کنونی بود) با وجود اختلاف زبان با ‏دولت خود یکدل بودند. بعد از انقلاب مشروطیت سال 1326 در عثمانی و تجدّدطلبی و ‏فوران ملّت بازی ترکان جوان تندروی سرکار آمدند که میل داشتند سایر عناصر و اقوام را ‏در صورت امکان به‌تدریج از بین ببرند و درنتیجه نه تنها با غیر مسلمین به‌ خصومت و ‏میل به افتراق برخاستند بلکه ولایات اسلامی هم که به آنها سختگیری می‌شد و زبان قوم ‏حاکم را بر آنها به‌شدّت تحمیل می‌کردند و از آنجمله عربها و ارناودهای (آلبانیها) مسلمان ‏قیام کردند و نتیجه عاقبت شدّت عمل و دار زدن بزرگان و پیشروان عرب شد. یکی از ‏عقلای ترک در استانبول وقتی به خود اینجانب گفت که در این گرفتاریها که با عناصر ‏مسیحی مملکت خودمان داریم همه گناه به گردن سلطان محمد فاتح است که در آن زمان که ‏استانبول و قسمتی از بالکان را فتح کرد اگر شمشیر به گردن سکنۀ غیر مسلم گذاشته و آنها ‏را بین قبول اسلام و اعدام مخبر می‌کرد همه مسلمان می‌شدند و ما حالا ملت واحد داشتیم و ‏آسوده بودیم ولی حالا دیگر در این عصر آن کار غیر ممکن است و موجب جنگ با خارجه ‏می‌شود. به همین جهت وقتی که بعد از جنگ اوّل جهانی و از دست رفتن همۀ ولایات ‏عرب نشین و غیره و فانی کردن ارامنه در ‌آناطولی از آن امپراطوری تنها همان قسمت ‏آناطولی و کمی از قسمت اروپایی که شاید روی هم رفته بیست درصد وسعت اوّلی بود باقی ‏ماند، باز بعضی از همان ملّت پرستان افراطی علناً می‌گفتند که حمد خدا را که ما خلاص ‏شدیم و یک ملّت متجانس شدیم (اگرچه کردها با عدۀ عظیمی که داشتند هنوز در داخلۀ ‏مملکت وجود داشتند.) اینگونه عقیدۀ عجیب بی‌شباهت نیست به آنچه به ناحق و افتراء و ‏محض خصومت به یکی از رجال ایران در طهران نسبت می‌دادند که بر ضدّ بعضی ‏تندرویهای آذربایجانیان گفته بود که آن ایالت حکم شقاقلوسی در بدن ایران دارد که باید به ‏خاطر سلامت باقی بدن آن را بریده دور انداخت. یقین دارم که این اسناد بی اساس بود و ما ‏هیچ وقت  چنین سیاستمدار کوته‌نظری نداشته‌ایم. ‏

در مملکت عثمانی بعد از استقرار مشروطیت بعضی افراطیون از تاتارستان روسیه ‏و قفقاز وارد آن مملکت شدند و شروع به تبلیغات تند کردند و یکی از آنها (که از تندروان ‏تاتار بود) رساله‌ای نوشته و منتشر ساخت به نام «سه طرز سیاست» و در آن به عثمانیان ‏تبلیغ کرد که برای آن مملکت سه طریقۀ سیاست وجود دارد که می‌توانند یکی از آنها را ‏اختیار کنند: یکی سیاست وطنی عثمانی است. یعنی همه ی سکنۀ مملکت را یک ملّت دانستن ‏و تقویت حسّ وطنی در آنها کردن، و دوّمی اتّحاد اسلام است که فقط سکنۀ مسلمان مملکت ‏را ملّت خود دانسته و مایل به یگانگی با مسلمانان دیگر دنیا هم باشند، سوّم علاقه مندی فقط ‏به قوم ترک و بیگانه شمردن اقوام دیگر مملکت. نویسنده سعی کرده بود با استدلالات ثابت ‏کند که همان شقّ سوّم ترجیح دارد. این عقیدۀ آن شخص متعصّب تاتار که چنگیز را ‏می‌پرستید و خود شنیدم که اسم آن ظالم خونخوار را با دعای صلی‌الله علیه و آله می‌برد ‏پیشرفت کرد و سفسطه‌های لئون کاهون یهودی فرانسوی در کتاب قصّه مانند خود به اسم ‏‏«مقدّمه به تاریخ آسیا» که در آن چنگیز را بزرگترین سیاسی و شاه مرد عالم می‌شمارد به ‏وسیلۀ ترجمه به ترکی در بین جوانان ترک رواج گرفت و سیاست اتّحاد اتراک به وجود آمد ‏که چندی خواب امپراطوری ترک از حدود بالکان تا حدود مانچوری را می‌دیدند و این ‏سیاست فقط با ظهور و تسلّط مصطفی کمال (آتاتورک) ظاهراً متروک شد. در همین زمان ‏خودمان هم نمونۀ دیگری از این نوع سیاست که مبنی بر تفوّق نژادی و از میان بردن ‏نژادهای دیگر مملکت بود در بین ملّتی که خود را بالاترین ملل دنیا می‌دانست دیده شد که ‏برای تصفیه و یک نواخت کردن سکنۀ مملکت خود خطّ مستقیم را که اقصر فاصله در راه ‏مقصود است انتخاب کرده و قسمتی عمده بیش از هفت هشت میلیون از یک عنصر دیگر ‏اهل وطنشان را کشتار کردند. ‏

 

آنچه در باب وضع سیاست عثمانیان در دورۀ سابق گفته شد نباید حمل بر انتقاد ‏افراطی یا خدای نخواسته طعن بر آن ملت شود که امروز هم دوستی با صفا در بین ما و آنها ‏برقرار است و هم اولیای آنها آن سیاست اشتباهی قدیم را در مملکت خود متروک داشته‌اند ‏بلکه محض دلسوزی به آنها و بیشتر برای عبرت خودمان آن چند کلمه عرض شد. ‏

غرض آنکه مملکت دارای عناصر مختلف اگر پیرو سیاست عاقلانه باشد باید بر ‏وطن مشترک متّکی باشد و در بین اقوام مختلف خود تبعیضی روا ندارد و به عدالت قلوب ‏همه را جلب کند و رشتۀ اتّحاد ملّی را استوار نگاه دارد. ورنه اگر هم مدّتی نگهداری آن ‏اقوام در تحت حکم یک مرکز قوی ممکن باشد آن اتّحاد ظاهری اجباری است (چنانکه فعلاً ‏در مملکت روسیه یا به‌اصطلاح خودشان «اتّحاد جماهیر شوروی» بنا بر اظهار آکادمی ‏علوم روسیه (چنانکه در دائرۀ المعارف بریطانی در مادۀ روسیه آمده) 169 قوم و نژاد در ‏تحت انقیاد به یک قدرت مرکزی هستند. ولی چون قلوب آن جماعات به واسطۀ عدم آزادی ‏با اولیای آن کشور متّحد و یکرنگ نیست همیشه در موقع تزلزل بنیان به واسطۀ صدمه و ‏تکان خارجی یا داخلی از بیم تلاشی ایمن نخواهد بود). گاهی ملّتپرستان افراطی اصلاً ‏وجود اقوام و عناصر و زبانهای مختلف را در ایران بالمره انکار می‌کنند و گمان می‌کنند با ‏تندگویی و تندخویی و مجادله آن عناصر هضم می‌شوند و متوجّه نیستند که فقط عدالت و ‏تساهل و برادری و توجّه فوقالمعمول به رفاه آنها و آزادی آنها بر قوّت هاضمۀ حکومت ‏مرکزی می‌افزاید، نه جبر و سخت‌گیری و طعن بر ناصحین در این باب. ‏

تساهل ـ یکی دیگر از مطالب من که فقط به اجمال و اختصار تمام می‌خواهم به آن ‏اشاره بکنم، آن چیزی است که گویا بهترین لغت برای آن همان تساهل است یا وسعت صدر ‏و تحمّل عقاید مخالف خود و درواقع همان جملۀ ارشادی قرآن است که گوید: «الذین ‏یستمعون القول فیتبعون احسنه» و این صفت بسیار مفید و مهم و عالی است ومی‌ترسم ‏متّصفین به آن بین ما زیاد نباشد و خیلی لازم است که ترویج و تشویق شود و البته مجاهدت ‏و تسلّط بر نفس و ریاضت و تمرین و تهذیب خُلق و قوی بودن اعصاب برای آن ضرور ‏است. بعلاوه وجود آزادی به معنی حقیقی، من از اول جوانی و حتّی ایاّم صبی وقتی که ‏اساتید و علمای ما به‌شدّت مانع گفته شدن و نوشته شدن بعضی مطالب می‌شدند و طعن شدید ‏و تکفیر بلکه قصد جان کسی را که چیزی برخلاف عقاید مسلّم آنها که آن را حقّ مطلق و ‏حتّی بدیهی می‌دانستند  می‌کرد می‌دیدم و می‌شنیدم که دلیل آنان برای این شدّت عمل و تندی ‏فوق العاده اینست که چون راه ما حقّ است نباید به تقریر و تحریر ناحق اجازه بدهیم و از ‏آنجمله تحصیل علم حکمت قدیم را هم غدغن می‌کردند و حتّی خودم دیدم که استاد ما که ‏مجتهد عالمی بود می‌گفت که کتاب مثنوی مولانا را با دست نمی‌توان گرفت و فقط با انبر ‏می‌توان آن را گرفت. ‏

همیشه با شدّت ایمانی هم که خودم داشتم به خاطرم می‌گذشت که اگر عقاید ما حقّ ‏است چرا از ذکر و تحریر خلاف آن اندیشه داریم و فقط بیم از قول مخالف وقتی معذور ‏است که مال ما سست باشد و به یک گفتار یا نگارش خلاف آن متلاشی شده و درهم بریزد و ‏این خود علامت خوبی برای عقیدۀ صواب نیست. خلاصه آنکه افکار و عقاید با بحث و ردّ ‏و شنیدن هر طرف مسأله در هر امری پخته وکامل و راسخ‌تر می‌شود و بس. ترویج صفت ‏تساهل در ایران وظیفۀ پیشروان و پیشوایان قوم است. پس از وجود آزادی و بهتر از کلام ‏ولتر فرانسوی سخنی نمی‌توان یافت که گفت من با عقیده‌ای که شما دارید کاملاً مخالفم، ولی ‏حاضرم حتّی جان خود را فدا کنم برای آنکه شما بتوانید آن عقیده را به آزادی اظهار و تبلیغ ‏کنید. سعدی هم این را در قصۀ نزاع جهود با مسلمان به این معنی اشاره کرده که چون: ‏

گر از بساط زمین عقل منعدم گردد

به خود گمان نبرد هیچکس که نادانم

پس بگذار هر کس حرف خود را بگوید. ‏

سخن ما و تصدیع طولانی که حضّار محترم با شکیبائی و حوصله به آن گوش داده و ‏خسته شدند تمام شد و مخلص عرایض امروز من درچند کلمه می‌گنجد. ضرورت آزادی ‏اجتماعی و سیاسی و روحانی به اعلی درجه و تا سرحدّ تجاوز به حقوق غیر (آنهم نه با ‏تأویل و تفسیر) تمسّک به وطن پرستی حقیقی و راستین و استوار بودن و حاضر شدن به ‏فداکاری در دفاع وطن از یک‌طرف و سعی عظیم  در گوارا کردن توطّن در آن وطن با ‏فراهم نمودن اسباب رفاه و عدالت و آزادی ـ برادری با تمام هموطنان و احتراز از ‏نژادپرستی و ملّت بازی افراطی و بالاخره تساهل کامل به‌قدر مقدور برای مدارا با صاحبان ‏عقاید و سلیقه‌های مختلف.‏

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید