back to top
خانهابوالحسن بنی صدرمقالات و مصاحبه هاآرمان و الگو با یکدیگر همراهند:

آرمان و الگو با یکدیگر همراهند:

Abolhassan Banisadrپرسشها از ایرانیان و پاسخها از ابوالحسن بنیصدر

 

بسم رب الشهدا و الصدیقین

والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین

  با سلام و درود فراوان خدمت شما استاد عزیز و ارجمند،

با توجه به نقش ویژه اندیشه راهنما در مکتب فکری شما، و همچنین نیاز شدید روشن سازی و ابهام زدایی در اندیشههای دینی، و با مطالعه و پیگیری آثار شما و پاسخهایتان، به ویژه آنهایی که در حوزه دین و مسایل مربوط به آن مطرح میگردند، پرسشهایی برای ما پدید آمده است که امیدواریم همچون همیشه با پاسخهای بینظیر شما روشن شوند. تنها از شما خواهشمندم که در صورت امکان پاسخها را هر چه زودتر روی سایت بگذارید زیرا این پاسخها در کارهایی که بدانها مشغولیم به شدت تاثیر گذارند و نقاط ناروشنی برایمان بودهاند

* بخش نخست پرسشها، شامل پرسشهایی است که به امامت و زندگی و سیره ائمه مربوط میشوند. در آغاز سئوالاتی که به مهدویت و آخرالزمان و فلسفه ظهور مربوطند را مطرح میکنم که با توجه به شرایط کنونی بسیار با اهمیت است و تا حدود زیادی برایمان مبهم است. سپس سئوالاتی که به ائمه و برخی احادیث و زندگانی ایشان مربوط میشوند را مطرح میکنم، اگر این پرسشها را جداگانه نقد بفرمایید تا هر یک برای ما روشن بشوند جای سپاس فراوان است، اکنون طرح پرسشها:

 

٭ پرسش اول:

1- شما در سخنرانی موانع تشکیل جبهه مردمسالاری، فرمودید سیستم بدون امام زمان نمیشود، چرا اینگونه است؟ آیا واژه «امام زمان» و زندگی ایشان از قرنها پیش تا کنون، ضرورت دارد؟ آیا دلایل دیگری بر حضور زنده ایشان از گذشته تا به حال، وجود دارد؟

 

پاسخ پرسش اول:

   تمامی سامانههای دینی و غیر دینی که ارائه شدهاند، هدفمند هستند. هدف آرمانی است که در آینده تحقق  میجوید. آرمان از الگو جدائی ناپذیر است. زیرا در وجود الگو است که آرمان قابل مشاهده میشود و انسانها میتوانند به اندیشه راهنمائی بگروند که الگو حاصل عمل به آن و تجسم آرمان آناست

      بدینسان، جدائی ناپذیری الگو از آرمان هم بدینخاطر است که آرمان تحقق پذیر همان نیست که آرمان ساخته خیال و تحقق ناپذیر. هم بدینلحاظ است که به انسانها قاعده بس مهم را تذکار میدهد: تا تغییر نکنی تغییر نمیدهی. الگوبه انسانها میگوید: هرکسی خود رشد میکند و با تغییر کردن است که تغییر میدهد. هم بدینجهت که آینده را از ابهام خارج میکند. زیرا الگو آن را دروجود خود حال میکند. بدینقرار، امامت هرگونه رهبری نیست. از جمله آن نوع رهبری است که الگوی عمل حاصل از عمل به اندیشه راهنما و کسی است که آینده را در وجود خود حال میکند. برای دانستن اهمیت الگوئی که آینده را از ابهام خارج میکند، از خود بپرسیم:

     آیا آقای خمینی و دستیاران «روحانی» او الگو بودند و جامعه ایرانی، آینده را در وجود آنها، بدون ابهام، مشاهده میکرد؟ وضعیت امروز کشور پاسخ نه، نهای بسیار شفاف به این پرسش است. استقرار ولایت مطلقه فقیه بجای ولایت جمهور مردم میگوید که آقای خمینی و دستیاران «روحانی» او، بدیل استبداد شاه بودند اما الگوی اصول و اندیشه راهنمای انقلاب ایران، اسلام بمثابه بیان استقلال و آزادی و در بردارنده روشهای رشد بر میزان عدالت اجتماعی، نبودند. به سخن دیگر، قرارگرفتن آنها در رهبری انقلاب، ضعف بزرگ آن انقلاب بود.

      این ایام، بکار آماده کردن کتاب «رهبری در مردم سالاری» هستم. فراوان به کارهای صاحب نظران مراجعه میکنم. حاصل جمع نظرها ایناست: در غرب، بحران احزاب سیاسی همچنان ادامه دارند. از جمله دلایل این بحران دیرپا،سه دلیل زیر هستند:

1 – هر تحولی نیاز به اقلیت پیشروئی دارد که از قید و بند نظامی که میخواهد تغییر دهد، رها باشد. و

2 – اندیشه راهنمائی را پیشنهاد کند که آرمان شهر تحقق پذیر را دربرداشته باشد. و 

3 – اقلیت کمتر بدیل حاکمان و بیشتر الگوی آرمان بگردد. یعنی از راه عمل به اندیشه راهنمائی که پیشنهاد میکند، به اکثریت بزرگ، خویشتن را بمثابه آرمان قابل تحقق، در معرض مشاهده جمهور مردم قراردهد

    در دموکراسیهای کنونی، سازمانهای سیاسی در هر سه مورد بالا،گرفتار کاستی هستند. هم، به قول ادگارمورن، فیلسوف و جامعه شناس فرانسوی، گرفتار بنبست اندیشه راهنما هستند. و هم، آرمان قابل تحقق ارائه نمیدهند و خود نیز الگو نیستند. درازمدت به کنار، میان مدت نیز زمان عمل آنها نیست. مسابقه بر سر مهندسی در کوتاه مدت است. و هم، جامعهها تغییر کردهاند و سازمانهای سیاسی دیگر آن پایگاه اجتماعی را که داشتند، ندارند و نتوانستهاند خود را با تحول همآهنگ کنند چه رسد به الگوئی بودن که آینده را در وجود خود حال میکند. بر اصل موازنه عدمی، این کاستی را نیز خاطر نشان کنیم که سازمانهای سیاسی، از آنجا که هدف را رسیدن به قدرت و حفظ آن کردهاند، «منافع» را جانشین حقوق گرداندند و بخاطر تحول جامعهها، منافع نیز همانها نیستند که بودند: اقلیت کوچک صاحب امتیاز و اکثریت بزرگی که دیگر در شکل بندیهای اجتماعی پیشین نیستند

      اینک بپرسیم: آیا چون اندیشههای راهنمائی که پیشنهاد شدهاند، همه آرمان شهر دارند و همه بدیلمند و شماری از آنها، الگو دارند که این الگو است که نقش بدیل را بر عهده دارد، وجود آرمان شهر و الگو ضرور است و یا چون این دو ضرورهستند، اندیشههای راهنما ناگزیر دربرشان میگیرند؟

      میدانیم که هر انسانی که در جستجوی دانش شود، آن را مییابد. عمل یافتن در زمان حال و آینده انجام میگیرد. دانشجو هدفمند است زیرا هدفش یافتن دانش است. و یافتن دانش همراه است با دانشمند شدن انسان دانشجو. بدینسان، دانشمند الگو است برای دانشجویان و امام است برای آنان. به کسی که از خود بپرسد اگر درپی دانش شوم به کجا میرسم و چه کسی میشوم؟ میگوید به فضای باز دانش میرسی و دانشمند میشوی. آن دانش سرا آرمان شهر و دانشمند الگو است و این دو از یکدیگر جدائی ناپذیرند: بدوندانش دانشمند نیست و بدون دانشجو دانش جسته نمیآید و دانشمند وجود پیدا نمیکند. باز، بدون دانشمند، الگو و روش علمی نیست. از لحاظ زمان نیز که بنگریم، بدون آینده حال نیست و بدون حال، گذشته و آینده نیست. پیوستگی زمان در گرو هدفمندی است. چنانکه  کلاس اول دبستان، دانش یافتهای است (گذشته) و زمان حالی باردار  آیندهای است دانشآموز دانشمند میشود و بنوبه خود، الگو میگرد برای دانشآموزان نسل پس از خود. بدینترتیب، گذشته حال میشود با انتقال دانش و حال جای به آینده می‌‌سپردبا یافتن دانشهای جدید. الگوها هم بر جریان مداوم زمان شهادت میدهند زیرا هم معلومات (یافتههای علمی در گذشته) را در سردارند و هم بوجود خود، الگوی جویندگان دانش هستند و هم میگویند به دانشسرائی که آرمان شهر است وقتی میتوان رسید که حال از گذشته و آینده از حال، نبرند

در فهرست پرشمار پرسشهای پرسش کنندگان، پرسشی در باره امام علی و امامان دیگر است. پرسش اینست که ما آنها را جز از زبان تاریخ نمیشناسیم. چرا باید به تاریخ اعتماد کرد؟  پاسخ پرسش اول را کامل میکنم با پاسخ به آن پرسش:

 1 – یکباردیگر خاطر نشان میکنم که تاریخ راستگو تاریخی است که امرهای واقع مستمر را میشناساند و رابطه آنها را بایکدیگر مییابد چنان که خود به زبان درآیند و تاریخ را آنسان که واقع شدهاست، بازگویند. پس این الگوها و هر الگوی دیگری را بمثابه امر واقع مستمر باید شناسائی کرد. این شناسائی است که هویت آنها را بر ما آشکار میکند.

2 – روش بسیار کارآمدی که جا برای اما و اگر نمیگذارد، عمل به اندیشه راهنمااست. چنانکه اگر کسی دانشمندی را الگوی خود کند، از راه آموختن دانش او است که الگو را آنسان که هست شناسائی میکند بدین‌ خاطر که خود همانند او میشود و بسا از او در میگذرد. پساگر کسی خواست بداند علی (ع) کیست، بنابراین که او می‌ گفت قرآن ناطق است، بر او است که به قرآن عمل کند. هرگاه آدمی نخواهد خود را به دشمنیکور و یا دوستی جاهلانه بسپرد و بخواهد تجربه کند، از رهگذر تجربه، به واقعیت بس مهمی نیز پی میبرد: به الگو و امام، دین یا مرام بمثابه بیان < b>استقلال و آزادی را  میتوان از دین یا مرام بمثابه بیان قدرت، باز شناختروشن سخن اینکه اگر فرض این باشد که علی (ع) انسانی خودانگیخته (= مستقل و آزاد) بوده‌ است، آن برداشت از قرآنی که آن را بمثابه روش زیستن در خودانگیختگی، در اختیار آدمی قرار می‌ دهد، اندیشه راهنما است. به بیان دیگر، عمل به آن قرائت از قرآن که بیان استقلال و آزادی است، به تجربه‌ گر امکان می‌ دهد شناسائی دقیقی از الگوئی بدست آورد که امام خودانگیختگی و زیست در حقوقمندی است. تجربه‌ گر به یمن کرامت بر کرامت افزودن، به یمن الگو شدن، به یمن نماد حق شدن، به یمن آرمان گشتن، در می‌ یابد چرا گفته‌ اند: علی با حق و حق با علی است

      دانستنی است که در قرن بیستم ایدئولوژی هائی چند به جامعه‌ های مختلف پیشنهاد شدند. این مرام ها بدیل قدرتمداران را داشتند اما الگو زیست در مرام پیشنهادی را نداشتند. برای مثال، درجامعه آلمانی، نازیسم حزب نازی را بعنوان بدیل حگومت‌ گران داشت اما الگو عمل به اندیشه راهنمائی که پیشنهاد می‌ کرد، نداشت. مردم آلمان، در وجود هیتلر و اعضای حزب او، آینده را حال نمی‌ دیدند. و چون تنظیم رابطه با قدرت و نه با حق، همگانی بود، نتوانستند حزب نازی را الگوی زور، زوری بس ویرانگر و مرگبار ببینند. لذا، آرمان شهر، ویرانه‌ ای شد که آلمان بعد از شکست بود. رهبران حزب کمونیست روسیه و این حزب  نیز بدیل بودند اما الگو نبودند. مرامها و احزاب دیگر نیز با مشکل فقدان الگو روبرو بودند و اینک، از جمله بدین‌ خاطر، در بحرانند.

       در غرب، از انقلاب فرانسه بدین‌ سو، سازمان سیاسی الگو و «حزبی الگو» و رابطه سازمان با اندیشه راهنما و رابطه این دو با الگو، همچنان موضوع بحث است. از جمله دلایل که برای انحطاط احزاب کمونیست اروپائی می آورند، یکی این‌ است که این احزاب نتوانستند فرهنگ سوسیالیستی پدید آورند. اعضای آنها در فرهنگ بورژوائی زندگی کردند و حزب ها نیز در همان فرهنگ جا خوش کردند. از اینرو، جذب نظام حاکم شدند (مخالف منفی بمعنای نیروی تغییر دهنده نظام به مخالف مثبت بمعنای اصلاح کننده نظام بدل شدند). لذا نتوانستند آینده را در وجود خود حال کنند (الگو بگردند) و الگوی روسی و بعد از آن چینی، آرمان شهر مطلوب که نبودند، عامل ترس از آینده اگر حزب کمونیست دولت را تصرف کند نیز بودند: تغییر نکردند پس نتوانستند تغییر بدهند.

 

 

 

 

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید