back to top
خانهآرشیو گزارش‌ها از سایت قدیمگزارش‌ها و تحلیل‌ها oدو عضو سابق شورای امنیت ملی توضیح می دهند چسان حکومت بوش...

دو عضو سابق شورای امنیت ملی توضیح می دهند چسان حکومت بوش فرصتی را سوخت که ارائه «نقشه راه» توسط ایران بوجود آورده بود:

انقلاب اسلامی: یادآور می شود که در حکومت خاتمی، صادق خرازی، به اتفاق سفیر سوئیس در ایران، «نقشه راهی» را تهیه کردند. این نقشه مجموعه پیشنهادهائی بود برای این که دو طرف، از راه مذاکره، به یک توافق عمومی برسند و روابط ایران و امریکا عادی شوند. اینک فلینت هیلاری و مان لورت، که آن زمان، در شورای امنیت ملی کار می کرده اند، کتابی را به نام «رفتن به تهران»، انتشار داده اند. در تاریخ 27 فوریه 2013، گارت پرتر مقاله ای در باره آن «نقشه راه» و نقش محافظه کاران جدید در جلوگیری از ایجاد تفاهم دو کشور انتشار داده است:

 

● این دو، در کتاب خود، «برو به تهران»، کوشیده اند نه تنها سیاست امریکا در ایران انتقاد کند، بلکه، این سیاست را بمثابه یک مسئله بررسی کند که فرآورده سلطه طلبی امریکا است: در 2003، «نقشه راهی» را که ایران ارائه کرد، جدی نگرفت. این نقشه راه پیشنهاد می کرد گفتگوهای دوجانبه برسر تمامی مسائل فی مابین، انجام بگیرند. ولی کسانی که می باید تصمیم بگیرند، یا ناتوان از گرفتن تصمیم بودند و یا ناتوان از تأثیر گذاردن بر تصمیمی بودند که گرفته شد: بی اعتنائی کردن به پیشنهاد و از دست رفتن فرصت حل و فصل مسائل با ایران. 

 

انقلاب اسلامی: یکبار دیگر یادآور می شود که «نقشه راه» اعلان آمادگی بود برای گفتگو در باره همه مسائل فی مابین. این نقشه راه را صادق خرازی و سفیر سوئیس در تهران تهیه و به تصویب خامنه ای و خاتمی رسانده و از طریق وزارت خارجه سوئیس برای وزارت خارجه امریکا فرستاده شده بود. بوش و حکومت او مست «پیروزی» در جنگ با عراق بودند و به آن اعتناء نکردند. روزهای سخت امریکا در عراق و افغانستان سر رسیدند اما فرصت سوخته بود.

 

● این دو، پس از مشاهده شیوه تصمیم گیری در باره «نقشه راه»، در حکومت بوش، در اعتراض به سیاست امریکا در ایران، کار در حکومت را رها کردند. لورت ها نخواستند به کار راحت و با درآمد خوب در ازای حمایت از خطوط اصلی نقش امریکا در سیاست جهانی و بالا رفتن در سلسله مراتب، دلخوش کنند. این شد که کار دولتی را رها کردند.

     بجای آن کار، این دو اتخاذ یک موضع محکم در مخالفت با سیاست امریکا نسبت به ایران را برگزیدند. سیاست حکومت باراک اوباما را سخت تر  مورد انتقاد قرار داده اند و می دهند. بخاطر موضعشان، مورد دشمنی محافظه کاران جدید شدند و حتی نیوریپالیک این دو را متهم کرد که مشاور شرکت نفتی شده اند که می خواهد با ایران معامله کند.

● این دو مرتب با تشدید فشار به ایران مخالفت می کنند و توضیح می دهند که بیشتر ایرانیان خواستار دموکراسی لائیک هستند و این فشارها مانع تحول وضعیت سیاسی در ایرانند. در تحلیل ریشه های مشروعیت رﮊیم اسلامی، این دو خاطر نشان می کنند که علت انقلاب و روی کار آمدن خمینی در 1979، دیپلماسی شاه و برانگیختن حساسیت مذهبی ایرانیان بود. تحلیل این دو جز آنست که طی افزون بر سه دهه، دیگران می گویند و بدون تردید تحلیل عمیق و مهمی است.

● در کتاب، فصلی به تحلیل «استراتژی بزرگ» ایران در باره نقش گفتگو با امریکا پرداخته است. نویسندگان توضیح می دهند چرا نظرهای کارشناسان در واشنگتن نادرست هستند. به نظر این دو، ایران می خواهد همچون ﮊاپن و کانادا توانائی فنی تولید بمب اتمی را پیدا کند اما نمی خواهد این بمب را بسازد. بدست آوردن این توانائی فنی را قرارداد منع گسترش سلاح هسته ای، ممنوع نکرده است.

● در فصل بعد، به امری می پردازند که سر خوب حفظ شده ایران در باره برنامه اتمی و سیاست خارجی این کشور است: رهبری ایران به این نتیجه رسیده است که غنی سازی اورانیوم تنها وسیله است برای برانگیختن امریکا به تن دادن به مصالحه ای استراتژیک با تهران است. هرآنچه در طول یک دهه ای که از عمر بحران اتمی ایران می گذرد، ایرانیان کرده اند، بیانگر این هدف هستند. 

     فکر ثابتی که در واشنگتن، همگان برآنند، اینست که رﮊیم اسلامی ایران نمی تواند وارد گفتگوی جدی با امریکا بگردد. زیرا ادامه حیات رﮊیم در گرو دشمنی با امریکا است. لاورت ها غلط بودن این فکر را مدلل می کنند. این کار را با برشمردن ابتکارها که ایرانیان برای گفتگوهای جدی با امریکا بعمل آورده اند می کنند: کوشش هاشمی رفسنجانی وقتی رئیس جمهوری بود برای بهبود روابط با امریکا در سالهای 1991 تا 1995 و پیشنهاد همکاری ایران به امریکا برای مبارزه با القاعده در افغانستان و بخصوص کوششها بعد از ترورهای 11 سپتامبر 2001، برای حل و فصل مسائل که ارائه «نقشه راه» نمونه بارز آن کوششها است. 

● در این جا، تحلیل دقیق و جزء به جزئی از «نقشه راه»ی که ایران به امریکا پیشنهاد کرد و حکومت بوش آن پیشنهاد را رد کرد. کتاب بر اینست که امریکا حاضر نبوده است بپذیرد، در خاورمیانه، ایران از سلطه اش، بدر رود. بخصوص در پی از میان برخاستن شوروی، امریکا برآن شد سلطه خویش را برخاورمیانه کامل کند. چرا که از آن پس، خود را از محظورات تعادل قوا، رها می دید.

      در کتاب خاطر نشان می شود که پیش از جنگ خلیج فارس (جنگ اول امریکا و متحدانش با رﮊیم صدام)، مشاوران اصلی جیمس بیکر، وزیر خارجه ﮊرﮊ بوش (پدر) به این نتیجه رسیدند که در برابر شوروی، همکاری استراتژیک با ایران ضرور است. اما چون رﮊیم شوروی فرو پاشید، گفتند: «دیگر نیازی به این همکاری نیست». 

● پیش از آن، سیاست امریکا مهار هم ایران و هم عراق (جنگ 8 ساله بدین خاطر در سود انگلستان و امریکا و اسرائیل بود. ا.ا)، با فروپاشی شوروی، جای خود را به تقویت موضع مسلط امریکا در خاورمیانه داد.

    در دوره کلینتون، همان سیاست دوره بوش در مورد ایران ادامه یافت. بنظر این دو نویسنده کتاب، در نقش محافظه کاران جدید نباید اغراق کرد. زیرا منافع بنیادی، حتی پیش از 2001، حکومت امریکا را به اتخاذ چنین سیاستی بر می انگیختند. حکومت بوش بنا را بر سرنگونی رﮊیم ایران گذاشته بود. اینست که تن به دیپلماسی برای عادی کردن رابطه با ایران نمی داد.

      حکومت اوباما همچنان تابع توقعات موقعیت هژمونیک امریکا و اسرائیل در خاورمیانه است. اینست که بطور کامل تن به دیپلماسی با هدف پایان دادن به بحران روابط با ایران نمی دهد. 

● یادآور می شود که بوش می پنداشت اشغال عراق توسط امریکا، ایرانیان را به حرکت در می آورد و رﮊیم ایران ساقط می شود. پس نیازی به دادن کمترین امتیاز به این رﮊیم نیست. از قرار، حکومت اوباما در همان دام افتاده است. این حکومت می پندارد مجازاتهای اقتصادی که امریکا و متحدانش برضد ایران وضع کرده اند، گلوی رﮊیم ایران را آنقدر خواهند فشرد تا جان سپارد.

 

انقلاب اسلامی: این دو نویسنده کتاب، نیاز رﮊیم ایران به بحران، بنابراین، نیازش را به «دشمن انگاری» امریکا ندیده اند. رابطه ستیز و سازش پنهانی – علنی را نیز ندیده است. این امر که یک رابطه ارگانیک می باید وجود داشته باشد تا که از انقلاب بدین سو، ایران همواره در بحران زیسته باشد و امریکا محور سیاست داخلی و خارجی ایران شده باشد و امریکا نقش محوری در بحران ها یافته باشد. وقتی ثنویت تک محوری اصل راهنما می شود و نویسندگان یک طرف را فعال می کنند، از دیدن نقش محور دوم ناتوان می شوند. این دو از این قاعده که تا زیر سلطه نخواهد نیروهای محرکه خود را صادر و یا تخریب کند، سلطه گری که امریکا است نمی تواند طرح سلطه بر منطقه را تهیه و به اجرا بگذارد و باز این دورﮊیم ایران را یکسره فعل پذیر انگاشته اند. وضعیت اقتصادی ایران می گوید که رﮊیم استبدادی زمینه ساز حضور قدرت امریکا بمثابه سلطه گر در منطقه است. الا اینکه امریکا دارد توان از دست می دهد

شماره ۸۲۳ از اسفند ۱۳۹۱ تا ۶ فروردین ۱۳۹۲

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید