آدمی می باید از دین سالاری بیآساید. اگر نه، گرفتار بدترین نوع استبداد است. می گویند آقا، همه ادیان دنیا، همه طرز فکرهای دنیا می گویند که انسان برای دین بمیرد، خوب است. اگر پایش افتاد، اگر کسی به دین شما توهین کرد، یا بد گفت، یا مانع از اینکه شما به دین تان عمل کنید، اگر بایستید و بجنگید، شهید هستید.
اینجا یک ابهام خیلی مهمی است که اگر شما بهش دقت نکنید، گرفتار می شوید چنانکه تمام بشر گرفتارش است، از ماده پرست بگیر تا مسیحی، مسلمان، یهودی، زردشتی و هر دین دیگری. آن ابهام کجاست؟ آن ابهام آنجاست که دین، یک روش بیش نیست. خارج از من، بقول علی ابن ابیطالب، خارج از انسان، نوشته ای است در کاغذ. هیچی بیشتر از این نیست. اما اینکه من هستم، من برای آن نوشته در کاغذ نمی میرم، من برای آن حقی می میرم که اگر از من ضایع شد، دیگر من نیستم، بعنوان انسان دیگر وجود ندارم. آزاد نیستم. برای آنکه آزاد زندگی کنم، باید جلوی زورپرست بایستم. حالا اگر زورپرست زد و مرگ پیش آورد، خوب شهادت است، قبول. اما اینجا پای دفاع از حق است و آزادی، نه آن نوشته در کاغذ! این مسئله خیلی دقیق و مهمی است که تفاوت است بین آنچه در جنگ صفین، گرفته بود بالای نیزه و می گفت که این قرآن است، لاحکم الا لله، و آنچه که می گفت قرآن ناطق من هستم. قرآن ناطق من هستم یعنی که دین داشتن، خود دین روش است. برای دین نه می شود مرد، نه می شود زندگی کرد. دین روش است. شما بکار ببری، خوب زندگی می کنید. آنچه که می شود برایش ایستاد و جنگید، وقتی است که حق دین داشتن را از شما بگیرند. بگویند که شما حق ندارید این دین را دشته باشید یا حق ندارید دینی را نداشته باشید. بله، اگر کسی آمد و این حق را از شما خواست بگیرد، آنجا باید بایستید و بجنگید.
پس دفاع از حق، یک چیزی است و دفاع از این حق را تبدیل کردن به یک چیز دیگری که گویا دین، چیزی است خارج از من و شما، که برای او- مثلاً می گویند که بخاطر مارکسیسم لنینیسم، به پبش- همچین خاطری وجود ندارد. مارکسیسم لنینیسم برای من است، من برای مارکسیسم لنینیسم نیستم. دین هم برای انسان است، انسان برای دین نیست. این یک رابطه اساسی است که اگر تغییر کرد، دو نوع آدم بوجود می آید: آدمی که می داند که دین برای انسان است و دین را بعنوان روش بکار می برد، و آدمی که خیال می کند که انسان برای
دین است و دین را بعنوان چماق بکار می برد؛ حتی تو سر خودش. یک موجود متعصب، و زورگو می شود و زور می گوید و زور می شنود.
لینک کامل صحبت آقای بنی صدر- تاریخ ۱۸ بهمن ۱۳۷۷