back to top
خانهنویسندگانعلی شفیعی; روانشناسی جنگ و سلطه گری در پرتو تجاوز جنگی اسرائیل...

علی شفیعی; روانشناسی جنگ و سلطه گری در پرتو تجاوز جنگی اسرائیل علیه ایران

 

 

متن سخنرانی علی شفیعی در اتاق اندیشه و بحث آزاد به همت « مجامع اسلامی ایرانیان » در تاریخ ۴ تیر ماه ۱۴۰۴ برابر با ۲۷ ژوئن ۲۰۲۵

خانم ها و آقایان صحبتهای امشب من از سه بخش تشکیل یافته اند:

بخش اوّل: روانشناسی جنگ افروزی بقصد سلطه گری،

بخش دوّم: روانشناسی افراد، گروهها و حاکمان جنگ افروز و

 بخش سوّم: روانشناختی تبلیغات جنگی و هدف اصلی آنها

 

بخش اوّل: روانشناسی جنگ افروزی بقصد سلطه گری

  • جنگها همیشه نتایج تصمیم گیری اقلیت بسیار کوچکی از افرادی است که در رأس قدرت سیاسی قرار دارند. در نظامهای استبدادی و این اواخر حتی در غرب باصطلاح « مردم سالار » نیز یک نفر تصمیم به جنگ، آتش بس و یا صلح را میگیرد.
  • تجاوز جنگی و یا « جنگهای پیشگیرانه » همیشه مصرف داخلی دارند. بدین معنی که هر زمان در کشوری رهبران سیاسی حاکم در آن کشور گرفتار بحرانی دگرگون ساز گشتند، تلاش میکنند، بحران داخلی خود را از طریق ایجاد جنگی « دفاعی و بازدارنده » به بیرون از مرزهای کشور خود، انتقال دهند.
  • با اینکار یک بسیج عمومی بوجود میآورند و تبلیغ میکنند که پیروزی در این جنگ اهمیت حیاتی دارد. چرا که بایستی از موجودیت وطن خویش دفاع کنند.
  • در کنار اینگونه تبلیغات کاملاً دروغ، سرکوب مخالفین سیاسی، بخصوص مخالفین جنگ افروزی، ادامه پیدا میکند تا زمانیکه بحران را از سر بگذرانند.
  • در عمل اکثریت بسیار بزرگی از مردم و ملتهای درگیر با جنگ، مخالف جنگ افروزی هستند. تنها اقلیت بسیار قلیلی وجود دارند جانبدار و مشوق جنگ که کارشان بررسی و بیشتر غلّو در قدرت نظامی خود، و خسارات و کشته های « دشمن » که تبلیغ و القا میشوند.
  • در حقیقت اکثریت قریب به اتفاق ملتهای متخاصم در جنگ، وقتی وطنشان شعله ور جنگ میشود، ساکت و خاموش و در تلاش برای حفظ جان و هستی خود و نزدیکان شان میشوند.
  • حال آن یک نفر و یا اقلیت بسیار کوچک از حاکمان سیاسی که دستور جنگها را صادر میکنند، همیشه و در همه جای دنیا، تلاش میکنند، بنام و « مصلحت ملت، قوم و یا دین و ایده ئولوژی » جنگ افروزی خودشان را توجیه، و حق جلوه دهند.

حال از جنبه روانشناسی این سئوال پیش میآید، که چرا اصلاً جنگها بوجود میآیند؟

از اواخر قرن نوزدهم، یعنی زمانیکه روانشناسی از فلسفه جدا و خود بطور مستقل بمثابه یک علم در دانشگاهها تدریس و آموخته میشود، شناخت روانشناسی ایجاد جنگ، افراد جنگ افروز، و بیش از همه قربانیان جنگها، که شامل چندین و چند نسل پی در پی می شوند، موضوع علم روانشناختی و روان درمانی گشته است.

برای مثال نامه نگاری معروف مابین آلبرت انشتین و زیگموند فروید در سال ۱۹۳۲ که تحت نام « چرا جنگ ؟ » بصورت کتاب به زبانهای گوناگون ترجمه و انتشار یافته، مشهور ترین آنها است.

در این نامه ایشتن از فروید سئوال میکند:

« آیا این امکان وجود دارد که رشد روانی انسان طوری ساخته و هدایت شود که توانایی مقابله با جنگ، این جنون نفرت و ویرانگری را بدست آورد؟ »

جواب فروید به این سؤال بدبینانه است. چرا که او پرخاشگری Aggression، و خشونت ـ که جنگ بدترین و ویرانگر ترین نوع آن است ـ را ذاتی انسان می دانست. از دید او در درون انسان دو نیروی محرکه وجود دارند، یکی نیروی محرکه حیات ( آلمانی Lebenstrieb  و انگلیسی life drive ) و دیگری نیروی محرکه مرگ ( آلمانی Todestrieb و انگلیسی death drive ).

 این دو نیرو بر اساس منطق جدلی ( دیالکتیک ) در تضاد با هم عمل میکنند. طوریکه، انسانهای اسیر این ثنویت، مدام در جنگ و نزاع علیه یکدیگر بسر می برند.

البته فروید در آخر نامه خویش تنها به یک روزنه امید اشاره میکند و آن تقویت فرهنگها است. چرا که در این زمینه نیز او بر اساس منطق جدلی، انسان را موجودی که خوی حیوانی و درنده گی دارد و تنها توسط فرهنگ قابل مهار و رام گشتن است، می دانست.

ولی واقعیت این است که جنگها همیشه برای سلطه گری و بدست آوردن قدرت برتر بوجود آمده و می آیند. چرا که بنابر نظر کاملاً درست ابوالحسن بنی صدر:

« قدرت، ساختار سازمان یافته سلطه گری است. و سلطه گری همیشه با سلب حقوق انسان، تحقیر او، و متوقف کردن رشد اش، همراه است. »

بنابراین هدف از هر تجاوز جنگی، مثل تجاوز کنونی اسرائیل و آمریکا به میهن ما ایران، سلطه گری، سلب حقوق انسانی و ملی، تحقیر و متوقف کردن رشد ما ایرانیان، در وجوه گوناگون اجتماعی، است.

در حقیقت هر کجا تجاوز جنگی صورت گیرد، در آنجا جنگ به سلطه گری، سلب حقوق انسان، و سازماندهی قدرت که همان سازماندهی خشونت است، تبدیل میگردد.

برای مثال اگر ما به همین تجاوز جنگی اسرائیل به خاک ایران، توجه کنیم، امور ذیل حاصل ما میشوند:

  • این جنگ دو سر دارد، یک سر آن ترامپ و نتانیاهو و سر دیگرش علی خامنه ای و نظام ولایی او هستند.
  • این هر دو سر نیاز به سلطه گری ابتدا در وطن خود، و اگر موفق شدند، بر دیگر کشورها را دارند.
  • هر دو سر در رأس قدرت سیاسی قرار دارند و چون در کشورهای خودشان با پرشمار بحرانها دست به گریبانند، مکمل یکدیگر در ایجاد مدار بسته خشونت، جنگ افروزی و دیگر بحرانها و ناآرامی ها در منطقه خاورمیانه گشته اند.
  • سر دوّم، یعنی نظام ولایی علی خامنه ای، خود مولود و زاییده تجاوز جنگی صدام حسین علیه ایران است. این تجاوز جنگی در همان اوایل پیروزی انقلاب مردم ایران، یعنی در ۳۱ شهریور ماه سال ۱۳۵۹، صورت گرفت.
  • مشوقین و حامیان تجاوز جنگی صدام حسین علیه ایران، عبارت بودند از:

 اکثریت کشورهای غربی، همراه با دولتهای استبدادی مرتجع منطقه، و همانند امروز نیز، مشتی ایرانی خائن به وطن، که پیش از انقلاب خادم نظام شاهی بودند.

  • دفاع در مقابل تجاوز جنگی صدام در ابتدا به فرماندهی رئیس جمهور منتخب مردم ایران، ابوالحسن بنی صدر صورت گرفت. بنی صدر با یاری قهرمانانه ارتش ایران پیشروی قوای نظامی عراق در خاک ایران را متوقف کرد و صدام و حامیان او را وادار به قبول صلح، حتی دادن غرامت جنگی به ایران، گرداند.
  • ولی خمینی و سران حزب جمهوری اسلامی ـ که علی خامنه ای « رهبر انقلاب » یکی از بارزترین آنها بود ـ با برکناری بنی صدر از فرماندهی کلّ قوا، جنگ علیه عراق را به مدت هشت سال ادامه دادند.
  • ادامه جنگ بقصد سازماندهی کودتای خرداد ۱۳۶۰ علیه رئیس جمهور منتخب مردم، و در واقع از میان بردن جمهوریت نظام سیاسی در ایران پس از انقلاب و مانع از مشارکت مردم در سرنوشت خود و میهن شان بود. طوریکه حاکمیت فردی ابتدا خمینی و سپس خامنه را هموار کردند.
  • از آن پس تا کنون نیز، نظام ولایی به سرکردگی علی خامنه ای، تمامی هم و غم خویش را در ترساندن مردم ایران از جنگ، تهدید به جنگ، و صلح مسلحانه در شکل ساختن بمب اتمی قرار داده است.
  • اینها همه زمینه ساز دادن بهانه « امنیتی » به اسرائیل و غرب، و خدمت گذاری به آنان، در مهار منطقه خاورمیانه و تحت سلطه خویش درآوردن تمامی کشورهای منطقه، صورت گرفته و میگیرد.
  • این خدمت گذاری بس خائنانه به مردم ایران و دیگر مردم منطقه، ضامن سلطه گری اسرائیل و آمریکا و دیگر قدرتهای غربی بر تمامی کشورهای مسلمان نشین منطقه گشته است.
  • در حقیقت نظام ولایی علی خامنه ای با به هدر دادن میلیاردها دلار ثروت کشور و مردم، ایران میهن ما را تبدیل به یک پادگان نظامی کرده است.
  • چرا که ادامه حیات خویش را در گرو تهدید و ترساندن دائمی مردم ایران از جنگ و ویرانی توسط « دشمنان داخلی و خارجی » توجیه کرده و میکند.

حال سر دوّم تجاوز جنگی به ایران، یعنی اسرائیل و آمریکا در قامت نتانیاهو و ترامپ را با نقل قولی از پتر اوستینوف Peter Ustinov معرفی میکنم.

ایشان هنرپیشه، نویسنده، و کارگردانی بود که در اواخر عمر خویش چندین سال رئیس یک مؤسسه حمایت از صلح در جهان بود. اوستینوف تجارب خود در مورد چگونگی ایجاد جنگ افروزی را اینگونه بیان میکند:

« تروریسم، جنگ فقرا علیه ثروتمندان است. ولی جنگ، تروریسم ثروتمندان علیه فقرا است. » 

بنابر این تعریف از جنگ، اسرائیل بیش از ۷۵ سال است که علیه مردم فلسطین، و در حال حاضر جنایت جنگی دهشتناک خود در نوار غزه، بعلاوه تجاوز جنگی به میهن ما ایران، عامل تروریسم ثروتمندان غرب علیه تمامی مردم منطقه خاورمیانه گشته است.

حتماً شنیده و یا خوانده اید که بتازگی فریدریش مرس، صدر اعظم کنونی آلمان، تجاوز جنگی اسرائیل علیه ایران را با چه زبانی توجیه کرده است. او در مصاحبه ای پس از حمله اسرائیل به خاک ایران، گفت:

« حمله اسرائیل به ایران، « کثافت کاری » dirty work است که اسرائیل برای منافع ما در غرب میکند. »

از دید من، فریدریش مرس کاملاً درست میگوید. چرا که روانشناسی جنگ افروزی جهت سلطه گری، تروریسم ثروتمندان علیه فقرا است که نامی جز « کثافت کاری » برای بیشتر ثروتمند شدن ثروتمندان در سطح جهان ندارد.

بخش دوّم: روانشناسی جنگ افروزان:

از دیدگاه روانشناسی و نظر خود من نیز، در روان انسانهای خشونتگری که عاشق و بیقرار جنگ هستند، نوعی دینامیک پوشیده ناخودآگاه روانی وجود دارد، که بسیار شبیه اعتیاد و معتاد بودن است.

این دینامیک پوشیده روانی که جنگ افروزان و جنگ جویان را به سوی خود کشی فردی و جمعی مجبور و هدایت میکند، ناشی از اعتیاد به خشونت، جنگ افروزی و سلطه گری است.

در واقع جنگ، بمثابه بدترین شکل خشونت و ویرانگری، در درون جنگ افروزان هوی و هوس غیر قابل مهاری را بوجود میآورد، دقیقاً شبه به آدم معتادی که نیاز به مصرف مواد مخدر برای نشئه شدن دارد. خشونتگران جنگ افروز نشئه خونریزی، ویرانگری و تباهی خود و دیگران میشوند.

من در تجارب شغل روان درمانگری خودم، انواع گوناگون معتادان را تراپی کرده ام. در اثر تجربه در اینکار، بمرور زمان پندار و کردار و گفتار معتادان را به اندازه کافی میشناسم.

معتادان به الکل، به مواد مخدر گوناگون، به لاغری و یا چاقی و یا معتاد به قمار که در زبان روانشناسی به آن « معتاد بازی » بزبان آلمانی Spielsucht و انگلیسی gambling addiction می گویند، کاملاً شبیه معتادان به خشونت و جنگ افروزی، شیوه های پنداری و کرداری و گفتاری مشترکی دارند.

من در ذیل به چند نمونه از آنها اشاره میکنم:

الف. زندگی در دنیای غیر واقعی:

فردی که معتاد است در دو دنیای گوناگون زندگی میکند. یکی دنیای واقعی و دیگری دنیای تخیلی، مجازی و یا غیر واقعی است. دنیای واقعی زمانی است که فرد معتاد در خماری بسر میبرد و دنیای مجازی وقتی است که او در نشئه گی مواد مخدر و یا اعمال خشونت بسر میبرد.

ب. زندگی در دنیای رو به زوال:

 زندگی و دنیای واقعی فرد معتاد پر است از تباهی، نابسامانی همراه با دلهره و ترسهای گوناگون، که مهمترین آنها، ترس از آینده است. این ترس نزد حاکمان مستبد شیفته جنگ با اعمال زور و خشونت هر چه بیشتر تشدید میشود و روز به روز افزایش می یابد. دقیقاً شبیه به فردی که معتاد به الکل است، و بایستی مصرف خود را مدام افزایش دهد، تا نشئه شود.

ج. اقتدار دروغین:

فرد معتاد در دنیای مجازی خود، بهنگام نشئه گی، بخصوص نشئه خشونت و ویرانگری، خود را فردی توانا، مقتدر و صاحب چنان اقتداری میداند که به خیال خام خویش، هر چه را اراده کند، قادر است بدست آورد. و تمامی دنیا مات و مبهوت اینهمه توانایی و اقتدار او است.

د. دروغگویی مدام:

فرد معتاد چه در دنیای واقعی و خواه مجازی خویش، بشدت دروغ میگوید. دروغگویی او چنان تداوم دارد، که هیچکدام از حرفها، ادعاها و وعده های او نزد همگان غیر قابل باور میشود.

چ. جنون برون افکنی:

از جنبه روانشناسی آدم معتاد همیشه چندین و چند مقصر و « دشمن » برای کارهای نابخرد خویش می تراشد. بزبان روانشناسی او برون افکنی میکند. یعنی تمامی عیوب و زشتی های اعمال خویش را به گردن دیگران می اندازد. جنگ افروزان جنگ خود را به گردن « دشمن » می اندازد. در واقع مدام به دیگران القا میکنند که « من مقصر تباهی زندگی خودم و دیگران نیستم، غیر خودیهای دشمن ما مقصر اینهمه نابسامانی هستند. »

ه. عدم قبول مسئولیت:

یکی دیگر از ویژگیهای شخصیت افراد معتاد اینست که هیچگونه مسئولیتی را چه در قبال زندگی و رفتار خود و خواه دیگران و جامعه به عهده نمی گیرد. اگر ذره ای قبول مسئولیت میکردند، دست از اعتیاد می کشیدند و سالم میشدند.

در مجموع و بطور خلاصه زندگی واقعی فردی معتاد، خاصه معتاد به خشونت، تشکیل یافته از یک روند یا پروسه تبدیل توانایی های خود به ناتوانی. طوریکه فلسفه و منطق زندگی افراد معتاد، بزبان بنی صدر « فلسفه چگونه مردن است. »

حال اگر این روشها را با خشونت گرانی که چه در ایران و خواه اسرائیل و دیگر کشورهای جهان اعمال خشونت و جنگ افروزی می کنند، مقایسه کنید، این امر بهتر قابل درک میشود که چرا معتاد به خشونت، جنگ افروزی و سلطه گری زندگی خود و دیگر انسانها را در نشئه گی خونریزی و ویرانگری تباه میکنند.

بخش سوّم: روانشناختی تبلیغات جنگ افروزی و هدف اصلی آن

اعتیاد به اعمال خشونت، جنگ افروزی و سلطه گری همیشه و همه جا از طریق رسانه های گروهی دولتی و غیر دولتی تبلیغ، تمجید، ستوده، و مداحی میشود. بزبان ساده، کشتن و کشته شدن و ایجاد تباهی بمثابه اعمالی قهرمانی، فداکاری، از خود گذشتگی و جانبازی، بشدت تجلیل و ستایش میشود.

در عمل خود و دگر کشی چنان بایستی با شکوه و عظمت، پشت پرده « اخلاق و رفتار حماسه آفرینی » توجیه و بنمایش گذارده شود که حتی اگر میلونها انسان در آن به هلاکت رسیدند، در برابر اهمیت و بزرگی که دارد، ارزش آنرا داشته باشد.

در جنون هیجان تبلیغاتی جنگ و ویرانگری حاکمان جنگ افروز، به خود نقش ناجی را میدهند. برای مثال نتانیاهو تبلیغ و ادعا میکند، با حمله به ایران جلوی هلوکاست حتمی دوّم را گرفت. خامنه ای هم سالها است خود را ناجی ایران و اسلام و انقلاب میداند. در کنار اینکار یک زمان بخود نقش امام حسین، زمانی دیگر امام حسن و بعضی اوقات نیز در نقش پیامبر اسلام، که خدا با زبان او سخن میگوید، جلوه گری میکند:

برای مثال او در یکی از سخنرانی های خود میگفت: » اسلام سیاسی یکبار در عصر محمّد، پیامبر اسلام، وجود داشت و حالا در دوران کنونی، ( دوران  زمامداری علی خامنه ای) وجود دارد. »

 تبلیغات جنگی غالباً در شکل تفننی و سرگرمی ساز، مثل فیلم های سینمایی، کارهای باصطلاح « هنری »، موسیقی، آواز و … و اخبار و گزارشات رسمی و غیر دولتی، بنمایش گذارده میشوند.

اشتفان هوگ Stefan Hug در کتابی بنام « هالیوود حمله میکند؛ کار فیلم های جنگی سیاسی است…»، در مقدمه کتاب خود مینویسد:

« یک فیلم غالباً خیلی بیشتر از یک فیلم است. کارخانه صنعتی ساخت رؤیاها در هالیوود تبدیل رسانه گروهی فیلم سینمایی به ابزاری با هدف سیاسی خاص جنگ افروزی های آمریکا، بطور نسبتاً عریان قابل شناسایی است. بدین معنی که با کمک فیلمهای جنگی دولت آمریکا سیاست خاص مورد نظر خویش را به پیش می برد.

از زمان جنگ جهانی اوّل فیلمهای جنگی ساخت هالیوود بطور مداوم این هدف را دنبال میکردند که تحت تأثیر نظر دولت « هم گرایی  مشترکی » را در شهروندان اروپایی و آمریکایی در مورد جنگ بوجود آورند. پس از آن نیز در طول تاریخ در محتوی این تأثیر گذاری هیچ تغییری بوجود نیامده است. هدف اصلی توجیه جنگ بمثابه « دفاع از تمدن غرب » و …. است. »

نویسنده کتاب پس از پنج سال تحقیق و تفحص در مورد فیلمهای سینمایی ساخت هالیوود در مورد تبلیغ و توجیه جنگ به سود آمریکا، مینویسد:

« در دوران ریاست جمهوری ریگان از ابتدای دهه هشتاد مسیحی بیش از ۷۰۰ فیلم جنگی در هالیوود تولید شد. کار این فیلمها این بود که پس از گروگانگیری کارکنان سفارت آمریکا در تهران، روانشناسی شکست و سرافکندگی آمریکاییان در جنگ ویتنام را به روانشناسی تهاجمی مبدل کنند. طوریکه شیوه سناریوی نویسی، تجهیزات جنگی و کمکهای مالی به فیلم های جنگی زیر نظر و حمایت پنتاگون صورت میگیرد. »

حال از جنبه روانشناسی هدف اینگونه تبلیغات جنگی اینستکه افراد و بخشی از جامعه حساسیت خود نسبت به جان و مال و هستی انسانهای دیگر را با زدن برچسب « دشمن » به آنان، از دست دهند.

چرا که در وجود ما انسانها همدردی، و ترحم با درد و رنج و عذاب دیگر انسانها بطور ذاتی وجود دارد. در روانشناسی به این توان ذاتی انسانی، امپاتی  Empathie میگویند.

امپاتی، بمعنای احساس و ادراک حالات درونی انسانهای دیگر است. مهمترین روابط مابین انسانی از طریق امپاتی برقرار و استوار میگردد.

برای مثال مادر و نوزاد خود، هر دو با کمک این توان ذاتی درونی با یکدیگر رابطه عاطفی برقرار میکنند. دیگر روابط تنی و فکری از راه امپاتی نسبت به یکدیگر، بوجود میآیند و رشد میکنند. بنابر شعر معروف سعدی:

بنی آدم اعضای یکدیگرند                      که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار             دگر عضو ها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی غمی                 نشاید که نامت نهند آدمی

در حقیقت تبلیغات جنگی باعث میشوند، انسانها توان احساس و ادراک « محنت دیگران » را از دست دهند. یعنی پیامدهای دهشتناک جنگها، آنهم در طول چندین و چند نسل برای انسانهای جنگ زده را، با از دست دادن امپاتی نسبت به آنان، بمثابه اموری عادی، طبیعی و هنجار احساس و ادراک کنند.

بنابر این چون تبلیغات جنگی باعث میشوند، انسانها توانایی ذاتی خویش در همدردی و ترحم با دیگر انسانها را از دست دهند. پژوهشهای آمارهای کمی و کیفی جامعه شناسی و روانشناختی نشان میدهند:

وقتی در کشوری تهدید به جنگ، جنگ افروزی و ویرانگری بوجود می آید و بوسیله  تبلیغاتی جنگی، جنگ افروزی و ویرانگری ارزش میگردد. جنایات خشونت آمیز در میان مردم آن کشور، هم از نظر کمیت و هم کیفیت، بشدت رو به افزایش میگذارد.

 

 

  

 

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید