ایمان چیست؟
ایمان اتصال دو خودانگیختگی، یکی خودانگیختگی انسان و دیگری خود انگیختگی مطلق است. این اتصال را اندیشه راهنمائی بایسته است که مجموعه حقوق را در برداشته باشد و به انسان بیاموزد که روش عمل به هرحقی بکاربردن آن حق است و انسان عامل به حق، مجموعه استعدادها و فضلهای خود را چسان بکاراندازد که پیوسته خود بدیل خویش بگردد. بنابراین، ایمان نوعی رهبری است که میزان عدل را بکار میبرد تا که به یمن عمل به حق و بکاربردن استعدادها و فضلها در رشد، نو به نو شدن بدیل از راه مستقیم به آرمان شهر، شهر وصول به حق مطلق، هیچ انحراف نجوید.
بدینقرار،
1. بدون خودانگیختگی مطلق، خودانگیختگی موجود نسبی که انسان است، وجود نمییافت. اما این خودانگیختگی وجود دارد. پس خودانگیختگی مطلق نیز وجود دارد. از اینرو، غفلت از خداوند غفلت از خودانگیختگی خویش و علامت آن ایناست که زور بنمایه پندار و گفتار و کردار میشود. چراکه، با غافل شدن از خدا، عقل از خودانگیختگی یا استقلال و آزادی خود غافل میشود و چون خلاء را زور پر میکند، عقل قدرتمدار میشود و بنمایه فرآوردههایش زور میگردد.
1.1. اما چرا اگر خدا نبود، خودانگیختگی انسان نیز نبود؟ زیرا خدا نیست، یعنی هستی محض نیست و هستی محض نیست، یعنی هستی متعین هست و هستی متعین هست، یعنی استقلال و آزادی نیست. بدینسان، انسان منکر خدا و نیز انسانی که خداوند را درک نمیکند و تصور خویش را خدا میپندارد، در واقع، چشم پوشیدن از استقلال و آزادی و حقوقمندی خویش است که توجیه میکند. درجا،
1.2. خدا نیست، خودانگیختگی انسان نیز نیست. بنابراین، دل امن و خاطر آسوده نیز نیست. چراکه انسانی که خود را گرفتار جبر قدرت میکند، نخست امنیت دل است که از دست میدهد. هم بدینخاطر که قدرت ویرانگری را دائمی میکند و ویرانگری امن ستان است و هم بدینخاطر که انسان خود خویشتن را آلت قدرت میکند و ناامنی دل را تشدید میکند.
بدینسان، مصونیت از ترس و تردید، رهآورد اول ایمان است.
2. خدا نیست، ایمان نیست و ایمان نیست دل امن، دل آسودگی، نیز نیست. چرا که حقوق انسان وجود حق مطلق را ایجاب میکنند. نبود حق مطلق، ایمان را بدون موضوع میکند. چرا بدون موضوع میکند؟ زیرا خدا نیست، تعین هست و تعین هست قدرت هست و قدرت چون جیوه بیقرار و بیقرارگردان است. پس، ایمان که دل امن و دل آسودگی است، نیست میشود.
2.1. آیا با انسان خدا انگاری، ایمان پدیدآمدنی است؟ نه. چرا که اینهمانی جستن با هستی محض هوشمند و توانا، رها شدن از تعین و برخوردارگشتن از خودانگیختگی کامل است. اما خود خداانگاری عقل فریب خورده را از تناقضی بس آشکار غافل میکند:
الف. هستی محض و هوشمند و … نیست.
ب. انسان متعین و در بند رابطه با هستی متعین هست. درنتیجه،
ج. انسان خدا نیست و زندانی متعینها نیز هست. بنابراین،
د. زندانی تعینها، خود خویشتن را از دل امن، ایمان، محروم میکند و گرفتار ترس و تردید و بنده زور میشود.
بدینسان، در مییابیم عقلهائی که اصل راهنمایشان ثنویت تک محوری و نیز دو محوری است، ایمان نمیجویند. ایمان ترجمان استقلال و آزادی است و عقل، بدون موازنه عدمی، یا اینهمانی جستن با هستی هوشمند و دانا و خلاق ، به آفریدن توانا نمیشود.
3. ایمان فعال کردن استعدادها و فضلها است:
از استعدادها و فضلها، نقش ایمان را در کار سه استعداد بررسی میکنم:
3.1. ایمان استعداد دوست داشتن و دوست داشته شدن را فعال میکند. چرا که بنابر ویژگی حق که جاذب حق و دافع ناحق است، رابطه خودانگیختهای که انسان است با خودانگیختگی مطلق که خدا است، جذب شدن انسان توسط حب مطلق است. بدین دوستی است که دل مؤمن از کینه و بغض و غیظ خالی و از دوستی پر میشود. دشمنی نمیورزد و دشمنی ورز را به رهائی از بیایمانی، میخواند تا که بتواند دوست بدارد و دوست داشته شود.
بدینقرار، ایمان دل مالامال از دوستی است. دوستی را چون باران میبارد، بر دوست و بر نادوست میبارد. در شمار بارزترین نشانههای ایمان، بذل دوستی است. و بارزترین نشانه بیایمانی، ناتوانی از دوست داشتن است و برای توجیه این ناتوانی، مرتب دلیل میتراشد که این دیگری یا دیگران هستند که او را دوست نمیدارند. و نیز،
ایمان دل خالی از دغدغه تنهائی است. چراکه اتصال به محبوب علیالاطلاق، تنهائی را بیمحل میکند. او باحق است و تنها نیست. بدینخاطر که همه آفریدهها حقوقمند هستند، پس اگرهم همه آنها از حق غافل شوند و دشمن بگردند، با ایمان، دوست خودِ از خودبیگانه نشده آنها است.
گویاترین نشانههای دوست داشتن اینها هستند:
● دوستی کنش است و واکنش شدن نیست: دوستدار دوست داشتن را واکنش دوست داشته شدن نمیکند. و
● دوستی توکل به خداوند است چرا که توکل ایمان افزاید و ایمان استعداد دوست داشتن را توانا و فعال میکند. و
● دوستی وفای به عهد و صفا و راستکوئی است. و
● دوستی بردباری روش کردن با دوست است. و
● دوستی قسط طلبی است: دوستدار در پی ایجاد امکان برای همگان است. و
● دوستی اندازه شناسی و اندازه نگاهداشتن است. و
● دوستی خیانت ستیزی و امانت داری است. و
● دوستی مهربانی و بخشندگی است. و
● دوستی رابطه را رابطه حق با حق کردن بر میزان عدل است. و
● دوستی نه خود کوچک و نه خودبرزگ بینی است. و
● دوستی به دل و علم و حقشناسی است به زبان نیست. این نه زبان که رنگ و رخسار است که باید خبر دهد از سر ضمیر. و
● هم مدعی و هم قاضی شدن و حکم صادرکردن و به اجراگذاشتن ناشناختن حب و داشتن ضعف ایمان است. و
● دوستی سه جهاد است: جهاد یا کوشش برای رشد و دفاع در برابر متجاوز و جهاد افضل یا تن ندادن به جبر جبار و جهاد اکبر یا رشد در خودانگیختگی و حقوقمندی است.
● دوستدار وطن دوست است.
3.2. ایمان علم و عمل، نخست علم به حقوق و عمل به حقوق، است. ایمان، در همانحال، استعداد دانشجوئی و دانشیابی را فعال میکند. چراکه عمل به حق رشدآور است و رشد نیازمند ترکیبی از علم و فن و نیروهای محرکه دیگر با حق است. بدینقرار، ایمان هم برانگیزنده به دانشجوئی و هم مسبب ترکیب دانش و فن و نیروهای محرکه با حق است.
بدینقرار، نبود ایمان، سبب میشود که دانش و فن و نیروهای محرکه با قدرت ترکیب بگردند و در روابط مسلط – زیر سلطه بکار روند.
پرسش مهمی که پیش روی عقل قرار میگیرد، ایناست: آیا ناباوران به خداوند علم نمیجویند؟ اگر پاسخ منفی است، از چه رو بسیارند دانشمندانی که علم مییابند بیآنکه به خدا ایمان داشته باشند؟ کم نیستند دانشمندانی که منکر وجود خداوند نیز بودهاند و هستند. آیا اینان ایمانمند هستند و یا دانشمند شدن نیازمندِ با ایمان شدن نیست؟
گرچه رابطه علم با خدا را در کتاب رشد (جلد دوم) مطالعه کردهام، در اینجا، به این پرسشها، در دو مورد، یکی نقش ایمان در رابطه عالم با خدا و دیگری نقش ایمان به خدا در کاربرد علم پاسخ میدهم:
نخست یادآور بگردم که علم در 6 ساحت با خداوند ربط پیدا میکند:
حضور خدا در دانشجوئی و بکاربردن دانش:
بنابر رابطه عقل مستقل و آزاد با خدا، در آنچه به علم مربوط میشود، این عقل 6 رابطه برقرار میکند: 1. رابطه عالم با خدا و 2. رابطه روش علم با خدا و 3. رابطه موضوع علم با خدا و 4. رابطه علم با خدا و 5. رابطه هدف علم با خدا و 6. رابطه کاربرد علم با خدا، به سخن دیگر، کاربرد علم در رشد انسان ویا در بزرگ و متمرکز شدن قدرت. این 6 رابطه را نه تنها هر تجربهگری میتواند تجربه کند، بلکه عقل او، هرگاه خودانگیخته باشد، از آغاز تا پایان تجربه، از آنها غافل نمیشود:
الف. رابطه عالم با خدا:
بنابر هریک از 7 تعریف از هستی محض، عالم بینشی پیدا میکند و با این بینشاست که در موضوع علم مینگرد. چنانکه مادهگرائی و باور به جبر، به قول شارون – فیزیک دان و فیلسوف فرانسوی – 3 قرن، رشد علمی را به تأخیر انداخت. زیرا عالم چشم عقل را بروی روح خردمند ( esprit ) بسته بود. و هنوز، باید خاطر نشان کرد که تعریف خدا و اصل راهنمائی که میان انسان و او رابطه برقرار میکند، این یا آن اثر را بر اندازه برخورداری عقل از استقلال و آزادی خود دارد: هرگاه خداوند دانش و توانائی – و نه قدرت بمثابه زور که قائل شدن به آن، انکار خدا است – و شعور و هوش و آفرینندگی و… و حق مطلقی باشد که از او جز حق صادر نمیشود و انسان با اصل راهنما قراردادن موازنه عدمی، عقل را از هر محدود کنندهای رها کند و بهروی خدا باز باشد و از دید او در موضوع علم بنگرد،
1. موضوع علم را همان که هست، میبیند. بگاه مطالعه رابطهِ روش علم با خدا، آگاه شدهایم «همان که هست» یعنی چه.
2. چون علم پژوه از ذهنیتی که بر واقعیت موضوع شناسائی اثر گذارد، رها است، نه بر موضوع علم میافزاید و نه از آن میکاهد: آنرا بسیار نزدیک به همانکه هست میشناسد. این شناسائی، بنفسه، یک کشف است. اما عقل خودانگیخته آنرا در آفریدن نیز بکار میبرد.
اهل دانش و همه آنها که خواستار شناختن و بکاربردن روشهائی باشند برای اینکه عقل آنها از خودانگیختگی، استقلال و آزادی خویش، دائم برخوردار باشد، کتاب عقل آزاد در اختیارشان است.
ب. اثر ایمان و بیایمانی بر ترکیب نیروهای محرکه با حق یا قدرت (=زور):
ایمان بخداوند ترکیب علم با حقوق را ایجاب میکند و بیایمانی به خدا ترکیب علم و فن را با قدرت ایجاب میکند. پس علم دو کاربرد پیدا میکند: یکی کاربرد علم و فن در رشد انسان و دیگری، کاربرد علم و فن در بزرگ و متمرکز شدن قدرت:
لذا، هر یک از دو تألیف و یا ترکیب، به علم کاربرد میدهد در رشد انسان و یا بزرگ و متمرکز شدن قدرت:
● یکی تألیف و یا ترکیب علم و فن با نیروهای محرکه دیگر و زور است که چون تألیف شدند، تألیفشان قدرت خوانده میشود. راست بخواهی، قدرت رابطه است و این تألیف یا ترکیب در این رابطه کاربرد پیدا میکند – و
● دیگری تألیف و یا ترکیب علم و فن و نیروهای محرکه دیگر با حق:
حضور خدا، در تألیف یا ترکیب دانش و فن با حق، قابل مشاهدهاست:
1. دانش و فن با نیروهای محرکه دیگر – از جمله سرمایه و کارمایه یا نیرو- تألیف میشوند تا در رشد انسان و عمران طبیعت بکار افتند. و
2. اندیشه راهنمائی که بیان استقلال و آزادی و دربردارنده حقوق انسان و حقوق جانداران و حقوق طبیعت است، هم رابطه حق با حق – نیاز به موازنه عدمی و برقرارکردن هر رابطه از راه رابطه با خدا دارد – را ارزش و عمل به حق میشناسد و هم، با ضد ارزش گرداندن رابطه قوا، به شهروندان امکان میدهد نظام اجتماعی خود را باز و تحول پذیر بگردانند تا که این ترکیب در رشد بکار افتد. و
3. بدینخاطر که مدارها، از جمله مدار عقلهای شهروندان باز است، بر میزان عدالت اجتماعی، ترکیب دانش و فن و دیگر نیروهای محرکه هم عامل رشد علمی و فنی و تولیدِ نیروهای محرکه، در حد مطلوب، میشود و هم تولید و مصرف را به اندازه میگرداند. بنابراین، سبب رشد انسان و عمران طبیعت و بهرهبرداری به اندازه منابع، میشود که بنوبه خود، عامل رشد علمی و فنی و این رشد سبب بازهم کارآتر گشتن ترکیب نیروهای محرکه میگردد.
4. رشد انسان و عمران طبیعت نیازمند این ترکیب است و این ترکیب بدون رها شدن از مدار بسته مادی ↔ مادی و بازیافتن مدار باز مادی ↔ معنوی، یا مدار باز انسان ↔ خدا نامیسر است. چنین مدار بازی نیز نیاز به اندیشه راهنمائی دارد که ترجمان موازنه عدمی بمثابه اصل راهنما باشد تا که انسان را همواره بر حقوق خویش آگاه و عامل نگاهدارد و به دانش و فن و دیگر نیروهای محرکه در زندگی روزانه انسان، نقش روزافزون دهد.
3.3. بنابراینکه استعداد هنری هر انسان نخست عامل باز نگاهدارنده افق زندگی او است و اثر هنری فراآورده خودانگیختگی انسان است، هنرمندی که بداند هنر چیست و کارش گشودن فضاهای جدید بروی انسان باشد، ایمانمند است. چراکه او نخست با هستی محض است که اینهمانی میجوید و آنگاه اثر را خلق میکند. در حقیقت، پهنای فعالیت استعداد هنری، بیکران هستی است، بلکه هشدار مداوم به عقل درباره غافل نشدن از خودانگیختگی خویش و برانگیزنده استعداد خلق به آفریندگی – هنر خود آفریندگی است – و استعدادهای دیگر به فعالیت در افقی باز به روی هستی محض است.
بدینخاطر، ایمان که با نبودش استعداد هنری انسان از خلق هنر باز میماند، به او توانائی ممکن کردن ناممکنها را میبخشد. از اینرو، دل کسی که استعداد هنرآفرینی خویش را فعال نگاه میدارد، از شوق و سر او از شور مالامال و زندگی او از نشاط سرشار است: ایمان از فعالیت استعدادهای انسانی ناگسستنی است و پیش و پس از عمل این استعدادها، برخوردار کننده او از امید و شادی و شکیبائی و عامل نو به نو شدن زندگی به یمن رشد است.
3.4. رهبری را وقتی عقل خودانگیخته است و با هستی هوشمند و فرزانه، با خودانگیختگی مطلق، اینهمانی دارد را قرآن امامت میخواند. ایمان و بیامانی در فعالیت رهبری، خود را اینسان نشان میدهند:
● ایمان استعداد رهبری را بر آن میدارد در اینهمانی با هستی عمل کند: از منظر صیر به او در کار خود بنگرد. در کاری چنین، از ویرانی هیچ نیست.
اما ایمان که نیست، استعداد رهبری از دید نیاز قدرت در کار خود مینگرد. از اینرو، بزرگی ویرانی که ببار میآورد، گویای اندازه اینهمانیش با قدرت است.
رهبری بیانگر ایمان، این ویژگیها را مییابد:
1. خداپرستى و خدادوستى – توکل – خلافت خدا- اندیشیدن – نمازگزاردن – تذکار مداوم به خود، اینهمانی با هستی را در مقام اندیشیدن و عمل کردن به حقوق.
2. ایمان به کتاب و رسول – اطاعت از خدا و رسول از راه عمل به حقوق – علم جوئی مداوم – حقوق شناسی و مسئولیت شناسی بمثابه شهروند – مراقبت از بیگانه نشدن بیان استقلال و آزادی در بیان قدرت. شناسائی جمهوری شورائی و شرکت در آن.
3. غافل نشدن از استقلال و آزادی عقل – امامت متقىها از راه برقرار رابطه برادر- خواهری با مؤمنان به یمن برقرارکردن رابطه حق با حق – شرکت در بنای توحید اجتماعی از راه دوستى همه با همه – جهاد – امانت دارى – وفای به عهد که ذاتی رابطه حق با حق است و در رابطه قوا ناممکن – یکسانى قول و فعل – راست گویى – اعتماد به نفس – صبر و ثبات قدم – فروخوردن غیظ – عفو -عفت – شهادت – انذار – الگو و بدیل شدن.
4- عدالت – قسط – انتقادکردن و پذیرفتن – آزادگى – عمل صالح – خدمتگزارى – و نه به: علو جویى – سلطهگرى و سلطه پذیرى – ظلم – قتل نفس – فساد و فسق – خوردن مال به باطل – رباخوارى – ازدواج اجبارى – پایبندى به منافع شخصى، خانوادگى و گروهى – غفلت از یاد خدا – فتنه انگیزى – سوء ظن – یأس و…
5. بنای جامعه آرمانی از راه عمل به حق و ایستادن برحق و کاستن از رابطه قوا و افزودن بر رابطه حق با حق، خالص کردن عمل و هیجان مثبت کار که روزافزونی آن محک قوت ایمان است و افزودن بر علم و رشد به یمن بکاربردن علم در زندگی، در بنای آرمانشهر – شکیبائی روزافزون در ایستادگی برحق و قسطگرائی روزافزون – الگو و بدیل شدن و کمال جستن در آن به یمن تقوی – افزودن دائمی برکرامت و تصحیح رهبری با میزانی عدل است و با مراجعه به ویژگیهای آرمانشهر ، بنابراین، نقد مداوم به قصد کاستن از نقصها و…
3.4. ایمان و استعداد اقتصادی: کار استعداد اقتصادی نخست تنظیم فعالیتها به ترتیبی است که زمان هیچ تلف نشود و استعدادهای انسان همآهنگ رشد کنند. کار دوم دنباله کار اول است. چراکه رشد نیازهای جدید پدید میآورد و برآوردن این نیازها، وقتی انسان رشد میکند و طبیعت آبادان میشود، کاری غیر از نیازهائی است که به انسانِ آلت بزرگ و متمرکز شدن قدرت (سرمایهسالاری و سالاریهای همراه) القاء میشوند و اسراف و تبذیر را ناگزیر میکنند.
بدینسان، در اقتصادِ زمان فعالیتها و همآهنگ کردن آنها و تولید و مصرف، نقش ایمان تعیین کنندهاست. زیرا به یمن ایمان،
● اسراف و تبذیر زمان بیمحل میشوند. و
● اسراف و تبذیر در فعال کردن استعدادها، بهتر بگوئیم، فعال کردن استعدادی و فعلپذیرکردن استعدادهای دیگر، بیمحل میشود. و
● انسانهای با ایمان میپذیرند که در طبیعت از هرچیز به اندازه وجود دارد، بنابراین، منابع موجود در طبیعت را گرفتار اسراف و تبذیر نمیکنند. و
● ایمان، بر میزان عدل، قسط را برقرار میکند: تقدم و تسلط مالکیت شخصی بر مالکیت خصوصی، بنابراین، برخورداری برابر انسانها از امکانها. بنابراین،
● به یمن ایمان، انسانها، نیروهای محرکه را وسیله سلطه بر یکدیگر، بنابراین، جانشین استعدادهای خویش و بازداشتن اکثریت بزرگ از فعالکردن استعدادهای خود نمیکنند.
٭ ایمان را این نشانهها نمایان میکنند:
●ایمان انسان را برآن میدارد که بطور مداوم بدیل خویش بگردد وهمگانیترین و قابل مشاهدهترین نشانههای ایمانمندی اینها هستند:
● دل امن و قلب مطمئن.
● افزودن مداوم بر قابلیت خویش در اطمینان بخشی.
● زبان وقتی ویژگیهای زبان آزادی را مییابد، از جمله، این دو ویژگی، کلمهها و جملهها بنمایهای از زور نجویند و بیانگر حق و نه ناحق باشد.
● شوق و شور دوست داشتن که برانگیزنده انسان است به
● بعثت دائمی: خودانگیخته فعال شدن، فعال شدن روزافزون در بنای آرمانشهر. و
● امید و شادی و شکیبائی که دائم برخود میافزایند. و
● وفای بعهد که ویژگی رابطه حق با حق است. عهد شکن به فریاد اعلان میکند که قدرتمدار است. و
● تجربه را روش کردن و نقد مداوم پندار و گفتار و کردار و برخورداری هر جمع، از ارزیابی و انتقاد مداوم. بنابراین، انتقاد مداوم یعنی جدا کردن سره از ناسره و سره کردن ناسره.
● استغناء و ارزش شناختن ما کردیم و رجحان آن بر من کردم، بنابراین،
● خویشتن را حقوقمند و مسئول شناختن و بکاربردن روشهای کامیابی. و
● راست اندیشی و راست گوئی و راست کرداری و دروغ ستیزی. و
● توحید تکلیف و حق و دفاع از حق هربار که بدان تجاوز شد. و
● شکستناپذیری. در حقیقت، کسی و جمعی که خویشتن را شکستپذیر بداند، خالی از ایمان است. چراکه معرفت بر حقوق و بکاربردن حقوق و ایستادن بر حق، شکست را بیمحل میکند.
در حقیقت، به یمن الگو و بدیل شدن، یا همگان بر حقوق خویش عارف و بدانها عمل خواهند کرد که پیروزی در سطح جامعه و بسا جامعهها واقعیت پیدا میکند و یا چنین نمیشود. در این حالت، مؤمن در سطح شخص خود و جمع با ایمان در سطح خویش پیروزند. زیرا به یمن عمل به حقوق، آن زندگی را میکنند که باید کرد. و چون غفلت از حقوق مرگ و ویرانی ببار میآورد، هرزمان که انسانها بر آن شوند به زندگی بازگردند، یعنی از زندگی بدون ایمان به زندگی با ایمان بازگردند، پیروزی از آن آنها است. چرا که الگو/بدیلهای ایمان به حق هستند.