back to top
خانهتاریخروزشمار روزهای زندان ابوالحسن بنی‌صدر، نوشته‌ها به همسرش- انقلاب چین و رمان...

روزشمار روزهای زندان ابوالحسن بنی‌صدر، نوشته‌ها به همسرش- انقلاب چین و رمان وعده های سحرگاه از رومن گاری

MaoLonguemarche۱۳۹۶/۰۶/۰۷سایت انقلاب اسلامی در هجرت: در پی یورش قوای چترباز و کماندوها به دانشگاه، در اول بهمن 1340، بنی‌صدر که در آن روز، مسئول جنبش اعتراضی دانشجویان بود، زخمی شد. مدتی را مخفی شد. اما باگذشت مدتی، بر آن شد که کارخود را در مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه، از سر بگیرد. در اواخر همان ماه، بهنگام رفتن به محل کار خود، توسط مأموران ساواک دستگیر شد. او ماه اسفند و مدتی از فروردین ماه را در زندان موقت شهربانی گذراند. این همان زندان است که، بعد‌ها، در دوره شاه، زندان کمیته نام گرفت و بعد از کودتای خرداد 60، این زندان، زندان توحید نام گرفت.

این بار، دومین بار بود که او زندانی می‌شد. گزارش روزهای زندان را برای عذرا حسینی که در تاریخ 7 شهریور 1340 با او ازدواج کرده بود، نو

شته ‌‌است. سایت انقلاب اسلامی سلسله‌ای از صفحهِ تاریخ را به انتشار این دفترچه خاطرات که نوشته یکی از چهره‌های شناخته شده جنبش دانشجوئی، در یکی از پر حادثه‌ترین دوره تاریخ ایران بود، اختصاص می‌دهد. 

برای خواندن قسمت اول این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندت قسمت دوم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندت قسمت سوم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندت قسمت چهارم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندت قسمت پنجم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندت قسمت ششم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندت قسمت هفتم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندت قسمت هشتم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندت قسمت نهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندن قسمت دهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندن قسمت یازدهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندن قسمت دوازدهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندن قسمت سیزدهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندن قسمت چهاردهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندن قسمت پانزدهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندن قسمت شانزدهم این نوشته، اینجا را کلیک کنی 

برای خواندن قسمت هفدهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندن قسمت هژدهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

برای خواندن قسمت نوزدهم این نوشته، اینجا را کلیک کنید

 

23 اردیبهست 41- چطوری دختر خوب. نه میدانم که کم کم براثر تلقین از میزان ناراحتیهایت کم شده است. دیشب که در خوابم بودی، بسیار بشاش بودی. چهره انسانی را داشتی که بر ترس غلبه کرده است، از چشمایت، از گونه هایت، از تمام وجودت، انوار چنانکه آب زلال از سرچشمه میجوشید، امواج نور مرا در خود گم کرده بود، حیف میبینم که تو را در آنحال بخورشید مانند کنم، در نور خورشید ضعیف ترین موجودات تا قوی ترین آنها حیات میجویند، اما در این نور، تنها قویترین موجود میتواند زنده ماند، این نور، نور عشق و ایمان است، نور یقین است. این نور، نوری است که ضعفها را خاکستر، هیچ میکند. جرم ها را نابود میکند و جز زلال انسانی، جز پاکی و جز حیات، هیچ باقی نمیگذارد. بهترین درودهای مرا بپذیر.

صبح امروز، برادرم بدیدنم آمد و میگفت حالا موضوع علاء را بهانه عدم آزادی قرار داده اند. گفتم حیف است که اصلآ شما در صدد مذاکره با این و آن برای آزادی من برآئید. اینکارها دشمن را غره میکند و شاید چنین می پندارد که من از زندانی شدن و در زندان بودن ناراحتم و نباید در برابر دشمن اظهار ضعف کنیم.

ظاهرآ برادرم آقای معاون زاده[1] را دیده است و ایشان که عضو هیئت سه نفری مامور رسیدگی به واقعه اول بهمن است، گفته اند که نقش من در روز اول بهمن ماه 40 عالی بوده است. در این گفتگو بودیم که آقای دکتر صدیقی باطاق آقای محرری، رئیس زندان موقت آمدند، مقداری کتاب برای کتابخانه زندان آورده بودند، با هم دیده بوسی کردیم و ایشان باطاق ملاقات رفتند و ما دوباره مشغول گفت و شنود شدیم. پل ویی[2] با بچه هایش بدیدنم آمدند، این فرانسوی بمن یک علاقه واقعی دارد، بچه هایش همینطور، پسر سه چهار ساله اش برایم مداد و مداد پاکن و مقداری کاغذ که برآنها نقاشی کرده بود و بقول پدرش همه ثروتش را برای من هدیه آورده بود و بعد هم از من میخواست که ژاندارمها را باو نشان بدهم تا همه را جلو مسلسل بگذارد که چرا مرا توقیف نموده اند و از من می پرسید آیا تا پنج روز دیگر آزاد خواهم شد. بی اندازه بهیجان آمده بودم. چقدر محبتهای واقعی و بی شائبه برای زنداگی لازم است. هزار بار پیش از هوا خوشوقتم که تو خوب منظورم را میفهمی. خیلی ها آمده بودند، عده ای از دانشجویان هم بودند. بقراریکه میگفتند دانشجویان برغم تمام مشکلات کار را بپایان برده اند و بنام ملت و بنام قانون، پل بزرگ جوادیه را افتتاح نموده اند و ضمن اعلامیه ای از مردم جوادیه بمناسبت همکاریهائی که با آنها کرده اند، تشکر نموده و تذکر داده اند که از طرف سازمان امنیت و شهربانی برای صرف نظر کردن از کار، دائم تحت فشار بوده اند. بقراریکه آقایان میگفتند احساسات مردم بسیار شورانگیز بوده است: یکی از دانشجویان ضمن خراب کردن پل قدیم پایش زخمی میشود و او را بطرف درمانگاه می برند، پیرزنها شروع بگریه میکنند، و خود میتوانی تصور کنی که این گونه محبت های خالص چقدر ذیقیمت است، با همه ثروتها برابری میکند. بچه ها در کوچه ها فریاد میزدند مصدق دانشجویان را بکمک مردم جوادیه فرستاده است…

آقای فروهر را بعد از مدتی دیدم. ایشان میگفتند هیئت سه نفری بمن گفتند که ما بنی صدر را جوانی شجاع قوی الاراده و با هوش و با تدبیر یافته ایم. بایقرار تمام کسانی که در هیئت سه نفری مورد سئوال قرار گرفته اند عباراتی از اینقبیل گفته شده است. بآقای کشاورز صدر که امروز به هیئت سه نفری رفته بودند عین همین مضمون گفته شده است و بنا بگفته ایشان هیئت سه نفری اواخر همین هفته گزارش خود را حاضر میکنند و بناست با تقدیم گزارش که متضمن بیگناهی ماست، آزاد شویم و گویا هیئت سه نفری برآنست که در گزارش قید کند که دادرسی ارتش صالح برای رسیدگی بکار ما برفرض که جرمی هم مرتکب شده باشیم، نیست.

عصر امروز خانم آقا محمود[3] آقا باتفاق محمد آقا[4] بدیدنم آمده بودند، خانم از هیجانی که دانشجویان و اعضاء شورای جبهه ملی نسبت بمن نشان دادند، خود بهیجان آمد. مدتی از هر دری با هم حرف زدیم و سخت خوشحال شدم وقتی شندیم تو اندک اندک آرامش خاطر را بدست آورده ای. پس خوابهای من تعبیر شد. درود برتو دختر زیبا و شجاع و پر مقاومت. خانم خبر دادند که آقای دکتر ربانی[5] بایران آمده اند و اکنون در همدان هستند: از هم اکنون ازدواج ایشان و خانم خواهرزاده خودمان را تبریک میگویم و امیدوارم زندگی مشترک آنها توام با خوشبختی باشد.

اینروزها سلسله مقالاتی راجع به چین و انقلاب چین و رهبر این انقلاب مائوتسه تونک را در روزنامه کیهان میخوانم. اولآ از اینکه سانسور اجازه داده است که راجع به انقلاب چین مطلبی نوشته شود، بسیار متعجب هستم و گمان نمیکنم فضیه ساده باشد.

تو فرشته زیبای من میدانی که من کمونیست نیستم اما مقاومت، ایمان، شجاعت، قدرت اراده را دوست دارم. و مبارزه مائو سرشار از ایمان و شجاعت و اراده است. مائو با پنجاه هزار قشون خویش در میان قشونی که چند برابر آنها قوی و مجهز بود، محاصره بودند. عمق این محاصره 500 کیلومتر بود اما هیچ چیز نتوانست مردمی مومن و مصمم را از حرکت باز دارد و آنها بزرگترین راه پیمائی تاریخ را نمودند و پیاده 10000 کیلومتر راه را از میان آتش و خون طی کردند و اینک قسمتی از مقاله:

در اواسط اکتبر 1934 اجتماعی که نقش قاطعی در جنگهای انقلابی چین داشت در فاری که بمنزله مرکز فرماندهی مائو بود، تشکیل شد و مائو بعد از صرف غذا اینطور شروع به سخن کرد:

ما دیگر غذای کافی برای گذراندن زمستان نداریم. سلاحهای ما نیز رو بتمامی است فقط باندازه ای است که یک حمله دشمن را دفع کند. هیچ چیز هم دیگر نمیتواند بما برسد و ما حتی نمیتوانیم از اینجا هم خارج شویم.

چوئین لای (نخست وزیر فعلی چین) بعدها این مذاکرات تاریخی را دقیقآ بنگارش درآورد برای اینکه سرنوشت تمام چین در این لحاظات تعیین میشد.

مائو که خیلی کوفته بنظر میرسید سربرداشت و لبخندی زد و بعد یک نقشه جغرافیائی را که در گوشه ای بود، برداشت و روی زمین پهن کرد و گفت:

من تصمیم دارم برویم و حلقه محاصره را بشکنیم.

– شوه ته، طرح کننده نقشه های جنگی، با ژستی که ناشی از تعجب او بود، گفت:

– اما ما کجا خواهیم رفت؟

– ما بطرف شمال تا دامنه تپه های رودخانه زرد خواهیم رفت

شوه ته لحظه ای چند بنقشه خیره شد و سپس گفت:

– از اینجا تا شنسی بیش از 10000 کیلومتر است، چگونه این راه را برویم؟

مائو از جا برخاست و با نوک پا خطی روی نقشه رسم کرد و پاسخ داد:

پیاده خواهیم رفت!

از تمام حوادث عجیب نظامی قرن بیستم، راه پیمائی طولانی اولین ارتش زمینی چین تحت فرماندهی مائو تسه تونک عجیب تر است.

درست روز 29 اکتبر سال 1934 بود که قسمت اعظم اولین ارتش زمینی یعنی در حدود 50000 مرد جنگی از لابلای پنج معبر کوهستان سرخ سرازیر شدند و از خطوط محاصره کومین تانک (حزب چیانکای شک که رئیس جمهور سابق چین که اکنون در فرمز تشکیل حکومت داده است) گذشتند.

قراولانی که در حال چرت زدن بودند نتوانستند متوجه عبور سایه هائی که لباسهای ناهم آهنگی دربرداشتند و وجه تشابه آنها فقط یک ستاره سرخ روی کلاه آنها بود، بشوند.

سلاح مردان مائو نیز بهمان اندازه لباسهایشان گوناگون بود. بسیاری از آنها فقط خنجری را که برسر چوبی نصب کرده بودند، در دست داشتند.

کیف دستی آنها بطور کلی جز کمی برنج، چیز دیگری نداشت.

16 دسامبر

روز هولناک شانزدهم دسامبر ارتش مائو در حالیکه تقریبآ تمام مامورین پلساز خود را که برای زدن پل روی رودخانه در زیر آتش مسلسلهای دشمن اقدام بکار کرده بودند، از دست داد، موفق شد از رودخانه عبور کند.

پل موقت در زیر فشار سنگین از هم گسیخت، عبور بوسیله شنا آغاز شد. با وجود تمام این دشواریها، کومین تانکیها مجبور به عقب نشینی شدند. مائو بیش از یکچهارم از نیروهای خود را از دست داده بود.

هنگامیکه خبر عبور سربازان مائو از حلقه محاصره بگوش چیانکایشک رسید، او گفت:

– این مسئله از لحاظ استراتژیکی غلط است.

در واقع هم همینطور بود، ارتش مائو از هیچیک از قوانین استراتژیکی پیروی نمیکرد. آن ارتش فقط جلو میرفت. در خطوط آخر صفوف ارتش، عده ای داوطلبانه خود را بکشتن میدادند تا تعقیب کنندگان را متوقف سازند.

باینقرار ایمان معجزه خود را نمایان ساخت.

شب بخیر دختر زیبا، روی ماهت را می بوسم.

24 اردیبهشت ماه 41– سلام دخترم، فرشته زیبا، چطوری؟ حال من بسیار خوب است، ورزش حالت شلی و رخوت را در من از بین برده و کم کم دارم فنر میشوم. دیشت خواب خوشی داشتم، با هم از زیبائیهای بهار صحبت میکردیم. قهقهه های روحنواز تو آهنگی بهشتی داشت و من در خلسه وصف ناکردنی دنیا را در تو میدیدم. تو را میدیدم و دیگر هیچ. اوه چه دنیای زیبائی است، دنیای خواب، از نگرانیها، از نیرگف از دروغ، از فریب، از پستی و نامردی هیچ خبری نیست، هر چه هست راستی و اطمینان است، خواب های از اینقبیل حتمآ دروغ نیست، تو چه عقیده داری، زیبای من؟

اما امروز، گذشته از ورزش و مطالعه سه کتابی که در دست دارم، دو داستان خواندم: عنوان داستان اول در کنار رود است. این داستان سرگذشت سیاه پوستی است که خانه اش در معرض سیل است و زنش با درد زایمان دست بگریبان است. زن بینواه تا رسیدن به بیمارستان که بکمک یک قایق دزدیده شده صورت میگیرد، میمیرد. مرد فقط برای آنکه میخواسته است از کشته شدن خود جلوگیری کند از خود دفاع کرده است، کشته میشود و خانواده نابود میگردد. سهم ضعیف از عدالت در جهان ما اینست! جهان ما صحنه هزاران تراژدی از اینقبیل است. هنوز عدالت مفهوم شخصی خود را از دست نداده است. هنوز عدالت موضوعی و عینی نشده است، عدالت از لحاظ مظلوم و ظالم، قوی و ضعیف، دو مفهوم کاملآ مخالف دارد: از لحاظ قوی عدالت یعنی اوضاع و احوالی که بتوان بیشتر زور گفت و همه چیز را حق خود دانست و ضعیف بینوا، تنها بحق زنده بودن قانع است و آنهم از او دریغ میشود. آیا وظیفه آنها که خود را انسان میدانند نیست بکوشند تا عدالت عبارت از فراهم آوردن امکانات مساوی برای تمامی بنی نوع بشر گردد و دیگر بهیچ دلیلی کسی حق نداشته باشد خود را موجود ویژه با حقوق و امتیازات ویژه بداند؟

LaPromessedelaubeداستان دوم در واقع قسمتی است از یک کتاب تحت عنوان وعده های سحرگاه که رومن گاری[6]، سیاستمدار و نویسنده معروف فرانسوی نگاشته است. عنوان این قسمت مادرم خداحافظ است.

جنگ شروع میشود و مادری در آنحال با تکیه باعصایش میآید تا با تنها فرزندش که اکنون عازم جبهه است تودیع کند، برای این مادر که جوانی و زیبائیها و لذتها زندگانی بخاطر تنها فرزندش فدا کرده، برای مادری که زحمتهای طاقت فرسا تن در داده و مدتها برای تهیه غذای فرزندش بکاری شاق پرداخته، دوری از فرزندش نه تنها تن دادن بفداکاری بزرگی است، چه رسد باینکه فرزند را از او جدا کنند تا بجبهه جنگ که در آن زنده ماندن شانس بس بزرگی میخواهد بفرستند. تو خیال میکنی بهنگام تودیع مادر بفرزندش چه گفته است. او این شیر زن، این مربی شجاعت و مردی و تصمیم و آزادی بفرزندش میگوید امیدوارم تو آنقدر فداکار خواهی بود که فرانسه از تو اظهار رضایت کند و هرگز و هیچگاه ترس و جبن برتو چیره نخواهد شد و ترس مرگ تو ار از انجام وظیفه باز نخواهد داشت. بعد طی سالهای دراز فرزند هر هفته نامه های مادرش را میخواند. این مادر در همه حال مواظب روحیه اوست تا مبادا متزلزل گردد و او را در انجام خدمت بمیهن مردد سازد.

اکنون که فرزند آخرین نامه مادرش را میخواند سه سال از مرگ او میگذرد، مادر قهرمان وقتی افول خورشید حیات خویش را نزدیک می بیند، 25 هزار نامه تشویق آمیز مینویسد و آنها را نزد زنی در سوئیس که دوست اوست میگذارد که بترتیب برای فرزندش بنویسد. باینقرار او میخواسته است وظیفه شرافتمندانه خود را همچنان ادامه دهد و مرگ بهانه نبوده است که او آنرا بعنوان مانع انجام وظیفه بپذیرد. از جانب تو و خودم بروح این مادر درود می فرستم و تاکید میکنم که تو باید برای فرزندانمام مادری از اینگونه باشی و خواهی بود انشالله.

در شماره امشب کیهان دنباله تاریخ نبرد مائو آمده است باین ترتیب:

رودخانه « تاتو »

برای متوقف کردن سربازان مائو، چانک دستور داد پلهای روی رودخانه یانک تسه را منهدم کنند ولی سربازان سرخ با قایق از رودخانه گذشتند و به زودی بسرزمینهای وحشی که در آن قوم یی زندگی میکنند، رسیدند.

یک مانع وحشتناک دیگر در جلو کمونیستها قرار داشت:

رودخانه تاتو

مائو شخصآ از این مهلکه جدید هراسان بود و آنرا در ادبیاتی که سروده آورده است:

«هیچکس در ارتش سرخ (چین) از بدبختیهای «حرکت طولانی پیاده» وحشت نداشت.

ما با نظر حقارت هزار قله و ده هزار رودخانه را مینگریستیم (بله دخترم انسان مومن انبوه مشکلات را پرکاهی می بیند).

پنج رشته کوهستان سربفلک میکشیدند و دوباره مثل امواج کوتاه میشد. کوهستانهای «وولیانگ (دربرابر آنها) مثل تکه سنگهای کوچک سبز بودند. «پرتگاه های هولناک موقعیکه ناگهان رودخانه ریگ طلائی پدیدار میگردید (از ترس) گرم میشد.

«ولی پلها با زنجیرهای آهنین خود، بر روی رودخانه تاتو از وحشت سرد میگردید!»

امروز ما بنهایت تاسف در کیهان خواندیم که بجان دکتر سوکارنو[7]، رهبر مردم آندونزی سوءقصد شده است و این ششمین باری است که او را بکام مرگ برده اند اما او زنده مانده است. ملیونها انسان در آندونزی و ملیونها انسان در سراسر کره ارض نگران حیات این رهبر بزرگ هستند. سوکارنو یک شخصیت جهانی و یک رهبر نیرومند است، زندگانی او بمفهوم واقعی کلمه زیبا و لذت بخش است: زندگانی در میان خطر و در لب پرتگاه و او ماهرانه باین حیات ادامه میدهد. دعا کنیم تا خدا او را تهید کند.

شب بخیر دختر زیبا، روی ماهت را می بوسم.

25 اردیبهشت 41. شاید برای کسانی که ممکن است یادداشتهای روزانه مرا بخوانند باورناکردنی باشد، شاید تصور کنند که من بخاطر جلب نظر و جبران ناراحتیهای ناشی از زندانی شدنم که بتو دست میدهد، هر شب مینویسم که دیشب تو را بخواب دیدم اما تاکید میکنم و حقیقت را گواه میآرم که آنچه مینویسم جز حقیقت نیست. چرا دروغ بنویسم و اصولآ چه احتیاجی باینکار دارم؟

این خوابها نشانه ای از یک ارتباط محکم و قوی فکری است که میان دو موجود بوجود آمده است. اندیشه زیاد و بیاد آوردن چهره ها از موجودی که دوستش دارم بمن این امکان را داده است تا تقریبآ همه شب مدتی در خواب با او حرف بزنم، او را دلداری بدهم، با هم بخندیم، با هم از آینده ای که ما در پی ساختن آنیم، حرف بزنیم. و من در چهره تو فرشته عصمت را ببینم و از هیجان بی طاقت شوم. دیشب نیز چنین بود و من مدتی با تو حرف زدم، با هم خنده ای که ویژه بی گناهان است و تحریر آنرا هیچ اندیشه و گمان زشتی ناخوش آیند نمیکند، سردادیم.

روز را تا شب با ورزش و مطالعه بسر بردم. از آنجا که تصمیم دارم تنها بعد از خاتمه مطالعه یک کتاب راجع بآن مطالبی را یادداشت کنم، برای امروز مطلب قابل یادداشتی ندارم. شب بخیر. روی ماهت را می بوسم.

26 اردیبهشت 41– امروز روز ملاقات بود. بعد از ظهر، عده ای از دانشجویان بدیدنم آمدند و با هم مدتی از هر در سخن گفتیم، آقای مشفقی که دانشجو دانشکده تب است، میگفت بهنگام بازپرسی، بازپرس سازمان امنیت بمن گفت ما خیلی چیزها میدانیم، مثلآ بگو ببینم اسم کوچک بنی صدر چیست و من گفتم نمیدانم و او روبجانب دانشجوی دیگری کرد و گفت مثل اینکه ابوالحسن است. واقعآ چه کشف بزرگی، آیا اینهمه بودجه مملکت بکام این مردم نابخرد میرود فقط برای اینکه بدانند اسم کوچک من ابوالحسن است؟ در هرحال غیب گوئی و کرامت حضرات یکی دو تا نیست، در دایره جنایت بس خوشفکرند.

امروز بود که خبر یافتم یک روزنامه امریکائی ضمن تشریح جریان اول بهمن ماه از توقیف 90 دانشجو ذکری بمیان آورده و از جمله نام من و دو دانشجوی دیگر را نیز برده است.

داستان انقلابی چین در روزنامه کیهان تعقیب میشود:

… از پانصد هزار مرد جنگی فقط 15000 نفر باقی مانده بودند که بهمراه صد نفر از زنان بطرف کوهستانهای پربرف شمال سچوان روانه شدند.

پیشقراولان در صخره های کوه یکنوع پلکانی میکندند تا دیگران بتوانند آن ها را دنبال کنند.

طبیعت هم روی موافقی نداشت و در این هنگام توفانی سخت برخاست. کسانی که کوفته و درمانده بروی کوه دراز میکشیدند دیگر هیچگاه از جای خود بلند نمیشدند. تگرگ بروی افرادیکه با جامعه های پنبه ای نیز ملبس بودند بشدت فرو میریخت. بجای غذا فقط ریشه و ساقه بعضی گیاهان در اختیار آنها بود.

مائو خودش نیز سخت مریض شده بود و در حال تب میسوخت بطوریکه افراد مجبور شدند او را بروی شانه های خود حمل کنند. وی بعدها در این باره نوشت:

«صعود کوه های پر برف و تیز تمامی نداشت، من نمیدانم چگونه از این مصیبت جان بدر بردم، نمیدانم قدرت من از کجا ناشی میشد (و من میگویم از ایمان) بعد از کوهستان نوبت به باطلاقهای پرعلف رسید، مناطقی که در آنجا صیاد آنقدر کم است که ماهی ها از انسان هراسی ندارند.

            خوب بقیه را در شماره فردا شب میخوانم و اگر مطلب قابل درجی بود برای تو مینویسم. شب بخیر. روی ماهت را می بوسم.



[1] آقای معاون زاده قاضی دادگستری

[2] پل ویی،  (Paul Vieille)جامعه شناس ایران دوست بود و کارهای علمی او در باره ایران، بخش عمده ای از تحقیقهای او را تشکیل دادند. در دهه ۱۳۴۰، بمدت ۸ سال، در ایران، در مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران، بکار تحقیق مشغول بود. در آن سالها با بنی صدر همکار و دوست شد. حاصل تحقیق ها، در یک رشته مقاله ها در مجله های علمی فرانسه و در چند کتاب انتشار یافت. عنوان تعدادی از آنها :

– دولت و فئودالیته در ایران

– با همکاری بنی صدر : «نفت و قهر» و «مردان سیاسی آسیا» که بخشی از آن به زندگی دکتر مصدق اختصاص دارد، و موفق به اخذ جایزه آکادمی علوم سیاسی و اخلاقی فرانسه در سال 1980 شد

– با همکاری فرهاد خسروخاور، «ریخت شناسی انقلاب ایران»

[3] مهدخت امیر صدوقی، همسر محمود حسینی، برادر عذرا حسینی

[4] محمد حسینی، برادر عذرا حسینی

[5] دکتر محمد ربانی، همسر نیر مقدس، فرزند توران حسینی، خواهر بزرگ عذرا حسینی

[6] Romain Gary۱۹۱۴۱۹۸۰، نویسنده فرانسوی روس تبار که دو مرتبه برنده جایزه ادبی گنکور فرانسه شد

[7] سوکارنو ۱۹۰۱ ۱۹۷۰، نخستین رئیس جمهور اندونزی است که از سال 1945 تا 1967 به روی کار بود. سوکارنو رهبر جنبش های استقلال  طلبی اندونزی از هلند بود.

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید