در قسمت دوم «در شفاف سازی تاریخ یا برگی از تاریخ» گفته شد: «اخیراً باز هم به دفترچه های یادداشت، پرونده ها و فیش های خود، مراجعه کردم که اگر نکات، خاطره و یا رویدادی از قلم افتاده است، تا فرصت باقی است به آنها پرداخته شود. ملاحظه شد که نکات قلیلی هنوز هستند که زمانی فکر می کردم شاید چندان اهمیت نداشته باشند، و یا در کتاب های منتشر شده گذرا به آنها اشاره ای شده باشند، اما اکنون فکر می کنم که هر مطلب و یا چیزی، اهمیت ویژه خود را دارد. لذا بهتر است آن قلیل هم که به جا مانده، به نگارش درآید و یا به توضیح و شفاف سازی بیشتر آنها پرداخته شود. در نتیجه تصمیم گرفته شد که آن قلیلی هم که مانده تحت عنوان «در شفاف سازی تاریخ یا برگی از تاریخ» هر از گاهی منتشر گردد.» (۱) البته نکته و یا داستانی که در زیر ملاحظه می کنید نشان دهنده فاجعه اقتصادی است که در کشور ما به وقوع پیوسته و امروز از کوچک و بزرگ مردم ما آن را با گوشت و پوست خود لمس کرده اند و هم نشان دهنده نوع تفکر بازاری– آن هم از نوع منحط آن- و تفکر غارتگری است که زعمای جمهوری ولایت مطلقه غارتگر، بویژه آقای خمینی و دکتر بهشتی از ابتدا در سر داشته اند. هنوز هستند کسانی که فکر می کنند آقای دکتر بهشتی تافتۀ جدا بافته از سایر زعمای حاکم روحانی است. که مثلاً اگر او مانده بود و کشته نشده بود (۲)، ایران چهرۀ دیگری به خود می گرفت. چه بدرستی آقای بنیصدر در پاسخ به آقای بهشتی رئیس دیوان عالی کشور گفت: «آقای بهشتی! وقتی مدعی، قاضی ست و اینگونه پرونده سازی های مفتضح را می کند، دادرس خداست.» (۳) و یا اینکه در پاسخ به نامه آقای بنی صدر ریاست جمهوری که «بنابر قانون، قاضی نمی تواند عضو حزب باشد، رئیس دیوانعالی کشور عضو و دبیرکل حزب جمهوری است.» (۴)، آقای بهشتی در مصاحبه رادیو تلویزیونی در این رابطه که قاضی نمی تواند عضو حزب باشد، گفت: «آقا این ها مال فرهنگ فرانسه و غرب است، بگذارید کنار، اینجا جمهوری اسلامی است، اینجا معیار ایمان است، فضیلت و تقوی است، اینجا باید انسان ها بر خودشان مسلط باشند … این معیارهای غربی را به فرهنگ اسلامی ما نکشانند و نخواهند در اینجا ما الگوی دیگری باشیم از الگوهای جامعه های غربی که آقایان آنجا بزرگ شده اند.» (۵) و بگذرم از اینکه آقای بهشتی در زمان ریاستش بر دیوانعالی کشور، لایحه قصاص کذایی را تهیه و قبل از اینکه آن را در مجلس صوری هم به تصویب برسد آن را به اجراء گذاشت. و هم او طراح و مجری و طرفدار اسلام قدرتمدار و دیکتاتوری صلحا و یا دیکتاتوری ملی است (۶) و… همه اینها نشان از این دارد که در عمل و نظر روحانیت حاکم چه امروز و چه دیروز، تمامی قوای سه گانه کشور، و سایر سازمان های لشکری و کشوری، فقط برای اجرای منویات ولایت مطلقه غارتگر و مخرب است و نه اینکه قانون در کشور اجرا شود. و همه اینها صوری برای خفه کردن مردم بوده و هست. و اما به اصل داستان وعده داده شده در بالا از زبان آقای فریدون صراف برگردم.
آقای فریدون صراف اقتصاد دان و کارشناس امور اقتصادی در زمانی که شادروان بنی صدر وزیر اقتصاد و دارئی بود، معاون وی در وزارت دارائی و همچنان رئیس شورای بانک ها و مشاور ریاست جمهوری در امور اقتصاد و دارائی بود. وی بعد از کودتای خرداد ۱۳۶۰، علیه اولین منتخب ملت ایران بعد از ترک اجباری وطن ابتدا به پاریس مهاجرت کرد و سپس بعد از چند ماهی در اواخر سال ۶۰ و یا اوایل سال ۱۳۶۱ به سمت کارشناس و متخصص در امور اقتصادی، در بانک جهانی مشغول کار و فعالیت شد و تا سن بازنشستگی در بانک جهانی مسئول پروژه های مختلف در نقاط مختلف دنیا، از جمله در کشورهای آفریقائی، آسیائی و چین بود. در سفرهای خود گهگاهی در لندن برای دیدار و گفتگو با دوستانی که در لندن ساکن بودند، چند روزی توقف می کرد و با دوستان به گفتگو و گشت و گذار می پرداخت. در سفری که من به آمریکا داشتم، چند شبی در منزلش در واشنگتن میهمان وی بودم. در یکی از شبها بعد از دوره کردن مسائل گذشته و اینکه چه بر کشور ما گذشته و چگونه اقتصاد کشور رو به اضمحلال و ویرانی است، داستان زیر را که نشان دهندۀ بی اطلاعی و بیسوادی اقتصادی زعمای روحانیون و در رأس آنها آقای دکتر بهشتی بود، برایم نقل کرد. داستان بیمه و گاو:
روزی مسئولان بیمه از آقای دکتر بهشتی و آقای بنی صدر دعوت به عمل آورده بودند که در مورد بیمه سخنرانی کنند و نظر خودشان را در مورد بیمه اعلان کنند. آقای بنی صدر برای ایراد سخنرانی به جائی رفته بود و به من گفت، شما بروید و گفتگو کنید. من گفتم که من اطلاعی از بیمه در اسلام ندارم. آقای بنی صدر گفت خوب بروید و بحث کنید. من نمی دانستم که اینها از چند نفر دعوت کرده اند که سخنرانی کنند. فکر می کردم که جلسه مباحثه ای است که بین این چند نفر انجام می شود.
وقتی به مؤسسه بیمه رفتم، فهمیدم که آقای دکتر بهشتی قبل از من صحبت کرده و رفته است. من بعد از آن شروع به صحبت کردم و گفتم که اسلام بیمه ندارد. در زمان پیامبر اسلام بیمه نبوده است. ماشین و هواپیما و اینگونه وسائل نبوده است که بیمه شود و شروع کردم در اطراف کار و مکانیسم بیمه های موجود صحبت کردن. بعد از ختم جلسه، چون حرف های من موافق با مدیران بیمه بود، برایم کف زدند. بعد هم خبر برده بودند به آقای بهشتی که صراف تمام حرف های شما را پنبه کرده و گفته در اسلام بیمه نیست و اسلام بیمه ندارد.
آقای بهشتی از آقای بنی صدر گله کرده بود. بعد از مدتی آقای بنی صدر از من پرسید: وقتی به سازمان بیمه برای گفتگو و یا سخنرانی رفتی علیه آقایی بهشتی چه گفته ای که وی از شما گله کرده است؟ من کل جریان را برای بنی صدر توضیح دادم. روزی دیگر در دفتر کارم در وزارت دارائی بودم که منشی ام گفت، خانمی نامه ای از آقای دکتر بهشتی آورده است. من گفتم که خانم بیاید. خانمی وارد شد و گفت که من زن یک شهید هستم و خانه ای داریم و امکان بازپرداخت قسط های بانک را نداریم. دستور فرمائید که این قسط ها را حذف کنند. من گفتم، مگر این ممکن است که من از جانب خودم این کار را بکنم. بعد نامه را باز کردم دیدم که همین شرح را خانم در نامه اش آورده و آقای دکتر بهشتی در بالای آن نوشته است: آقای صراف، اقدام شود.
من به آن خانم گفتم که تنها شورای انقلاب و یا مجلس می تواند این کار بکند و قانون تصویب کند که شما قسط ها را نپردازید. این پول مال دولت است و مگر می شود من از سر خود دستور بدهم که شما پول دولت را نپردازید. بدین طریق هر کس دیگری می آید و همین خواسته را دارد. بنابراین تکلیف بانک چه می شود؟ خانم که از من نا امید شد، گفت می روم پیش آقای بهشتی. در جواب گفتم که خوب بروید. بعد از آن، آقای بهشتی روزی در شورای انقلاب مرا دید و به من گفت که چرا شما با ما این جوری رفتار می کنید؟ آن از سخنرانی، و این از کار این خانم را که فرستاده بودم، انجام ندادید. من گفتم آقای بهشتی مگر شما می توانید بدون قانون این کار را انجام بدهید، چه جوری شما بدون قانون، اموال دولت را می بخشید؟
بعد از آن آقای دکتر بهشتی حرف را عوض کرد و گفت بیا با هم بحث اقتصادی بکنیم. من فکر کردم که منظورش در تلویزیون است. وقتی از ایشان سئوال کردم که منظور شما در تلویزیون است؟ گفت، نه بین خودمان بحث کنیم و با هم قرار گذاشتیم که روزی من و خودش و آقای معین فر و مهندس سحابی با هم بحث اقتصادی بکنیم. روز موعود به سالنی رفتیم. آقای دکتر بهشتی رفت جلو تخته سیاه و شکل گاوی کشید و گفت: ما این گاو را می کشیم و گوشت آن را بین همه مردم تقسیم می کنیم. ما از این حرف بسیار متعجب شدیم و آقای معین فر کمی شروع به دست انداختن وی کرد. بعد از آن هم من بلند شدم و گفتم: ما این گاو را نمی کشیم. به آن آب و علف و خوراک می دهیم تا فربه شود و شیر بدهد. بعد شیر آن را بین همه تقسیم می کنیم. در این بحث بود که من فهمیدم که او از اقتصاد و تولید اطلاعی ندارد و کار اقتصادی تولیدی نکرده است و اعتقادی هم به علم اقتصاد ندارد، جز خوردن و از بین بردن آنچه که موجود است. و تمام این کارها فعلاً سیاسی و برای تحمیق مردم است و با خود فکر کردم که «وای اگر از پس امروز، بود فردایی».
محمد جعفری،
mmmbarzavand@yahoo.com
نمایه و یادداشت:
۱- https://news.gooya.com/2023/07/post-77605.php
۲-در مورد انفجار حزب جمهوری اسلامی و کشته شده دکتر بهشتی فهرست وار نکاتی درقسمت ششم «۶- مسئولیت انفجار در حزب جمهوری» در مقاله ای در پاسخ به ۱۴ مقاله آقای اکبر گنجی، تحت عنوان کلی «والله من به بنی صدر رأی ندادم» علیه بنی صدر، که در تارخ ۲۱ شهریور ۱۳۸۹ نوشته و همان زمان در وب سایت ها منتشر شده و اکنون هم در سایت شخصی اینجانب به آدرس
موجود و قابل دسترسی است، مراجعه کنید.
۳- انقلاب اسلامی، پنجشنبه ۷ خرداد ۶۰، شماره ۵۵۰، ص اوّل.
۴- انقلاب اسلامی، چهارشنبه ۱۳ خرداد ۶۰، شماره ۵۵۴، ص اول.
۵- انقلاب اسلامی، پنجشنبه ۱۴ خرداد ۶۰، شماره ۵۵۵، ص ۳.
۶- سقوط دولت بازرگان، به کوشش دکتر صفاریان، مهندس معتمد دزفولی، چاپ دوم ۱۳۸۳، ص ۳۲۹؛ و یا نگاه کنید به سرمقاله یکشنبه ۱۶ فروردین ۶۰، روزنامه انقلاب اسلامی شماره ۵۰۵.