عصر جدید: انتخابات وسیله ای است که ملت خود را تغییر دهد و راه رشد را باز یابد اما چرا از انقلاب مشروطه بدین سو هر بار ملت خواسته است مسئولیت تعیین سرنوشت خویش را برعهده بگیرد، کودتا شده است و چرا 108 سال بعد از انقلاب مشروطه، انتخابات در ایران، هنوز بی اختیاری ملت بر سرنوشت خویش معنی می شود؟
برای شنیدن این مصاحبه، اینجا را کلیک کنید
بنی صدر: سوال بسیار اساسی است، برای اینکه به ریشه بیماری طرز فکر، عرف و عادت، سنن و مجموعه ذهنیات انسانی رجوع می دهد. در این جهان دو نوع بینش به هنگام نگرش انسان به خود وجود دارد:
– یک بینش می گوید مسوول تغییر هر انسان، خود اوست و تا او چیزی را در خود تغییر ندهد هیچ چیز تغییر نمی یابد، در واقع انسان است که رشد می کند، هم توانایی آن را دارد و هم مسئولیتش را بر عهده دارد.
– طرز فکر دیگر می گوید انسان به خودی خود توانا به تغییر خویش نیست، محتاج تغییر دهنده است.
در همه جوامعی که می بینید این دو بینش وجود دارند. در جامعه هایی که رشد می کنند بینش اول قوی تر است، در جامعه های که رشد نمی کنند و زیر سلطه هستند بینش دوم حاکمیت دارد. در جامعه ما ریشه درد و بیماری همین است، هنوز پذیرفته نشده است که ما ایرانیها خود توانا به تغییر سرنوشت خویش هستیم و خود مسئول این تغییر هستیم. با اینکه صریح قرآن است و طی قرون این تکرار شده است که “تا شما انسانها در خود تغییر ایجاد نکنید، خداوند چیزی را در شما تغییر نمی دهد”، “هر کس خود خویشتن را رهبری می کند”، طرز فکر اسلامی ما این است که انسان از تغییر خویش عاجز است و حتما تغییر دهنده لازم است. طرز فکرهای مختلفی که از انقلاب مشروطه تا امروز، در ایران وجود داشته اند را مرور می کنم:
– دیدگاه شیعه نسبت به مهدی و ظهورش این است که انسان نه تنها خود توانا به تغییر خویش نیست بلکه اگر بخواهد که دست به کاری بزند و راه رشد را پیدا کند و در پیش بگیرد، آمدن امام زمان را به عقب می اندازد! حتی بسیاری می گویند که فسادها را باید بر هم افزود تا ظهور زودتر انجام گیرد، از این دیدگاه انسان بطور عادی در معرض فساد است و سرنوشتش به ظهور ولی عصر بستگی دارد تا او بیاید و انسان را آدم کند. دیدگاه ایرانی شیعه این است.
– وقتی همین دیدگاه لباس تجدد به خود می پوشد، نمونه اش قول فراماسونهای تجدد طلب ایرانی می شود که ملکم خان بطور صریح می گفت: «ایرانی ابتکار بلد نیست. اگر بلد بود ظرف این 500 سال، تلگراف را ابتکار می کرد پس لازم است که هیچ ابتکاری از خود به خرج ندهد، هیچ مداخله ای نکند، بگذارد که غرب او را آدم کند.» در اینجا آن “ولی عصر” جایش را به غرب می دهد که بیاید و ایرانی ها را آدم کند! البته ملکم خان تنها نبوده است و در نمونه دیگری اسناد ساواک در مورد آقای امینی گزارش می کند که در خانه اش در حضور جمعی می گفت: «ما ایرانی ها که توانایی اداره خودمان را نداریم، بهتر است که کشور را اجاره بدهیم و قراردادی ببندیم که غربی ها بیایند ایران را بسازند بعد که ساخته شده تحویل ما بدهند، بروند پی کارشان!»
– دیدگاه چپ علی الاصل در خارج از ایران این است که انسان خود توانا به تغییر خویش نیست، تغییر داده می شود و این تغییر هم جبری است(بنابر دیالکتیکش) ولی دیدگاه لنینی در “چه باید کرد؟” خیلی روشن است: حزب تراز نو که تشکیل دهندگانشان روشنفکران بورژوا هستند که به طبقه خود خیانت می کنند و به خدمت طبقه کارگر در می آیند و این حزب پیشاهنگ تراز نو تغییر جامعه، بنابرین انسان را تصدی می کند تا راهبر انسان به انسان کامل بشود. این نظریه با ورود به ایران با زمینه ذهنی ایرانی جمع می شود و یک شوروی هم اضافه پیدا می کند و می شود حزب ترازنو بعلاوه ستاد زحمتکشان جهان، که باید تغییر انسان را تصدی کنند.
– همین ولایت مطلقه فقیه، یعنی چه؟ هرگاه بگوییم که هر انسان خود باید خویشتن را تغییر بدهد یعنی خود رشد کند و خود سرنوشت خویش را تعیین کند، ولایت مطلقه بی محل می شود. ولایت مطلقه فقیه یعنی ما انسانها توانا به رشد خود نیستیم، فقط باید اطاعت کنیم و ولی امر(مطلقه) ما را تغییر می دهد، راهی را جلوی پای ما می گذارد که اگر نرویم، به ضرب پس گردنی ما را در آن راه پیش می برد. شاه سابق هم می گفت: «ولو به زور، ایران را به دروازه تمدن بزرگ می رسانم»، از دید او هم انسان ایرانی خود رشد نمی کند بلکه باید او را رشد داد ولو به زور!
حالا که دیدیم که مسئله این نیست که فقط بخشی از جامعه ذهنیتی داشته باشند بلکه گرایشهای مختلف فکری در جامعه ایرانی مبتلا به این بیماری مهلک هستند که عبارت از این است که انسان قادر و توانا به تغییرخویش نیست و تغییر دهنده ای باید باشد که تو را تغییر دهد. کمی جلوتر توضیح خواهم داد که چرا این تغییر دهنده، جز قدرت نمی تواند باشد و وقتی انسانی سرنوشت خود را بدست دیگری داد که او تغییرش بدهد، در واقع سرنوشتش را به دست قدرت داده است که او تخریبش کند.
حال برسیم به مسئله انتخابات؛ فردا آخرین روز نام نویسی نامزدها است. امروز آقای خاتمی گفته است: «آن مقدار که می خواهند ما باید رای داشته باشیم و آمدن من نه تنها فایده ندارد بلکه مضر هم خواهد بود.» یعنی تقلب می شود. معاون سابقش آقای عارف اسم نوشته است و آقای رفسنجانی مانده است که فردا معلوم می شود اسم نویسی می کند ولی کتابش را از نمایشگاه کتاب خارج کردند، همسرش هم گفته است: «چه انتخاباتی؟ مگر اینها نمی توانند رای سازی کنند؟»، یعنی از دید همسر رفسنجانی، او نمی آید. همانطور که قبلا هم گفته بودم، خامنه ای و حزب سیاسی مسلحش به کمترین تغییری تن نمی دهند و ماندن در بن بست را بهتر از تن دادن به تغییر می دانند و دلیل رسمی و علنی که بعنوان هدف انتخابات و توجیه مردم عادی برای آمدن به پای صندوق مرتبا تکرار می کنند این است که با آمدن به پای صندوق های رای، به دولت های خارجی نشان دهید که حامی این رژیم هستید تا آنها هم مجازاتهای اقتصادی را سخت تر نکنند و به ایران هم حمله نظامی نکنند. در واقع نمی گویند: «رای دهید چون معنای انتخابات این است که یک دوره ای را که سر آمده ارزیابی می کنند و بنابر تصمیم درباره آینده دور و نزدیک خویش، انتخابی انجام می دهند. یعنی من هستم که رشد و تغییر می کنم پس من هستم که تصمیم می گیرم، منتخب من، مجری تصمیم من است که معنای انتخابات است.»
آیا انصافا همچین چیزی در ایران است و در ذهن ایرانیانی که به پای صندوق رای می رود این است که من تصمیم می گیرم و برای اجرای آن مجری تعیین می کنم، منم که آینده ام را انتخاب می کنم؟ هیچ کدام از اینها نیست! بلکه این است که من ام که رای می دهم بلکه کاری برای من بکنند و به بسیاری وعده می دهند که اگر به پای صندوق رای بیایی، ممکن است گرانی و بیکاری کمتر شود یا اینکه قدرت خارجی به ایران حمله نکند! آیا در همین که می گوید: «بیا رای بده تا مجازاتها سخت تر نشود و به ایران حمله نشود»، چیزی از حق وجود دارد که شما ایرانیها حق دارید پای صندوق بیایید و رئیس جمهور انتخاب کنید؟ خیر! آیا در این جمله این هست که شما تصمیم گیرنده هستید؟ خیر! آیا در آن آمده است که همه اسباب آزادی در این انتخابات فراهم است؟ نه!، چون اگر فراهم بود احتیاجی به آن تهدید و ترساندن نبود، هیچ کدام از اینها نیست و این استدلال دروغ است و خالی از هر حقی است که هر ایرانی دارد، خالی از هر سنجشی نسبت به آینده دور و نزدیکی است که هر رای دهنده باید بر مبنای آن رای بدهد. (این استدلال) از چه چیزی پر است؟ پر است از قدرت خارجی که ممکن است حمله کند و مجازات می کند، یعنی همان مدار بسته بد و بدتر!، که از ترس بدتر به بد رای دهید که رژیم حاکم است. نمی گوید چون من خوبم، بیا به من رای بده، بلکه می گوید از ترس اینکه آن خارجی این کار را نکند، بیا رای بده.
چگونه می توانیم تناقضات این استدلال را رفع کنیم و استدلالی داشته باشیم که «حق انسان، آینده نزدیک، ایرانی صاحب سرنوشت ایران است، قدرت خارجی بداند که ملت صاحب کشور خویش است» در آن وجود داشته باشد و افکار عمومی دنیا به حمایت ایران بیاید؟ اگر انتخابات آزاد و دولت حقوقمدار بود و نمایندگی از ملت می کرد، البته ایران در این وضعیتی که تهدید و تحریم بشود، نبود چون اینچنین نیست و رژیمی استبدادی بس ویرانگر و خالی از هر چه حق و پر از هر چه زور داریم، باید مردم را ترساند که پای صندوق رای بیایند. اما من به مردم ایران می گویم که شما خود کلاه خود را قاضی کنید و از خود بپرسید: قدرت خارجی که شما را از آن می ترسانند که بیایید رای دهید وگرنه مجازاتها را تشدید و حمله نظامی می کند، چرا این کار را می کند؟ غیر از این است که بخاطر همین رژیم است و استدلالش این است که می گوید: «شما مردم ایران! سرنوشت کشورتان دستتان نیست، از شما هم ندیدیم که توانایی اینرا اظهار کنید که می توانید سرنوشت کشور را در اختیار خود بگیرید. رژیمی خطرناک دارید و ما نمی خواهیم این رژیم خطرناک، بمب اتمی در اختیار داشته باشد در نتیجه مجازات و تهدید نظامی می کنیم، بمبهای جدید هم ساخته ایم که سر ایران می ریزیم!»!؟ شما اگر بخواهید بگویید این استدلال غلط است، باید نشان دهید که صاحب کشور و توانا به ایستادن در برابر رژیم هستید، باید نشان دهید که شما مردمی هستید که چک سفید دست خامنه ای نمی دهید. در این صورت اگر شما باشید که بخواهید تغییر کنید، سرنوشت خود را تعیین کنید و از آن بیماری بنیادی رها بشوید، غیر از این است که باید به رژیم و نمایش انتخاباتی اش “نه” بگویید؟
با انجام تحریم می گویید: «حق با من است و من بر سرنوشت خویش حاکم هستم و چون انتخابات اظهار عزم یک ملت است و در این نمایش این اظهار عزم شدنی نیست، برای حفظ حق خودم در آن شرکت نمی کنم! چون باید به قدرتهای خارجی بگویم که صاحب سرنوشت کشور هستم، پس در این نمایش شرکت نمی کنم! برای اینکه افکار عمومی جهان به حمایت من برخیزند، در این نمایش شرکت نمی کنم! و برای اینکه کارگزاران این رژیم که مشغول مهندسی انتخابات از تیرماه 91 بدین سو هستند، بدانند که ملت مصمم است که دولت را از آن خود و حقوقمدار کند، بنابرین رژیم باید تغییر کند، در این نمایش شرکت نمی کنم»؛ تا حساب دست این کارگزاران بیاید، بدانند که با یک ملت ماندگار طرف هستند و عقلشان به آنها بگوید که جانب ملت را بگیرند. می بینید که مبنای این تحریم این است که تا تغییر نکنی، تغییر نمی دهی! در حالیکه استدلال دیگر بر این مبتنی است که برای اینکه سرت بمب نریزند و تحریمها را شدیدتر نکنند، از ترس برو پای صندوق! یعنی تو نیستی که خود را تغییر می دهی و تصمیم می گیری! تو فقط باید پای صندوق بروی تا اوباما بداند طرفش خامنه ای است نه ملت ایران!
می بینید که دو راه و روش و استدلال بر دو اساس پیشنهاد می شود. یکی می گوید: «مردم ایران! تا خود را تغییر ندهید، توسط قدرت تخریب می شوید!» دیگری می گوید: «شما خود را به قدرت(ولایت مطلقه خامنه ای) بسپارید تا گرفتار بمبهای آقای اوباما نشوید!» از قدیم گفتند: «چو دیدم، عاقبت گرگم تو بودی!» شکل و رنگ قدرت که فرق نمی کند، فرق نمی کند که خامنه ای کشور شما را ویران کند(که در حال ویران کردن است و چیزی از آن باقی نگذاشته) یا بمباران شوید که خامنه ای اسباب تهدید به آن(بمباران شدن) را فراهم می کند، خود خامنه ای بحران ساخته، ایران را تحت مجازات اقتصادی و تهدید های نظامی برده و حالا به شما مردم می گوید: «اگر نمی خواهید سرتان بمب بریزند، پای صندوق بیایید!» و شما با نرفتن به پای صندوق بر مبنای «تغییر کن تا تغییر دهی» می گویید: «هم می خواهیم از شر تو خلاص شویم، هم از این مدار بد و بدتر بیرون بیاییم و به فضای خوب و خوبتر برویم و هم قدرت خارجی سر ما بمب نریزد!»، در حالیکه مبنای استدلال مقابل این است که «خود را به قدرت بسپار تا تو را ویران کند.»
سعی می کنم اینکه چرا وقتی که انسان، اصل را بر این گذاشت که باید تغییر داده بشود و دیگری او را تغییر دهد، این دیگری چیزی جز “قدرت” نیست؟، را با ذکر مثالی را شرح دهم: فرض کنید که بچه ای را به مدرسه فرستاده اید. یک وقت هست که بچه خودش باید درس بخواند، یک وقت هست او را با این طرز فکر مدرسه فرستادید که مدرسه او را آدم کند که دو نوع تعلیم و تربیت است و محصول دومی آدمهای عاجز و بیچاره ای می شوند که جز محفوظات چیزی یاد نمی گیرند زیرا اصل این نیست که انسان، خودش تغییر کند بلکه این است که مدرسه او را آدم کند یعنی بجای یادگیری چگونگی علم آموزی و دانش جویی به او به زور القا می کنند که مثلا 2=1+1، دیکته را اینطور بنویس، فارسی را اینطوری بخوان و ……. و معلم جوری بار نیامده و رابطه ای با دانش آموز برقرار نمی کند که راهنمای رشدش باشد. وقتی که به دانش آموز گفتی که مثلا پدر باید به زور شلاق تو را آدم کند یا معلم باید تو را به زور چوب آدم کند، از ابتدا پذیرفتید که “قدرت” بچه را آدم می کند، قدرت هم ضد علم و ضد رشد است زیرا قدرت از رابطه و تخریب پدید می آید. پس وقتی شما اختیار را از دست دادید، به فقیه معلم، رهبر یا خدا نمی دهید بلکه به زور می دهید، این است که دائم ویرانی بر ویرانی اضافه می شود. آیا در کارنامه سی و چند سال ولایت فقیه چیزی جز تخریب هست؟ البته تمام تقصیر گردن آقایان خمینی و خامنه ای نیست، بلکه مقصر اصلی این بیماری همگانی است که انسان ایرانی نپذیرفته که «من هستم که تغییر می کنم، من هستم که رشد می کنم، من هستم که تصمیم می گیرم!»
در وقت اندک گفتگو کوشیدم شرح دهم که ریشه این بیماری از کجاست و جوانان ایران می توانند تمرین کنند که “محتاج بودن به تغییر دهنده” را از ذهنشان خارج کنند و بجایش این را بنشانید که تغییر کننده و تصمیم گیرنده هستند. انتخابات یعنی اظهار تصمیم، اگر آزادی و استقلال در تصمیم را ندارید پس انتخابات ندارید، اما تنها رژیم نیست که اینها را از شما گرفته و بخش بزرگش را شما از خود گرفته اید! اینرا می توانید تغییر دهید و بنا را بر این بگذارید که ملت باید تغییر دهد، هم توانایی اش را دارد، هم مسئولیت با اوست. حال که ریشه درد را شناختیم و دانستیم که از کجا باید شروع کنیم، از لحظه شروع، تمام دستگاه ستمگر جبار را در برابر این انتخاب قرار داده اید که یا از جباریت دست بردارد یا یک سقوطی را تحمل بکند، از آن لحظه به بعد، تحریم انتخابات یک مرحله از مشی به سوی بازیافت حق شهروندی، استقرار جامعه باز، آزاد و دارای دولت حقوقمدار می شود، از آن لحظه به بعد اعلان کردید که می دانید آینده کدام است، چگونه باید آنرا ساخت و مصمم هستید که آنرا بسازید.
شاد و پیروز باشید
گفتگو با رادیو عصرجدید در 20 اردیبهشت 1392
گفتگوهای رادیو اینترنتی عصرجدید با آقای بنی صدر، جمعه ها ساعت 21:40 الی 22:10(بوقت ایران) از آدرس زیر پخش می شوند: