« یک سال کار کردم، تکفیرم کردند، آزارم دادند؛ خودیها و دموکراتها بیشتر از دیگران به جرم حقگوئی با من پرخاش کردند، و من به کار خود مشغول؛ تا جنگ بینالملل افق جهان را، با برق ششلول یک نفر صربی، قرمز رنگ ساخت.
« در همین احوال انتخابات دورۀ سوم مجلس شورای ملی، [در سال] 1332، در خراسان آغاز و پایان یافت و من از درجز و کلات و سرخس به وکالت مجلس انتخاب شدم.
« روزنامۀ نوبهار باز از طرف دو قونسول خانۀ روس و انگلیس، که هردو در جنگ شرکت داشتند، توقیف گردید و من به تهران از راه روسیه عزیمت کردم.
« درتهران اعتبارنامۀ من به جرم استشهادهای ملانمایان مشهد… در بیغولۀ مخالفت در افتاد و بعد از ششماه به زحمت از چاله درآمد و قبول گردید.
« نوبهار در تهران دایر شد و بازارش رونق گرفت و در هیجانهای ملی مؤثر افتاد؛ ولی به سبب پیش آمد مهاجرت…، بار دیگر توقیف شد و خود من از نهیب جنبش سپاهیان ژنرال باراتوف، سردار روسی، ناچار به قم افتادم و در واقعهای دستم خرد شد و مرا به مرکز آوردند.
« این قطعه آن وقت گفته شد:
فعل درراستی گواهم بس راست گفتم، همین گناهم بس
گفتم از راستی بزرگ شوم در جهان این یک اشتباهم بس
ترک سرکردهام به راه وطن دست در آستین گواهم بس
« بالجمله، با دست شکسته از تهران به خراسان تبعید شدم، و پس از شش ماه به تهران احضارم کردند. انقلاب روسیه بر پا شد. حزب سازی را از سر گرفتند و در کمیتۀ مرکزی حزب دموکرات، مدت دو سال، دوبار انتخاب شدم.
« از جمله کارهای ادبی که در این دو سالکردم، دایر کردن انجمن ادبی دانشکده و مجلهای به همین نام بود و مکتب تازهای در نظم و نثر بوجود آمد و غالب رجال ادب که مایۀ افتخار ایرانند، در آن تأسیسات با من بودند و افتخار همکاری ایشان را داشتم.
« مدتی نوبهار را دایر کردم و حقایق روشن سیاسی و اجتماعی را در آن نامه، که مدتی هم به اسم زبان آزاد دایر بود، نوشتم. آن اوقات دریافتم که باید حکومت مرکزی را قدرت داد و برای حکومت نقطۀ اتکاء بدست آورد و مملکت را دارای مرکز ثقل کرد.
« آن روز دریافتم که حکومت مقتدر مرکزی از هر قیام و جنبشی که در ایالات برای اصلاحات برپا شود، صالحتر است و باید همواره به دولت مرکزی کمک کرد، و هوچیگری و ضعیف ساختن دولت و فحاشی جراید به یکدیگر و به دولت و تحریک مردم ایالات به طغیان و سرکشی برای آتیۀ مشروطه و آزادی و حتی استقلال کشور زهری کشنده است… .
« مجلس چهارم را با سختترین و بد قیافهترین وضعها گذرانیدم. از بدو افتتاح مجلس پنجم، اوضاع دگرگون شد، تا عاقبت من از روزنامه نویسی دست برداشتم. پیش بینیهائی که چند سال دربارۀ آنها، قلم و چانه زده بودم، یعنی مضرات هرج و مرج فکری و ضعیف کردن رجال مملکت و دولت مرکزی، آن روز، بروزکرد. مردی قوی با قوای کامل و وسائل خارجی و داخلی، بر اوضاع کشور و بر آزادی و مجلس و بر جان و مال همه مسلط شد، و یکباره دیدیم که حکومت مقتدر مرکزی، که در آرزویش بودیم، بقدری دیر آمد که قدرتی در مرکز بوجود آمده و بر حکومت و شاه و کشور مسلط گردیده است.
« تصور کنید، مردی که تا دیروز به آرزوی ایجاد حکومت مقتدر مرکزی با هر کس که احتمال مقدرتی در او میرفت، همداستانی کرده بود، اینک میبایست با مقتدرترین حکومتها مخالفت کند، چه وی را خطرناک میدید.
« حیات سیاسی من در این مرحله تقریباً به کوچۀ بن بست رسیده بود… .
« همه کس و همۀ دستهها خسته شده بودند و تنها سردار سپه بود که خستگی نمیدانست. آمد و آمد و همه چیز را در زیر بالهای قدرت خود، قدرتی که نسبت به آزادی و مشروطه و مطبوعات چندان خوشبین نبود، فرو گرفت.
من، در بادی امر، به این مرد فعال نزدیک بودم و نظر به آنکه تشنۀ حکومت مقتدر مرکزی بودم و از منفیبافی نیز خوشم نمیآمد، میل داشتم به این مرد خدمت کنم.
« در این زمان پردههائی بالا رفت و نقشهائی بازی شدکه کاملاً استادانه و با فکر و تعقل عادی رجال مملکت ما متغایر بود، و داستان جمهوری یکی از آن پردهها محسوب میشد… .
« مجلس پنجم باز شد، شاه فرارکرد، سردار سپه فرمانروای مملکت گردید. شهربانی، قشون، امنیه، حکام و دستههای سیاسی و مجلس همه در دست او مانند موم بودند. ولی افکار عامه و سواد جماعت و اغلب محافظهکاران و خانوادههای قدیم ورجال بزرگ، و معدودی هم آزادیخواه و تربیت شده و متجدد، باقی ماندند و با نفوذ و قدرتی که مانند طوفان سهمگین غرشکنان به در و دیوار و سنگ و چوب و دشت و کوه میخورد و پیش میآمد، دم از مخالفت زدند و در نبرد نخستین پیروزی یافتند. من هم که در این مجلس از ترشیز نمایندگیداشتم با مخالفان جمهوری همراه بودم.»
سرانجام، سردار سپه پیروز شد، نه با برقراریجمهوری، بلکه با تغییر سلطنت. « شاه نو آمد و بساط خاندان کهن برچیده شد… .
« مجلس ششم باز شد. انتخابات تهران و حومه بالنسبه آزاد بود و رفقای ما غالباً انتخاب شدند و من هم از تهران انتخاب شدم. در این مجلس پردۀ دیکتاتوری علنیتر و بدون روپوش بالا رفت و قدرت شاه نو با اقلیتی ضعیف، ولی وطن پرست، برابر افتاد.
« ما دورۀ ششم را بپایان بردیم و در دورۀ بعد لایق آن نبودیم که دیگرباره قدم به مجلس شورای ملی بگذاریم، و چند تنی هم از رفقای ما که در دورۀ هفتم انتخاب شدند، از وکالت استعفا دادند و در خانه نشستند…، و حیات سیاسی من که به خلاف روح شاعرانه و نقیض حالات طبیعی و شخصیت واقعی من بود، پایان یافت.»
هنگامیکه بهار در سال1307 شمسی به انزوای سیاسی و خانه نشینی کشانده شد، به ادبیات روی آورد و دنبال مطالعات گذشته را گرفت.
« در سال بعد، وزارت فرهنگ مرا به تدریس تاریخ ادبیات پارسی در مدرسۀ « دارالمعلمین عالی »، که شامل دورۀ لیسانس در آن زمان بود، دعوت کرد.
« مدت یک سال در آن مدرسه، به فاضلترین جوانان آن عصر مخوف که مایۀ امید و قوت قلب هر معلم بود، در ادبیات پیش از اسلام درس گفتم و به پاداش این زحمت، در پایان همان سال تحصیلی، به علت بی مهری دیرینه، به زندان افتادم!
« از آن پس، چون دریافتم که هنوز مورد نظر و تحت مراقبت دژخیمان شهربانی هستم، بهتر آن دانستم که از خانه بیرون نیایم و در به روی خویش و بیگانه فرو بندم و از کارهائی که مستلزم معاشرت و گفت و شنود است، شانه خالی نمایم.
« بنابراین منظور، و نظر به رفتاری که عوانان در موارد مختلف، حتی در کلاس درس، یا در اطاقهای امتحان نهائی و غیره، از خود بروز میدادند و احیاناً وزیر فرهنگ وقت، مرحوم یحیی خان اعتمادالدوله، طاب ثراه را مورد عتاب و خطاب و تهدید قرار میدادند که چرا مرا در خدمات فرهنگی دعوت کرده است، در عزلتگزینی، مصمم شدم.
« وزیر بزرگوار که بر ضیق معیشت من و امثال من وقوفی کامل داشت، پیشنهاد کرد که در خانه کارهائی برای وزارت فرهنگ انجام دهم و یکی از آن کارها مراقبت در تصحیح و تنظیم کتب ابتدائی بود که از یادگارهای بزرگ آن مرحوم است.
« خدمت دیگریکه رجوع کرد تصحیح و تحشیۀ کتب نفیس فارسی قدیم بود که یا نسخۀ آنها نایاب و یا نسخی ممسوخ و مغلوط دردست بود. نخستین [آنها] کتاب گرانبهای تاریخ سیستان بود که یگانه نسخۀ قدیمی آن در نوبت این حقیر قرار داشت و سر دنیس راس میخواست به قیمت گزاف از من خریداریکند. من به وزیر فرهنگ پیشنهاد کردمکه میل دارم این کتاب گرانبها و نایاب را آراسته و اصلاح شده در دسترس اهل فضل بگذارم. در مدت ششماه با چنان شوق و شوریکه تنها کار عاشقان، یا دیوانگان، است، با مرور به صدها و هزارها سند و ورق پراکنده[کتاب را] به صورتیکه اکنون دیده میشود، با نبودن نسخۀ دیگری، تنها با کلید حدس و قیاس و تتبع و فکر و تدرب بیرون آوردم، و با بهترین طرز به حلیۀ طبع آراسته شد.
« بر همین منوال، تاریخ مجمل التواریخ و القصص را که هم منحصر به فرد و هم آب افتاده و ضایع شده بود، به تصحیح و تحشیۀ دقیق بیاراستم، و به حلیۀ طبع درآمد.
« کتب مهم دیگر، چون تاریخکبیر بلعمی و جوامع الحکایات عوفی و التقاطات از جوامع الحکایات مذکور، درکنف عزلت و سعی و ترک و تجرید وکسب فیوضات ربانی، بر همان منوال آراسته و پیراسته و قابل طبع و نشرگردید، و در اختیار آن وزارت گذارده شد.
« چون حق زحمتی که میدادند در آن اوقات بسیار ناچیز بود و من دسترس
به ممر معاش دیگر نداشتم، کتب خود را قسمتی در دکهای نهادم و شرکتی در بیع و شرای کتب، به نام کتابخانۀ دانشکده، تشکیل داده شد. نخست دیوان شعر خود را به مطبعه دادم و نیمیاز آن به چاپ رسید. اگر با ارزانی کاغذ و سعی جوانی آن کتاب طبع شده بود، زندگانی من به راه میافتاد و سرمایۀ بزرگی برای کتابخانۀ مزبور و منافع کافی برای من در بر میداشت.
« مردمیکه جز حسد و خبث طینت هنری ندارند، به شاه پهلوی گزارش دادند که بهار کتاب خود را در نهان به چاپ میرساند و چیزها درآن گفته و نهفته است که منافی مصلحت شاهانه است. بدین وسیلت و حیلت مرا در فشار سانسور شهربانی و در معرض آزار روحی و فوت وقت و فساد اشعار قرار دادند و آن قسمت را که طبع شده بود نیز بدون دلیل و بر این مدعا که بی اجازت به طبع رسیده است، توقیف کردند. چیزی نگذشت که، بی هیچ سببی، صبح نوروز 1312 مرا به زندان بردند و مدت پنج ماه در زندان نگاه داشتند و از آن پس یکسر به اصفهان فرستادند و یک سال نیز در آن بلدۀ شریف با بدترین اوضاع و در عین تهیدستی بسر بردم و کتابخانه و شرکت برهم خورد و سرمایه بر باد رفت و قسمتی از کتب نیز از بین رفت و مترصدین بازار آشفته آن را بردند و نوش جان کردند!
« من در اصفهان بودم که قانون دانشگاه و رتبۀ استادی به تصویب رسید و ملاک استادی همانا سوابق معلومات و نوشتن رساله و بالاخص پیشۀ معلمی در مدارس عالی در سال 1312، یعنی همان سال که من در منفی بسر میبردم، تعیین شد، که گوئی عمدی در این معنی نهفته بودند، یا گناه بخت من بود!
« بالجمله، در مدت یک سال در بدری، رسالتی دایر بر شرح حال فردوسی و تحقیقات و تتبعات دانا پسند از روی خود شهنامۀ استاد تألیف کردم که در مجلۀ باختر و هم جداگانه به چاپ رسید و آن در زمانی بود که دولت عزم بر پا داشتن هزارۀ فردوسی کرد و انجمن حفظ آثار ملی با نشر بلیط بخت آزمائی آن را اعلام داشت و دانایان از هر کشور و هر طرف به ایران دعوت شدند.
« مرحوم محمدعلی فروغی، اعلیالله مقامه، که مقام ریاست وزیران داشت، با دیگر دوستان پایمردی کردند و پای مردی پیش نهادند و مرا برای شرکت در جشن هزارۀ استاد به تهران باز آوردند؛ و از آن پس نیز چون حاجت خود را در دانشسرای عالی و دانشکدۀ ادبیات به این ناچیز دانستند، ساعتی چند درس تحول و تطور زبان فارسی ارجاع شد و سپس که قرار افتتاح دورۀ دکتری زبان پارسی داده شد، رسماً مقرر گردید که در دانشکدۀ ادبیات به خدمت اشتغال ورزم… .
« آخرین خدمتی که برحسب احتیاج دانشکده و دورۀ دکتری ادبیات انجام دادهام، تألیف و گردآوری سبک شناسی است. این کتاب که با نهایت اختصار و صرفه جوئی، به ملاحظۀ وقت و فرصت دانشجویان، تدوین گردیده است، حاصل آخرین ایام عزلت و انزوای من است که بر حسب پیشنهاد وزیر فرهنگ وقت تدوین و چاپ شد.»
بهار پس از شهریور 1320، هنگامیکه دریافت « بسیاری از جوانان ایران که باید هادیان افکار و پیشروان کاروان سیاست و اجتماع آینده شوند، از داستانهای گذشته هیچگونه آگاهی ندارند؛ برای رفع این نقیصه، چند فقره یادداشتها و تذکارهای محفوظ و مضبوط را، زیر عنوان تاریخ مختصر احزاب سیاسی، به شکل مقالاتی در روزنامۀ مهر ایران » انتشار داد.
« خدای را به شهادت میطلبم که این تاریخ را تنها برای خدمت به افکار عامه و ضبط وقایع کشور نوشتهام و ذرهای قصد انتقام یا انتقاد در نوشتههای مزبور نداشتهام.»
« آنچه در مقالات مهر ایران نگارش یافت، به قدری مورد علاقه و ستایش عامۀ مردم قرار گرفت که مرا به تدوین جداگانۀ آن تاریخچه ترغیب نمود. از این روی، با خود اندیشیدم اکنون که باید کتابی مدون شود،همان بهتر که فصولی نیز در مقدمۀ کار کودتا و بیرون آمدن سردار سپه که پهلوان این داستان است، بنویسم و کتابی در تاریخ مختصر پادشاهی احمد شاه قاجار… بوجود آورم… . این بود که مجلد نخستین را برآن یادداشتها افزوده، هر دو جلد را تاریخ انقراض قاجاریه نام نهادم.» آن مقالات روزنامۀ مهر ایران نیز سپس بصورت یکجلد مستقل به طبع رسید.
بهار در بهمن ماه سال1324 درکابینۀ قوامالسلطنه به وزارت فرهنگ رسید. قوامالسلطنه، بنا به سیاستی زیرکانه که در پیش داشت، قصد به رسمیت شناختن ظاهری فرقۀ دمکرات آذربایجان کرد، ولی از نقشههای خود با یاران نزدیک خویش هیچ نگفت. بدین روی، بهار با آن قصد وی به مخالفت برخاست و چنین مصالحهای را ویرانگر ایران برشمرد. رابطۀ او با قوامالسلطنه به بن بست رسید و بهار پس از چند ماه وزارت، همکاری با قوام را در کابینه رها کرد.
« آخر وزیر شدم، و ای کاش که آقای قوام مرا به وزارت دعوت نمیکرد و آن چند ماه شوم را که بی هیچ گناه و جرمی در دوزخم افکنده بودند، نمیدیدم. مشقت و رنج و عذاب روحی بی نهایت بود… و من بی درنگ پای استعفانامه را امضاء کردم. رفتم در خانه، ولی ننشستم، بلکه افتادم. در اوایل زمستان حس کردم سینهام ناراحت است. تقاضای مرخصی کردم. شهودی هستند که بودند و عجز و لابۀ مرا در رفتن و اصرار و ابرام ایشان را در ماندن و اداره کردن انتخابات تهران دیدند. چندی نگذشت که مجلس باز شد، ولی دیگر قدرت کارکردن نبود. این بار طوری سقوط کردم که فقط در فرنگستان، بعد از یک سال و نیم، توانستم برخیزم و تلف نشوم.»
بهار در دورۀ پانزدهم از تهران انتخاب شد و به مجلس رفت و ریاست فراکسیون دمکرات را به عهده گرفت. اما، همان گونه که از او آوردیم، این مجلسی نبود که رضای خاطری آورد؛ پس در سال 1326 شمسی، برای معالجه به سویس رفت. هر چند بهار در سویس بهبود بسیار یافت، اما یاد یار و دیار او را وادار به بازگشت کرد و در اردیبهشت 1328 به ایران باز آمد.
آخرین فعالیت اجتماعی او، که از نظراو فعالیتی سیاسی نبود، ریاست جمعیت هواداران صلح بود. او همیشه میگفت که: « امر صلح را به سبب عشق به صلح و دوستی و نه به سبب وابستگی خاصی به آنان که دربارۀ آن به تبلیغ میپردازند، دوست میدارم. خواه هواداران صلح از امریکا و انگلستان باشند و خواه از شوروی و چین، فریاد صلح خواهی اصیل و قابل احترام است.»
هنوز یک سال از بازگشت بهار از سویس نگذشته بود که دوباره سخت مریض شد و از کلیۀ فعالیتهای ادبی و اجتماعی بازماند و بیماری اوره نیز علاوه بر سل او را میآزرد.
بهار درنخستین روز اردیبهشت سال 1330 شمسی، در آغاز روز، پس از یک هفته جدال غم انگیز با مرگ، درگذشت و فردای آن روز، در پی تشییعی عظیم و دهها هزار نفری، جسدش در آرامگاه ظهیرالدوله در شمیران به خاک سپرده شد.
بهار در پایان مقدمهای که بر جلد سوم سبک شناسی خود نوشت و اجازۀ انتشار نیافت، مینویسد:
« دوستان عزیز !
« بهترین ایام شباب من در رنج و محنت و حرمان و خسران به طریقی که خواندید، تلف گردید. هیچ بهرهای از درک لذایذ و خوشیهای ایام شباب نبردم و هیچ طرفی از کسب ثروت که وظیفۀ جوانی و اسباب آسایش ایام پیری و ناتوانی است، نبستم. چه خوب مناسب افتاد قطعۀ استاد بزرگوار فردوسی علیه الرحمه در این باب، که فرمود:
بسی رنج بردم، بسی نامه خواندم ز گفتار تازی و از پهلوانی
به چندین هنر شصت و سه ساله ماندم که توشه برم ز آشکار و نهانی
بجز حسرت و جز وبال گناهان ندارم کنون از جوانی نشانی
به یاد جوانی کنون مویه آرم بدین بیت بو طاهرخسروانی
جوانی من از کودکی یاد دارم دریغا جوانی ! دریغا جوانی !
« تنها چیزی که مایۀ تسلی دل افسرده و جان به لب رسیده است، همان خدماتی است که در مدت چهل سال ایام شباب در ترویج فرهنگ ایران و ادبیات شیرین و شریف زبان مادری خود انجام دادهام. صدها مقاله در امور اجتماعی و سیاست و ادب و تحقیقات و تتبعات به رشتۀ تحریرکشیدهام که در صفحههای جراید نوبهار و ایران و تازه بهار و دانشکده و روزنامهها و مجلات دیگر، مانند مهر ایران و ارمغان و غیره درج گردیده، و قریب سی هزار بیت از قصیده و غزل و قطعه و دو بیتی و مثنویات نیز دارم که پس از آن رنج و مشقت و ضبط و توقیف و اهانت و تخفیف، دیگر دست و دلم بکار نرفت که طبع آن را تجدید کنم.»
◀ خانم دکتر شهین سراج در نوشۀ خود بنام «بهار و سیاست» در مورد «حذف اقلیت وسرنوشت پارلمان:» آورده است : مجلس پنجم در جلسه 9 آبان ماه 1304 به برکناری احمدشاه قاجار برطبق ماده واحده با اکثریت 80 رأی موافق در مقابل پنج رأی مخالف رأی داد. این مجلس در تاریخ22بهمن ماه1304 ش خاتمه یافت .رضاخان پهلوی در تاریخ 14اردیبهشت ماه 1305 بطور رسمی تاجگذاری کرد . ازسال 1305 تا1320 هفت دوره قانون گذاری بدون وقفه برگزار گردید.
درمیان این هفت دوره قانونگزاری ، مجلس هفتم ازنقطه نظر پژوهش مایعنی جستجوی فراز وفرود نظام پارلمانی وبازتاب آن درذهن وزبان بهار از اهمیت ویژه ای برخوردار است. ازآن رو که دراین دوره است که اقلیت پارلمانی حذف شد واعضاء اقلیت دیگر حق انتخاب شدن نیافتند وهریک اگر هم مانند بهار و مدرس سرنوشتی شوم پیدا نکردند اما به گونه ای ازصحنه سیاست کنار رانده شدند. بهار درنقش سرنوشت سیاسی خویش ودررابطه با حذف اقلیت درمجلس هفتم چنین آورده است:
…« درمجلس چهارم من ومدرس وآشتیانی وبهبهانی ونه نفر دیگر ازنمایندگان دراقلیت بودیم… این اقلیت ومخالفت آقایان تاپایان دوره پنجم طول کشید. دوره ششم من ومدرس وآشتیانی وبهبانی ونه نفر از کاندیداهای مدرس ازشهر تهران انتخاب شدیم. مدرس ، من ورفقا دراقلیت باقی بودیم وبعد ازختم دوره ششم، انتخابات را دولت دردست گرفت. مجلس تمام شد، مدرس را دستگیر کردند وبه خواف فرستادند . بهبهانی وزعیم ومرا نگذاشتند انتخاب شویم. یکبار پنج ماه درتهران ویک بار دیگر یک سال در اصفهان به حال تبعید بسر بردم…»
آری مجلس وجود داشت وانتخاباتی نیز صورت می گرفت ولی مجلسی که درآن تنها یک گرایش حق نطق وبیان داشت ودیگر گرایشها از صحنه آن حذف شده بودند. هرگونه اعتراضی با ارعاب وضرب وجرح وزبان دوزی ودربستگی روبرو می شد. چنین حال و هوائی نمی توانست مورد قبول نماینده شاعری چون بهاره باشد که بیش از بیست سال از عمر خویش را وقف احیای سیاست ومبارزه درراه تحقق حکومت قانون کرده بود. شاید بدین خاطر است که سرنوشت مجلس هفتم درشعر بهار جای بخصوصی یافته است واشارات گوناگونی بدان دردیوان بهار می یابیم. اما به دیده ی ما سه قصیده اند که ازآن دیگران به زبان ودل سرخورده ونکته گیربهار نزدیکترند که بدانها می پردازیم.
آشکارترین اشارات را در قصیده بلند اندرز به شاه (ص 469) می یابیم که درسال 1307 سروده شده ودرحقیقت نقد منظومی است ازهمه ی بنیادهای سیاسی واجتماعی نظام حاکم. دراین سر وده، بهار از بی قدرت سازی مجلس هفتم سخن به میان آورده وآن را به طنز،همچون مجلس تعزیه وشاه را چون تعزیه گردانی می داند که انتخاب واختیار همه وکلا وحرکاتشان را دردست گرفته باشد:
.. شاه حالیه به هرکار دخالت دارد خویش را کرده طرف با همه کس درهرکار
ازرئیس الوزاء تا به وکیل به وزیر ازمدیر کل تامنشی وتادفتر دار
همه با میل شه آیند زصندوق برون شمرذی الجوشن وخولی وسنان ومختار
پادشه تعزیه گردان شد ومجلس تکیه گریه دارد بخدا این روش ناهنجار…
نیست پیدا که بود ملک به روی چه اساس نیست روشن که بود کارز روی چه مدار
نیست مشروطه که قانون اساسی باشد ضامن زندگی خلق ونگهبان دیار
بهار دربخش دیگری از این قصیده به خاموش سازی اقلیت درمجلس هفتم اشاره می کند ومجلس هفتم را مجلس شومی می نامد که ملت را ازآن بیزاریست.
… بود این دلخوشی خلق که اندر مجلس
هست یک عده وطن خواه رشید وبیدار
گاه و بیگاه سخن گویند از راه صواب
خواه ناخواه جلوگیرند ازعیب وعوار
گرچه خاموش نشستند درآخر، زیرا
اکثریت به ره منطقشان بست حصار
لیک با این همه خاموشی ومظلومیت
خلق را بود به آن چند نفر استظهار
لیک نظیمه به زور کتک وحبس به خلق
گفت کز یاری این جمع کنند استغفار…
مجلس هفتم، آن مجلس شومی است که هست
ازچنین مجلس واین قانون ملت بیزاربهار و سیاست
◀ سال شمار زندگی بهار به کوشش محمد کلبن
1263 ش 16 عقرب – ( آبان) / ربیع الاول 1304 ه . ق / 1886 م . در شهر مشهد در محلۀ سرشور ، تولد یافت.
1272 در ده سالگی سرودن شعر را آغاز کرد
1279 در مشهد تحصیلات خود را در محضر ادیب نیشابوری ( میرزا عبدالجواد) دنبال کرد
1282 پدرش ( ملکالشعرای صبوری) وفات یافت.
1282 در 19 سالگی به مقام ملکالشعرایی رسید
1284 مستزاد معروف خود را به مطلع زیر را سرود با شه ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست کار ایران با خداست
1284 در بیست سالگی وارد امور سیاسی شد و جزو مشروطهخواهان خراسان قرار گرفت.
1284 اشعار سیاسی او در روزنامۀ نیمه مخفی خراسان، بدون امضا یا با امضاء م – ب به چاپ رسید که مورد توجه بسیار قرار گرفت.
1285 اشعار سیاسی او در روزنامۀ طوس ( به مدیریت میرزا هاشم خان قزوینی) منتشر شد و او را به شهرت رسانید.
1286 مثنوی « اندرز به شاه» را خطاب به محمد علی شاه سرود، بدین مطلع: پادشاها چشم خرد باز کن فکر سر انجام ز آغاز کن
1288 برای اولین بار در راه تشکیل حزب دموکرات در مشهد با حیدر عمو خان عمو اوغلوملاقات کرد.
1288 پنجشنبه بیست و یکم میزان( مهر ) نخستین شمارۀ روزنامۀ نوبهار را که ارگان حزب دموکرات مشهد بود در شهر مشهد منتشر کرد.
1288 عضویت کمیتۀ ایالتی حزب دموکرات خراسان را پذیرفت.
1288 با نطقی که در اولین جلسۀ حزب دموکرات، در مسجد گوهرشاد ایراد کرد، شهر مشهد را تکان داد و کینیاز دابیژا ( جنرال کنسول دولت تزاری) را به وحشت انداخت.
1288 با روزنامۀ مخفی خراسان(به مدیریت سید حسن اردبیلی) همکاری کرد، ومقالات اوبدون امضاء در آن روزنامه به چاپ رسید. گاهی هم مقالات و اشعار او با امضاء م– ب به چاپ میرسید.
1289 قصیدۀ معروف « سوی لندن گذر ای پیک نسیم سحری» را خطاب به وزیر خارجۀ انگلستان (سر ادوارد گری) سرود.
1290 به دستور وثوقالدوله وزیر خارجۀ وقت روزنامۀ نوبهار پس از یکسال نشر در مشهد توقیف شد.
1290 « قصیدۀ بوی خون ای باد از طوس سوی یثرب بر » را در واقعۀ بمباران مسجد گوهر شاد و گنبد مطهر حضرت امام رضا (ع) – که از طرف روسهای تزاری به توپ بسته شد– سرود.
1290 دوشنبه 4 قوس – ( آذر ماه ) روزنامۀ تازه بهار را در مشهد منتشر کرد که بیش از 9 شماره انتشار نیافت ، و به دستور کینیاز دابیژا به دنبال نوبهار توقیف شد.
1290 به همراه نه نفر از دوستانش که اعضای کمیتۀ حزب دموکرات ایران بودند، بنا به دستورکینیاز دابیژا از مشهد به تهران تبعید شد و در میان راه دزدان اموال او را به غارت بردند.
1290 ماجرای سفر خود را به نظم درآورد و استاد خود صیدعلی خان درگزی را ستود.
1290 هنگام تبعید، بین راه سبزوار – شاهرود، با حیدر خان عمواوغلو و رفیقش ابوالفتح زاده ملاقات کرد و چون نتوانست به مشهد بازگردد، نامهای به شیخ جواد تهرانی نوشت که به هر وسیله باشد، تذکرۀ عبور برای حیدر خان و دوستش تهیه کرده آنان را از مرز بگذراند.
در این سفر حیدر خان پس از یک ماه توقف در مشهد عازم لندن شد.
1292 14 جدی ( دی ماه) دورۀ دوم نو بهار را در شهر مشهد منتشر کرد.
1292 از طرف مردم کلات، سرخس و درگز به نمایندگی دورۀ سوم مجلس شورای ملی انتخاب شد
1293 14 قوس، ( آذر) دورۀ سوم نوبهار را در تهران منتشر کرد.
1294 اسد– (مرداد ماه) بخشی از تاریخ سیاسی افغانستان را نوشت، و در روزنامۀ نوبهار، سال چهارم از شمارۀ 61 به بعد منتشر کرد.
1294 در کابینۀ محمد ولی خان سپهدار اعظم، به بجنورد تبعید شد و شش ماه در حالت تبعید به سر برد.
1294 عقرب – ( آبان) روزنامۀ نوبهار او توقیف شد.
1294 مسأله مهاجرت پیش آمد و به قم مهاجرت کرد.
1294 به علت واژگون شدن درشکه، دست او در راه قم شکست ، و ادیب الممالک فراهانی، قصیده ای به مطلع :
شکست دستی کز خامه بس نگار آورد نگار ها ز سر کلک زرنگار آورد را خطاب به بهار سرود
1294 انجمن دانشکدۀ تهران را بنیان گذاشت.
1296 سال ششم نوبهار را در تهران منتشر کرد
1296 11 اسد – (مرداد) سال ششم نوبهار او توقیف شد
1296 14 اسد – (مرداد) روزنامۀ زبان آزاد را سه روز پس از توقیف نوبهار منتشر کردکه 35 شمارۀ آن منتشر شد
1296 پنجشنبه 9 عقرب روزنامۀ نوبهار که روز 8 عقرب به دستور احمد شاه از توقیف خارج شده بود ، مجدداً منتشر شد.
1296 مطابق 1336 ه . ق . 1917 م . مادر بهار ( 14 سال پس از در گذشت پدرش ملک الشعرای صبوری) در گذشت.
1296 تاریخچۀ سه سال و نیم جنگ ( 1914 تا 1918 م ) با بخشی از تاریخ قاجاریه را نوشت و در روزنامۀ نوبهار ، سال ششم به چاپ رسانید.
1297 1 ثور – ( اردیبهشت) نخستین شمارۀ مجلۀ دانشکده را در تهران منتشر کرد که یک سال دوام یافت.
1297 قصیدۀ معروف « بث الشکوی» را به مطلع : « تا بر زبر ری است جولانم» به مناسبت توقیف روزنامه نوبهار سرود.
1297 رمان نیرنگ سیاه یا کنیزان سفید را نوشت و در روزنامۀ ایران که در آن زمان مدیریت آن با برادرش : محمد ملکزاده » بود منتشر کرد.
1298 23 حوت – ( اسفند) نخستین شماره روزنامۀ یومیه نیمه رسمی ایران به مدیریت اوانتشار یافت .که مدت 2 سال « تا سوم اسفند 1299 » دوام یافت .
1299 در کابیۀ سید ضیاءالدین طباطبایی، در کودتا مدت سه ماه در شمیران تحت نظر بود
1299 قصیده« هیجان روح » را به مطلع : « ای خامه دو تا شو و به خط مگذر » سرود.
1300 تا اوایل سال 1305 شمسی مدتی با جمعی دیگر از فضلای ایران در محضر درس هرتسفلد ، دانشمند آلمانی، برای فرا گرفتن زبان پهلوی حاضر شد.
1300 در مجلس چهارم از طرف مردم بجنورد به نمایندگی انتخاب گردید.
1301 قصیدۀ معروف دماوند و سکوت شب را سرود.
1301 2 میزان – ( مهر ماه) روزنامه نوبهار هفتگی را در تهران منتشر کرد.
1301 تاریخچۀ اکثریت در مجلس چهارم را نوشت ، که قسمتی از آن را در روزنامۀ نوبهارهفتگی چاپ و به علتی از چاپ بقیه خودداری کرد.
1302 از طرف مردم ترشیز ( کاشمر ) به نمایندگی مجلس پنجم انتخاب گردید.
1302 قسمتی از سرگذشت خود را به نظم در آورد، که مطلع آن این است : ( یاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود).
1302 مثنوی جمهوری نامه را سرود. این مثنوی، اولین بار در روزنامه قرن بیستم به نام میرزادۀ عشقی به چاپ رسید.
1303 هنگامی که بهار در مجلس نطق تندی ایراد کرد و قصدداشت از مجلس خارج شود ،واعظ قزوینی مدیر روزنامه رعد قزوین که شباهت به بهار داشت در جلوی مجلس بجای او مورد اصابت گلوله قرار گرفت، و از پای درآمد، بهار دراین باره قصیده« یک شب شوم» را به مطلع : « شب چو دیوان به حصار فلکی راه زدند» سرود .
1305 در مجلس ششم به نمایندگی مردم تهران انتخاب شد .
1305 چهار خطابه خود را خطاب به رضا شاه پهلوی سرود.
1306 قصیده معروف فتح دهلی را سرود.
1307 در دارالمعلمین به تدریس اشتغال ورزید.
1307 به عللی از کار سیاست کناره گرفت .
1308 یک سال به زندان مجرد افتاد. در این مدت چند قصیده و مسمط ساخت که در جلداول دیوان او « چاپ اول» از صفحۀ 485 تا 500 مندرج است. در بارۀ زندانی شدنش در غزلی گوید:
من نیم مسعود بو احمد ولی زندان من
کمتر از زندان نای و قلعۀ مندیش نیست.
1309 مثنوی مستزاد خود را خطاب به صادق سرمد سرود ، که در آن، شیوه و سبک شعرای گذشته و معاصر خود را معلوم کرد.
1311 دیوان اشعار خود را به طبع رسانید، که پس از چاپ 208 صفحه از ادامه چاپ آن جلوگیری شد.
1311 روز 29 اسفند بار دیگر به زندان افتاد، که مدت 5 ماه بطول انجامیدو شعر زیبای شباهنگ را به مطلع :
« بر شو ای رایت روز از در شرق » و قصیدۀ هفت شین را به مطلع :
شد وقت آن که مرغ سحر نغمه سر کند
گل با نسیم صبح سر از خاک برکند ,
را سرود .
1312 از زندان آزاد و به اصفهان تبعید شد .
1312 اندرزهای « آذرباد ماراسپندان» را از پهلوی به پارسی بلرگردانید و به نظم کشید.
1312 قصیده معروف : « امشو در بهشت خدا وایه پندری» را به لهجه مشهدی سرود. متأسفانه تمام این قصیده در دیوان او به چاپ نرسیده است.ولی همۀ قصیده در مجلۀ یغما به چاپ رسیده است.
1312 سرودن کارنامۀ زندان را شروع کرد.
1312 شاهنامۀ گشتاسب یا یادگار زریران را از پهلوی به پارسی برگرداند.
1312 شرح احوال فردوسی را بر مبنی شاهنامه به رشته تحریر در آورد.
1312 قرارداد تصحیح تاریخ بلعمی را با وزارت فرهنگ امضاء کرد، که این کتاب در سال 1345 شمسی به همت روانشاد محمد پروین گنابادی از طبع خارج شد.
1313 کارنامۀ زندان را که در سال 1312 در زندان شروع کرده بود در اصفهان به پایان رسانید.
1313 برای برگزاری جشن هزاره فردوسی ، با وساطت مرحوم محمد علی فروغی « ذکاءالملک» و علی اصغر حکمت وزیر فرهنگ وقت، از اصفهان به تهران فراخوانده شد.
1313 قصیدۀ « آمال شاعر» را پس از بازگشت از اصفهان سرود.
1313 شعر «درینک واتر» شاعر انگلیسی را ، که در جشن هزارۀ فردوسی سروده بود به شعرفارسی درآورد.
1313 قصیدههای « آفرین فردوسی» و « کل الصید فی جوف الفرا» در هزاره فردوسی سرود.
1313 بار دیگر در دانشسرای عالی به تدریس ادبیات مشغول شد.
1313 رسالۀ زندگی مانی را تألیف کرد.
1315 فروردین ماه مطابق ذیحجه 1354 ه. ق – مارس 1936 م ، سفری کوتاه به عزم گردش به طرف مازندران و گیلان رفت، که رهآورد سفرش قصیده زیبای « سپید رود » بود به این مطلع :
هنگام فرودین که رساند زما درود
بر مرغزار دیلم و طرف سپید رود
1316 دورۀ دکترای ادبیات فارسی در دانشگاه نهران افتتاح شد و بهار عهده دار تدریس بعضی ازدروس آن گردید.
1318 کتاب مجمل التواریخ و القصص با تصحیح وی از طبع خارج شد.
1318 قصیدۀ « دیروز و امروز» را سرود.
1321 3 اسفند ماه روزنامۀ نوبهار را بار دیگر در تهران منتشر کرد، که پس از انتشار 102 شماره تعطیل شد.
1321 مقاله معروف « از آن طرف راه نیست » را در چند شمارۀ نوبهار یومیه به چاپ رسانید.
1321 جلد اول و دوم سبکشناسی « یا تاریخ تطور نثر فارسی» را منتشر کرد.
1322 شرح زندگانی سید حسن مدرس را نوشت و در روزنامۀ نوبهار منتشر کرد.
1322 انجمن روابط فرهنگی ایران و اتحاد جماهیر شوروی در تهران تشکیل شد .بهار از 1322تا 1326 مدتی ریاست کمیسیون ادبی آن انجمن را داشت .
1322 رسالهای زیر عنوان «در آرزوی مساوات» را نوشت که در چند شمارۀ نوبهار به طبع رسید.
1323 جلد اول تاریخ احزاب سیاسی یا انقراض قاجاریه را که در سال 1321 تا 1322 تألیف کرده بود، چاپ و منتشر کرد.
1324 هنگام زمامداری احمد قوام « قوامالسلطنه» عهده دار وزارت فرهنگ شد.
1324 5- 1364 ه. ق برابر 6-1945 با هیاتی برای شرکت در برگزاری جشن 25 سالگی تشکیل حکومت آذربایجان شوروی رهسپار باکو شد .
1324 قصیده معروف « هدیه باکو» را سرود که رهآورد سفر اوست به آذربایجان شوروی.
1324 سفر کوتاهی از تهران به مشهد رفت .
1324 بخشی از کتاب جوامعالحکایات و لوامعالروایات عوفی ، به تصحیح وی ، از طرف وزارت فرهنگ انتشار یافت.
1324 شرح زندگی لنین را نوشت، که در مجله پیام نو ، سال دوم ، شمارۀ 3 بهمن ماه 1324 به طبع رسیده است.
1324 ریاست نخستین کنگرۀ نویسندگان ایران را که از طرف انجمن روابط فرهنگی ایران با اتحاد جماهیر شوروی تشکیل شده بود بعهده گرفت.
1325 با احمد قوامالسلطنه همکاری کرد و حزب دموکرات تیران را تأسیس کرد.
1325 از مقام وزارت فرهنگ احمد قوام کناره گرفت .
1326 جلد سوم سبکشناسی یا تاریخ تطور نثر فارسی را به چاپ رسانید.
1326 در دورۀ پانزدهم قانونگذاری مجلس به نمایندگی مردم تهران انتخاب شد.
1326 برای معالجه سل ، از تهران رهسپار سویس شد.
1327 هنگامی که در سویس مشغول معالجه بود، مکاتبهای با ادیبالسلطنۀ دارد که معروف است.
1328 اردیبهشت ماه، از سفر استعلاجی خود از سویس به ایران بازگشت.
1328 قصیدۀ « یک صفحه از تاریخ را سرود به این مطلع :جرم خورشید چو از حوت به برج بره شد.
1329 «جمعیت ایرانی هواداران صلح» را در تهران تشکیل داد.
1329 دولت پاکستان رسماً از وی دعوت کرد تا سفری به پاکستان کند، بعلت بیماری نتوانست به این سفر برود.
1329 1 اردیبهشت، سفارت کبرای پاکستان ، مجلس یادبودی برای محمد اقبال لاهوری تشکیل داد ، و بهار عهده دار ریاست آن مجلس بود، و سخنرانی گرمی در بارۀ اقبال ایرادکرد.
1329 یک اسفند ، پیامی به دانشجویان فرستاد.
1329 قراردادی بست که سبکشناسی شعر فارسی را نیز بنویسد و وزارت فرهنگ اقدام به چاپ آن نماید. بخشی از آن کتاب را نوشت و متأسفانه بیماری نگذاشت که به ادامۀ کاربپردازد. نیز مرگ مجال نداد که کار شروع کرده را به پایان برد. آن قسمت نوشته شده که خود به وزارت فرهنگ تحویل داده بود ، در سال 1342 شمسی به کوشش آقای علیقلی محمودی بختیاری به نام سبکشناسی یا تطور شعر فارسی، بخش یکم ، دفترچهارم، در 112 صفحه از طرف مؤسسه مطبوعاتی علمی منتشر شد.
1329 در تابستان، آخرین اثر خود، قصیدۀ « جغدجنگ» را سرود و برای همیشه دفتر اشعارخود را در هم پیچید. این قصیده اولین بار در روزیکشنبه 13 اسفند ماه « 25 ج ا ،
1370 ه.ق و سوم مارس 1952 م » در روزنامۀ مصلحت به چاپ رسید.
1329 سه شنبه 29 اسفند، پیامی به جوانان ایران فرستاد.
1330 روز اول اردیبهشت ، مطابق 15 ماه رجب 1370 ه. ق. / 21 آوریل 1951 م ، ساعت 8 صبح ، در خانۀ خود در خیابان ملکالشعرا بهار ، خیابان تخت جمشید بدرود زندگی گفت.
1330 دوم اردیبهشت ماه ، مطابق 16 ماه رجب 1370 ه. ق. / 22 آوریل 1951 م بعد از ظهر جنازۀ او را از مسجد سپهسالار تا چهار راه مخبر الدوله، بر سر دست بردند. و ساعت 4 بعد
از ظهر همانروز او را در شمیران در باغ آرامگاه ظهیر الدوله ، به خاک سپردند.
منبع : سایت ملک الشعرا بهار
http://www.bahar-site.fr/zendaginama.htm#ssr
شماره ۸۳۰ ار ۲۷ خرداد تا ۹ تیر ۱۳۹۱