back to top
خانهدیدگاه هاجمال صفری : تجدّد ، اصلاحات و توسعه در دوران «پهلوی اوّل...

جمال صفری : تجدّد ، اصلاحات و توسعه در دوران «پهلوی اوّل » (1) بخش چهارم

پس از آن دوره یک مرحلۀ بسیار عالی از تمدّن علمی در سرزمینی که آن را بعدها ‏در بعضی از ممالک مشرق و از آن جمله در ایران یونان نامیدند و نواحی مجاور آن و بین ‏اقوام یونانی‌نژاد و خویشاوند یونان در سواحل مشرقی و جزایر دریای مدیترانه و سواحل ‏جنوب غربی دریای سیاه و نواحی مختلف آسیای صغیر به ظهور آمد و در این مرحله ‏درواقع عالی‌ترین درجۀ تمدّن بشری از بدو تاریخ  انسان تا نهضت مدنی و علمی اخیر ‏اروپا پس از «رنسانس» (یعنی دورۀ تجدّد و احیاء علوم و آداب یونانی از نیمۀ دوّم قرن 15 ‏مسیحی) به‌وجود آ‌مد که زائیدۀ روح و عقل و فعّالیت فکری و علمی قومی بود موسوم به ‏هلن (یعنی یونانیان) این نهضت علمی و مدنی و ادبی و فکری و عقلی که از قرن ششم قبل ‏از مسیح یعنی عصر تالس و فیثاغورس تعالی گرفت سرچشمۀ علم و تمدّن و منبع فیض ‏کمال بشری برای دنیا بود و به حقیقت نور عظیمی در آن قطعه زمین و در میان آن قوم ‏ساطع شد و طلوع کرد که مانند  آ‌فتاب جهانتاب تمام ستاره‌های قوی و ضعیف تمدّنهای ‏دیگر و علم و صنعت سایر نواحی عالم را چه قبل از خود و چه بعد از خود تحت‌الشعاع ‏انداخت. سرّ اصلی این فیض و موهبت طبیعی خارق‌العاده و قیاس‌ناپذیر با تمدّنهای دیگر ‏قدیم و جدید (از بابل و مصر وچین و هند) چنانکه باید بر من و شاید حتّی بر بسیاری از ‏محققین تاریخ علم و تمدّن هم (کاملاً) معلوم نیست و برای هم‌نسلهای بعدی و اقوام جهان نیز ‏مورد اعجاب و حیرت بوده  است. برای مثال می‌خواهم عرض کنم که در ممالک اسلامی و ‏ایران هم که به واسطۀ ترجمۀ کتب یونانی به عربی و استفاده از علوم یونان و قرنها مطالعه ‏و بحث و تتبّع و غور در آنها حکماء و علمای زیاد پیدا شد و مانند فارابی و ابن‌سینا و ‏ابن‌رشد و بسیاری دیگر از آن منبع فیض کسب روشنایی کردند ولی مقلّد یونان مانده و کمتر ‏چیزی ابتکاری بر آن علوم که علوم اوایل می‌نامیدند افزودند. تا همین عصر ما یعنی اوایل ‏قرن چهاردهم یونان کعبۀ علم و سرمشق معرفت شمرده می‌شد. به‌طوری که در عهد جوانی ‏من که منطق و حکمت قدیم نزد علما و مدرّسین می‌خواندیم همیشه خاک یونان را منشأ علم ‏و سررشتۀ حکمت می‌شمردند. تا آنجا که افسانه‌ای بین آنها رواج داشته و به شاگردان خود ‏می‌گفتند که در خاک یونان خاصیت فوق‌العاده سحرآسایی هست که وقتی که کاروانهای ‏مسافرین از ‌آنجا عبور می‌کنند در ورود به آن سرزمین در خاطر هر کسی از مسافرین همه ‏آنچه در عمر خود دیده و شنیده و فراموش کرده به ناگهان بیدار می‌شود و به یادشان می‌آید و ‏چون از سرحدّ یونان خارج می‌شوند باز از  ذهن آنها فراموش می‌شود!!! هنوز دانایان ‏مغرب زمین به علم و تمدّن یونانی به نظر اعجاب می‌نگرند. چنانکه چند سال پیش بالدوین ‏رئیس‌الوزراء انگلیس در مجلس ملّی آن مملکت در ضمن نطق خود قریب به این مضمون ‏گفت که بعضی علوم مادّی و صنعتی از زمان حکمای یونان تا حال خیلی ترقّی فوق‌العاده ‏کرده، ولی شک دارم که فهم و عقل و علم مبنی بر تفکّر انسانی قدمی بالاتر از عهد ارسطو  ‏رفته باشد. رومیها و سریانی‌ها و مسلمین قرون اوّلیۀ اسلامی به وسیلۀ ترجمه از یونانی ‏مایۀ عظیمی از تمدّن و علم و هنر خود را از آن منبع اخذ کردند. ‏

به نظر من تاریخ تمدّن بشری را بر چهار دورۀ بزرگ می‌توان تقسیم کرد: دورۀ خطّ ‏و کتابت از آغاز ظهور آن در حدود چهار هزار سال قبل از مسیح تا قرن هفتم و ششم قبل ‏از مسیح و دورۀ تمدّن یونانی از قرن ششم قبل از مسیح تا قرن اوّل قبل از مسیح و دو سه ‏قرن بعد هم، پس از سقوط قسطنطنیه در سنۀ 1453 مسیحی و اختراع طبع و کشف دماغۀ ‏امید و آمریکا و ظهور کوپورنیک و نیوتون و بیکن و دکارت.‏

در حالت تمدّن ملل و ممالک قدیمه و کیفیّت آن هم دو نوع مختلف دیده می‌شود که ‏یکی را می‌توان تمدن علمی نامید مانند یونان عهد قدیم و مراکز یونانی اسکندریه و سوریه ‏در قرون بعد از خاموش شدن یا ضعف کانون قدیم آن در مرکز اصلی که بیش از قدرت و ‏زور با علم و آزادی  ارتباط داشت و دیگری تمدّن جهانگیری و کشورگشائی و عظمت و ‏قدرت و انتظام و تشکیلات حکومتی و سلطنتی و استحکات آن بود که نمونۀ بارز آن آشور ‏در قدیم (تا حدّی) و ایران و روم بعد از آن بودند. ‏

پس از ظهور و انتشار علم و تمدّن یونانی ملل دیگر آسیای غربی و آفریقای شمالی و ‏اروپای جنوبی و حتّی هندوستان به‌تدریج از آن مدنیّت استقاضه نموده و بهره یافتند و پیرو ‏یونان شدند. درایران از عهد داریوش اوّل هخامنشی تا زمان ناصرالدین شاه قاجار برای رفع ‏احتیاجات صحّی از طبّ یونانی استفاده می‌کردند. داریوش برای معالجۀ پای خود که مفصل ‏آن پیچ خورده بود ابتدا به اطبّای مصری مراجعه کرد ولی فایده‌ای ندید. پس به طبیب ‏عالقیدر یونانی به اسم دموکدس از اهالی کروتون در جزیرۀ ساموس که در دربار ‏پولیکراتوس جبّار آن جزیره بود و به دست اوروتیوس والی ایران سارد پایتخت قدیم لیدی ‏افتاده و بعدها به شورش آماده شده بود مراجعه نمود و او بدون استعمال فشار و زحمت ‏معمولی اطبا پای داریوش را معالجه کرد و هم سلعۀ زن داریوش یعنی ملکه آتوسا را که در ‏سینه داشت نیز دفع کرد و مقرّب دربار داریوش شد و بعد در عودت به وطن خود داریوش ‏او را مأمور کرد سواحل یونانی را با کشتی دور زده و معاینه کند و نتیجه را اطلاع بدهد. ‏اردشیر اوّل هخامنشی (درازدست) هم در زمان خود (465-424ق.م.) طبیبی یونانی داشت ‏به اسم آپولدنیدس (از اهل کس) همچنین اردشیر دوّم (404-359ق.م.) طبیب یونانی بسیار ‏نامداری به اسم کتزیاس در دربار خود داشت که مادر آن پادشاه و زنش و اطفال او را ‏معالجه نموده و سالیان دراز (قریب 20 سال) در دربار ایران ماند و پس از عودت به ‏وطنش در سنۀ 397 قبل از مسیح کتاب عظیمی مشهور در تاریخ ایران و هند نوشت که ‏پس از کتاب هرودت مرجع عمدۀ تاریخ ایران بود و هنوز بعضی قطعات آن باقی است. آن ‏پادشاه پس از وی طبیب یونانی دیگری داشت به اسم پولوکریتس. علاوه بر طبّ بعضی ‏علوم دیگر مخصوصاً فلسفه نیز از یونان به ایران آمده بود و در تواریخ دیده می‌شود که ‏وقتی که کتاب هراکلیتوس فیلسوف یونانی (که در حدود 500 قبل از مسیح می‌زیست). به ‏ایران رسید داریوش شرحی به آن فیلسوف نوشت مبنی بر این که بعضی از قسمتهای کتاب ‏شما اینجا خوب فهمیده نمی‌شود و بهتر است خودتان به اینجا بیائید که برای ما توضیح ‏نمایید. مشارالیه نپذیرفت و جوابی نوشت مبنی بر اینکه وی  از تبختر و درخشانی وحشت ‏دارد و با چیز اندکی که با سلیقۀ وی موافق است قناعت دارد و به این جهت نمی‌تواند به ‏ایران بیاید. متن یونانی  و ترجمۀ انگلیسی هر دو مکتوب در مجموعۀ متون یونانی در ‏‎(Loeb Classical Library)‎‏ چاپ شده است. اگرچه بعضی از محقّقین در اصالت این ‏نوشته‌ها شک دارند. هم‌چنین داریوش سکیلاکس یونانی کاریاندری را که از اوّلین ‏جغرافی‌دانان محسوب می‌شود در سنۀ 519 قبل از مسیح مأمور کرد قسمت مجرای پائینی ‏رود سند را معاینه و تفتیش کند و وی از مصبّ سند حرکت کرده و پس از طیّ سواحل ‏عربستان به سواحل مصر در بحر احمر رسید. ‏

پس از تسلّط اسکندر و اخلاف او یعنی سلوکی‌ها به ایران زبان و آداب یونانی در ‏ایران خیلی رواج گرفت. حتّی پادشاهان اشکانی خود را در سکّه های خودشان که قریب ‏پانصد سال به خطّ یونانی ضرب میکردند با افتخار «فین هلن» یعنی محبّ یونان و ‏به‌اصطلاح امروزی فرنگی‌مآب می‌نامیدند. در دورۀ ساسانیان هم با مخالفتی که با اشکانیان ‏و رومی‌ها داشتند تا حدّی علوم یونانی در ایران رواج محدود داشت و اگرچه از کتب و آثار ‏علمی آن دوره (اگر بوده) چیز قابلی به‌دست نیامده، از چند کتاب در علم احکام نجوم و ‏اندکی از فلسفۀ اشراقی و شاید کمی از طبّ یونانی که به زبان. ایرانی ترجمه شده بوده خبر ‏داریم که بعضی از آ‌نها بعدها در عهد اسلامی از پهلوی به عربی ترجمه شدند. شاپور دوّم ‏ساسانی (309-379م) طبیبی یونانی داشت به اسم تئودوسیوس و یا تئودوروس که او را ‏برای معالجۀ خود دعوت کرد و بعد در جندیشاپور برقرار کرد. اسم وی در کتب اسلامی ‏ثبت شده و کتابی در طبّ به زبان پهلوی هم به او نسبت داده شده که بعدها به عربی ترجمه ‏شده است. در عهد شاپور اول (242-272مسیحی) بنابر آنچه در کتب پهلوی ذکر شده در ‏ضمن جمع آوری و تدوین کتاب اوستا مقدار معتدٌ به از علوم یونانی از مآخذ یونان و هم ‏چنین هندی و غیره راجع به نجوم و طبّ و ریاضیات و فلسفه اخد در اوستا درج شده که ‏بدبختانه آن قسمت که ظاهراً در بخش سوّم آن کتاب بوده از میان رفته و فعلاً موجود نیست ‏‏(رجوع شود به ادبیات اوستا تألیف گلدنر در جزو اساس فقه اللغه ایرانی جلد 2 صفحه 34-‏‏35). در قرون بعد علوم یونانی بیشتر از مملکت روم شرقی به ایران راه می‌یافت و در ‏میان سریانیهای سوریه و بین النهرین مراکز علم یونانی استقرار داشت. مانند نصیبین و ‏انطاکیه و ادسا در شمال غربی بین النهرین (اورفا) که مراکز روحانی مسیحی هم بودند و ‏سریانیهای معروف به صائبین دروغی در حران که دین قدیم یونانی داشتند و تا حدّی کانون ‏علوم  و آداب یونانی در آنجا بود رواج داشت. بسیاری  از کتب یونانی از هر نوع در قرون ‏چهارم تا هفتم مسیحی به سریانی ترجمه شد و نسطوری‌ها در مهاجرت از مملکت روم به ‏قلمرو ایران در سنۀ  489 مسیحی آن آثار را به ایران آوردند و در مراکز استقرارشان در ‏ایران رواج دادند و مدارسی تأسیس نمودند که یکی از آن مراکز علمی جندی شاپور بود که ‏حالا آثاری از آن شهر در شاه آباد نزدیکی اهواز توان دید. در عهد اسلامی همین کتب ‏سریانی به زبان عربی ترجمه شد و از نیمه دوّم قرن دوّم علوم یونانی چه به وسیلۀ ترجمۀ ‏آن  کتب سریانی ترجمه شده از یونانی و چه از طریق ترجمه مستقیم از یونانی به عربی در ‏بین مسلمین انتشار یافت و به این وسیله تمدّن عالی در ممالک اسلامی با مراکز علمی ‏پرمایه بوجود آمد که بعد از دورۀ اوّل تمدّن قدیم یونان تا قرون اخیر، در تاریخ بشری ‏نظیری نداشت، اگر تمدن رومی را ذیل و سایه‌ای از تمدن یونانی و مشترک با آن بشماریم. ‏در اواخر ساسانیان هم که حکمای اشرافی یونانی را دولت روم در سنۀ 529 مسیحی از آتن ‏تبعید کرد و به ایران آمده فلسفه و طبّ یونانی را در ایران تعلیم کردند باز تعلیمات آنها ‏یونانی باید شمرده شود نه رومی.‏

در دورۀ ورود تمد ّن و علوم و فنون یونان به حوزۀ مسلمین قدرت معنوی و روحانی ‏اسلامی و آداب آن و تسلّط قوی و فوق العادۀ ادبیات عرب و عجم و نموّ و رشد و تکمیل و ‏تشکّل و انبساط زبان فارسی جدید اسلامی به‌قدری روح ملل اسلامی و ایرانی را تسخیر ‏کرده بود که برای بیان مفاهیم عالیۀ حکمت و فلسفه و فنون یونانی از حساب و هندسه و ‏نجوم و ریاضی و طبّ همان زبان عربی را طوری وسعت و صیقل دادند که تمدّن با ‏استقلالی به‌وجود آمد و هر چند بعضی لغات یونانی به میزان کم داخل کتب علمی شد آن ‏لغات استحاله شد و تأثیر در زبان ادبی نگذاشت. کتاب مجسطی را که دفعه اول در بغداد از ‏یونانی ترجمه شده بود نپسندیدند و ترجمۀ بهتری را خواستند و به‌وجود آمد و نیز کتاب ‏مفردات ادویه دیسقوریدس را که در بغداد ترجمه شده بود چون در مقابل معدودی از لغات ‏نباتات طبّی کلمات مناسب عربی درج نشده بود یعنی مترجمین پیدا نکرده بودند در اندلس  ‏در زمان خلیفه ناصر یعنی عبدالرحمن سوّم (300-350) به کمک راهبی که به خواهش آن ‏خلیفه پادشاه قسطنطنیه (ظاهراً قسطنطین هفتم) به قرطبه فرستاد ترجمۀ بهتر و صحیح‌تری ‏که در آن حتّی‌الامکان لغات عربی را به جای لغات یونانی گذاشتند پرداختند. ‏

در قرون دوّم و سوّم وچهارم نهضت عظیمی بین مسلمین مخصوصاً برای تحصیل ‏کتب یونانی و ترجمۀ آنها پیدا شد، به حدّی که به قول ویتینگتون انگلیسی موجب تعجّب ‏قیصر روم شد وقتی که دید از جمله شروط صلحی که مسلمین (به قول او وحشیان) پس از ‏غلبه بر روم بر آنها تحمیل کردند تحصیل حقّ جمع‌آوری و خرید نسخه‌های کتب یونانی بود ‏و باز به قول همان مؤلّف یک نسخه کتاب مفردات ادویه دیسقوریدس بهترین هدایایی بود که ‏از طرف سلاطین روم به امیر مسلم دوست اهداء شود. ‏

بعد از تمدّن یونانی تا ظهور تمدّن جدید اروپایی در چند قرن اخیر بزرگترین و ‏عالیترین و پرمایه ترین تمدّنهای عالم تمدّن اسلامی بین قرن دوّم تا هفتم بود که رونق علوم ‏و فنون عقلی درآن دوره اگرچه با ترجمۀ کتب یونانی شروع شده بود به بالاترین درجۀ کمال ‏رسید و علماء و حکما و فلاسفه و ریاضیون و منجّمین و اطبای بیشماری به وجود آورد که ‏عدۀ منجّمین و ریاضیون نامدار و صاحب تألیف آن تنها به قریب هفتصد نفر می‌رسید. ‏

اساس تمدّن اروپایی هم تا آنجا که مربوط به علوم و فنون است به وسیلۀ ترجمۀ کتب ‏علمی عربی از قرون یازدهم و دوازدهم مسیحی به وسیلۀ مترجمین نامداری چون آدلارد از ‏اهل بث و قسطنطین معروف به آفریقائی و جرارد گرومونی و غیره هم پیدا شده و موجب ‏تولید نهضتی گردید که پنج شش قرن در تکامل بود، اگرچه البتّه زندگی مدنی و اجتماعی ‏اقوام مسیحی اروپا همواره همانا در تحت تأثیر حیات مدنی یونانی و رومی بود. از قرن نهم ‏‏(قرن پانزدهم مسیحی) عوامل تمدّن عالی‌تری در اروپا به وجود آمد و به وسیلۀ این عوامل ‏که توأم با حدّی از آزادی اجتماعی و سیاسی و نیز(از گاهی بگاهی) صلح و سکون ممتدّی ‏بود علم و حکمت و مدنیت رونق گرفته و به مدارج بالایی رسید که تمدّن روم هم قابل قیاس ‏با آن نبود. از طرفی  این تمدّن جدید مغربی با سرعت ترّقی و انبساط آن به مقام بلندی رسید ‏و با اختراع فنّ طبع و کشف دماغۀ امید و آمریکا و اصلاح دینی لوتر انبساط گرفت و از ‏طرف دیگر مشرق زمین و ممالک  اسلامی پس از استیلای مغول که سرفصل دورۀ ‏جاهلیت و خاتمۀ دورۀ تمدّن بود به انحطاط فوق العاده گرائید و مشعل علوم و فنون عقلی در ‏آن دیار جز در بعضی موارد استثنایی خاموش و یا خیلی ضعیف شد. مثلاً در ایران حتّی ‏علوم روحانی و معارف دینی نیز بالنسبه سست و پوچ  و بی‌مایه گردید. برای فرمانروایان ‏مغول یاسای چنگیز کتاب مقدّس و متّبع گردیده به اوستا و قرآن سبقت یافت و در قبال علوم ‏اسلامی از فلسفه و کلام و حکمت الهی و کتب فارابی و رازی و ابن سینا و ابن رشد به ‏اصطلاح علوم کیمیا و لیمیا و هیمیا و سیمیا و ریمیا (که آنها را با جمع حروف اول ‌آنها کله ‏سر نامیدند) و رمل و جفر و اعداد و خرافات و موهومات مغولی و ترکی و کف‌بینی و ‏اختلاجات اعضاء و اوزقنق و احکام نجوم عوامانه و جادو  و استخراج خبی و ضمیر و ‏تسخیر جن و ارواح و  تسخیر کواکب و طلسمات و نظایر ‌آنها رایج شد و حتّی به جای علم ‏تفسیر و نحو و صرف و عروض و ادب عالمانه به مقدار ضرورت، علمای ظاهری و ‏قشری غرق در مباحث الفاظ بی معنی و بدیع و الغاز و معمّیات بیهوده شدند. ‏

تا جائی که قول قاسم بیک امین مصری در اعراب بسمله یعنی وجوه مختلف ترکیب ‏نحوی بسم الله بدون مبالغه لاقل هزار شق قائل شدند. حتّی انشای فارسی نیز از پایۀ تاریخ ‏بیهقی و سیاست نامه تا گودال درۀ نادری انحطاط گرفت. ‏

این دورۀ انحطاط عظیم درممالک مشرق اسلامی و مخصوصاً در ایران قرنی بعد از ‏قرن دوام داشت و دراین اثنا چنانکه گفته شد نهضت جدیدی مدنی درمغرب زمین پیدا شد ‏و به‌تدریج بالا گرفت و بر اثر احیاء تمدن و علوم یونانی درآن سامان و کشفیات و ‏اختراعات جدید فاصلۀ مدنی مغرب و مشرق بیش از حدّ تصور زیاد شد. پیشرفت آزادی ‏سیاسی و روحانی و ظهور لوتر و اصلاح دینی او و مبارزه‌اش با جمود روحانیون قشری ‏نادان عقل را که بزرگترین موهبت الهی برای نوع انسان است از زندان جهل و قیود تعبّد و ‏تعصّب آزاد کرد و عجب آنکه نه تنها در این چند قرن اخیر تمدّن و ترقّی در مغرب زمین ‏پس از رنسانس متوالیاً و مستمراً بالا رفت و درمشرق اسلامی مستمرّاً و به‌طور فاحش و ‏ننگ‌آور راه سقوط و نزول و  انحطاط گرفت، بلکه ملل شرقی از آن نهضت مدنی و علمی ‏جدید مغرب اصلاً و ابداً مطّلع هم نشدند و اگر هم چیزی می‌شنیدند عطف نظری ننمودند و ‏شاید سبب عمده همانا اختلاف دین بود. چه در قرون گذشته دین و مذهب مهم‌ترین و ‏قوی‌ترین و مؤثّرترین عامل اجتماعی بوده و استیلاء و تسلّط عظیم فوق‌العاده بر افکار و ‏اذهان و اعمال و زندگی افراد و جامعه‌ها داشته و شاید نود  درصد امور زندگی تحت تأثیر ‏عقاید و افکار دینی جریان داشت و به همین جهت مسلمین تمدّن غربی را که در بین ملل ‏مسیحی ظهور کرده و رواج گرفته بود تمدّن مسیحی  شمرده و از نظر اجتناب از تشبّه به ‏کفّار درهیچ امری حتّی امور دنیوی صرف و علم و تمدّن هم تقلید کفّار را جایز نشمردند و‏ازبزرگترین عالم اسلامی (یعنی ابوریحان بیرونی) که این نوع اجتناب از تشبّه را در ‏رسالۀ خود به اسم «افرادالمقال» تمسخر کرده است پیروی نکردند و این حالت افتراق و ‏اجتناب در قرون اخیره به مرور زمان در تحت قیادت پیشوایان متعصّب و بسیار شدیدالعمل ‏و مخصوصاً مسلمانان ایرانی دوام کرده و روز به روز شدّت گرفت و نمونۀ آن حکایت ‏خاک ریختن است به جای قدم سفیر فرنگی که به دربار شاه طهماسب صفوی آمده بود و این ‏جهالت در دورۀ قاجاریه هم تخفیف نیافته بلکه از بعضی جهات سخت‌تر و بدتر هم شد و به ‏همین سبب است که وقتی که از قریب 170 سال به این طرف به‌تدریج اندک از علم و تمدّن ‏فرنگستان درمملکت عثمانی ازعهد سلطان سلیم ثالث و سلطان مصطفی چهارم و سلطان ‏محمود (که نظام جدید عسکری را در سنۀ 1241 برقرار کرد) و سلطان مجید (که تنظیمات ‏مدنی را با خطّ همایونی گلخانه به عنوان «وقعۀ خیریه» تأسیس نمود) و در مصر پس از ‏آمدن ناپولیون اوّل فرانسوی و اردوکشی او به آن دیار و تقلید محمّدعلی پاشا از او بعد از ‏تخلیۀ مصر رواج گرفت باز ایران شیعه به تقلید از ممالک سنّی رغبتی نشان نداد و نیّت ‏اصلاحات میرزا تقی‌خان امیرنظام که در مدّت توقف سه سالۀ خود در ارزروم انتظامات ‏جدید عثمانی را مشاهده کرده بود و تشبّثات میرزا حسین خان سپهسالار که مدّتی در ‏استانبول سفیر بود و میل به اجرای همان نوع انتظامات و اصلاحات در ایران کرد عقیم ‏ماند. اگر مشاهدۀ بالعیان قدرت نظامی ممالک اروپایی و شکست خوردن از فرنگیها و عدم ‏قدرت بر دفع تجاوز آنها به خاک عثمانی و ایران نبود شاید یکی دو قرن دیگر هم آغاز ‏بیداری تأخیر می‌یافت.‏

هرکس هرچه می‌خواهد بگوید، به نظر من بدیهی است که بزرگترین تکانی که در ‏ایران برای شکستن طلسم جهالت و تعصّب و عقب ماندگی به وجود آمد در آخر ربع اول ‏قرن چهاردهم با طلوع مشروطیت بود و از آن تاریخ است که فجر تمدن و بیداری ساطع ‏شده و رخنه‌ای در بنیان سدّ جاهلیت پیدا شد که سال به سال در وسعت بود و نهضتی ولو ‏ضعیف برای کسب تمدّن جدید عصری و آزادی آغاز شد و اگرچه این تحوّل بسیار ضعیف ‏بوده و هست و برخلاف آنچه در نظر بعضی متجدّدین می‌نماید هنوز از هزار قدم پنج قدم ‏پیش نرفته‌ایم و دقایقی بیش از صبح نگذشته و تا طلوع کامل آفتاب تمدّن مراحل بسیار در ‏پیش داریم و هنوز در غالب نواحی ایران همان روح شاه طهماسب و اجتناب از غیر مسلم ‏باقی است شکّی در این نیست که آن نهضت قوّت می‌گیرد و خواهد گرفت و قطعاً اگر ‏آزادی  سیاسی و اجتماعی محدودتر نشود طیّ دورۀ بین الطلوعین یا تاریک و روشنی تا ‏طلوع کامل خورشید خیلی طولانی نخواهد شد و بدون آنکه غیب‌گویی کنم امید آن دارم قبل ‏از آخر قرن پانزدهم(ق) نور تمدن حقیقی در این مملکت بسط یافته و استبداد و تعصّبات ‏جاهلی راه زوال خواهد گرفت و معرفت و تربیت محدود به قلعه‌های مدارس عالیۀ طهران ‏و حوزۀ جوانان آشنا به زبانهای فرنگی نمانده بین سکنۀ ولایات دوردست کرمان و سواحل ‏خیلج فارس و بلوچستان و اهالی بشاگرد و لرستان و طبس و غیره نیز انتشار خواهد یافت. ‏

برای دفع شبهه مناسب است گفته شود که این اظهار من راجع به مدّتی که امید است ‏از تاریکی به روشنایی برسیم شاید قدری حمل بر بدبینی شود و تصوّر شود با بسط تعلیم و ‏تربیت و تزاید عدد مدارس و عدۀ تحصیل کرده‌ها که حالا سعی در حصول آن می‌شود ‏ممکن است زودتر به سرمنزل برسیم، لذا عرض می‌کنم منظور من از تمدّنی که غایت آمال ‏‏(محدود) ما باید باشد تنها باسوادی اکثریت مردم و فراگرفتنشان مبادی علوم را یا تبدیل ‏عادات و لباس و وضع معیشت ظاهری آنها به عادات و آداب مغربی نیست، بلکه روح ‏تمدّن و فهم و پختگی و رشد اجتماعی و روح تساهل و آزادمنشی و آزاده فکری و ‏مخصوصاً خلاصی از تعصّبات افراطی و متانت فکری و وطن دوستی از نوع وطن پرستی ‏مغربیان و شهامت و فداکاری در راه عقاید خود است که هنوز به این مرحله نزدیک ‏نشده‌ایم. ‏

شرایط رسیدن به آن آمال در درجۀ اوّل بسط آزادی است برای همۀ طبقات ملّت و ‏حقّ اظهارنظر در امورعامّه و شرکت و دخالت آنها در حلّ و فصل ‌آن امور، منسوخ شدن ‏مالکیت زمین زراعی برای غیر زارعین یعنی اصول ارباب و رعیت قرون وسطایی ‏حکومت ملّی به شکل ممالک مغربی و آزادی کامل و حقیقی مردم دراعمال حقوق سیاسی ‏خود، تربیت و تکامل تدیّن حقیقی خالی از خرافات و موهومات و تعصّبات متعدّیانه وطن ‏پرستی حقیقی و عادلانه و با رعایت انصاف و اعتدال و فراهم آوردن اسباب حصول و نمو ‏این وطن‌پرستی از راه رفاه عمومی و عدالت و آزادی که موجد دلبستگی به وطن باشد، ‏احتراز از وطن‌پرستی کاذب وبعضی ظواهرملّت‌پرستی کاذب و بعضی ظواهر ملّت‌پرستی ‏افراطی که  درادوار اخیر در بین بعضی ملل شرقی شدّت یافته و شبیه به غلّات شعوبیه ‏قرون اوّلیۀ اسلامی است و آن را به زبانهای فرنگی «شوونیزم» گویند و به زبان خودمان ‏شاید آن را «ملّت بازی» توان نامید و غالباً مبنی بر خودپرستی و خودستایی ملّی است با ‏افراط و دعوی مزیّت و تفوّق بر اغیار و برتری براقوام دیگر و غرورتعصّب آمیز ملّی ‏‏(که منشأ سرودها و حماسه های آلمان فوق همه در آلمان و ماییم که از پادشهان باج گرفتیم، ‏در ایران میشود) که افراط درآن  به ناسیونال سوسیالیست آلمانی هیتلرتواند رسید ونه تنها ‏دور از عقل و انصاف و عدالت است بلکه موجب مضرّات عظیمۀ ملّی و بین‌المللی و ‏خطرات و مولّد خصومتهای افراطی بی‌جهت بین اقوام تواند شد. البتّه ملّت‌دوستی معقول و ‏معتدل مقتضای طبیعی اقوام است. ولی اگر از اعتدال خارح شد ولو برای فرنگی‌پسند کردن ‏آن ترجمۀ فرنگی آن یعنی اسم «ناسیونالیزم» برآن اطلاق کنید  باز مستحسن نخواهد بود ‏‏(کلمۀ «ناسیونالیزم» در زبان‌های فرهنگی و به‌معنی مصطلح بین اروپائیان به حقیقت معنی ‏وطن‌پرستی دارد نه ملّت‌پرستی) و از این قبیل است گاهی خلط و مغشوش کردن تاریخ و ‏تفسیر آن به نفع خود و نسبت دادن همۀ بزرگان تاریخی به قوم و نژاد خود که حالا در نزد ‏گروهی از غلات قومیّت و متعصّب خودپسند بعضی ملل شرقی گاهی به افراط اندر افراط ‏رسیده و می‌رسد شرط دیگر برای رسیدن به این آمال غیر از آ‌نچه گفته‌اند عبارتست از نشر ‏علوم و مخصوصاً صرف قسمت اعظم و بلکه صدی نود عایدات مملکتی برای رفاه و ‏وسعت معیشت و راحت و علم و معرفت طبقۀ پایین ملّت از دهقان و کارگر و اصناف که ‏بدین طریق‌ها تمدّن عالی حقیقی به‌تدریج حاصل می‌شود. ‏

بدبختانه فعلاً در مملکت ما گذشته از عدّه‌ای دانا و با فهم وطن‌دوست حقیقی سه طبقۀ ‏متضاد و مختلف وجود داد که هرسه موجب دور ماندن ملّت از تمدّن حقیقی و رشد است: ‏یکی طبقۀ عوام و متعصّب و منهمک در ظلمت که تابع پیشوایان جاهل و متعصّب و ‏متظاهر به تدیّن و عاری از روح دیانت حقیقی وغالباً  دنیاپرست و طالب منافع خویش ‏هستند، و دیگری ملّت پرستان جاهل افراطی که در نسبت همۀ مفاخربشر به قوم خود و ‏ترجیح صفات و کمالات ایرانی بر مواهب  اقوام دیگری اغراق بی‌تناسب نموده حتّی ‏مملکت و ملت خود را منبع تمدّنها و علوم عالم می‌شمردند و جز اثبات جهل خود نتیجه‌ای ‏نمی‌گیرند و گاهی هم این دعاوی وسیلۀ قبول عامّه برای مدّعیان می‌شود. طبقۀ سوّم آن ‏زمره فرنگی‌مآب خودپرست و منفعت‌پرست و بی‌عقیده و ایمان است که جز تحصیل پول ‏‏(به هر وسیله که باشد) و عیش و اخذ ظواهر زندگی فرنگی‌ها و میل به  جمع مال و ‏یادگرفتن زبان خارجی (نه برای کسب علم) و مسافرت موقّت و مکرّر و یا در صورت ‏اسکان دائمی به اروپا و آمریکا هوسی نداشته و به هیچ چیز از معنویات اعتقاد و دلبستگی ‏ندارد و البتّه از شهامت و استقلال نفس وعزّت و فداکاری در راه خیر به وطن و ملّت خود ‏عاری هستند. البتّه در طبقۀ تربیت یافته و منوّر چنانکه اشاره شد استثناهایی هم پیدا می‌شود ‏مع‌ذالک آنان که دارای حسّ فداکاری و حیثیت انسانی هستند فعلاً معدود و محدود هستند و ‏بسیاری از ملّت و وطن خود نفرت داشته عاشق فرنگی و آداب و عادات عارضی آنها  ‏هستند و حقارت نفس ملّی بر آنها غلبه دارد. این قبیل اشخاص میل دارند زن و فرزندانشان ‏آنچه ممکن است از ایرانیت دور بوده و ظواهر کم اهمّیت و حتّی نامطلوب و جلف فرنگیان ‏را اخذ کنند و بچّه‌های آنها از کودکی زبان فرنگی آموخته و فارسی درست یاد نگیرند و ‏گاهی در مقابل ملامت برای بیسوادی در زبان ملّی خود خط فارسی را مشکل شمرده و عذر ‏جهل خود قرار می‌دهند و گاهی هم کلمات فارسی عربی‌الاصل را لغات خارجی شمرده و ‏فرقی بین آنها و لغات فرنگی دارای همان معانی قائل نیستند و این  مخالفت با آن نوع ‏کلمات را جزو وطن پرستی خود می‌دانند و از دشمنی با عرب وترک دم می‌زنند و خود را ‏قوم و خویش آریایی فرنگیها می‌شمارند. ‏

من البتّه معتقد به لزوم اخذ تمدّن غربی  و علم و معرفت و کمالات و تربیت و فضائل ‏مطلوب و ضروری و بلکه حتّی مستحبّات و مستحسنات اوصاف ملل متمدّن هستم، ولی ‏آرزومند آنم که زبدۀنفوس تربیت یافتۀ ما آداب و سنن ملّی مطلوب و بی‌ضرر خود را نیز ‏حفظ کند و آنها را حقیر نشمرده با نهایت متانت و سرافرازی به رعایت آنها مقید باشند و ‏بدون خصومت به ملل دیگر و آداب آنها یا حقیر شمردن آنها حیثیت  ملی خود را نگاه ‏دارند. ‏

گاهی درمقال نکوهش برای تقلید کورکورانه ازفرنگیها واخذ همه اصول و ظواهر ‏و عوارض تمدن آ‌نها و فرق نگذاشتن بین اصول ضروری وعوارض غیر ضروری وبلکه ‏گاهی نامطلوب و مضرگفته شده که تمدن تجزیه ناپذیراست . اگر آن را اخذ کردید همه ‏متعلقات آن بالضروره پایبند شما می‌شود و نمی‌توانید یک قسمت را قبول و قسمت دیگر را ‏رد کنید. این حرف که شاید ظاهراً منطقی به نظر بیاید اساس صحیحی ندارد و اختیار امور ‏معقول و تمیز آن از نامعقول بسته به قوت  نفس و قدرت اخلاقی و حیثیت و عزت نفس و ‏شرافت افراد وملل و  ذوق سلیم آنها است و آنها که حس حقارت نفس ملی ندارند  به آسانی ‏می‌توانند به عوارض آداب اجتماعی اقوام دیگر بی‌اعتنا باشند. ‏

چنانکه دو قوم متمدن شرقی یعنی ژاپونیها و هندیها با کمال عزت و شرافت نشان ‏داده‌اند که اصول تمدن غربی را با حفظ مدنیت اصیل خود و زبان خود اقتباس نموده و ‏اعتنایی به ظواهر آداب غربیها نکرده‌اند و این صفت دلیل سربلندی و سرافرازی و حیثیت و ‏عزت است. ژاپونیها به عالی‌ترین درجات تمدن و علم وهنر رسیده‌اند ولی عادات قدیم خود ‏را حتی زمین نشستن و طرز خوراک و خط مشکل خود را که در حداقل مرکب از هفت تا ‏هشت هزار نقش است و تاریخ و سال و ماه خود را ترک نگفته‌اند و در مدت بالنسبه کمی ‏کل نفوس آنها باسواد شده است. هندیها هم پس اززیستن قریب دو قرن درتحت حکومت ‏انگلیس به خط «دوانگاری» می‌نویسند و خط لاتینی را اخذ نکرده‌اند هم چنین سال و ماه ‏هندی و تاریخ خود را استعمال می‌کنند. در ممالک غربی هم بعضی ملل خصوصیات ‏زندگی اجتماعی خود را به استقامت حیرت‌انگیزی حفظ کرده و می‌کنند شاید از همه ثابت ‏قدم تر مردم انگلستان هستند که پس از دو سه قرن روابط خیلی نزدیک با ملل دیگر نزدیک ‏به خود و مراودات بین المللی نه املای مشکل زبان خود را تغییر داده‌اند و نه اوزان و ‏مقیاسهای خود را (اگرچه این نوع ثبات در نظر دیگران مستحسن شمرده نمی‌شود) این ‏صفت ثبات ممکن است گاهی جمود خوانده شود، ولی تا ملتهای مختلف وجود ذاتی متمایز ‏دارند میل خواهند داشت تشخیص ملی وخصائص ذاتی و فطری یا عادی قدیمی خود را به ‏خاطرتشبّه به ملت دیگری از دست نداده وعزت نفس قومی را حفظ کرده از روح حقارت ‏که فرنگیها به آن طبیعت پستی نفس نام می‌دهند احتراز بکنند. البته می‌توان گفت که فی‌حدّ ‏ذاته جمود تعریفی ندارد و استعداد اخذ عادات مستحسن از اقوام دیگرباید پسندیده  باشد. ولی ‏بی‌ثباتی مفرط و قابلیّت ترک آداب خود به ‌سهولت هم نباید از اوصاف مطلوب شمرده شود، ‏مگردر مواردی که معایب فاحش و مضرّ آن آداب مسلم شده و فواید مهمۀ کسوت جدید ‏انکارناپذیر باشد. ‏

چون بعضی از آثار این حقارت نفس ملی و تبعیّت حقیرانه به زورمندان قوی‌پنجه و ‏با ثروت ملل دیگر درطبقۀ جوان ما نمایان است به‌حدی که زبان خود را بدون جهت به ‏تعبیرات فرنگی پرکرده و حتی به جای کلمات معمول زبان خود ترجمۀ فارسی زبان ‏خارجی را استعمال می‌کنند و مثلا به جای فلانی روز شنبه از طهران به سوی اصفهان ‏حرکت کرد که زبان فارسی است می‌گویند «طهران را ترک کرد» که ترجمه از فرانسه ‏است و به جای «هم» می‌گویند «به‌ نوبۀ خود» و بدون هیچ جهتی در دنبالۀ نقل کلام ‏شخصی در وسط بیان  می‌گویند «افزود» و هکذا صدتا تعبیر دیگر که در این باب اخطار ‏جدّی لازم است در این زمینه اخیر حالا افراط زیاد است و رو به شدت است و خلل در زبان ‏که احداث می‌شود موجب تأسف جدی است. ملل دیگری سربلند و با عزت در دنیا هستند که ‏در مجاورت و حتی زیر تسلط ملت بسیار بزرگ و پر زوروبا قدرتی زندگی کرده یا ‏می‌کنند وابداً از هیچ حیث در آنها اثری از استحاله در بزرگتر دیده نمی‌شود. مثال بارزی ‏از این قبیل فنلاند کوچک است در مجاورت روسیۀ بزرگ که مدت مدیدی (قریب یک قرن ‏ونیم) هم درتحت تبعیتّ سیاسی او بوده ولی همۀ آثار ملی خود را کاملاً حفظ نموده و ‏معرض نفوذ معنوی آن همسایۀ قوی نشده است. ‏

گمان می‌کنم این جمله برای صحبت امروز کافی باشد و باید برای احتراز از تصدیع ‏افراطی خاطر حضار محترم حالا سخن را کوتاه کنم و از بیان بقیۀ مطالبی که در نظر بود، ‏صرف نظر شود و شاید در صورت اقتضاء و احتمال مورد علاقه شدن آن مطالب در موقع ‏دیگری به عرض آنها مبادرت شود.‏

 

   خطابۀ دوم ‏

 

در آخر خطابۀ گذشته عرض کردم که من علاوه بر مبحث اخذ تمدّن خارجی که ‏موضوع آن خطابه بود بعضی یادداشتهای دیگر هم در باب بعضی مواضیع دیگر دارم که ‏اگر فرصتی پیدا شود ممکن است از  آن مقولات نیز سخن بگویم، لکن ضیق وقت به‌ناچار ‏موجب ختم کلام شد. ولی آقای درخشش که علاقه و توجّه ایشان به افکار و بیانات من ‏موجب تشویق و جرأت من به عرض مطالب و تصوّرات خودم و این جرأت هم البته باعث ‏مزاحمت زیاد خاطر شنوندگان شده و می‌شود تقاضا و اصرار فرمودند که باز در آن ‏موضوعات باقی‌مانده مصدّع گردم. اینک در اجابت تقاضای ایشان دنبالۀ سخن تعقیب ‏می‌شود. (قبلاً ‌باید خشنودی خود را از این فقره اظهار کنم که تا آنجا که متوجّه شدن طبع و ‏نشر خطابه سابق من در جراید برخلاف انتظار کم‌غلط بود که از اندر نوادر است اگرچه باز ‏ارزروم با زاء را ظاهراً به‌اجتهاد خود حروف چین ارض‌روم با ضاد طبع کرده بودند.)‏

آن موضوعات که در نظر بود شرحی در باب آنها بیان شود عبارت بود از: آزادی ـ ‏وطن ـ ملّت و تساهل. اینک به ترتیب مجملی دربارۀ هر کدام از آنها سخن گفته شود:‏

اوّل: آزادی ـ در خطابۀ گذشته بیان کردم که تمدّن و علم و هنر بشری در مرحلۀ ‏عالی آن از یونان ظهور کرده یا در آن قوم کمال یافته است و حالا باید بگویم که نه تنها ‏علم و هنر  بلکه آزادی و حبّ استقلال و حیثیت انسانی نیز منبعش همان سرزمین و همان ‏ملّت بوده است. آزادی، این کلمۀ مبارک و معنی واقعی آن بسیار مورد بحث و تحقیق شده ‏است. البته مقصود آزادی سیاسی و مدنی و روحانی جامعۀ مردم است و آن همان چیزی ‏است که یونانیهای قدیم و مخصوصاً‌ مردم آتن به آن علاقۀ شدید پیدا کردند و آنرا به مقام ‏عمل هم آوردند.‏

در قرون بعد تا نهضت جدید اروپا دیگر این نعمت نصیب ملّت دیگری نشد بجز ‏گاهی در بین رومیها در بعضی دوره‌ها. آزادی به آن معنی که فعلاً در اصطلاح ملل متمدّن ‏استعمال می‌شود در قرون اخیره در ممالک فرانسه و انگلیس اساس گرفت. مشروطیت در ‏انگلستان در قرن هفتم (قرن سیزدهم مسیحی) و انقلاب عظیم فرانسه در اوایل قرن سیزدهم ‏دنیا را تکانی داده و انظار مردم کم و بیش متمدّن عالم را به آن معنی متوجّه ساخت. مردم ‏در همه جا هزاران سال به چیزهایی نامطلوب و ناگوار عادت کرده و در جزو زندگی خود ‏به آنها انس گرفته بودند که منسوخ بودن آنها به ذهنشان نمی‌آمد، مانند خرید و فروش ‏غلامان و کنیزان و وجود ارباب و رعیّت و تعلّق زمینهای زراعتی به غیر زارعین و ‏تبعیت عامّه از روحانیان و کاهنان. درهم شکستن آن اوضاع تسلّط بی‌حدود زبردستان ‏زورمند یا مالدار یا وابستگان به مقامات روحانی در مغرب‌زمین مبدأ تاریخ جدید و آغاز ‏دوره‌ای شد که آن را دورۀ آزادی می‌گویند. تحقیق در معنی منطقی و ماهیت حقیقی آزادی ‏خود موضوع بسیار مهمّی است و چون قابل تأویلات گوناگون است بحث در آن بی‌فایده ‏نیست و حتّی در میان اهل فضل و معرفت  اشخاصی پیدا می‌شوند که در خوبی و بدی و ‏صلاح و فساد آزادی اصلاً تردید دارند و آن را مسأله غامضی فرض می‌کنند. به عقیدۀ من ‏آزادی که بزرگترین نعمتی است که خداوند به نوع انسان بخشیده ضروری و ذاتاً لازم است ‏و بدون آن رشد افکار و عقل میسّر نیست. البته  آزادی بدون قید و شرط مطلوب و مفید ‏است و تنها قیدی که بالبداهه لازم است عدم تجاوز به حقوق دیگران است که به نظر من ‏تصریح نکرده است. این قید بدان ماند که گفته شود غذا برای وجود انسان لازم است مشروط ‏به آنکه مخلوط به سنگ نباشد. در بعضی افواه این حرف جاری شده که بدون  رشد کافی در ‏ملّتی آزادی برای آنها جایز نیست و مضرّ است. ‏

این سخن اگر قول اشخاصی است که خود در فقدان آزادی منفعت دارند غرض گوینده ‏واضح است و همیشه نظیر این نوع دلایل برای حفظ سلطۀ قدیم در کار بوده است. ولی ‏گاهی هم اشخاص بی‌غرض از روی عقیده چنین اظهاری می‌کنند و غافل از آن هستند که ‏بدون آزادی اصلاً رشد حاصل نمی‌شود  و عقل جز با تجربه ولو ناقص رو به کمال ‏نمی‌رود. در اواخر ایّام مظفّرالدین شاه که مردم جنبشی برای تحصیل آزادی کردند بزرگان ‏مملکت استهزاء می‌کردند و البته درباریان و اعیان به کسر کردن و محدود نمودن خردلی از ‏سلطۀ پادشاه راضی نبودند و یکی از تربیت‌شدگان تحصیل کرده در اروپا در مجلس درباری ‏که برای گفتگو دراین موضوع و تقاضای مردم منعقد شده بود با کمال استخفاف گفت که ‏مشروطیت برای ایران مثل آنست که جوشن رستم را به یک طفل شش ماهه بپوشانند. از ‏بعضی اشخاص عاقل و بی‌غرض در همین زمان خودمان نیز شنیده شده که عدالت مهم‌تر ‏از آزادی است و آزادی بدون عدالت موجب فساد و هرج و مرج می‌شود و عدالت بدون ‏آزادی باعث سعادت و رفاه مردم تواند شد. این حرف با منطق سازگار نیست و در مقابل ‏استدلال عقلی دوام نمی‌کند. فرض آزادی  سیاسی افراطی بدون عدالت اجتماعی و مدنی ‏محال نیست و البته آزادی بعضی قیودی معقول و معتدل و بی‌غرضانه لازم دارد  که ‏روی‌هم‌رفته در همان قید عدم تجاوز به حقوق و آزادی دیگران جمع است. لکن حتّی فرض ‏وجود عدالت و بسط و تکامل آن بدون آزادی در دایرۀ عمل (نه خیال) مجال و ممتنع است و ‏در مقام بحث می‌توان به‌مدّعی چنین عقیده گفت که فرضیات وهمی را کنار گذاشته از ‏واقعیات و وجود خارجی سخن گوید. در دنیا ممالکی هست که  درآنها آزادی تا حدّ کمالی که ‏ممکن است وجود دارد و عدالت هم  موجود است و البته ممکن است درجامعه‌ای آزادی ‏به‌معنی متعارفی وجود داشته باشد و عدالت مفقود یا ناقص باشد. ولی آیا شما یک اجتماعی ‏را در دنیا سراغ دارید که  آنجا آزادی نباشد ولی عدالت برقرار باشد. اگر چنین جایی را پیدا ‏کردید حرف شما معنی و مفهوم پیدا می‌کند. البته تکامل آزادی به‌تدریج نتایج مطمئن‌تر ‏می‌دهد. بعضی اوقات البته در استفاده از آزادی سوء استعمالاتی هم شده است و غالباً‌ همین ‏کارها باعث ارتجاع و نفرت مردم از سیرت آزادی شده و می‌شود و در زمان خودمان هم در ‏ممالک مختلف این وضع و حالت را مشاهده کردیم و گاهی دیده شده که دشمنان دموکراسی ‏و طرفداران حکومت فردی یا عمداً خودشان آن  افراطها را تحریک کرده‌اند و یا از وقوع ‏آن سالها استفاده کرده‌اند و در واقع دکانی برای ادامۀ واهمه های دروغ و اعمال قدرت و ‏سلطه و بگیر و ببند  خود باز کرده‌اند که گاهی خالی از دخل  عمده هم نبوده است و هیچ ‏وقت به بسته شدن آن دکان راضی نمی‌شوند. تیراندازی چند نفر بابی نادان و غافل به ‏ناصرالدین شاه در سنۀ 1268خیلی به درد او و دستگاه استبدادی وی خورد و سالیان دراز ‏هر جنبش آزادی و عدالت‌خواهانه را و هر آنچه را که برخلاف منافع شخصی خود ‏می‌پنداشتند به نام بابیگری تعقیب می‌کردند. از این نکته نباید غافل شد و همیشه باید توجّه ‏داشت که آزادی وسیلۀ تمرین و تکمیل تجربه است. برای دادن آزادی به مخلوق خدا انتظار ‏اینکه به‌ مرور ایّام آن جماعت عالم و کامل‌تر و با رشد شوند شبیه آنست که جوانی که میل ‏به یادگرفتن شنا در آب دارد کنار استخر بزرگی پر از آب بایستد و شناگران ماهر جلو چشم ‏او شنا کنند و به او اجازۀ رفتن به آب داده نشود تا با مشاهده و مراقبت حرکات شناگران شنا ‏یاد بگیرد. اگر آن جوان سالها ناظر عمل ملّاحان باشد در آخر باز اّولین روزی که داخل آب ‏بشود غرق می‌شود و تا به‌تدریج در آب  کم عمق داخل نشده و دست و پایی نزند شنا یاد ‏نمی‌گیرد. ‏

بدبختانه با کلمۀ آزادی هم  در گذشته در بعضی ممالک خیلی بازی شده و در هیچ ‏جای عالم حتّی مستبدترین مدیران امور نگفته که در آنجا آزادی نیست و با شرافت و ‏صداقت به فقدان آزادی اقرار نکرده‌اند بلکه همیشه دعوی آن بوده و هست که در آن کشور ‏آزادی کامل وجود دارد و گاهی چنانکه در موقع تأسیس دوما در روسیه برای اغفال مردم ‏برخلاف حقیقت اعلان آزادی هم بدون قصد اجرای آن شده به‌حدّی که دیگر مردم آن اقلیم ‏اعتقاد و اعتمادی ابداً و اصلاً نداشتند و به هزار سوگند و تأکید هم به حقیقت وعده‌ها باور ‏نمی‌کردند، به‌طوری که اگر درآن ممالک روزی واقعاً و براستی وعدۀ آزادی حقیقی داده ‏می‌شد کسی باور نمی‌کرد و مثل قصۀ فریاد مکرّر آمدن گرگ به دروغ، عاقبت وقتی که ‏واقعاً ‌هم گرگ بیاید به راست بودن آن یقین نمی‌کنند. گاهی در ‌آن ممالک آزادی را به‌طوری ‏که به‌وضع موجود صدق کند تفسیر می‌کنند و حقیقت آنست که منظور اصلی آزادی‌خواهان ‏آزادی حقیقی است که در بعضی از نقاط عالم  مانند سوئد و هولاند و انگلستان و غیره وجود ‏دارد و همه‌جا باید آن نوع آزادی بالتمام خواسته شود و اگر آنچه داده می‌شود فرقی با آن ‏نمونه داشته باشد نباید آن را آزادی نامید و قبول کرد و راضی شد چنانکه حالا حکومتهای ‏بسیار استبدادی کمونیستی نیز به خود اسم حکومت دمکراتیک خلق می‌دهند. ‏

وطن و ملّت ـ این دو کلمه که اوّلی در لغت به معنی زادگاه و مسکن انسان و دوّمی ‏در اصل به معنی دین و  مذهب بوده در این عصر به معنای دیگری استعمال شده و ‏می‌شوند و هر دو لفظ به این معانی فعلی از مملکت عثمانی به ایران آمده است. ‏

وطن به معنی سیاسی آن عبارت است از قطعه زمینی با سرحدّات معیّن که در تحت ‏حکومت واحدی و قلمرو دولت یا پادشاهی باشد و سکنۀ آن تابع قوانین مشترکی بوده در ‏منافع و زیان و غم و شادی شریک باشند، قطع نظر از آ‌نکه دارای دین مشترک یا زبان ‏مشترک یا نژاد مشترک باشند یا نباشند. اتّصال و پیوند آن مردم به وطن خود و به همدیگر ‏و دلبستگی آنها بیشتر موکول به رفاه و آزادی درآن ملک است که موجب آن باشد که به ‏رضا و رغبت در آن اجتماع زیست کنند و خوش باشند. در بسیاری از ممالک آزاد جماعاتی ‏هستند که از نژاد مختلف بوده ولی هموطن وفاداری هستند. درکانادا مردم انگلیسی‌نژاد با ‏قومی فرانسوی‌الاصل زندگی می‌کنند و هر کدام همان زبان اصلی خود را حرف می‌زنند. ‏در سویس سه قوم مختلف دارای سه یا چهار زبان ساکن هستند که همه تحت عنوان ‏‏«هلوتی» علاقه و دلبستگی شدیدی به وطن خود دارند. سکنۀ مملکت آلمان از دو فرقۀ ‏مذهبی مسیحی و مرکّب بوده و مع‌ذالک قوم واحدی هستند. اهالی مملکت بلژیک مرکّب از ‏دو قوم مختلف با زبانهای کاملاً مختلف هستند با حقوق مساوی یعنی والون‌ها که فرانسه ‏حرف می‌زنند و فلامانها که بیشتر از نصف سکنه هستند به زبان فلامانی (قسمی از زبان ‏هولاندی) سخن می‌گویند. در مملکت فرانسه در نواحی برتانی قریب یک میلیون نفر به ‏زبان برتونی حرف می‌زنند، ولی غالب آنها زبان فرانسه را هم می‌فهمند. در جزیزۀ بریطانیا ‏سه قوم با سه زبان وجود دارد:‏

انگلیسی که زبان قسمت اعظم سکنه است و سکوتلاندی که زبان بیش از صد و سی ‏هزار نفر است و قریب به هفت هزار نفر از آنها فقط همان زبان را استعمال می‌کنند و ‏انگلیسی نمی‌دانند و زبان ولش که در قسمت ولس (به فرانسه گال) بیش از یک میلیون نفر ‏با ‌آن سخن می‌گویند و قریب دویست هزار نفر از آنها منحصراً همان زبان را استعمال ‏می‌کنند و انگلیسی نمی‌دانند. این ارقام مأخوذ از کتاب معروف «السنه عالم» تألیف میه و ‏کوهن است. زبان ولش زبان کلتی است که در قرون قدیمه در انحاء اروپا و حتّی در آسیای ‏صغیر و آن نواحی که پایتخت حالیۀ ترکیه یعنی آنقره در ‌آن واقع است انتشار زیاد داشته ‏است. در همۀ ممالک مذکور در فوق زبان رسمی وجود ندارد. در هندوستان بیش از صد ‏زبان آریایی وجود دارد و زبان قریب 290 میلیون نفر است و اقلاً 15 یا 16 زبان از آنها ‏زبان ادبی و زنده و در قسمتی از مملکت زبان رسمی است و چندین زبان دراویدی در آن ‏مملکت موجود است که عمدۀ آنها چهار تا است و 72 میلیون نفوس با آنها حرف می‌زند و ‏همۀ آن زبانها ادبی و مستعمل است و یکی مزاحم دیگری نیست و اگرچه زبان هندی زبان ‏رسمی دولتی مقرّر شده هیچ نوع اجباری برای غلبه آن برسایر زبانها نیست. در عراق هم ‏عربی و کردی زبان مسلم است و مزاحم هم نیستند. در بلوچستان هندی که حالا یک ایالت ‏پاکستان است و هم‌چنین بلوچستان ایران دو نژاد بکلّی متباین پهلوی هم زندگی می‌کنند که ‏یکی (بلوچی) از نژاد ایرانی بوده و زبان ایرانی‌الاصل دارد و دیگری براهوی‌ها که اصلاً ‏‏‌از نژاد دراویدی جنوب هند هستند و زبانشان نه زبان آریایی است و نه قرابتی با زبان ‏آریایی دارد و حتّی از السنۀ هند و اروپایی هم نیست. در مصر قریب یک میلیون و ربع ‏میلیون از مصریها مسیحی هستند و باقی مسلمان. ‏…

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید