پس از آن دوره یک مرحلۀ بسیار عالی از تمدّن علمی در سرزمینی که آن را بعدها در بعضی از ممالک مشرق و از آن جمله در ایران یونان نامیدند و نواحی مجاور آن و بین اقوام یونانینژاد و خویشاوند یونان در سواحل مشرقی و جزایر دریای مدیترانه و سواحل جنوب غربی دریای سیاه و نواحی مختلف آسیای صغیر به ظهور آمد و در این مرحله درواقع عالیترین درجۀ تمدّن بشری از بدو تاریخ انسان تا نهضت مدنی و علمی اخیر اروپا پس از «رنسانس» (یعنی دورۀ تجدّد و احیاء علوم و آداب یونانی از نیمۀ دوّم قرن 15 مسیحی) بهوجود آمد که زائیدۀ روح و عقل و فعّالیت فکری و علمی قومی بود موسوم به هلن (یعنی یونانیان) این نهضت علمی و مدنی و ادبی و فکری و عقلی که از قرن ششم قبل از مسیح یعنی عصر تالس و فیثاغورس تعالی گرفت سرچشمۀ علم و تمدّن و منبع فیض کمال بشری برای دنیا بود و به حقیقت نور عظیمی در آن قطعه زمین و در میان آن قوم ساطع شد و طلوع کرد که مانند آفتاب جهانتاب تمام ستارههای قوی و ضعیف تمدّنهای دیگر و علم و صنعت سایر نواحی عالم را چه قبل از خود و چه بعد از خود تحتالشعاع انداخت. سرّ اصلی این فیض و موهبت طبیعی خارقالعاده و قیاسناپذیر با تمدّنهای دیگر قدیم و جدید (از بابل و مصر وچین و هند) چنانکه باید بر من و شاید حتّی بر بسیاری از محققین تاریخ علم و تمدّن هم (کاملاً) معلوم نیست و برای همنسلهای بعدی و اقوام جهان نیز مورد اعجاب و حیرت بوده است. برای مثال میخواهم عرض کنم که در ممالک اسلامی و ایران هم که به واسطۀ ترجمۀ کتب یونانی به عربی و استفاده از علوم یونان و قرنها مطالعه و بحث و تتبّع و غور در آنها حکماء و علمای زیاد پیدا شد و مانند فارابی و ابنسینا و ابنرشد و بسیاری دیگر از آن منبع فیض کسب روشنایی کردند ولی مقلّد یونان مانده و کمتر چیزی ابتکاری بر آن علوم که علوم اوایل مینامیدند افزودند. تا همین عصر ما یعنی اوایل قرن چهاردهم یونان کعبۀ علم و سرمشق معرفت شمرده میشد. بهطوری که در عهد جوانی من که منطق و حکمت قدیم نزد علما و مدرّسین میخواندیم همیشه خاک یونان را منشأ علم و سررشتۀ حکمت میشمردند. تا آنجا که افسانهای بین آنها رواج داشته و به شاگردان خود میگفتند که در خاک یونان خاصیت فوقالعاده سحرآسایی هست که وقتی که کاروانهای مسافرین از آنجا عبور میکنند در ورود به آن سرزمین در خاطر هر کسی از مسافرین همه آنچه در عمر خود دیده و شنیده و فراموش کرده به ناگهان بیدار میشود و به یادشان میآید و چون از سرحدّ یونان خارج میشوند باز از ذهن آنها فراموش میشود!!! هنوز دانایان مغرب زمین به علم و تمدّن یونانی به نظر اعجاب مینگرند. چنانکه چند سال پیش بالدوین رئیسالوزراء انگلیس در مجلس ملّی آن مملکت در ضمن نطق خود قریب به این مضمون گفت که بعضی علوم مادّی و صنعتی از زمان حکمای یونان تا حال خیلی ترقّی فوقالعاده کرده، ولی شک دارم که فهم و عقل و علم مبنی بر تفکّر انسانی قدمی بالاتر از عهد ارسطو رفته باشد. رومیها و سریانیها و مسلمین قرون اوّلیۀ اسلامی به وسیلۀ ترجمه از یونانی مایۀ عظیمی از تمدّن و علم و هنر خود را از آن منبع اخذ کردند.
به نظر من تاریخ تمدّن بشری را بر چهار دورۀ بزرگ میتوان تقسیم کرد: دورۀ خطّ و کتابت از آغاز ظهور آن در حدود چهار هزار سال قبل از مسیح تا قرن هفتم و ششم قبل از مسیح و دورۀ تمدّن یونانی از قرن ششم قبل از مسیح تا قرن اوّل قبل از مسیح و دو سه قرن بعد هم، پس از سقوط قسطنطنیه در سنۀ 1453 مسیحی و اختراع طبع و کشف دماغۀ امید و آمریکا و ظهور کوپورنیک و نیوتون و بیکن و دکارت.
در حالت تمدّن ملل و ممالک قدیمه و کیفیّت آن هم دو نوع مختلف دیده میشود که یکی را میتوان تمدن علمی نامید مانند یونان عهد قدیم و مراکز یونانی اسکندریه و سوریه در قرون بعد از خاموش شدن یا ضعف کانون قدیم آن در مرکز اصلی که بیش از قدرت و زور با علم و آزادی ارتباط داشت و دیگری تمدّن جهانگیری و کشورگشائی و عظمت و قدرت و انتظام و تشکیلات حکومتی و سلطنتی و استحکات آن بود که نمونۀ بارز آن آشور در قدیم (تا حدّی) و ایران و روم بعد از آن بودند.
پس از ظهور و انتشار علم و تمدّن یونانی ملل دیگر آسیای غربی و آفریقای شمالی و اروپای جنوبی و حتّی هندوستان بهتدریج از آن مدنیّت استقاضه نموده و بهره یافتند و پیرو یونان شدند. درایران از عهد داریوش اوّل هخامنشی تا زمان ناصرالدین شاه قاجار برای رفع احتیاجات صحّی از طبّ یونانی استفاده میکردند. داریوش برای معالجۀ پای خود که مفصل آن پیچ خورده بود ابتدا به اطبّای مصری مراجعه کرد ولی فایدهای ندید. پس به طبیب عالقیدر یونانی به اسم دموکدس از اهالی کروتون در جزیرۀ ساموس که در دربار پولیکراتوس جبّار آن جزیره بود و به دست اوروتیوس والی ایران سارد پایتخت قدیم لیدی افتاده و بعدها به شورش آماده شده بود مراجعه نمود و او بدون استعمال فشار و زحمت معمولی اطبا پای داریوش را معالجه کرد و هم سلعۀ زن داریوش یعنی ملکه آتوسا را که در سینه داشت نیز دفع کرد و مقرّب دربار داریوش شد و بعد در عودت به وطن خود داریوش او را مأمور کرد سواحل یونانی را با کشتی دور زده و معاینه کند و نتیجه را اطلاع بدهد. اردشیر اوّل هخامنشی (درازدست) هم در زمان خود (465-424ق.م.) طبیبی یونانی داشت به اسم آپولدنیدس (از اهل کس) همچنین اردشیر دوّم (404-359ق.م.) طبیب یونانی بسیار نامداری به اسم کتزیاس در دربار خود داشت که مادر آن پادشاه و زنش و اطفال او را معالجه نموده و سالیان دراز (قریب 20 سال) در دربار ایران ماند و پس از عودت به وطنش در سنۀ 397 قبل از مسیح کتاب عظیمی مشهور در تاریخ ایران و هند نوشت که پس از کتاب هرودت مرجع عمدۀ تاریخ ایران بود و هنوز بعضی قطعات آن باقی است. آن پادشاه پس از وی طبیب یونانی دیگری داشت به اسم پولوکریتس. علاوه بر طبّ بعضی علوم دیگر مخصوصاً فلسفه نیز از یونان به ایران آمده بود و در تواریخ دیده میشود که وقتی که کتاب هراکلیتوس فیلسوف یونانی (که در حدود 500 قبل از مسیح میزیست). به ایران رسید داریوش شرحی به آن فیلسوف نوشت مبنی بر این که بعضی از قسمتهای کتاب شما اینجا خوب فهمیده نمیشود و بهتر است خودتان به اینجا بیائید که برای ما توضیح نمایید. مشارالیه نپذیرفت و جوابی نوشت مبنی بر اینکه وی از تبختر و درخشانی وحشت دارد و با چیز اندکی که با سلیقۀ وی موافق است قناعت دارد و به این جهت نمیتواند به ایران بیاید. متن یونانی و ترجمۀ انگلیسی هر دو مکتوب در مجموعۀ متون یونانی در (Loeb Classical Library) چاپ شده است. اگرچه بعضی از محقّقین در اصالت این نوشتهها شک دارند. همچنین داریوش سکیلاکس یونانی کاریاندری را که از اوّلین جغرافیدانان محسوب میشود در سنۀ 519 قبل از مسیح مأمور کرد قسمت مجرای پائینی رود سند را معاینه و تفتیش کند و وی از مصبّ سند حرکت کرده و پس از طیّ سواحل عربستان به سواحل مصر در بحر احمر رسید.
پس از تسلّط اسکندر و اخلاف او یعنی سلوکیها به ایران زبان و آداب یونانی در ایران خیلی رواج گرفت. حتّی پادشاهان اشکانی خود را در سکّه های خودشان که قریب پانصد سال به خطّ یونانی ضرب میکردند با افتخار «فین هلن» یعنی محبّ یونان و بهاصطلاح امروزی فرنگیمآب مینامیدند. در دورۀ ساسانیان هم با مخالفتی که با اشکانیان و رومیها داشتند تا حدّی علوم یونانی در ایران رواج محدود داشت و اگرچه از کتب و آثار علمی آن دوره (اگر بوده) چیز قابلی بهدست نیامده، از چند کتاب در علم احکام نجوم و اندکی از فلسفۀ اشراقی و شاید کمی از طبّ یونانی که به زبان. ایرانی ترجمه شده بوده خبر داریم که بعضی از آنها بعدها در عهد اسلامی از پهلوی به عربی ترجمه شدند. شاپور دوّم ساسانی (309-379م) طبیبی یونانی داشت به اسم تئودوسیوس و یا تئودوروس که او را برای معالجۀ خود دعوت کرد و بعد در جندیشاپور برقرار کرد. اسم وی در کتب اسلامی ثبت شده و کتابی در طبّ به زبان پهلوی هم به او نسبت داده شده که بعدها به عربی ترجمه شده است. در عهد شاپور اول (242-272مسیحی) بنابر آنچه در کتب پهلوی ذکر شده در ضمن جمع آوری و تدوین کتاب اوستا مقدار معتدٌ به از علوم یونانی از مآخذ یونان و هم چنین هندی و غیره راجع به نجوم و طبّ و ریاضیات و فلسفه اخد در اوستا درج شده که بدبختانه آن قسمت که ظاهراً در بخش سوّم آن کتاب بوده از میان رفته و فعلاً موجود نیست (رجوع شود به ادبیات اوستا تألیف گلدنر در جزو اساس فقه اللغه ایرانی جلد 2 صفحه 34-35). در قرون بعد علوم یونانی بیشتر از مملکت روم شرقی به ایران راه مییافت و در میان سریانیهای سوریه و بین النهرین مراکز علم یونانی استقرار داشت. مانند نصیبین و انطاکیه و ادسا در شمال غربی بین النهرین (اورفا) که مراکز روحانی مسیحی هم بودند و سریانیهای معروف به صائبین دروغی در حران که دین قدیم یونانی داشتند و تا حدّی کانون علوم و آداب یونانی در آنجا بود رواج داشت. بسیاری از کتب یونانی از هر نوع در قرون چهارم تا هفتم مسیحی به سریانی ترجمه شد و نسطوریها در مهاجرت از مملکت روم به قلمرو ایران در سنۀ 489 مسیحی آن آثار را به ایران آوردند و در مراکز استقرارشان در ایران رواج دادند و مدارسی تأسیس نمودند که یکی از آن مراکز علمی جندی شاپور بود که حالا آثاری از آن شهر در شاه آباد نزدیکی اهواز توان دید. در عهد اسلامی همین کتب سریانی به زبان عربی ترجمه شد و از نیمه دوّم قرن دوّم علوم یونانی چه به وسیلۀ ترجمۀ آن کتب سریانی ترجمه شده از یونانی و چه از طریق ترجمه مستقیم از یونانی به عربی در بین مسلمین انتشار یافت و به این وسیله تمدّن عالی در ممالک اسلامی با مراکز علمی پرمایه بوجود آمد که بعد از دورۀ اوّل تمدّن قدیم یونان تا قرون اخیر، در تاریخ بشری نظیری نداشت، اگر تمدن رومی را ذیل و سایهای از تمدن یونانی و مشترک با آن بشماریم. در اواخر ساسانیان هم که حکمای اشرافی یونانی را دولت روم در سنۀ 529 مسیحی از آتن تبعید کرد و به ایران آمده فلسفه و طبّ یونانی را در ایران تعلیم کردند باز تعلیمات آنها یونانی باید شمرده شود نه رومی.
در دورۀ ورود تمد ّن و علوم و فنون یونان به حوزۀ مسلمین قدرت معنوی و روحانی اسلامی و آداب آن و تسلّط قوی و فوق العادۀ ادبیات عرب و عجم و نموّ و رشد و تکمیل و تشکّل و انبساط زبان فارسی جدید اسلامی بهقدری روح ملل اسلامی و ایرانی را تسخیر کرده بود که برای بیان مفاهیم عالیۀ حکمت و فلسفه و فنون یونانی از حساب و هندسه و نجوم و ریاضی و طبّ همان زبان عربی را طوری وسعت و صیقل دادند که تمدّن با استقلالی بهوجود آمد و هر چند بعضی لغات یونانی به میزان کم داخل کتب علمی شد آن لغات استحاله شد و تأثیر در زبان ادبی نگذاشت. کتاب مجسطی را که دفعه اول در بغداد از یونانی ترجمه شده بود نپسندیدند و ترجمۀ بهتری را خواستند و بهوجود آمد و نیز کتاب مفردات ادویه دیسقوریدس را که در بغداد ترجمه شده بود چون در مقابل معدودی از لغات نباتات طبّی کلمات مناسب عربی درج نشده بود یعنی مترجمین پیدا نکرده بودند در اندلس در زمان خلیفه ناصر یعنی عبدالرحمن سوّم (300-350) به کمک راهبی که به خواهش آن خلیفه پادشاه قسطنطنیه (ظاهراً قسطنطین هفتم) به قرطبه فرستاد ترجمۀ بهتر و صحیحتری که در آن حتّیالامکان لغات عربی را به جای لغات یونانی گذاشتند پرداختند.
در قرون دوّم و سوّم وچهارم نهضت عظیمی بین مسلمین مخصوصاً برای تحصیل کتب یونانی و ترجمۀ آنها پیدا شد، به حدّی که به قول ویتینگتون انگلیسی موجب تعجّب قیصر روم شد وقتی که دید از جمله شروط صلحی که مسلمین (به قول او وحشیان) پس از غلبه بر روم بر آنها تحمیل کردند تحصیل حقّ جمعآوری و خرید نسخههای کتب یونانی بود و باز به قول همان مؤلّف یک نسخه کتاب مفردات ادویه دیسقوریدس بهترین هدایایی بود که از طرف سلاطین روم به امیر مسلم دوست اهداء شود.
بعد از تمدّن یونانی تا ظهور تمدّن جدید اروپایی در چند قرن اخیر بزرگترین و عالیترین و پرمایه ترین تمدّنهای عالم تمدّن اسلامی بین قرن دوّم تا هفتم بود که رونق علوم و فنون عقلی درآن دوره اگرچه با ترجمۀ کتب یونانی شروع شده بود به بالاترین درجۀ کمال رسید و علماء و حکما و فلاسفه و ریاضیون و منجّمین و اطبای بیشماری به وجود آورد که عدۀ منجّمین و ریاضیون نامدار و صاحب تألیف آن تنها به قریب هفتصد نفر میرسید.
اساس تمدّن اروپایی هم تا آنجا که مربوط به علوم و فنون است به وسیلۀ ترجمۀ کتب علمی عربی از قرون یازدهم و دوازدهم مسیحی به وسیلۀ مترجمین نامداری چون آدلارد از اهل بث و قسطنطین معروف به آفریقائی و جرارد گرومونی و غیره هم پیدا شده و موجب تولید نهضتی گردید که پنج شش قرن در تکامل بود، اگرچه البتّه زندگی مدنی و اجتماعی اقوام مسیحی اروپا همواره همانا در تحت تأثیر حیات مدنی یونانی و رومی بود. از قرن نهم (قرن پانزدهم مسیحی) عوامل تمدّن عالیتری در اروپا به وجود آمد و به وسیلۀ این عوامل که توأم با حدّی از آزادی اجتماعی و سیاسی و نیز(از گاهی بگاهی) صلح و سکون ممتدّی بود علم و حکمت و مدنیت رونق گرفته و به مدارج بالایی رسید که تمدّن روم هم قابل قیاس با آن نبود. از طرفی این تمدّن جدید مغربی با سرعت ترّقی و انبساط آن به مقام بلندی رسید و با اختراع فنّ طبع و کشف دماغۀ امید و آمریکا و اصلاح دینی لوتر انبساط گرفت و از طرف دیگر مشرق زمین و ممالک اسلامی پس از استیلای مغول که سرفصل دورۀ جاهلیت و خاتمۀ دورۀ تمدّن بود به انحطاط فوق العاده گرائید و مشعل علوم و فنون عقلی در آن دیار جز در بعضی موارد استثنایی خاموش و یا خیلی ضعیف شد. مثلاً در ایران حتّی علوم روحانی و معارف دینی نیز بالنسبه سست و پوچ و بیمایه گردید. برای فرمانروایان مغول یاسای چنگیز کتاب مقدّس و متّبع گردیده به اوستا و قرآن سبقت یافت و در قبال علوم اسلامی از فلسفه و کلام و حکمت الهی و کتب فارابی و رازی و ابن سینا و ابن رشد به اصطلاح علوم کیمیا و لیمیا و هیمیا و سیمیا و ریمیا (که آنها را با جمع حروف اول آنها کله سر نامیدند) و رمل و جفر و اعداد و خرافات و موهومات مغولی و ترکی و کفبینی و اختلاجات اعضاء و اوزقنق و احکام نجوم عوامانه و جادو و استخراج خبی و ضمیر و تسخیر جن و ارواح و تسخیر کواکب و طلسمات و نظایر آنها رایج شد و حتّی به جای علم تفسیر و نحو و صرف و عروض و ادب عالمانه به مقدار ضرورت، علمای ظاهری و قشری غرق در مباحث الفاظ بی معنی و بدیع و الغاز و معمّیات بیهوده شدند.
تا جائی که قول قاسم بیک امین مصری در اعراب بسمله یعنی وجوه مختلف ترکیب نحوی بسم الله بدون مبالغه لاقل هزار شق قائل شدند. حتّی انشای فارسی نیز از پایۀ تاریخ بیهقی و سیاست نامه تا گودال درۀ نادری انحطاط گرفت.
این دورۀ انحطاط عظیم درممالک مشرق اسلامی و مخصوصاً در ایران قرنی بعد از قرن دوام داشت و دراین اثنا چنانکه گفته شد نهضت جدیدی مدنی درمغرب زمین پیدا شد و بهتدریج بالا گرفت و بر اثر احیاء تمدن و علوم یونانی درآن سامان و کشفیات و اختراعات جدید فاصلۀ مدنی مغرب و مشرق بیش از حدّ تصور زیاد شد. پیشرفت آزادی سیاسی و روحانی و ظهور لوتر و اصلاح دینی او و مبارزهاش با جمود روحانیون قشری نادان عقل را که بزرگترین موهبت الهی برای نوع انسان است از زندان جهل و قیود تعبّد و تعصّب آزاد کرد و عجب آنکه نه تنها در این چند قرن اخیر تمدّن و ترقّی در مغرب زمین پس از رنسانس متوالیاً و مستمراً بالا رفت و درمشرق اسلامی مستمرّاً و بهطور فاحش و ننگآور راه سقوط و نزول و انحطاط گرفت، بلکه ملل شرقی از آن نهضت مدنی و علمی جدید مغرب اصلاً و ابداً مطّلع هم نشدند و اگر هم چیزی میشنیدند عطف نظری ننمودند و شاید سبب عمده همانا اختلاف دین بود. چه در قرون گذشته دین و مذهب مهمترین و قویترین و مؤثّرترین عامل اجتماعی بوده و استیلاء و تسلّط عظیم فوقالعاده بر افکار و اذهان و اعمال و زندگی افراد و جامعهها داشته و شاید نود درصد امور زندگی تحت تأثیر عقاید و افکار دینی جریان داشت و به همین جهت مسلمین تمدّن غربی را که در بین ملل مسیحی ظهور کرده و رواج گرفته بود تمدّن مسیحی شمرده و از نظر اجتناب از تشبّه به کفّار درهیچ امری حتّی امور دنیوی صرف و علم و تمدّن هم تقلید کفّار را جایز نشمردند وازبزرگترین عالم اسلامی (یعنی ابوریحان بیرونی) که این نوع اجتناب از تشبّه را در رسالۀ خود به اسم «افرادالمقال» تمسخر کرده است پیروی نکردند و این حالت افتراق و اجتناب در قرون اخیره به مرور زمان در تحت قیادت پیشوایان متعصّب و بسیار شدیدالعمل و مخصوصاً مسلمانان ایرانی دوام کرده و روز به روز شدّت گرفت و نمونۀ آن حکایت خاک ریختن است به جای قدم سفیر فرنگی که به دربار شاه طهماسب صفوی آمده بود و این جهالت در دورۀ قاجاریه هم تخفیف نیافته بلکه از بعضی جهات سختتر و بدتر هم شد و به همین سبب است که وقتی که از قریب 170 سال به این طرف بهتدریج اندک از علم و تمدّن فرنگستان درمملکت عثمانی ازعهد سلطان سلیم ثالث و سلطان مصطفی چهارم و سلطان محمود (که نظام جدید عسکری را در سنۀ 1241 برقرار کرد) و سلطان مجید (که تنظیمات مدنی را با خطّ همایونی گلخانه به عنوان «وقعۀ خیریه» تأسیس نمود) و در مصر پس از آمدن ناپولیون اوّل فرانسوی و اردوکشی او به آن دیار و تقلید محمّدعلی پاشا از او بعد از تخلیۀ مصر رواج گرفت باز ایران شیعه به تقلید از ممالک سنّی رغبتی نشان نداد و نیّت اصلاحات میرزا تقیخان امیرنظام که در مدّت توقف سه سالۀ خود در ارزروم انتظامات جدید عثمانی را مشاهده کرده بود و تشبّثات میرزا حسین خان سپهسالار که مدّتی در استانبول سفیر بود و میل به اجرای همان نوع انتظامات و اصلاحات در ایران کرد عقیم ماند. اگر مشاهدۀ بالعیان قدرت نظامی ممالک اروپایی و شکست خوردن از فرنگیها و عدم قدرت بر دفع تجاوز آنها به خاک عثمانی و ایران نبود شاید یکی دو قرن دیگر هم آغاز بیداری تأخیر مییافت.
هرکس هرچه میخواهد بگوید، به نظر من بدیهی است که بزرگترین تکانی که در ایران برای شکستن طلسم جهالت و تعصّب و عقب ماندگی به وجود آمد در آخر ربع اول قرن چهاردهم با طلوع مشروطیت بود و از آن تاریخ است که فجر تمدن و بیداری ساطع شده و رخنهای در بنیان سدّ جاهلیت پیدا شد که سال به سال در وسعت بود و نهضتی ولو ضعیف برای کسب تمدّن جدید عصری و آزادی آغاز شد و اگرچه این تحوّل بسیار ضعیف بوده و هست و برخلاف آنچه در نظر بعضی متجدّدین مینماید هنوز از هزار قدم پنج قدم پیش نرفتهایم و دقایقی بیش از صبح نگذشته و تا طلوع کامل آفتاب تمدّن مراحل بسیار در پیش داریم و هنوز در غالب نواحی ایران همان روح شاه طهماسب و اجتناب از غیر مسلم باقی است شکّی در این نیست که آن نهضت قوّت میگیرد و خواهد گرفت و قطعاً اگر آزادی سیاسی و اجتماعی محدودتر نشود طیّ دورۀ بین الطلوعین یا تاریک و روشنی تا طلوع کامل خورشید خیلی طولانی نخواهد شد و بدون آنکه غیبگویی کنم امید آن دارم قبل از آخر قرن پانزدهم(ق) نور تمدن حقیقی در این مملکت بسط یافته و استبداد و تعصّبات جاهلی راه زوال خواهد گرفت و معرفت و تربیت محدود به قلعههای مدارس عالیۀ طهران و حوزۀ جوانان آشنا به زبانهای فرنگی نمانده بین سکنۀ ولایات دوردست کرمان و سواحل خیلج فارس و بلوچستان و اهالی بشاگرد و لرستان و طبس و غیره نیز انتشار خواهد یافت.
برای دفع شبهه مناسب است گفته شود که این اظهار من راجع به مدّتی که امید است از تاریکی به روشنایی برسیم شاید قدری حمل بر بدبینی شود و تصوّر شود با بسط تعلیم و تربیت و تزاید عدد مدارس و عدۀ تحصیل کردهها که حالا سعی در حصول آن میشود ممکن است زودتر به سرمنزل برسیم، لذا عرض میکنم منظور من از تمدّنی که غایت آمال (محدود) ما باید باشد تنها باسوادی اکثریت مردم و فراگرفتنشان مبادی علوم را یا تبدیل عادات و لباس و وضع معیشت ظاهری آنها به عادات و آداب مغربی نیست، بلکه روح تمدّن و فهم و پختگی و رشد اجتماعی و روح تساهل و آزادمنشی و آزاده فکری و مخصوصاً خلاصی از تعصّبات افراطی و متانت فکری و وطن دوستی از نوع وطن پرستی مغربیان و شهامت و فداکاری در راه عقاید خود است که هنوز به این مرحله نزدیک نشدهایم.
شرایط رسیدن به آن آمال در درجۀ اوّل بسط آزادی است برای همۀ طبقات ملّت و حقّ اظهارنظر در امورعامّه و شرکت و دخالت آنها در حلّ و فصل آن امور، منسوخ شدن مالکیت زمین زراعی برای غیر زارعین یعنی اصول ارباب و رعیت قرون وسطایی حکومت ملّی به شکل ممالک مغربی و آزادی کامل و حقیقی مردم دراعمال حقوق سیاسی خود، تربیت و تکامل تدیّن حقیقی خالی از خرافات و موهومات و تعصّبات متعدّیانه وطن پرستی حقیقی و عادلانه و با رعایت انصاف و اعتدال و فراهم آوردن اسباب حصول و نمو این وطنپرستی از راه رفاه عمومی و عدالت و آزادی که موجد دلبستگی به وطن باشد، احتراز از وطنپرستی کاذب وبعضی ظواهرملّتپرستی کاذب و بعضی ظواهر ملّتپرستی افراطی که درادوار اخیر در بین بعضی ملل شرقی شدّت یافته و شبیه به غلّات شعوبیه قرون اوّلیۀ اسلامی است و آن را به زبانهای فرنگی «شوونیزم» گویند و به زبان خودمان شاید آن را «ملّت بازی» توان نامید و غالباً مبنی بر خودپرستی و خودستایی ملّی است با افراط و دعوی مزیّت و تفوّق بر اغیار و برتری براقوام دیگر و غرورتعصّب آمیز ملّی (که منشأ سرودها و حماسه های آلمان فوق همه در آلمان و ماییم که از پادشهان باج گرفتیم، در ایران میشود) که افراط درآن به ناسیونال سوسیالیست آلمانی هیتلرتواند رسید ونه تنها دور از عقل و انصاف و عدالت است بلکه موجب مضرّات عظیمۀ ملّی و بینالمللی و خطرات و مولّد خصومتهای افراطی بیجهت بین اقوام تواند شد. البتّه ملّتدوستی معقول و معتدل مقتضای طبیعی اقوام است. ولی اگر از اعتدال خارح شد ولو برای فرنگیپسند کردن آن ترجمۀ فرنگی آن یعنی اسم «ناسیونالیزم» برآن اطلاق کنید باز مستحسن نخواهد بود (کلمۀ «ناسیونالیزم» در زبانهای فرهنگی و بهمعنی مصطلح بین اروپائیان به حقیقت معنی وطنپرستی دارد نه ملّتپرستی) و از این قبیل است گاهی خلط و مغشوش کردن تاریخ و تفسیر آن به نفع خود و نسبت دادن همۀ بزرگان تاریخی به قوم و نژاد خود که حالا در نزد گروهی از غلات قومیّت و متعصّب خودپسند بعضی ملل شرقی گاهی به افراط اندر افراط رسیده و میرسد شرط دیگر برای رسیدن به این آمال غیر از آنچه گفتهاند عبارتست از نشر علوم و مخصوصاً صرف قسمت اعظم و بلکه صدی نود عایدات مملکتی برای رفاه و وسعت معیشت و راحت و علم و معرفت طبقۀ پایین ملّت از دهقان و کارگر و اصناف که بدین طریقها تمدّن عالی حقیقی بهتدریج حاصل میشود.
بدبختانه فعلاً در مملکت ما گذشته از عدّهای دانا و با فهم وطندوست حقیقی سه طبقۀ متضاد و مختلف وجود داد که هرسه موجب دور ماندن ملّت از تمدّن حقیقی و رشد است: یکی طبقۀ عوام و متعصّب و منهمک در ظلمت که تابع پیشوایان جاهل و متعصّب و متظاهر به تدیّن و عاری از روح دیانت حقیقی وغالباً دنیاپرست و طالب منافع خویش هستند، و دیگری ملّت پرستان جاهل افراطی که در نسبت همۀ مفاخربشر به قوم خود و ترجیح صفات و کمالات ایرانی بر مواهب اقوام دیگری اغراق بیتناسب نموده حتّی مملکت و ملت خود را منبع تمدّنها و علوم عالم میشمردند و جز اثبات جهل خود نتیجهای نمیگیرند و گاهی هم این دعاوی وسیلۀ قبول عامّه برای مدّعیان میشود. طبقۀ سوّم آن زمره فرنگیمآب خودپرست و منفعتپرست و بیعقیده و ایمان است که جز تحصیل پول (به هر وسیله که باشد) و عیش و اخذ ظواهر زندگی فرنگیها و میل به جمع مال و یادگرفتن زبان خارجی (نه برای کسب علم) و مسافرت موقّت و مکرّر و یا در صورت اسکان دائمی به اروپا و آمریکا هوسی نداشته و به هیچ چیز از معنویات اعتقاد و دلبستگی ندارد و البتّه از شهامت و استقلال نفس وعزّت و فداکاری در راه خیر به وطن و ملّت خود عاری هستند. البتّه در طبقۀ تربیت یافته و منوّر چنانکه اشاره شد استثناهایی هم پیدا میشود معذالک آنان که دارای حسّ فداکاری و حیثیت انسانی هستند فعلاً معدود و محدود هستند و بسیاری از ملّت و وطن خود نفرت داشته عاشق فرنگی و آداب و عادات عارضی آنها هستند و حقارت نفس ملّی بر آنها غلبه دارد. این قبیل اشخاص میل دارند زن و فرزندانشان آنچه ممکن است از ایرانیت دور بوده و ظواهر کم اهمّیت و حتّی نامطلوب و جلف فرنگیان را اخذ کنند و بچّههای آنها از کودکی زبان فرنگی آموخته و فارسی درست یاد نگیرند و گاهی در مقابل ملامت برای بیسوادی در زبان ملّی خود خط فارسی را مشکل شمرده و عذر جهل خود قرار میدهند و گاهی هم کلمات فارسی عربیالاصل را لغات خارجی شمرده و فرقی بین آنها و لغات فرنگی دارای همان معانی قائل نیستند و این مخالفت با آن نوع کلمات را جزو وطن پرستی خود میدانند و از دشمنی با عرب وترک دم میزنند و خود را قوم و خویش آریایی فرنگیها میشمارند.
من البتّه معتقد به لزوم اخذ تمدّن غربی و علم و معرفت و کمالات و تربیت و فضائل مطلوب و ضروری و بلکه حتّی مستحبّات و مستحسنات اوصاف ملل متمدّن هستم، ولی آرزومند آنم که زبدۀنفوس تربیت یافتۀ ما آداب و سنن ملّی مطلوب و بیضرر خود را نیز حفظ کند و آنها را حقیر نشمرده با نهایت متانت و سرافرازی به رعایت آنها مقید باشند و بدون خصومت به ملل دیگر و آداب آنها یا حقیر شمردن آنها حیثیت ملی خود را نگاه دارند.
گاهی درمقال نکوهش برای تقلید کورکورانه ازفرنگیها واخذ همه اصول و ظواهر و عوارض تمدن آنها و فرق نگذاشتن بین اصول ضروری وعوارض غیر ضروری وبلکه گاهی نامطلوب و مضرگفته شده که تمدن تجزیه ناپذیراست . اگر آن را اخذ کردید همه متعلقات آن بالضروره پایبند شما میشود و نمیتوانید یک قسمت را قبول و قسمت دیگر را رد کنید. این حرف که شاید ظاهراً منطقی به نظر بیاید اساس صحیحی ندارد و اختیار امور معقول و تمیز آن از نامعقول بسته به قوت نفس و قدرت اخلاقی و حیثیت و عزت نفس و شرافت افراد وملل و ذوق سلیم آنها است و آنها که حس حقارت نفس ملی ندارند به آسانی میتوانند به عوارض آداب اجتماعی اقوام دیگر بیاعتنا باشند.
چنانکه دو قوم متمدن شرقی یعنی ژاپونیها و هندیها با کمال عزت و شرافت نشان دادهاند که اصول تمدن غربی را با حفظ مدنیت اصیل خود و زبان خود اقتباس نموده و اعتنایی به ظواهر آداب غربیها نکردهاند و این صفت دلیل سربلندی و سرافرازی و حیثیت و عزت است. ژاپونیها به عالیترین درجات تمدن و علم وهنر رسیدهاند ولی عادات قدیم خود را حتی زمین نشستن و طرز خوراک و خط مشکل خود را که در حداقل مرکب از هفت تا هشت هزار نقش است و تاریخ و سال و ماه خود را ترک نگفتهاند و در مدت بالنسبه کمی کل نفوس آنها باسواد شده است. هندیها هم پس اززیستن قریب دو قرن درتحت حکومت انگلیس به خط «دوانگاری» مینویسند و خط لاتینی را اخذ نکردهاند هم چنین سال و ماه هندی و تاریخ خود را استعمال میکنند. در ممالک غربی هم بعضی ملل خصوصیات زندگی اجتماعی خود را به استقامت حیرتانگیزی حفظ کرده و میکنند شاید از همه ثابت قدم تر مردم انگلستان هستند که پس از دو سه قرن روابط خیلی نزدیک با ملل دیگر نزدیک به خود و مراودات بین المللی نه املای مشکل زبان خود را تغییر دادهاند و نه اوزان و مقیاسهای خود را (اگرچه این نوع ثبات در نظر دیگران مستحسن شمرده نمیشود) این صفت ثبات ممکن است گاهی جمود خوانده شود، ولی تا ملتهای مختلف وجود ذاتی متمایز دارند میل خواهند داشت تشخیص ملی وخصائص ذاتی و فطری یا عادی قدیمی خود را به خاطرتشبّه به ملت دیگری از دست نداده وعزت نفس قومی را حفظ کرده از روح حقارت که فرنگیها به آن طبیعت پستی نفس نام میدهند احتراز بکنند. البته میتوان گفت که فیحدّ ذاته جمود تعریفی ندارد و استعداد اخذ عادات مستحسن از اقوام دیگرباید پسندیده باشد. ولی بیثباتی مفرط و قابلیّت ترک آداب خود به سهولت هم نباید از اوصاف مطلوب شمرده شود، مگردر مواردی که معایب فاحش و مضرّ آن آداب مسلم شده و فواید مهمۀ کسوت جدید انکارناپذیر باشد.
چون بعضی از آثار این حقارت نفس ملی و تبعیّت حقیرانه به زورمندان قویپنجه و با ثروت ملل دیگر درطبقۀ جوان ما نمایان است بهحدی که زبان خود را بدون جهت به تعبیرات فرنگی پرکرده و حتی به جای کلمات معمول زبان خود ترجمۀ فارسی زبان خارجی را استعمال میکنند و مثلا به جای فلانی روز شنبه از طهران به سوی اصفهان حرکت کرد که زبان فارسی است میگویند «طهران را ترک کرد» که ترجمه از فرانسه است و به جای «هم» میگویند «به نوبۀ خود» و بدون هیچ جهتی در دنبالۀ نقل کلام شخصی در وسط بیان میگویند «افزود» و هکذا صدتا تعبیر دیگر که در این باب اخطار جدّی لازم است در این زمینه اخیر حالا افراط زیاد است و رو به شدت است و خلل در زبان که احداث میشود موجب تأسف جدی است. ملل دیگری سربلند و با عزت در دنیا هستند که در مجاورت و حتی زیر تسلط ملت بسیار بزرگ و پر زوروبا قدرتی زندگی کرده یا میکنند وابداً از هیچ حیث در آنها اثری از استحاله در بزرگتر دیده نمیشود. مثال بارزی از این قبیل فنلاند کوچک است در مجاورت روسیۀ بزرگ که مدت مدیدی (قریب یک قرن ونیم) هم درتحت تبعیتّ سیاسی او بوده ولی همۀ آثار ملی خود را کاملاً حفظ نموده و معرض نفوذ معنوی آن همسایۀ قوی نشده است.
گمان میکنم این جمله برای صحبت امروز کافی باشد و باید برای احتراز از تصدیع افراطی خاطر حضار محترم حالا سخن را کوتاه کنم و از بیان بقیۀ مطالبی که در نظر بود، صرف نظر شود و شاید در صورت اقتضاء و احتمال مورد علاقه شدن آن مطالب در موقع دیگری به عرض آنها مبادرت شود.
◀ خطابۀ دوم
در آخر خطابۀ گذشته عرض کردم که من علاوه بر مبحث اخذ تمدّن خارجی که موضوع آن خطابه بود بعضی یادداشتهای دیگر هم در باب بعضی مواضیع دیگر دارم که اگر فرصتی پیدا شود ممکن است از آن مقولات نیز سخن بگویم، لکن ضیق وقت بهناچار موجب ختم کلام شد. ولی آقای درخشش که علاقه و توجّه ایشان به افکار و بیانات من موجب تشویق و جرأت من به عرض مطالب و تصوّرات خودم و این جرأت هم البته باعث مزاحمت زیاد خاطر شنوندگان شده و میشود تقاضا و اصرار فرمودند که باز در آن موضوعات باقیمانده مصدّع گردم. اینک در اجابت تقاضای ایشان دنبالۀ سخن تعقیب میشود. (قبلاً باید خشنودی خود را از این فقره اظهار کنم که تا آنجا که متوجّه شدن طبع و نشر خطابه سابق من در جراید برخلاف انتظار کمغلط بود که از اندر نوادر است اگرچه باز ارزروم با زاء را ظاهراً بهاجتهاد خود حروف چین ارضروم با ضاد طبع کرده بودند.)
آن موضوعات که در نظر بود شرحی در باب آنها بیان شود عبارت بود از: آزادی ـ وطن ـ ملّت و تساهل. اینک به ترتیب مجملی دربارۀ هر کدام از آنها سخن گفته شود:
اوّل: آزادی ـ در خطابۀ گذشته بیان کردم که تمدّن و علم و هنر بشری در مرحلۀ عالی آن از یونان ظهور کرده یا در آن قوم کمال یافته است و حالا باید بگویم که نه تنها علم و هنر بلکه آزادی و حبّ استقلال و حیثیت انسانی نیز منبعش همان سرزمین و همان ملّت بوده است. آزادی، این کلمۀ مبارک و معنی واقعی آن بسیار مورد بحث و تحقیق شده است. البته مقصود آزادی سیاسی و مدنی و روحانی جامعۀ مردم است و آن همان چیزی است که یونانیهای قدیم و مخصوصاً مردم آتن به آن علاقۀ شدید پیدا کردند و آنرا به مقام عمل هم آوردند.
در قرون بعد تا نهضت جدید اروپا دیگر این نعمت نصیب ملّت دیگری نشد بجز گاهی در بین رومیها در بعضی دورهها. آزادی به آن معنی که فعلاً در اصطلاح ملل متمدّن استعمال میشود در قرون اخیره در ممالک فرانسه و انگلیس اساس گرفت. مشروطیت در انگلستان در قرن هفتم (قرن سیزدهم مسیحی) و انقلاب عظیم فرانسه در اوایل قرن سیزدهم دنیا را تکانی داده و انظار مردم کم و بیش متمدّن عالم را به آن معنی متوجّه ساخت. مردم در همه جا هزاران سال به چیزهایی نامطلوب و ناگوار عادت کرده و در جزو زندگی خود به آنها انس گرفته بودند که منسوخ بودن آنها به ذهنشان نمیآمد، مانند خرید و فروش غلامان و کنیزان و وجود ارباب و رعیّت و تعلّق زمینهای زراعتی به غیر زارعین و تبعیت عامّه از روحانیان و کاهنان. درهم شکستن آن اوضاع تسلّط بیحدود زبردستان زورمند یا مالدار یا وابستگان به مقامات روحانی در مغربزمین مبدأ تاریخ جدید و آغاز دورهای شد که آن را دورۀ آزادی میگویند. تحقیق در معنی منطقی و ماهیت حقیقی آزادی خود موضوع بسیار مهمّی است و چون قابل تأویلات گوناگون است بحث در آن بیفایده نیست و حتّی در میان اهل فضل و معرفت اشخاصی پیدا میشوند که در خوبی و بدی و صلاح و فساد آزادی اصلاً تردید دارند و آن را مسأله غامضی فرض میکنند. به عقیدۀ من آزادی که بزرگترین نعمتی است که خداوند به نوع انسان بخشیده ضروری و ذاتاً لازم است و بدون آن رشد افکار و عقل میسّر نیست. البته آزادی بدون قید و شرط مطلوب و مفید است و تنها قیدی که بالبداهه لازم است عدم تجاوز به حقوق دیگران است که به نظر من تصریح نکرده است. این قید بدان ماند که گفته شود غذا برای وجود انسان لازم است مشروط به آنکه مخلوط به سنگ نباشد. در بعضی افواه این حرف جاری شده که بدون رشد کافی در ملّتی آزادی برای آنها جایز نیست و مضرّ است.
این سخن اگر قول اشخاصی است که خود در فقدان آزادی منفعت دارند غرض گوینده واضح است و همیشه نظیر این نوع دلایل برای حفظ سلطۀ قدیم در کار بوده است. ولی گاهی هم اشخاص بیغرض از روی عقیده چنین اظهاری میکنند و غافل از آن هستند که بدون آزادی اصلاً رشد حاصل نمیشود و عقل جز با تجربه ولو ناقص رو به کمال نمیرود. در اواخر ایّام مظفّرالدین شاه که مردم جنبشی برای تحصیل آزادی کردند بزرگان مملکت استهزاء میکردند و البته درباریان و اعیان به کسر کردن و محدود نمودن خردلی از سلطۀ پادشاه راضی نبودند و یکی از تربیتشدگان تحصیل کرده در اروپا در مجلس درباری که برای گفتگو دراین موضوع و تقاضای مردم منعقد شده بود با کمال استخفاف گفت که مشروطیت برای ایران مثل آنست که جوشن رستم را به یک طفل شش ماهه بپوشانند. از بعضی اشخاص عاقل و بیغرض در همین زمان خودمان نیز شنیده شده که عدالت مهمتر از آزادی است و آزادی بدون عدالت موجب فساد و هرج و مرج میشود و عدالت بدون آزادی باعث سعادت و رفاه مردم تواند شد. این حرف با منطق سازگار نیست و در مقابل استدلال عقلی دوام نمیکند. فرض آزادی سیاسی افراطی بدون عدالت اجتماعی و مدنی محال نیست و البته آزادی بعضی قیودی معقول و معتدل و بیغرضانه لازم دارد که رویهمرفته در همان قید عدم تجاوز به حقوق و آزادی دیگران جمع است. لکن حتّی فرض وجود عدالت و بسط و تکامل آن بدون آزادی در دایرۀ عمل (نه خیال) مجال و ممتنع است و در مقام بحث میتوان بهمدّعی چنین عقیده گفت که فرضیات وهمی را کنار گذاشته از واقعیات و وجود خارجی سخن گوید. در دنیا ممالکی هست که درآنها آزادی تا حدّ کمالی که ممکن است وجود دارد و عدالت هم موجود است و البته ممکن است درجامعهای آزادی بهمعنی متعارفی وجود داشته باشد و عدالت مفقود یا ناقص باشد. ولی آیا شما یک اجتماعی را در دنیا سراغ دارید که آنجا آزادی نباشد ولی عدالت برقرار باشد. اگر چنین جایی را پیدا کردید حرف شما معنی و مفهوم پیدا میکند. البته تکامل آزادی بهتدریج نتایج مطمئنتر میدهد. بعضی اوقات البته در استفاده از آزادی سوء استعمالاتی هم شده است و غالباً همین کارها باعث ارتجاع و نفرت مردم از سیرت آزادی شده و میشود و در زمان خودمان هم در ممالک مختلف این وضع و حالت را مشاهده کردیم و گاهی دیده شده که دشمنان دموکراسی و طرفداران حکومت فردی یا عمداً خودشان آن افراطها را تحریک کردهاند و یا از وقوع آن سالها استفاده کردهاند و در واقع دکانی برای ادامۀ واهمه های دروغ و اعمال قدرت و سلطه و بگیر و ببند خود باز کردهاند که گاهی خالی از دخل عمده هم نبوده است و هیچ وقت به بسته شدن آن دکان راضی نمیشوند. تیراندازی چند نفر بابی نادان و غافل به ناصرالدین شاه در سنۀ 1268خیلی به درد او و دستگاه استبدادی وی خورد و سالیان دراز هر جنبش آزادی و عدالتخواهانه را و هر آنچه را که برخلاف منافع شخصی خود میپنداشتند به نام بابیگری تعقیب میکردند. از این نکته نباید غافل شد و همیشه باید توجّه داشت که آزادی وسیلۀ تمرین و تکمیل تجربه است. برای دادن آزادی به مخلوق خدا انتظار اینکه به مرور ایّام آن جماعت عالم و کاملتر و با رشد شوند شبیه آنست که جوانی که میل به یادگرفتن شنا در آب دارد کنار استخر بزرگی پر از آب بایستد و شناگران ماهر جلو چشم او شنا کنند و به او اجازۀ رفتن به آب داده نشود تا با مشاهده و مراقبت حرکات شناگران شنا یاد بگیرد. اگر آن جوان سالها ناظر عمل ملّاحان باشد در آخر باز اّولین روزی که داخل آب بشود غرق میشود و تا بهتدریج در آب کم عمق داخل نشده و دست و پایی نزند شنا یاد نمیگیرد.
بدبختانه با کلمۀ آزادی هم در گذشته در بعضی ممالک خیلی بازی شده و در هیچ جای عالم حتّی مستبدترین مدیران امور نگفته که در آنجا آزادی نیست و با شرافت و صداقت به فقدان آزادی اقرار نکردهاند بلکه همیشه دعوی آن بوده و هست که در آن کشور آزادی کامل وجود دارد و گاهی چنانکه در موقع تأسیس دوما در روسیه برای اغفال مردم برخلاف حقیقت اعلان آزادی هم بدون قصد اجرای آن شده بهحدّی که دیگر مردم آن اقلیم اعتقاد و اعتمادی ابداً و اصلاً نداشتند و به هزار سوگند و تأکید هم به حقیقت وعدهها باور نمیکردند، بهطوری که اگر درآن ممالک روزی واقعاً و براستی وعدۀ آزادی حقیقی داده میشد کسی باور نمیکرد و مثل قصۀ فریاد مکرّر آمدن گرگ به دروغ، عاقبت وقتی که واقعاً هم گرگ بیاید به راست بودن آن یقین نمیکنند. گاهی در آن ممالک آزادی را بهطوری که بهوضع موجود صدق کند تفسیر میکنند و حقیقت آنست که منظور اصلی آزادیخواهان آزادی حقیقی است که در بعضی از نقاط عالم مانند سوئد و هولاند و انگلستان و غیره وجود دارد و همهجا باید آن نوع آزادی بالتمام خواسته شود و اگر آنچه داده میشود فرقی با آن نمونه داشته باشد نباید آن را آزادی نامید و قبول کرد و راضی شد چنانکه حالا حکومتهای بسیار استبدادی کمونیستی نیز به خود اسم حکومت دمکراتیک خلق میدهند.
وطن و ملّت ـ این دو کلمه که اوّلی در لغت به معنی زادگاه و مسکن انسان و دوّمی در اصل به معنی دین و مذهب بوده در این عصر به معنای دیگری استعمال شده و میشوند و هر دو لفظ به این معانی فعلی از مملکت عثمانی به ایران آمده است.
وطن به معنی سیاسی آن عبارت است از قطعه زمینی با سرحدّات معیّن که در تحت حکومت واحدی و قلمرو دولت یا پادشاهی باشد و سکنۀ آن تابع قوانین مشترکی بوده در منافع و زیان و غم و شادی شریک باشند، قطع نظر از آنکه دارای دین مشترک یا زبان مشترک یا نژاد مشترک باشند یا نباشند. اتّصال و پیوند آن مردم به وطن خود و به همدیگر و دلبستگی آنها بیشتر موکول به رفاه و آزادی درآن ملک است که موجب آن باشد که به رضا و رغبت در آن اجتماع زیست کنند و خوش باشند. در بسیاری از ممالک آزاد جماعاتی هستند که از نژاد مختلف بوده ولی هموطن وفاداری هستند. درکانادا مردم انگلیسینژاد با قومی فرانسویالاصل زندگی میکنند و هر کدام همان زبان اصلی خود را حرف میزنند. در سویس سه قوم مختلف دارای سه یا چهار زبان ساکن هستند که همه تحت عنوان «هلوتی» علاقه و دلبستگی شدیدی به وطن خود دارند. سکنۀ مملکت آلمان از دو فرقۀ مذهبی مسیحی و مرکّب بوده و معذالک قوم واحدی هستند. اهالی مملکت بلژیک مرکّب از دو قوم مختلف با زبانهای کاملاً مختلف هستند با حقوق مساوی یعنی والونها که فرانسه حرف میزنند و فلامانها که بیشتر از نصف سکنه هستند به زبان فلامانی (قسمی از زبان هولاندی) سخن میگویند. در مملکت فرانسه در نواحی برتانی قریب یک میلیون نفر به زبان برتونی حرف میزنند، ولی غالب آنها زبان فرانسه را هم میفهمند. در جزیزۀ بریطانیا سه قوم با سه زبان وجود دارد:
انگلیسی که زبان قسمت اعظم سکنه است و سکوتلاندی که زبان بیش از صد و سی هزار نفر است و قریب به هفت هزار نفر از آنها فقط همان زبان را استعمال میکنند و انگلیسی نمیدانند و زبان ولش که در قسمت ولس (به فرانسه گال) بیش از یک میلیون نفر با آن سخن میگویند و قریب دویست هزار نفر از آنها منحصراً همان زبان را استعمال میکنند و انگلیسی نمیدانند. این ارقام مأخوذ از کتاب معروف «السنه عالم» تألیف میه و کوهن است. زبان ولش زبان کلتی است که در قرون قدیمه در انحاء اروپا و حتّی در آسیای صغیر و آن نواحی که پایتخت حالیۀ ترکیه یعنی آنقره در آن واقع است انتشار زیاد داشته است. در همۀ ممالک مذکور در فوق زبان رسمی وجود ندارد. در هندوستان بیش از صد زبان آریایی وجود دارد و زبان قریب 290 میلیون نفر است و اقلاً 15 یا 16 زبان از آنها زبان ادبی و زنده و در قسمتی از مملکت زبان رسمی است و چندین زبان دراویدی در آن مملکت موجود است که عمدۀ آنها چهار تا است و 72 میلیون نفوس با آنها حرف میزند و همۀ آن زبانها ادبی و مستعمل است و یکی مزاحم دیگری نیست و اگرچه زبان هندی زبان رسمی دولتی مقرّر شده هیچ نوع اجباری برای غلبه آن برسایر زبانها نیست. در عراق هم عربی و کردی زبان مسلم است و مزاحم هم نیستند. در بلوچستان هندی که حالا یک ایالت پاکستان است و همچنین بلوچستان ایران دو نژاد بکلّی متباین پهلوی هم زندگی میکنند که یکی (بلوچی) از نژاد ایرانی بوده و زبان ایرانیالاصل دارد و دیگری براهویها که اصلاً از نژاد دراویدی جنوب هند هستند و زبانشان نه زبان آریایی است و نه قرابتی با زبان آریایی دارد و حتّی از السنۀ هند و اروپایی هم نیست. در مصر قریب یک میلیون و ربع میلیون از مصریها مسیحی هستند و باقی مسلمان. …