٭ خشونتگری از دید یک پاسدار پیرو مصباح یزدی:
1 – خشونت باید توسط نیرویی اعمال شود که یا از پایگاه مردمی قابل توجه گسترده برخوردار باشد. یا توده های مردم میان عاملان خشونت و قربانیان آن بی طرف باشند.
هیچگاه نباید خشونت را علیه نیروهای دارای محبوبیت مردمی حتی اگر وجهه آن کاذب و فاقد مبانی راستین باشد اعمال کرد.
2 – خشونت باید همه هستی و نیروهای موثر دشمن را از کارآیی خارج کند. خشونتغیر محدود به ضد خود تبدیل میشود.چرا که قربانیان بعدی به سرعت متحد شده و با مظلوم نمایی جبههای علیه نیروهای انقلابی تشکیل میدهند.
3 – خشونت باید سریع باشد چرا که اصولاً شیوه یک مدیریت مستمر نیست، خشونت کند عناصر موثر و زیر کنترل دشمن را استتار و ایمنی میبخشد.
4 – خشونت باید علیه موثرترین نیروهای ضد انقلابی باشد به گونه ای که ماشین تبلیغاتی نظامی و عملیاتی و تدارکاتیدشمن را فلج کند.
5 – خشونت باید علیه نیروهای بد نام جبهه دشمن اعمال شود. نیروهایی که اشتهار به فساد مالی، سیاسی، اخلاقی و مرامیو سایر اقسام اشتهار سوء دارند.
6 – خشونت باید مستند به یک مبنای تئوریک و قابل بیان باشد. خشونت از موضع استیصال و تردید بی فرجام خواهد بود.
نکته آخر آنکه محدود سازی مضمون اصلی خشونت را تشکیل میدهد. اشاره و تاکید بر این نکته لازم است که حذف فیزیکی ای بسا به شرایطی دامن بزند که فرایند بحران سازی در جبهه دشمن را با مشکل مواجه سازد. دستگیری و بازداشت و ایجاد سوابقی که محدودیت ایفای نقش را در آتیه برای گروههای ضد انقلابی به همراه داشته باشد، جلوگیری از فعالیتهای سیاسی و دمونستراسیونهای آنها که به قصد فریب افکار عمومی برگزار میکنند، معمولاً در بلند مدت موثرتر است.
منبع: خشونت و بحران سازی در مدیریت استراتژیک – ح پناه – فروردین 1378 ، نشریه صبح شماره 91 ، صفحه 36.
متن فوق نوشته علی حسین پناه از افسران اسبق سپاه پاسداران و واواک و از پیروان مرام مصباح یزدی است. او این روش خشونتگری را برای بحران سازی و کنترل دولت سید محمد خاتمی نوشت و در نشریه صبح به مدیریت حسین نصیری خواهرزاده رضا داوری اردکانی ! جهت راهبرد نیروهای سرکوبگر نظامی و امنیتی منتشر کرد . هرچند شرایط آن سالها با دوران ریاست جمهوری حسن روحانی متفاوت است اما برخی از نیروهای سرکوبگر و جنایتکار هنوز بر همان روش هستند.
در روزهای اخیر، گروهها و چهرههایی چون سردار دکتر! حسین الله کرم و حجت الاسلام روح الله حسینیان و دکتر محمد علی رامین و سردار حسین ذوالقدر و سردار عبداللهی و سردار اسماعیل کوثری و دکتر! مهدی کوچک زاده(کوچک اف)و سردار جواد قدوسی و…، زیر عناوین دلاوران! و دلواپسان!، در صحنه سیاست، نمایان شدهاند. حضور آنها در این صحنه، انسان را به یاد دوران ریاست جمهوری بنیصدر و بعد از وی خاتمی و بحرانهای پیدرپی سالهای 76-84 میاندازد. اطاق فکر «بکوحرام»های ایرانی بار دیگر برای کنترل وضعیت پا به میدان گذاردهاند.
سخنان محمد علی جعفری، «فرمانده کل» سپاه، نیاز به توضیح ندارد. در کمال روشنی میگوید به ریاست جمهوری رسیدن میر حسین موسوی خط قرمز سپاه بوده و سپاه مانع آن شدهاست. روشن است که سخنان او مربوط به گذشته نیست بلکه خط و نشان کشیدن برای امروز و فردا است: انتخابات ریاست جمهوری خرداد 92، مهندسی شدهاست. اگر جز این بود – جعفری نوشته محبیان، تحلیلگر اصولگراها را تصدیق و امضاء میکند -، روحانی به ریاست جمهوری نمیرسید. انتخابات مجلس آینده نیز مهندسی خواهد شد. باوجود این، سپاه مراقب است که دو قوه مجریه و مقننه از «خط قرمز» عبور نکنند و سر به فرمان باقی بمانند. امر مهمی که مبلغان شرکت در انتخابات فرمایشی، بعمد و یا به سهو، از آن غفلت میکنند ایناست: بنابر این که حاکمیت از آن جمهور مردم است، رأی دادن بکاربردن توانائی (اعمال حق حاکمیت) است. پس اگر انتخابات آزاد نباشد، رأی دادن بکاربردن ناتوانائی میشود و تحریم انتخابات بکاربردن توانائی و اعلان تعلق داشتن حق حاکمیت به شهروندان میگردد.
چرا میگوییم «بکوحرام»های ایرانی؟ زیرا این عنوان را به این دلیل به این گروه میدهیم که دل واپسان و دلاوران دقیقا همانگونه که بکوحرامهای نیجریهای میاندیشند و عمل میکنند، میاندیشند و عمل میکنند. تفاوت میان این دو در ایناست که آنها برای بدست آوردن قدرت میجنگند و بکوحرامهای ایرانی برای از دست ندادن قدرت .
بکوحرام همان گروهی است که چند سال قبل، رژیم به دلیل ارسال محمولههای مخلوط مهمات و مواد مخدر و موتور به نیجریه جهت استفاده آنها و همچنین به اصطلاح مبارزان مسلمان در مالی و سنگال و…لو رفت. در آن زمان برخی از مسئولان سفارت ایران در نیجریه متهم به کمک تسلیحاتی به نیروهای مخالف دولت نیجریه شدند و قرار بر دستگیری آنها بود(سردار عظیم حسین آقاجانی،عضو سپاه قدس که در جریان ارسال مهمات و مواد مخدر به نیجریه لو رفت و…)که در پی سفر منوچهر متکی به صورت قاچاق از آن کشور خارج شدند. در آن روزها نیروهای افراطی سپاه پاسداران و قدس بکوحرام را به دلیل حمله به شرکتهای نفتی انگلیسی و امریکایی و مسیحیان مورد تمجید قرار میدادند و در اخبار صدا و سیما از این گروه به نیکی یاد میشد. اما این روزها به دلیل دزدیدن دختران نیجریهای به آنها گروههای سلفی و تکفیری نام داده اند در حالیکه این گروه با پول و اسلحه و حمایت سپاه پاسداران در نیجریه به قدرت رسید .
به نظر میرسد بکوحرام نیجریه – طالبان و القاعده افغانستان – الشباب سومالی و انصار حزب الله ایران و داعش عراق و النصره سوریه و المهدی عراق و… همه دل واپس و تشنه قدرت هستند و معتقدند که آگاهی خطرناک و قدرت سوز است و وای به ملتی که زنان آن خواستار آموزش و تحصیل باشند.
بکوحرام با حمله به مدارس مسیحیان آنها را به کلاسهای قران میبردتا مسلمان کند و به بهشت ببرد. در افریقای مرکزی، مسیحیان همین رفتار را با مسلمانان میکنند. طالبان و القاعده بعد از قدرت گیری در افغانستان مدارس دخترانه را تعطیل کردند تا مبادا غول آزادی! سر بر آورد .
و در ایران، اندیشههای خمینی و خامنهای و مصباح یزدی و انصار حزب الله و… حامیان ولایت و ولایت مطلقه فقیه خواستار اندورنی شدن دختران و زنان بودند اما به دلیل مقاومت زنان و آزاد اندیشی زنان و مردان نتوانستند در کار محدود سازی دختران و زنان موفق شوند .
این گروهها و چهرهها برای ملت ایران به خوبی شناخته و آشنا هستند. از ابتدای انقلاب در کار سرکوب و محدود ساختن استقلال و آزادی ایرانیان و سلب استقلال و آزادی از ملت و تثبیت قدرت استبدادی ولایت مطلقه فقیه بودهاند و هستند. این افراد با استقلال و آزادی انسان و برقراری آرامش در کشور به شدت مشکل دارند و میدانند اگر بحرانهای کشور حل شود دست آنها در غارتگری ثروت ملی و خیانت به ملت ایران بسته خواهد شد .
تاریخ گواه بر این است که در سال 76 سید علی خامنهای به دلیل ترس از حمله احتمالی به ایران دست به عقب نشینی تاکتیکی زد تا قدری فضا را آرام سازد و تن به انتخاب سید محمد خاتمی داد تا با ریاست جمهوری او، صورت و شکل حاکمیت خود را در برابر جهانیان تغییر دهد و چنگال خونین ولایت مطلقه خود را از دید جهانیان بپوشاند.
در آن سالها، خامنهای با تمام خشم و عصبانیت برای فرار از بن بست فشار خارجی و داخلی، خاتمی را رییس جمهور دانست اما در پس پرده با یاران جنایتکار و سرداران خیانتکار و گروههای افراطی انصار حزب الله و دانشجویان حزب الله و “ملت” همیشه در صحنه!و نیروهای امنیتی و اطلاعاتی و… بابرنامه گذاری خاص، آنچنان عرصه را بر حکومت خاتمی تنگ کرد که به قول خاتمی، در هر 11 روز، 9 بحران برای او و حکومتش ساخت و البته ساده انگاری و فعل پذیری شخص خاتمی هم مزید بر علت شد .
از همان روز انتخاب سید محمد خاتمی مشخص بود که حاکمیت با توجه به رویه و سیاستهای خاتمی از زیر بار فشار خارجی خارج خواهد شد. به همین دلیل گروههای فشار که، در آن زمان مانند همیشه، بخشی از سرداران دزد و غارتگر که در پی حفظ قدرت بودند در کنار گروههایی به نام انصار حزب الله ورهپویان انقلاب اسلامی و جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی و ائتلاف انقلاب اسلامی و بسیج دانشجویی و موسسه آموزشی و پرورشی امام خمینی و… بیانیههایی صادر و سید محمد خاتمی را مخاطب قرار میدادند که مواظب باشد از خط خارج نشود. اگر خارج شود، سر و کارش با آنها است. از سویی دیگر، برخی سرداران و نیروهای امنیتی – اطلاعاتی دست به قتل نویسندگان زدند تا فشار بر خاتمی را تشدید کنند. و خامنهای، بنا بر رویه، از دوسیاست فریب و دروغ استفاده کرده و یکی به میخ میزد و یکی به نعل .
برای روشن کردن هویت گروه دلاوران و دلواپسان دیروز و امروز که همیشه آشوبگر و سرکوبگر بودهاند و هستند و نیز تکیه گاه رژیم همان 5-4 درصدی هستند که در انتخابات فرمایشی، به نامزد شاخص «رهبر» رأی میدهند و در تظاهرات شرکت میکنند که رژیم ترتیب میدهد، قسمتهائی از صحبتهای حجت الاسلام پروازیان را میآوریم. البته او بعد از این مصاحبه مجبور شد از کشور بگریزد اما بعد بازگشت، مجبورش کردند نزد استاد مصباح یزدی برود و از کرده خود توبه کند!
بسم الله الرحمن الرحی
لازم میدانم مطالبی را خدمت بر و بچههای مسلمان و رزمنده عرض نمایم چراکه اعتقاد دارم بچه های رزمنده، خالص و مخلص هستند. امروز آقای خاتمی 20 میلیون رأی آورده یعنی مشروعیت ملی دارد. با این همه در تهران و قم اتفاقاتی در جریان است که باید وزارت اطلاعات و وزارت کشور از آن مطلع شوند. شماری از این آدمها ـ انصار حزب الله ـ در وزارت کشور و اطلاعات و ارشاد دست دارند و مشغول سازماندهی هستند و تا به حال در چند استان نیز موفق عمل کردهاند.واقعاً جایگاه بچه های جبهه رفته کجاست؟ چرا آنها به این نقطه رسیده اند؟ به عقیده من اقدامات اینها به مسائل اعتقادی مردم ضربه شدیدی زده و میزند. لذا ما باید سعی کنیم جلوی آنها را بگیریم، جلوی کسانی را که با ما رفاقت داشتند ولی امروز خط ما و آنها جدا شده است. یکی از این بچهها «الله کرم» است. افراد دیگری هم هستندکه من خوب آنها را نمیشناسم مثل «سلطانپور» و «عبداللهی» سابقه ما با این بچهها به سال 1363برمیگردد.در آن تاریخ ما محفلی داشتیم به نام «رزمندگان»، در جریان حوادث جبهه و مشکلاتی که پیش آمده بود ما مدتی سکوت کردیم و بعد در سال 67 بر آن شدیم که راهپیمائی ولایت را به راه اندازیم اما امام جلوی ما را گرفت. در اینسال، هیئت رزمندگان تهران به وجود آمد مرحوم «سیدعلی نجفی» و من، سخنرانان هیئت بودیم، جمع خوبی بود. اما این وضع دوام نداشت. بعد از سال 71 راه ما به گونه دیگری ادامه پیدا کرد. من تقصیر را میگذارم به گردن کارگزاران نظام که ما را در مسیری درست هدایت نکردند و من اینجا میگویم آقای خاتمی رئیس جمهور منتخب ایران، بچههای جنگ برای شما خطر زا هستند. «عبداللهی» امروز از بچههای دارودسته سرتیپ پاسدار ذوالقدر است.جانشین فرمانده کل سپاه پاسداران و «سلطانپور» را مهندس «باهنر» نماینده مجلس و چهره سرشناس جناح راست و مدیر تبلیغات ناطق نوری در انتخابات ریاست جمهوری هدایت میکند. من مدتها با اینها بودم. چندسال قبل مسائل امر به معروف و نهی از منکر را مطرح میکردند. «عبداللهی» که یک چشمش را در جنگ از دست داده اصرار میکرد که مرا هم به دنبال خودشان بکشاند. اما من وقتی فهمیدم او به زنها اسید پاشیده، بسیار ناراحت شدم و او خودش موضوع را فهمید و دررفت. در سال 1372ما «انصار» را کامل کردیم، تعداد مؤسسان انصار 18نفر بودند که به سه گروه تقسیم میشدند. گروه وابسته به «ذوالقدر» که تعدادشان 7 نفر بود. هفت نفر هم با«عبداللهی» بودند و چهار نفر هم با «اللّه کرم» بچه ها همگی، من و مرحوم نجفی را قبول داشتند، کار ما باسخنرانیهای نجفی شروع شد و بعد از رحلت ایشان از من خواستند کار او را ادامه دهم. اسم انصار در آن تاریخ اصلاً مطرح نبود. میگفتند بروبچه های هیئت رزمندگان، به مرور اسم انصار به میان آمد و با قوی شدن حضور وابستگان «ذوالقدر» و «الّله کرم»، حضور رزمندگان کمرنگ شد. با من هم که ملای رزمندگان بودم و عضو موسس انصار با تردید برخورد میشد. بچههای مسجد شهدا مثل «حسین پور صالح» و «امیرفرشاد ابراهیمی» مرا از جریانات پشت پرده باخبر میکردند. تدریجاً معلوم شد که به هر حال تشکیلاتی شکل گرفته و قرار شده در گروه ما نفوذ کند.
یکروز «اللّه کرم» نزد من آمد و گفت: چون نمیخواهم به شما پشت پا بزنم دلم میخواهد «راسته حسینی» مسئلهای را به من بگوئید و سعی کنید دروغ هم نگوئید.
گفتم: موضوع چیست؟
گفت: «آیا شما در جائی به آقای خامنهای فحش دادهاید؟ چهارده نفر از بچههای انصار موضوع را فهمیدهاند و آشوبی برپا شده است.»
گفتم: امکان ندارد. اگر کسی جلوی من هم حرفی به آقای خامنهای بزند دهانش را خرد میکنم. آنچه گفتهام این بوده که من و امثال من از «امام خمینی» شخصیت حقوقی ولایت را داریم. در واقع امام متکای مردم بودهاست. اما امروز مردم متکای آقای خامنهای هستند.
به هر حال «حسین اللّه کرم» برای انتخابات، انصار را بسیج کرد. از قم و از تهران، وجوهات هم میرسید و پشت پرده نیز معاملاتی صورت میگرفت. در این میان «اللّه کرم» اصرار داشت مرا هم وارد بازی کند. روزی مرا نزد «سلطانپور» برد که در وزارت صنایع مشغول بود. او را قبلاً در بیت آقای خامنهای دیده بودم. از من دعوت کرد سرپرستی امور تبلیغات و مطبوعات رادر انصار بر عهده بگیرم. من زیر بار نرفتم «اللّه کرم» به «سلطانپور» گفت این همان آقائی است که به آقای خامنهای فحش داده. بعد به بیت آقای خامنهای رفتیم. من با «معزی» و «محمدی گلپایگانی» دو رکن دفتر رهبر قبلاً دعوا کرده بودم. یکبار «معزی» در «دو کوهه» گفت: حکایت روی مین رفتن بچهها در جبهه را ما خودمان ساخته ایم حالا شما قضیه را جدی گرفتهاید؟ این گفته خیلی سنگین بود. گریبانش را گرفتم که مردک این چه حرفی است که میزنی؟ ما را 45 دقیقه معطل کرد بعد به دیدن آقای «خامنهای» رفتیم. ایشان به «اللّه کرم» گفت: «آقای اللّه کرم شما مسئول حزب اللّه هستی» واقعاً تکان خوردم. ایشان نپرسید «اللّه کرم» آیا تو مسئول انصار حزب اللّه هستی؟ بلکه طوری گفت که یعنی بنده رهبر، تو را به عنوان مسئول حزب اللّه قبول دارم. در آن لحظه متوجه شدم «اللّه کرم» مرا آوردهاست تا به چشم خود ببینم آقای «خامنهای» او را تأیید میکند. وقتی بیرون آمدیم آقای«میرحجازی» نظر دیگری داد که عکس حرف آقای «خامنهای» بود. ایشان گفت تعیین مسئول انصار باید با رأی اکثریت انجام گیرد. در هیئت سرپرستی پنج تن از رزمندگان حضور داشتند. حسین و محمد ژولیده، فرج مرادیان و مسعود ده نمکی و امیرفرشاد ابراهیمی، بقیه از عوامل جامعه روحانیت و سرسپردگان «جنتی» و «ذوالقدر» بودند. بعد از برپائی مجلس پنجم افتراق «حسین اللّه کرم» با انصار حزب اللّه آغاز شد. بچههای مخلص در انصار میخواستند با ما کار فرهنگی بکنند. در دانشگاه برنامه گذاشتند و من و «حداد عادل»و «شریعتمداری» سخنران بودیم. اما چون حسین شریعتمداری دید نمیتواند در صحنه گفتگو حریف ما بشود کار را به آتش زدن «سینما قدس» و«انتشارات مرغ آمین» کشاند. در این مرحله، «میرحجاری» مجبور شد به ظاهر جلوی «اللّه کرم» را بگیرد با این توجیه که او با چپها رفیق است. «اللّه کرم» هم در چنبر «مهدی نصیری»، «حسین شریعتمداری»، «ذوالقدر»، و«یوسفعلی میرشکاک» افتاد. «حسین اللّه کرم» در این مرحله به تبلیغ علیه رزمندگان پرداخت و سرانجام هیئت درسال 75 منحل شد، تمام تلاش «اللّه کرم» این بود که من در وسط نباشم، محرم امسال برای رحلت امام رفتم، گفتند مراسم در مسجد ارگ است. رفتم درهای مسجد بسته بود. ناچار سراغ بقایای هیئت رزمندگان را گرفتم گفتند ببخشید اشتباهی رخ دادهاست. دو سال است نزد این جماعت منبر نمیروم، منبری اینها آقای «علم الهدی» است.او در مسجد حضرت مهدی (عج) خیابان ستارخان جانشین من و آقای نجفی شدهاست. سرانجام «حسین اللّه کرم» انصار را به شکل فعلیش راه انداخت.
اینها جلسهای داشتند در قم که من هم رفتم. در آنجا گفتند باید ستاد تشکیل بدهیم، یک نظامی مثلاً شریعتی فرمانده لشگر 31 عاشورا و یا «محمد کوثری» درتهران، یک روحانی و یک دانشگاهی در هر ستاد فعالیت کنند. برای تأمین هزینه هم موسسه امیرالمومنین را «واعظ طبسی» پشت قضیه گذاشته بود. «موسسه فرهنگی امام خمینی» هم بود که خوب پول تقسیم میکرد. جناح راست نیز با مطرح کردن وحدت استراتژیک و تشکلهای همسو، به حمایت از انصار پرداخت. جالب این که وقتی من بااینها روبرو میشدم، میگفتند: تو راهت را از سال 73 جدا کردهای.
یک روز یکی از سرکردگان جناح راست گفت بقای انقلاب در چیست؟
گفتم: در پیوند حکومت با مردم.
گفت: این را از کجا آوردهای
گفتم: از فرمایشات امام.
گفت: در امر تاکتیک رهبر میتواند نظر متفاوت بدهد اما در اصول حق تخطی ندارد. امیرالحاج را میشود عوض کرد اما حج را نمیتوان تغییر داد.
ایشان گفت: ما بچههای سپاه نشستیم و بحث کردیم و آقای خامنها ی نیز با ما هم عقیده است که راز بقای نظام در ایجاد رعب و وحشت در مردم است. خیلی زیبا تحلیل میکرد،
گفتم: «تحلیل شما زیباست اما مرده شوی نتیجه گیریتان را ببرد.»
گفت: «اگر ما مردم را ول کنیم براساس طبیعت حرکت میکنند و آزادی میخواهند. ما باید مردم را با توسری به سوی اسلام ببریم. در فقه داریم که حرکت به سوی معرفت قسری است با زور اسلحه و پسگردنی و زندان،امکانپذیر است.»
حرفهای اینها را به آقای «عبداللّه نوری» گفتم. با آرامش گفت صبر کن ببین مردم با اینها چه خواهند کرد.انتخابات میرسد و خواهی دید که اینها رسوا میشوند. اینها یک عده یهودای منافقند که برای مقام و مال دنیا مادر و خواهرشان را هم واگذار میکنند. آقای نوری گفت اگر سپاه با اینها همراه شود از چشم مردم میافتد.
درمباحث وحدت استراتژیک، از هیئت موتلفه و جامعه روحانیت آدمهائی میآمدند از قبیل «سلطانپور»، «موحدی ساوجی»، پسر «جنتی»، «ذوالقدر»، «علیرضا افشار» و بحث میکردند که آقای «خامنهای» با «ناطق نوری» یک روح در دو قالب هستند و انصار باید از قدرت خود برای پس زدن خاتمی که ضد ولایت فقیه است استفاده کند. در قم وضع فرق میکرد، «جوادی آملی» و «مشکینی» و «امینی» امام جمعههای قم در جریان انتخابات، هر سه مشروط عمل میکردند. اما بعد از سفر به آمل و دیدار با آقای خامنهای، گفتند ما به ناطق نوری رای میدهیم چون آقا اینطور خواسته است. من هم به آمل رفتم میرحجازی به دیدنم آمد و گفت باید به ناطق نوری رأی بدهی گفتم چهار شرط من در مورد ناطق محقق نشده و من هم به خاتمی رأی میدهم. خلاصه با همه زوری که زدند همانطور که پیشبینی شده بود آبرویشان در انتخابات رفت و «اللّه کرم» و«ده نمکی» هم رسوا شدند.
اما بلافاصله بعد از انتخابات با رسیدن پول و وعده، عملیات شروع شد. این که میبینید عبدالله نوری این همه مورد حمله قرار میگیرد و حتی اینها قصد جانش را کردهاند، برای این است که میدانند او و خاتمی بر سر عهد و پیمان خود با مردم هستند. اینها علاوه بر طرحهای حمله به روزنامهها و زدن و بردن و کشتن آزادیخواهان با کمک جناح راست، طرح راهاندازی یک روزنامه به نام «عصر» را دارند که بعد از ظهرها منتشر خواهد شد. هفته نامهای را نیز به نام «فهمیده»تدارک میبینند. «آقای خامنهای در شب محرم سال 1375 برای سپاه سخنرانی کرد که قسمتی از آن سری اعلام شده بود. دراین قسمت ایشان مردم را به عوام و خواص تقسیم کرده بود و این که خواص باید حکومت کنند وعوام تبعیت. درجریان انتخابات رئیس جمهوری این قسمت سری را به شکل گسترده ای پخش کردند. بچههای انصار عامل توزیع آن بودند. همان عوامالناس اما با رای خود نشان دادند که خواص مورد اشاره رهبر، ول معطلند.»