back to top
خانهدیدگاه هادر نقد "رؤیاهای رسولانه" عبدالکریم سروش، قسمت پنجم- محمد جعفری

در نقد “رؤیاهای رسولانه” عبدالکریم سروش، قسمت پنجم- محمد جعفری

jafari mohammad 11012017

5-جبر و اختیار و نماز یا نماز بدون اختیار یعنی چه؟

     رکن اصلی نماز خواندن سورۀ فاتحه الکتاب است. نماز بدون خواندن این سوره نماز محسوب نمی‌شود. مسلمانان چه عالمان و عارفان و چه عموم مردم، هر روز از هر فرقه و دسته ای که باشند، حد اقل 10 مرتبه این سوره را در نماز های خود قرائت می‌‌کنند زیرا کسی را شک نیست که نماز بدون خواندن این سوره نماز نیست. باز گمان نمی‌‌کنم کسی را شک و شبهه‌ای باشدکه نماز وقتی نماز است که از روی کمال آزادی و با طیب خاطر گزارده شود. آیا فکر کرده‌اید اگر انسان را اختیار نبود، نماز بدون اختیار می‌توانست معنی داشته باشد؟ . پاسخ این پرسش را سوره حمد به ما می‌دهد:

سوره فاتحه‌الکتاب:

   سورۀ فاتحه از جایگاه ویژه‌ای بر خوردار است. چرا که نام این سوره اُمّ‌الکتاب است. این سوره مفتاح قرآن است. بیشتر از مقدمه و مدخل است. چون مفتاح قرآن است، اصول اساسی دین را که قرآن بیان کننده آن‌ها است، در بردارد. حسن بصری می‌گوید:« علوم قرآن را در سوره فاتحه‌الکتاب گرد آورد»، امام فخر الدین می‌گوید: «مقصود از تمام قرآن تقریر چهار امر است: الهیات، و معاد، و نبوتها، و اثبات قضا و قدر برای خداوند متعال، … .و (ایاک نعبد و ایاک نستعین…) نفی جبر را می‌رساند» و طیّبی هم بر آن است که « علم اصول و سه علم دیگر که پایه دین است در سورۀ فاتحه الکتاب جمع آمده‌اند». دیگر مفسران هم با توضیح‌های گوناگون در بیان توضیح سوره فاتحه همین واقعیت را باز گفته‌اند.

   ولی آنچه را توجه نکرده و یا کمتر کرده‌اند، این است که سورۀ فاتحه‌الکتاب و یا اُمّ‌الکتاب چون نقش مفتاح کتاب را دارد، در آن بیان اصول اسلام که قرآن آنها را تعریف می‌کند و مرجع می‌شناسد،آمده است. هر آیه قرآن را باید به آنها سنجید تا آنها معانی خالی از تناقض و همه شفاف و سرراست بیابند. این اصول همان اصول دین یعنی توحید، نبوت، عدالت، امامت و معاد هستند. غالب مفسرین گفته‌اند که این سوره بیان توحید، نبوت و معاد است، اما به نظر می‌رسد که آنها چون دین را بیان قدرت و نه آزادی تصور می‌کرده‌اند، توجه نداشته‌اند، نبوت بدون برخورداری از امامت، آن رهبری که هر آفریده دارد و انسان از کامل آن برخوردار است، ناممکن است. پیامبری بدون امامت پرهیزکاران چگونه تصورکردنی است؟ و عدالت را که قرآن میزان تعریف می‌کند، چگونه ممکن است در سوره نباشد؟ در سوره، اهدنا الصراط المستقیم هست. قوه رهبری در انسان‌ها باید باشد تا که از خداوند بخواهند آنها را به صراط مستقیم راهبر باشد. اما در این هستی، تنها یک صراط مستقیم هست و آن خط عدالت است. این خط است که بدان حق از ناحق تمیز داده می‌شود. دو گروه دیگر، چون به حق عمل نمی‌کنند، بر صراط مستقیم عدل نیستند.

   الحمد‌لله رب‌العلمین بیان توحید است. توحید است. مالک یوم الدین معاد است. اهدنا الصرط المستقیم، به شرح بالا، امامت و میزان عدالت است. «انعمت علیهم» آنها هستند که، به یمن نبوت، از حقوق خویش و ویژگی‌های حق و میزان عدالت برای تصحیح رهبری خویش، آگاه می‌شوند. « غیر المغضوب علیهم و لا الضالین» دو گروهی هستند که پندار و گفتار و کردار آنها در بیرون خط مستقیم عدل قرار می‌گیرند. بدین‌سان، سوره دو نوع امامت را می‌شناساند: امامت بر صراط عدل که متقین از آن برخوردارند و نیایش آنها این‌است که خداوند آنها را امام المتقین بگرداند. و امامت در بیرون از صراط عدل که امامت «مغضوبین و ضالین» است.

بنای سوره بر استقلال و آزادی انسان است:

1. سوره به روشنی تمام، ابتکار عمل را از آن انسان می‌شناسد. زیرا او است که از خداوند می‌خواهد او را به صراط مستقیم هدایت کند. او است که هدایت می‌شود و یا از هدایت خداوند – که از راه عمل به حق، تحقق پیدا می‌کند -، با عمل نکردن به حق، تن می‌زند. بدین‌سان، استقلال انسان در گرفتن تصمیم و آزادی او در گزینش راه، پایه‌ای است که مفتاح قرآن، بنابر این، قرآن، حقوق او را به او خاطر نشان می‌کند.

   در حقیقت، صراط مستقیم بیانگر حقوق است. نه به این دلیل که قرآن آن را خط مستقیم حق می‌نامد (حکم کردن به حق صراط مستقیم است، سوره ص، آیه 23و خداوند حق است و هدایت به صراط مستقیم می‌کند، سوره سبا، آیه 6 و امر به عدل، صراط مستقیم است، سوره‌های نحل، آیه 76 و مریم، آیه 36 و دین قیم، صراط مستقیم است، انعام آیه 161 و اخلاص در ایمان صراط مستقیم است، حجر، آیه 16 و ایمان ایستادگی بر حق و شکیبائی در این ایستادگی است، سوره عصر، آیه 3، خروج از تاریکی به روشنائی صراط مستقیم است، سوره ابراهیم، آیه 1)، بلکه به این دلیل نیز که در همه جای جهان، خط عدل خطی است که صحیح را از خطا تمیز می‌دهد.

     جای بحث هم ندارد که «ایاک نعبد و ایاک نستعین» یعنی جبر نیست. انسان از استقلال در گرفتن تصمیم و آزادی در گزینش نوع تصمیم برخوردار است. آیه صراحت دارد بر این که ابتکار هدایت شدن و یا نشدن با انسان است. زیرا اگر او را آن استقلال و این آزادی نبود، از خداوند یاری نمی‌جست. انسان مجبور هرچه می‌کند به حکم مجبور کننده‌است. او به مجبور کننده نیز مراجعه نمی‌کند و نمی‌پرسد چرا باید کاری را بکند یا نکند. از او نیز نمی‌خواهد کاری را نکند و یا کاری را بکند. صرف مراجعه، یعنی این که او قوه تمیز دارد و مختار است. چه رسد به اینکه از خداوند یاری خواستن که گویای معرفت انسان بر استقلال در گرفتن تصمیم و آزادی در انتخاب نوع تصمیم و راه است.

بنابر این «إِیّاک نعبد وإیّاک نستعین» با اعتقاد به جبر ناسازگار است، زیرا اگر خداوند خالق افعال ما باشد و اراده ما دخالتی در ایجاد فعل ما نداشته باشد، نسبت دادن عبادت به خود بی معنا خواهد بود، با عقیده تفویض نیز سازگاری ندارد، زیرا استعانت از کسی که دخالتی در تحقق آن ندارد معنایی نخواهد داشت.

2.   وقتی قرآن با این سوره مختصر که بمنزلۀ مفتاح قرآن است، آغاز می‌شود و در آن اصول دین را و اختیار انسان و حق و تمیز آن از ناحق را بیان می‌کند، جز این نمی‌گوید که روش زندگی در استقلال و آزادی و روش غفلت نکردن از این دو، عمل به حقوق است. جز این نمی‌گوید که همه کتابی که او است را با انطباق به این اصول باید معنی کرد تا آن‌را شفاف و سر راست و خالی از اختلاف، چه رسد به تناقض، یافت. هرکس از آن اصول خارج گشت، بنده قدرت می‌شود و به آیه‌ها معانی دلخواه قدرت را می‌دهد. از استقلال و آزادی خود غافل و آلت فعل قدرت می‌شود. در این وقت است که صراط مستقیم را اندر نمی‌یابد و قرآن را مشوش و متناقض و… و گویای جبر یا تفویض می‌یابد.

   اما اصول دین نیز ناقض جبر و مبشر استقلال و آزادی انسان هستند. هرگاه قرآن جبر را تصدیق می‌کرد، توحید می‌باید با ثنویت جانشین می‌شد. پیامبری بی‌معنی می‌گشت. امامت، از جمله، به معنای هرکس خود خویشتن را هدایت می‌کند، بی‌محل می‌گشت. عدالت بکار نمی‌آمد و هدفمندی بی‌معنی می‌شد و قرآن انسان‌ها را سازندگان بهشت و دوزخ نمی‌شناخت.

     بدین‌تریب، یکی از مهمترین علل نفهمیدن و یا کج فهمیدن قرآن، دخالت ندادن این اصول، بنابر تعاریف قرآن از آنها، در فهم آیات قرآن است. وقتی قرآن را که بروفق اصول مبین و سرراست، نازل شده‌است، بدون دخالت دادن اصول معنی می‌کنیم، اغلب از پیش، معنای مطلوب قدرت را می‌پذیریم و آن‌گاه بر آن می‌شویم که آن‌را به قرآن نسبت بدهیم. بدیهی‌است که قرآن را پر از اختلاف و تضاد و تناقض می‌کنیم. چنانکه در فهم هر علمی وقتی اصول راهنمای آن علم را در فهم آن لحاظ نکنیم، فهم ما از آن غلط می‌شود. برای مثال، ممکن نیست به کتابهای شیمی، فیزیک و یا هر علم دیگری، بدون لحاظ کردن اصول راهنمای آن علم مراجعه کنیم و از آن علم سردرآوریم. نتیجه اینکه: هر کس بخواهدآیه‌های قرآن را فهم و درک و معنی کند، معنی را باید از خود قرآن با مراجعه به اصول راهنمای قرآن انجام دهد. و هیچ آیه ای نمی تواند مخالف اصول راهنمای قرآن باشد، افزون بر اینکه هر اجمالی در یک جا، در جای دیگر توضیح جسته و هر ایجازی در یک جا، در جای دیگر تفصیل یافته‌است. با مراجعه به اصول راهنما، اجمالها و توضیح‌های آن‌ها و ایجازها و تفصیل‌های آنها، تمام دقت و صراحت و روشنی را باز می‌یابند.

3. تصدیق وجود سه راه در سوره، خود بوضوح می‌گوید که قرآن جبر را باطل می‌داند. هیچ جبری دیده نشده‌است که به بیشتر از یک راه قائل شده ‌باشد. زیرا تصدیق وجود بیشتر از یک راه، تکذیب جبر است. مهم‌تر این‌که بنابر سوره، صراط مستقیم، راه انسان‌هائی که از راه عمل به حقوق، خود را هدایت می‌کنند و دو بیراهه دیگر را گرفتاران جبر قدرت (مغضوب‌ها) و سرگردانها در تاریکی (ضالین) در پیش می‌گیرند.

4. در سوره، کلمه‌ها و جمله‌ها خالی از زور هستند. صراط مستقیم راهی است که در آن، زور کاربرد ندارد: اکراه نیست، جبر نیست. دو کلمه، یکی مغضوب و دیگری ضالین را هویت کسانی می‌شناسانند که از این راه بیرون رفته و گرفتار جبر قدرت گشته‌اند.

   مفسرین و دیگران هم در باره این سوره، نظر فوق را ناقص و یا بریده گفته اند:

نظر دیگران در باره سوره فاتحهالکتاب:

● حسن بصری گفته: خداوند علوم کتابهای گذشته را در قرآن جمع نمود، سپس علوم قرآن را در سوره فاتحه‌الکتاب گرد آورد. پس هر کس تفسیر آن را بداند مانند کسی است که علم تفسیر تمام کتاب‌های نازل شده را دانسته باشد» (29)

 

● عتیق نیشابوری گوید: « این را امّ گویند زیرا که امّ امام بود و مقدم بود و این سوره مقدم است بر قرآن چنانکه امام مقدم بود بر قوم. و نیز امّ الکتاب گویند زیرا که ام اصل بود و این سوره اصل علوم قرآن است. » (30)

● «امام فخر الدین می‌گوید: مقصود از تمام قرآن تقریر چهار امر است: الهیات، و معاد، و نبوتها، و اثبات قضا و قدر برای خداوند متعال، پس فرمودۀ خداوند، (الحمد لله رب العلمین) بر الهیات دلالت می‌‌کند، و فرمودۀ او (مالک یوم الدین) بر معاد دلالت دارد، و فرمودۀ او (ایاک نعبد و ایاک نستعین…) نفی جبر را می رساند، و اثبات اینکه همۀ امور به قضا و قدر خداوند است، و فرمودۀ او(هدنا الصرط المستقیم) تا آخر سوره بر اثبات قضای الهی، و پیغمبریها دلالت می‌‌کند، و چون بالاترین مقصد قرآن این امور چهار گانه است، و این سوره بر این امور مشتمل می‌باشد، ام‌القرآن نامیده شده است.» (31)

●طیّبی می‌گوید: علم اصول و سه علم دیگر که پایه دین است در سورۀ فاتحه‌الکتاب جمع آمده: «علم اصول که مهمترینش شناخت خداوند تعالی و صفات اوست، و: (الحمد لله رب العلمین) اشاره به همین است، و شناخت نبوت که با: (انعمت علیهم) منظور شده، و شناخت معاد که با: (مالک یوم الدین) به آن اشاره گردیده‌است» (32)  

● میبدی صاحب کشف الاسرار می‌گوید: « و ام‌القرآن از آنست که اصل علوم قرآن و جملۀ کتابهای خداوند است، هر چه در کتابها است از علوم دینی و مکارم اخلاق معظم در این سوره از روی اشاره موجود است… اُمّ- گویند پس این سوره را ام‌القرآن از اینجا گفتند. یعنی که مفزع اهل ایمان است و مرجع اهل قرآن» (33)

قبلاً نظر مولانا در مورد جبر و اختیار بیان شد، اکنون ببینیم در مورد این سوره چه می‌گوید:

 

مولانا در دیوان شمس چنین می‌سراید:

ای دستِ تو مُنّوّر چون موسی پیمبر // خواهم   که دستِ موسی         در آستین نباشد

زیرا گلِ سعادت   بی روی تو نروید // «ایّاکَ نَعبُد » ای جان بی «نَستَعین» نباشد

مولانا در بیان ایّاکَ نَعبُد که در آیه پنجم سوره فاتحه‌الکتاب است به نکته مهم جبر و اختیار از نظر قرآن اشاره دارد و می‌گوید اگر آزادی نباشد، استعانت و کمک خواستن از خداوند چه معنی می‌تواند داشته باشد؟ استاد شفعی کدکنی، در توضیح این بیت آورده است: « مولانا در این بیت نکته لطیفی را بیان کرده‌است و آن مسئله جبر و اختیار از نظر قرآن است که در این آیه کوششِ این سویی و کششِ آن سویی، هر دو، را موردِ نظر قرار داده و می گوید: در این راه، ضمن اینکه قدمی برداشته می‌شود، استعانت از او خواستن نیز شرط است و اگر آزادی نباشد استعانت خواستن معنی ندارد.» (34) البته جای بحث و شبهه نبوده و نیست که اگر جبر بود، نماز که بدون داشتن اختیار و بی‌آنکه به طیب خاطر گزارده شود، بی‌معنی، واجب نمی‌گشت. این از جمله بدین خاطر است که ما مدام به خود یادآور شویم که آزاد و صاحب اختیار هستیم و اگر از آن غافل گشته ایم بدان باز کردیم و الاّ گرفتار جبر قدرتمدارها می شویم.

   حال از آقای دکتر سروش می‌پرسم: معتزله و اشاعره و دیگر نحله‌ها و فرق به کنار، آیا همین سوره کوتاه، در فاتحه‌الکتاب که شما خود در هر نماز، قرائت می‌کنید، به شما نگفته‌است که قرآن جبری یا اختیاری است؟

   جا دارد در همین جا نکته دیگری که به نماز و سوره فاتحه ربط دارد، توضیح داده شود: حتماً مستحضر هستید که اخیراً آقای دکتر سروش برای اینکه ثابت کند قرآن تألیف پیامبر است حدیثی را بکار برده و گفته‌است:«پیامبر یک روایت از ایشان هست که اوتیت جوامع الکلِم خداوند به من یک ظرفیتی داده که سخنان جامع می‌گویم. یعنی همه جانبه. این همان خصوصیاتی است که پیامبر داشته‌اند.» (35) من در پی یافتن حدیث شدم. آن‌را یافتم. معنای حدیث نه آن‌است که آقای سروش به آن می‌دهد:

● اولا، کامل حدیث چنین‌است «اوتیت جوامع الکلم و اختصر لی الکلام اختصاراً» یعنی اینکه {توانائی اظهار) کلام مختصر و مفید که در برگیرنده حکمت و جامع معانی باشد، به من داده شده‌است.

● ثانیاً، حدیث و یا روایت مرفوع است. و حدیث‌ها و روایت‌های مرفوع آنها هستند که در زنجیره راویان حلقه‌ها، برخی از آنها نیامده‌است. لذا، سندیت ندارد و دارای اعتبار نیست.

● ثالثاً اگر حدیث صحیح و از کلام آن حضرت هم باشد، پیامبر این حدیث را بدین منظور گفته که نشان دهد، قرآن، باوجودکوتاهی جمله‌ها، سرشار از معانی است. هم او گفته‌است تفاوت کلام او با قرآن، بسیار است. بیان معانی عمیق با موجزترین الفاظ به من داده شده که مراد قرآن کریم است، و دیگر تجمیع کتب آسمانی پیشین. که این احتمال ضعیف به نظر می رسد. زیرا کسانی و از جمله صاحب کشف الاسرار که می‌گوید: « ایاک نعبد و ایاک نستعین – اشارت به دو رکن عظیم است از ارکان دین و مدار روش دین داران به این هر دو رکن است: اول تحلیه النفس بلعباده و الاخلاص، خود آراسته داشتن بعبادت بی‌ریا و طاعت بی‌نفاق. رکن دیگر تزکیه النفس عن‌الشرک و الالتفات الی‌الحول و القوّه. نفس خود را منزی کردن و از شرک و فساد باز داشتن، و تکیه بر حول و قوت خود ناکردن. آن تحلیت اشارت است به هر چه می‌بباید در شرع، و این تزکیت اشارت است بهر چه می‌نباید در شرع. در نگر باین دو کلمه مختصر که جملۀ شرایع دین از این دو کلمه مفهوم می‌شود کسی را که در دل آشنائی و روشنائی دارد، تا ترا محقق شود آنچه مصطفی گفت علیه السلام: « اوتیت جوامع الکلم و اختصر لی الکلام اختصاراً » و گفته اند- ایاک نعبد توحید محض است» (36)  

   علاوه بر میبدی، بخاری هم حدیث را در صحیحین به همین معنی آورده‌است که بنابر آن، پیامبر گفته‌‍‌است: خداوند در این کتاب جمیع کتب گذشته را جمع کرده است و در نتیجه با وجودی که کتاب کلامش و لفظش موجز و کوتاه است، اما واجد معانی کثیر بلندی است.  

     کسانی دیگری هم که آن را حدیث صحیح گرفته و بکار برده اند، آن‌را در رابطه با قران و ایجاز و اختصار وبلندی معنی آن بکار برده اند. نه چون آقای دکتر سروش که آن‌را در اثبات مدعای خود که قرآن تألیف پیامبر است بکار برده.

   بخاری در صحیح خودش جوامع الکلم را این چنین تعریف می‌‌کند : «که خداوند معانی زیادی را که در کتب ( انبیاء ) سابق آمده را در یک یا دو کلمه جمع می‌‌کند. وحاصل امر پیامبر خدا (ص) با قول الموجز یعنی با الفاظ کوتاهی که در برگیرندهِ معانی زیادی باشند حرف می‌زند. سلیمان بن عبدالله نوفلی می‌گوید که رسول خدا (ص) با کلمات کوتاهی که در بر گیرنده معانی زیادی باشد سخن می‌گفت. و دیگران یعنی غیر از سلیمان هم گفته‌اند که ( معنی جوامع الکلم) یعنی قرآن، واین از قرینه لفظ «بعثت» برانگیخته شدم فهمیده می‌شود که منظور پیامیر خدا از جوامع الکم قران می‌باشد. زیرا قرآن، اوج ایجاز الفاظ واتساع معانی می‌باشد. و بعضی دیگر گفته‌اند که منظور از جوامع‌الکلم، قران و غیر قران می‌باشد، یعنی آنچه که در نطق وبیان به آن حضرت داده شده و از «غیره» فهمیده می‌شود که مراد از آن کلام موجز و فصاحت و بلاغت وسخن درست و دقیق و مستقیم می‌باشد. و دلیل این امر که جوامع الکلم قران و غیر قران می باشد گفتهِ ( کان یعلمنا جوامع الکلم وفواتحه) که رسول خدا جوامع کلام و مقدمات و بدایات کلام را به ما یاد می‌داد.» (37)

٭ تفاوت کلام پیامبر با کلام خدا (قرآن):

     از همه اینها گذشته هم اکنون بسیاری از گفتارهای پیامبر در دسترس است و هر کس که کمی به ادبیات و زبان عرب مسلط باشد، حتی عربهای معمولی، قادرند سخنان پیامبر را از کلام خدا تشخیص دهند. کلام پیامبر بسیار پرمغز و پر معنی هست، اما با قرآن تفاوت اساسی دارد. بعضی از گفتار پیامبر را از کتاب دلایل النبوه به عنوان نمونه می‌آورم:

« انا النبی لا کذب انا بن عبد المطلب» من به راستی و بی‌دروغ پیامبر هستم من پسر عبد المطلبم» ویا: « تالله لولالله ما اهتدینا ولا تصدقنا ولا صلینا فانزلن سکینه علینا و ثبت الاقدام ان لاقینا» سوگند به خدا اگر خدا نبود ما رهنمون نمی‌شدیم. نه زکوه می‌دادیم و نه نماز می‌گزاردیم. پروردگارا آرامشی بر ما فرو فرست در جنگها به ما پایداری عنایت فرما» و یا: «اللّهم ان العیش عیش الآخره فارحم الانصار و المهاجر». پروردگارا همانا زندگی، زندگی آن جهان است، خدایا بر انصار و مهاجران رحمت آور» (38) حتی در نهج الفصاحه که گفته های قصار پیامبر جمع شده و موجود است و یاخطبه آن حضرت در حجه الوداع.

تا به حال، از عرب و غیر عربی که با ادبیات عرب سرو کار داشته، هیچکس مدعی نشده‌است که گفتار پیامبر حتی شباهت به قرآن دارد. تنها آقای دکتر سروش است که زبان عوام فریب بکار می‌برد تا مگر مدعای غلط خویش را بقبولاند. او می‌گوید:

   «آخر ببینید فرض کنید ما قرآن را فقط وحی بدانیم کلمات دیگر پیامبر را شما چکار می‌کنید. ایشان وقتی سخنرانی می‌کرد، سخنرانی بسیار بلیغ و ادیبانه‌ای می‌کرد. هست پاره ای از سخنرانی‌های ایشان، آن جا که دیگران نمی‌گویند محصول وحی است. آن جا دیگر محصول خود خلّاقیت شخصیت ایشان است. پیامبر یک روایت از ایشان هست که اوتیتوا جوامع الکلِم خداوند به من یک ظرفیتی داده که سخنان جامع می‌گویم یعنی همه جانبه این همان خصوصیاتی است که پیامبر داشته‌اند.» (39)

     اما آیا ادبیانه و بلیغ سخنرانی‌کردن، معنایش این است که کلام او وحی الهی است؟ و یا قرآن کلام او است؟ بسیارند کسانی که بلیغ سخنرانی کرده و می‌‌کنند. مثلاً شما می‌فرمائید سعدی عربی دان متبحری است و بعد مثالی از او می‌زنید که بسیار هم بلیغ است. آیا سعدی گفته‌است به او وحی شده و یا سخن او وحی است؟ و همان جمله‌ای که شما، از قول پیامبر، دلیل بر صحت مدعای خود نقل می‌کنید: «اوتیتوا جوامع الکلِم خداوند به من یک ظرفیتی داده که سخنان جامع می گویم» جز این نمی‌گوید که «جوامع الکلام» به او داده شده‌است. دیدیم که مراد او قرآن است.

     گفتن ندارد که پیامبر از مجموعه‌ای از استعدادها، مجموعه‌ای فوق‌العاده برخوردار بوده‌است. کلام او نیز جامع بوده‌است. اما آقای سروش از چه‌رو، قول پیامبر را درباره تفاوت سخنش با کلام قرآن که عین واقعیت است، نمی‌خواند؟ آیا او از پیامبر زبان و ادب و معانی شناس‌تر است و تشخیص او این‌است که تشخیص خود پیامبر نادرست است؟ نه. او چون نیاز دارد به اثبات نظر اثبات ناپذیر خویش – زیرا دلیل صحت مدعایش در خود آن نیست – قول پیامبر را در فرق کلامش با کلام قرآن نمی‌خواند و به حدیث مرفوعی، معنی می‌بخشد که ندارد. آقای سروش خود معترف است که پیامبر در غیر زمان وحی و در مواقع عادی کارهائی را می‌کرد که ممکن بود اشتباه باشند. او می‌گوید:

   «در غیر وحی، من اینجا همه‌اش می‌گویم به اعتقاد مؤمنان، برای اینکه من نمی‌خواهم در اینجا یک داوری ویژه ای کرده‌باشم، باعتقاد مؤمنان، در غیر وحی، ایشان ممکن است خطا بکند، هیچ اشکالی ندارد. نادر شاه افشار به تاکتیکهای جنگی پیغمبر ایراد می‌گرفت، می‌گفت: ایشان خیلی فرد جنگجو و جنگ شناسی نبود. یا مثلاً فرض کنید خود روایات اهل سنت زیاد است که پیامبر گاهی به خطای خودشان اعتراف می‌کردند. یک بار اعتراض کرد ایشان که چرا گردۀ درختان خرمای نر را بر روی خرمای ماده می‌پاشید؟ مردم گمان کردند که ایشان می‌گوید نکنید و نکردند و سال بعد خرما بار نداد و آمدند و گفتند، ما به فرمان شما عمل کردیم. ایشان گفتند: نه! چنانکه مشهور است گفتند: اَنتُم اَعلَمُ بدنیاکُم منی و اَنَ اَعلَمُ بآخرتِکُم مِنکُم. شما به امور دنیاتان از من واقف ترید…ببینید آنچه مسلم است برای مسلمانان این است که در هنگام تلقی وحی، پیامبر هیچ خطا نداشته و صد در صد آنچه به او می‌رسیده می‌گرفته. اما اینکه یک روزی پیغمبر توی راه می‌رفته، مثلاً کوچه را گم کند و عوضی برود، اینطرف برود آنطرف برود، من گمان نمی‌‌کنم هیچ کسی تردیدی داشته باشد. به این معنا ایشان انسان بود بشر بود. اما اینکه وحی را پیامبر صورت می داد خودش، آره! من به این قصه تصریح کرده‌ام که درست صورت وحی تاریخمند است یعنی اگر پیامبر عرب نبود صورت وحیش عربی نمی‌شد و اگر عرب نبود مثالهائی که در قرآن آورده مثالهای دیگری می‌شد و هاکذا » (40)

   سخنان بس شگفتی‌آور! از آقای سروش می‌پرسم: آیا شما خود را جزو مؤمنان می‌دانید و یا غیر مؤمنان که تکرار می‌کنید« به اعتقاد مؤمنان»؟ اگر خود را جزو مؤمنان محسوب می‌دارید، مسئله یک شکل دارد و اگر جزو غیر مؤمنان مثلا نظیر خاور شناسان قرار می‌دهید، مسئله شکل دیگری به خود می‌گیرد. با ذهنیت رها که به سراغ قرآن نرفته‌اید. زیرا خود می‌گوئید نیاز به پیش فرض است. آیا پیش فرض شما غیر از این‌است که قرآن کلام پیامبر است؟ و آیا به دلیل همین پیش فرض، کار شما غیر علمی و ذهنیت خود را واقعیت و حقیقت، هردو، گمان بردن نیست؟

   با توجه به عقیده مؤمنان و بحث درون دینی، شما خود آورده و معترفید که پیامبر در غیر وحی گاهی خطا می‌کرد و به خطای خودش هم اعتراف می‌کرد. و بعد هم می‌گوئید «نادر شاه افشار به تاکتیکهای جنگی پیغمبر ایراد می‌گرفت، می‌گفت: ایشان خیلی فرد جنگجو و جنگ شناسی نبود» سئوال این است: آیا شما هم چنین می‌پندارید؟ و باوجود این می‌گوئید:« اما اینکه وحی را پیامبر صورت می‌داد خودش، آره! من به این قصه تصریح کرده‌ام که درست صورت وحی تاریخمند است. یعنی اگر پیامبر عرب نبود صورت وحیش عربی نمی‌شد و اگر عرب نبود مثالهائی که در قرآن آورده مثالهای دیگری می‌شد و هاکذا» ؟

     و در همین جا، بگویم که «تاریخمند » بودن قرآن و و حی از فکر بکر نصر حامد ابو زید است، که در جای خود به آن خواهم پرداخت. این ادعا که «اگر پیامبر عرب نبود صورت وحیش عربی نمی‌شد و اگر عرب نبود مثالهائی که در قرآن آورده مثالهای دیگری می‌شد و هاکذا »، جز بکاربردن زبان عامه فریب نیست. زیرا سخنی است با غفلت ازجهان شمول بودن امرهای واقع و مثال‌ها. سخنی که با این غفلت بکار می‌رود برای گرفتار غافل کردن شنوندگان و خوانندگان از صفت جهان شمول و مستمر بودن آنها است.

   حضرات موسی و عیسی از قوم بنی‌اسرائیل و سامی بوده‌اند. به زبان عبری سخن گفته‌اند. اما آنها هم، پیامبر پیامی بوده‌اند که موضوع آن امرهای واقع مستمر و جهان شمول و مثالهائی باز جهان شمول بوده‌است. آیا مسیحیان و یا یهودیان سراسر عالم امروزه می گویند که چون موسی و عیسی با زبان عبری سخن گفته و در پیام‌ها که گزارده‌اند، مثالها از آن قومشان بوده‌اند؟ می‌گویند تورات و انجیل را خودشان تألیف کرده‌اند. می‌گویند صورت وحی از آنها است؟

     آنچه را که شما توجه نکرده و یا نتوانسته‌اید ببینید این‌است که، در قرآن، مثا‌ل‌ها، برای مثال، از قوم‌های گوناگون هستند. اما علل و عواملی که سبب شده‌اند هریک از آنها این یا آن سرنوشت را پیداکند، هر قوم و جامعه‌ای را، در هر زمان، به همان سرنوشت‌ها گرفتار می‌کند.

     زبان قرآن، به لفظ، عربی است، اما به معنی و به ویژگی‌ها، زبان آزادی است. زبانی است که هر کس آن‌را بیاموزد و بکار برد، عقلی آزاد و مبتکر پیدا می‌کند. از بند توجیه‌سازی رها می‌شود. به فهم قرآن بمثابه خلق خداوند، توانا می‌شود. امرهای واقع را نه موجود در جامعه عرب آن‌روز که موجود در جامعه خود و جامعه‌های دیگر می‌یابد. چراکه مستمر و جهان شمول هستند. آیا رباخواری، جنگ، برده‌داری، قدرت طلبی، زناشوئی، مالکیت و … آن روز در جامعه عرب بودند و امروز در جامعه‌های مختلف نیستند؟

   شما وقتی می‌گوئید پیامبر در غیر زمان وحی اتفاق می‌افتاد که خطا کند، اشتباه کند، چگونه با اطمینان مدعی می‌شوید که بگاه دریافت وحی – که به زعم شما «خواب پریشان» است- دچار اشتباه نمی‌شد؟ این ادعای شما که پیامبر در حال بیداری و آگاهی می‌شد که خطا کند ولی در رؤیایش که شما آن‌را تألیف وحی خوانده اید، خطا نمی‌کرده است، تناقض گوئی مضحکی نیست؟ شما مدعی می‌شوید که قرآن، عشق، عدالت، حق، آزادی،…نیست. این ادعا ناقض قول شما در باره ارتباط خدا و پیامبر از راه رؤیا نیست؟

افزون بر آنچه گفته شد، به تناقضات دیگری ازهمان سخن دکتر سروش که:

   « آخر ببینید فرض کنید ما قرآن را فقط وحی بدانیم کلمات دیگر پیامبر را شما چکار می‌کنید. ایشان وقتی سخنرانی می‌کرد، سخنرانی بسیار بلیغ و ادیبانه‌ای می‌کرد. هست پاره‌ای از سخنرانی‌های ایشان، آن جا که دیگران نمی‌گویند محصول وحی است. آن جا دیگر محصول خود خلّاقیت شخصیت ایشان است. پیامبر یک روایت از ایشان هست که اوتیتوا جوامع الکلِم خداوند به من یک ظرفیتی داده که سخنان جامع می‌گویم یعنی همه جانبه این همان خصوصیاتی است که پیامبر داشته اند.» اشاره می شود گویا اصلاً متوجه سخنان پر از تناقض خود نیست

● کلام پیامبر (ص) که «محصول خلاقیت شخصیت ایشان» است، در بیداری و پیشاروی مخاطبان بر زبان او جاری شده‌است. هرگاه بنابر این باشد که قرآن محصول خواب پریشان باشد، کلام پیامبر (ص) نمی‌تواند مادون آن باشد و به ضرورت مافوق آن می‌شود.

● اما پیامبر خود، در مقام مقایسه، می‌فرماید: «فضیلت گفتار خداوند برسخنان دیگر، چون فضیلت خدا بر مخلوق خویش است» (41) بدین‌قرار، هرگاه گوینده نخواهد در تناقض بماند، بر او است که اعتراف کند قرآن فرآورده خواب پریشان پیامبر (ص) نیست.

● و قرآن فرماید (آیه 82 سوره نساء): آیا در قرآن تدبر نمی‌کنید؟ اگر از جانب غیر خدا بود قطعا در آن اختلاف بسیارى مى‏یافتند.

     آیه کلام پیامبر (ص) را استثناء نمی‌کند. حال اگر کلام پیامبر که «محصول خلاقیت شخصیت او» در بیداری است، باوجود احتمال اختلاف در آن، ارجمند است، اما قرآن چگونه ممکن است محصول خواب پریشان پیامبر (ص) باشد؟

 

● این پندار که «رسانه» خداوند شدن فعل‌پذیری است و این گمان که پیامبر (ص) فعال بوده‌است، ترجمان ثنویت تک محوری، بمثابه اصل راهنمای عقل است. در حقیقت، هیچ فعالیتی گرانقدرتر از عقل را از خودانگیختگی کامل، توانا به اتصال به خودانگیختگی مطلق گرداندن نیست و عقلی که خلق خداوند از طریق او ابلاغ می‌شود، باید از تمام توان خلاقیت برخوردار باشد. باید موازنه عدمی را شناخت تا دانست این‌همانی جستن با هستی در مقام خلق چیست. بنابر توصیف پیامبر (ص) که خود را افصح عرب می‌دانست، نسبت خلق او (=کلام او) به خلق قرآن (= کلام خدا)، نسبت آفریده به آفریدگار است. به سخن دیگر، دریافت پیام خداوند توانائی می‌طلبد که توانائی خلق کلام، در مقایسه با آن، ناچیز است. در بخش بعدی ادامه بحث با لا جبر و لا تفویض امرٌ بین الامرین یعنی چه؟ پی گرفته می شود.

محمد جعفری 18 / دی / 59

mbarzavand@yahoo.com

یادداشت و نمایه:

29- الاتقان فی علوم القرآن، سیوطی، ترجمه سید محمد مهدی حائری قزوینی، ج2، چاپ 1363، ص 500.

30-تفسیر سور آیادی، ابوبکر عتیق نیشابوری به تصحیح سعیدی سیرجانی، ج اول، ص 18؛ این تفسیر کهن ترین تفسیر قرآن به زبان فارسی در قرن پنجم هجری است.

31- الاتقان فی علوم القرآن، سیوطی، ترجمه سید محمد مهدی حائری قزوینی، ج2، چاپ 1363، ص 500 و 5001.

32-همان سند،، ص 5001.

33-کشف الاسرار و عُدّه الابرار، ج 1، چاپ 1361، ص4.

34- غزلیات شمس تبریزی، محمد رضا شفیعی کدکنی،ج1، ص509.

35- بخش دوم گفتگوی سروش با بازرگان در برنامه پرگار :

https://www.youtube.com/watch?v=PJZupxATAb8&feature=youtu.be

36-کشف الاسرار و عُدّه الابرار، ج 1، چاپ 1361، ص 34.

37- اصل این حدیث چنین است:

حَدِیثٌ(حدیث مرفوع) : ” أُوتِیتُ جَوَامِعَ الْکَلِمِ ” ، واختصر لی الکلام اختصارا ، العسکری فی‌الأمثال ، من طریق سلیمان بن عبد اللَّه النوفلی ، عن جعفر بن محمد عن أبیه ، أن النبی صلى اللَّه علیه وسلم قال : وذکره ، وهو مرسل فی سنده من لم أعرفه ، وللدیلمی بلا سند عن ابن عباس مرفوعا مثله ، بلفظ : أعطیت ، والحدیث بدل الکلم ، وعند البیهقی فی الشعب من طریق عبد الرزاق عن معمر عن أیوب عن أبی قلابه ، أن عمر مرَّ برجل یقرأ کتابا من التوراه ، فذکر الحدیث ، وقوله صلى اللَّه علیه وسلم : إنما بعثت فاتحا وخاتما ، وأعطیت جوامع الکلم وفواتحه ، واختصر لی الحدیث اختصارا ، وللطبرانی من طریق أبی الدرداء ، قال : جاء عمر ، وذکر نحوه ، ولأبی یعلى من طریق خالد بن عرفطه ، قال : کنت عند عمر فجاءه رجل ، فذکره ، وفیه قوله صلى اللَّه علیه وسلم : یا أیها الناس قد أوتیت جوامع الکلم وخواتمه ، واختصر لی الحدیث اختصارا ، وأصل الحدیث من طریق ابن سیرین عن أبی هریره بلفظ : أعطیت فواتح ، وفی لفظ : مفاتیح ، وفی آخر : جوامع الکلم ، ونصرت بالرعب ، ومن حدیث سعید بن المسیب وأبی سلمه بن عبد الرحمن ، کلاهما عن أبی هریره ، بلفظ : أعطیت جوامع الکلم ، وفی لفظ : بعثت بجوامع الکلم ، ومن طریق أبی یونس مولى أبی هریره عن مولاه ، بلفظ : أوتیت جوامع الکلم ، ومن طریق العلاء ، عن أبیه عن عبد الرحمن عن أبی هریره ، بلفظ : أعطیت ، ومن حدیث عطاء بن السائب عن أبی جعفر ، عن أبیه عن علی ، فی حدیث : أعطیت خمسا ، ففیه : وأعطیت جوامع الکلم ، وفی حدیث أبی موسى الأشعری : أعطیت فواتح الکلم وخواتمه ، قلنا : یا رسول اللَّه ، علمنا مما علمک اللَّه ؟ فعلمنا التشهد ، وفی حدیث هند بن أبی هاله الطویل : کان رسول اللَّه صلى اللَّه علیه وسلم یتکلم بجوامع الکلم ، قال ابن شهاب فیما نقله البخاری فی الصحیح : بلغنی فی جوامع الکلم : أن اللَّه یجمع له الأمور الکثیره التی کانت تکتب فی الکتب قبله ، فی الأمر الواحد ، والأمرین ، ونحو ذلک ، انتهى . وحاصله أنه صلى اللَّه علیه وسلم کان یتکلم بالقول الموجز ، القلیل اللفظ ، الکثیر المعانی ، وقال سلیمان بن عبد اللَّه النوفلی : کان یتکلم بالکلام القلیل یجمع به المعانی الکثیره ، وقال غیره : یعنی القرآن بقرینه قوله : بعثت ، والقرآن هو الغایه فی إیجاز اللفظ ، واتساع المعانی . وقال آخر : القرآن وغیره مما أوتیه فی منطقه ، فبان به من غیره بالإیجاز والإبلاغ والسداد ، ودلیل هذا : کان یعلمنا جوامع الکلم وفواتحه والکلام فی هذا المعنى یطول . یعنی فی الصحیحین أو أحدهما.

http://library.islamweb.net/hadith/display_hbook.php?bk_no=1849&pid=908791&hid=258

 

38-دلائل النبوه، ج1، ابوبکر احمدبن حسین بیهقی، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ص44.

39- بخش دوم گفتگوی سروش با بازرگان در برنامه پرگار :

https://www.youtube.com/watch?v=PJZupxATAb8&feature=youtu.be

40- بخش اول گفتگوی سروش با بازرگان در برنامه پرگار :

https://www.youtube.com/watch?v=QBSXNMc3q_Y&feature=youtu.be

41- کتاب نهج‌الفصلاحه، ص 49.

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید