بگذار آزادی فرمان راند
بر این دستاورد شکوهمند انسانی
خورشید هرگز غروب نخواهد کرد
نلسون ماندلا
تا تا»رفت… پدر ماند… به سفری جاودانه رفت. مردی که نزدیک به 30سال در حبس و بند و زنجیر بود، آخرین زنجیر را گسست و به ابدیت پیوست. به دنیای بیمرز و رنگ سفر کرد. نام خویش را ماندگار ساخت. در سراسر زندگی صدای عشق سر داد، یادگاری که در این گنبد دوار بماند
دلداده و رهبر عدم خشونت، با خشم و خشونت بیگانه بود و با مهر و آزادی یگانه… عشق به قدرت نداشت اما قدرت عشق را دریافت. به برکت دل پاک و اندیشه ناب او بود که آپارتاید «تبعیض نژادی» نهتنها در زادگاهش که در جهان به خاک سپرده شد. بزرگترین حامی رژیم آپارتاید، انگلیس و اسراییل بود ند اما شگفتا که چندی پیش در میدانی بزرگ در میانه لندن، تندیس خندان او را دیدم که با لبخندی به لب، شعله مهر در چشمانش میدرخشید
او در کاخ بوکینگهام این سخن جاودانه را سر داد
ببخش، اما فراموش مکن –
و بخشیده بود زندانبانان دیروزش را. به یاد داریم که در سرزمین او آفریقا که در نقشه جهان چونان قطره اشکی رخ مینماید، در منتهای این قاره، آفریقای جنوبی است، همانجا که ستم بر سیاهان قانونی شد! سیاهان در میهن خویش و در خانه خویش اسیر بودند، حق رفتن به مناطق سفیدپوستان را نداشتند، اگر رخصت هم مییافتند اتوبوس سیاهان و آسیاییها جدا، قطارها جدا، رستورانها جدا، مدرسهها جدا، خیابانها جدا، خانهها جدا حتی در ساحل دریا، جایی که سپیدان بودند، ممنوع بود که سیاهان شنا کنند
پدر بزرگ «محولو» نام نامی او بود که سیاهان بر زبان میراندند… او انسان را باور داشت… جدایی و تبعیض را به هیچ روی برنمیتافت. هرگز نایستاد و نماند و گفت:
ما به ذهنی و دلی پاک نیازمندیم، شکوه زندگی این نیست که هرگز به زانو درنیاییم، شکوه زندگی در آن است که هر بار افتادیم دوباره برخیزیم
او آزادی را باور داشت. هرچند سالها در بند زیست، زمانی که از زندان آزاد شد این ندا را سر داد
ازادی به بریدن زنجیرها از دست و پا خلاصه نمیشود. آزادی، نیازی است و احترامی است و حرمتی برای آزادی دیگران
تپیدنهای دلها، ناله شد، آهسته آهسته/ رساتر گر شود این نالهها فریاد میگردد. و فریاد سیاهان در کهنسالی او را از زندان رهاند
جهان چارهای نداشت که در برابر اراده مردان آزاده، تسلیم شود. او به قدرت رسید، نخستین رییسجمهور آفریقای جنوبی در انتخاباتی آزاد. عشق به قدرت نداشت. بیم آن بود که شورشی درگیرد و به انتقام سالها ستم، خونها بر زمین ریخته شود. میدانست که سیاست همیشه ستیز نیست، ساختن و سازش هم هست. در زندان، گفتوگو با دشمنان دیروزش را پذیرفت. به برکت اندیشه ناب و پاک او، آفریقای جنوبی آزاد شد. بیآنکه خونی از دماغی ریخته شود، تحول و تغییر قدرت صورت گرفت. دریافت که خشونت آنگاه رخ مینماید که گفتوگو پایان یابد. میدانست که بر سنگها و صخرههای سخت کینه و نفرت، بذری نمیروید، نهالی برنمیکشد. در خاک نرم مهر و مداراست که گل آزادی و عشق میشکفد
او گفت: اگر قرار باشد، خون را با خون شست، دچار بدبختی میشویم. ببخشیم اما فراموش نکنیم
زندانی دیروز و رییسجمهور امروز، زندانبانان را بخشید! از همه خواست کینه را کنار نهند و به مدارا روی آورند و میهن خویش را کنند آباد. خونی ریخته نشد، انسانی به زندان نیفتاد… پروندهای تشکیل نشد… کوشید که بنایی نو بیفکند، بنایی بر پایه عشق، با خشت مهر، با سیمان دوستی… آفریقای جنوبی ساخته شد… . سدهای جدایی، مرزهای خودی و غیرخودی و نخودی برداشته شد. انسانها حرمت یافتند و خورشید بیغروب شادی و آزادی رخ نمود
پیرمرد تا پایان زندگیاش به عدم خشونت پایدار بود، به حقوق بشر وفادار، به آزادی مومن و به انسان و قانون معتقد. پنج سال در اوج قدرت بود و میهنش را ساخت. به سال 1999 قدرت را رها کرد و در کنار مردمش و همه ستمدیدگان جهان قرار گرفت
در آستانه تاریخ، گاندی و نکرومه و لو تر کینگ ولومومبا….مصد ق و طالقا نی وبن بلا و با زر گا ن را میبینم که به پیشوازش میآیند… میدانم که سرفراز چونان سروی سبز و ستبر… اسنوار در کشتزار دل مردمان میهنش و دلدادگان داد میماند. او در راه بود… او رفت اما راه ماند. تاریخ به یادش میآورد و آزادگان جهان نام بلند او را زمزمه روزان و شبان میسازند… از او بیاموز یم …بسیار بیا موزیم
روزنامه شر ق- شنبه 16 اذر