اکثریت مسیحیها قبطیهای بومی مصرند (قبطیها تا دویست سال پیش زبان مخصوص خود را حرف میزدند و زبان عربی غلبه نکرده بود). در لبنان تقریباً نصف نفوس مسیحی و نصف دیگر مسلمان هستند که قسمتی معتدٌبه هم از آنها شیعه هستند (قریب 150000 نفر) و عدۀ زیادی هم (قریب پنجاه هزار نفر) از دروز (فرقهای منشعب از اسمعیلیه که الحاکم بامرالله را میپرستند) در آنجا وجود دارد.
البته در بعضی ممالک دنیا دین تا حدّی اساس ملّیت است. مثلاً در ایرلاند (جنوبی) که با آنکه زبان انگلیسی در آنجا غالب است مذهب کاتولیک حافظ ملّیت اهالی آنجا بوده و هست. در پاکستان هم که 9/85 درصد نفوس آن مسلمان است دین بر زبان و نژاد غلبه دارد و قائمۀ ملّیت آن مملکت است. اهالی هر یک از این ممالک مذکور در فوق با اختلاف نژاد و زبان و دین ملت واحد محسوب میشوند و خود را از همان ملّت میدانند و در حقوق انسانی و مدنی و سیاسی امتیازی به همدیگر ندارند و مساوی هستند.
در ایران تا 50 سال قبل مسیحیان ایرانی (از ارمنی و آسوری) و یهودیان ایرانی حتّی زردشتیان را ملل متنوّعه مینامیدند و هنوز هم تحت این عنوان یا اصطلاح اقلیت وکیل مخصوص در مجلس شورای ملّی دارند. مشروطیت ایران با هزار زحمت مساوی بودن اتباع ایران را از هر طایفه در مقابل قانون مملکتی اصولاً برقرار نمود.
گاهی نسبت به وطن دوستی بعضی از طوایف و فرقه های ایرانی اظهار شک و سوء ظن شده است و دلیل آن را تمایل آنها به بعضی از دول خارجی ذکر میکنند.
البته در موقع جنگ های ایران و عثمان در قرون سابق احساسات دوستانۀ سنّیهای ایران را نسبت به عثمانی نمیتوان انکار کرد. گاهی هم سبب مهاجرت دادن ارامنۀ جلفای آذربایجان به اصفهان را دور کردن آنها از ممالک مسیحی نزدیک و بیم تمایل آنها را به دولت مسیحی مجاور فرض کردهاند. حالا هم در مملکت ما عناصر و اقوام و مذاهب و زبانهای مختلف وجود داشته و دارد. ظاهراً بیش از یک میلیون سنّیمذهب و قریب صد هزار نفر مسیحی (ارمنی و آسوری) و پانزده هزار نفر زردشتی و عدۀ زیادی از اهل حقّ و عدۀ کمی صابئی (صبه) و چندین هزار نفر شیعۀ اسماعیلی جزو نفوس ایران هستند…
همۀ این اختلاف مذهب و زبان و نژاد ادنی خللی به وحدت ملّی ایران و وطن پرستی آن ایرانیان نمیرساند، فقط بهشرط عدالت و آزادی و رفاه اجتماعی و اگر این شرط موجود باشد جای هیچگونه نگرانی از آن اختلاف مذهب و زبان نخواهد بود چنانکه حالا در فرانسه نسبت به پروتستانت های آن مملکت نگرانی نیست.
ولی در قرن شانزدهم مسیحی که آنها مورد آزار بودند نگرانی بوده و شب سنت بارتلمی در سنۀ 1572 مسیحی که پروتستانها را قتل عام کردند و در همین کتاب معروف لغت لاروس فرانسوی صفحۀ ننگین تاریخ تعصّب در فرانسه، شمرده شده. در موقع جنگ اروپا نه سویسیهای آلمانینژاد و زبان ادنی تمایلی به آلمان نشان دادند و نه سویسیهای فرانسویزبان نسبت بهفرانسه و همۀ آنان مملکت خود را که مقرّ آزادی و عدالت است بر همۀ ممالک خارجی مجاور خود ترجیح میدهند پس وطن پرستی حقیقی براساس آزادی و عدالت قائم میشود، ورنه وطن پرستی اجباری ریشه پیدا نمیکند و حبّ وطن گرچه حدیثی است صحیح، طبع انسان هم راحت و رفاه و عدالت و آزادی و حرّیت در زبان و دین خود در اقامتگاه خود میخواهد و به آسانی به مردن به سختی و ظلم و سلب آزادی تن در نمیدهد و پیشوایان ما گفته اند که مملک با کفر دوام میکند ولی با ظلم دوام نمیکند. ناصرخسرو قبادیانی بلخی که افتخار ایران و شاعر سخنور با ایمان فارسی است به سبب اسماعیلی بودن یعنی هفت امامی بودن از وطن خود آواره شد و خانمان او را به حکم روحانیان و امرای متعصّب ویران و تاراج کردند و او به بدخشان گریخت و در درۀ کوهی به نام یمکان در حوالی فیضآباد و جرم کنونی (افغانستان) بقیۀ عمر خود را که بههرحال بیش از پانزده سال بود به عسرت و سختی و تنهایی و عزلت و غربت در آنجا گذراند و با نالۀ دلسوز شکایت کنان گفت:
در بلخ ایمنند زهرشرّی میخوار و دزد و لوطی و زنباره
ور دوستدار آل رسولی تو از خانمان کنندت آواره
آزاد و بنده و پسر و دختر پیر و جوان و طفل به گهواره
بر دوستی عترت پیغبر کردندمان نشانۀ بیغاره
چنانکه معروف است فردوسی را هم به عنوان اینکه رافضی است از دفن در قبرستان مسلمانان مانع شدند. خسرو انوشروان که بقدر مقدّر آئینهای عادلانه برای رعایا جاری کرد (اگرچه نسبت به مانویان و مزدکیان تساهلی نشان نداد) باز قریب 48 سال سلطنت با استحکام و با آسایش کرد و خسرو پرویز که مملکت ایران را وسعت فوقالعاده داده و فتوحات عظیمه کرد و سوریه و فلسطین و مصر و قسمت بزرگی از خاک روم را تا تنگۀ بوسفور و پشت دیوار قسطنطنیه مسخّر ساخت و درنتیجۀ ظلم زیاد و اسراف و جمع مال از رعایا، عاقبت به دست خود ایرانیان هلاک شد. دولت امپراطوری اتریش تحت سلطنت 68 ساله فرانسوا ژوزف با وجود اختلاف عناصر و زبان و اقوام قلمرو او و تقریباً بیش از صدی پانزده نبودن قوم حاکم بر پایتخت یعنی آلمانی نژادها از کلّ نفوس مملکت (45 میلیون نفر) که قریب شش میلیون بودند در همۀ آن مدّت به قدر کافی دوام و استحکام داشت و بدون صدمۀ اساسی جنگ اوّل اروپا درهم نمیریخت و پایدار میماند. چه سیاست آن پادشاه و آن دولت براساس تساهل و مدارا و توافق و آزادی بود و بنابر آنکه وقتی در جوانی در کتابی خوانده بودم و حالا درست خاطرم نیست کجا دیدهام (و یقین قطعی به آن ندارم) در مجلس ملّی آن مملکت نه قوم از اقوام مختلف قلمرو آن امپراطوری وکلایی داشتند که دارای نه زبان بودند و به هشت زبان از آنها در آن مجلس نطق میشد و فقط زبان روتنی استثناء بود که عدۀ آن قوم بالنسه کم بود.
این ملّتبازی افراطی که در بعضی از ملل شرقی در قرن جدید پیدا شده و علامت مزاج غیر سالم است و بعضی اوقات آثار سرایت آن به ایران هم در بعضی محافل دیده میشود هیچ مناسب تقلید نیست و میخواهم بگویم لغو و خطرناک و مضر بوده و فقط موجب خطر و خصومتها تواند شد و مخصوصاً برای مملکت ما که بر پایۀ وطن مشترک و خاک و ایرانیت و وحدت ایرانی و وحدت آداب (کولتور) و وحدت تاریخ و تاج و تخت پادشاهی متّکی است بعضی تفوّهات جاهلانه و احداث نفاق و دوتیرگی و اختلاف ابداً صلاح نیست. بعضیها چشم بسته گاهی به عرب و ترک طعن کرده و بدزبانی میکنند گذشته از آنکه این نوع افراطها و تعصّبات مذموم با روح اسلام که برادری بین مسلمین را ترویج کرده منافات دارد و از جوهر عالی اسلام دور است برای سیاست داخلی نیز فوق العاده خطرناک است…
خصومت به عرب برای اینکه بیش از هزار سال قبل به خاک ما هجوم آورده بودند و دینی مبنی بر توحید با مبانی عالی و پرفضیلت و زبانی پر ثروت هم همراه آورده و زبان ایرانی را پرمایه کردهاند به بهانۀ اینکه در این زمان اشخاصی از آن قوم نسبت به ایران مجادلات و اختلافاتی دارند دور از عقل و سیاست است و برای یک ناسازگاری با هیأت حاکمۀ یک مملکت عربی یا گاهی یک فرد جاهل از آنان سنگی به تمام قوم عرب را مانند اقیانوس از سرحدّات ایران تا سواحل آتلانتیک و اواسط قارۀ آفریقا بهطور اتّصال بسط دارد و بیش از پنجاه میلیون نفر نفوس را شامل است انداختن و توهین کردن شایسته نیست و درواقع اظهار کراهت به آمدن عرب به ایران در سیزده قرن پیش نوعی اظهار تأسّف بر قبول دین اسلام و آرزوی ماندن در کیش قدیم است که ترجیحی است بدون مرجع منطقی و عقلی و انصاف. هم چنین طعنهای خصومتآمیز به اقوام ترکی زبان که از شمال شرقی سیبری تا بالکان در قریب نه هزار کیلومتر زمین انتشار دارند و بر طبق احصائیۀ رسمی 51 میلیون نفرند و به حساب دقیقتر و معتدلتر به هرحال کمتر از 50 میلیون نیستند سزاوار نیست زیرا که جلب خصومت اقوام زیادی منبسط در هزاران فرسخ از زمین بدون جهت وداعی مهم نه تنها مضرّ است بلکه با ملاحظۀ اینکه اغلب آن اقوام و شاید بیش از صدی نود آنها مسلمان هستند موجب اختلاف بین مسلمین است.
بدبختانه همین بدعت تصفیۀ زبان فارسی و افراط در ضدّیت با لغات فارسی عربیالاصل که چندی است در بین طبقهای از متجدّدین شایع شده نه تنها افتراق ما را با ملّت افغان و پاکستان و ترکیزبانان همسایه زیادتر نموده و ما را نسبت بههم پاک بیگانه میکند، خود ایرانیان عربیزبان وترکیزبان هم که تا حالا زبان فارسی فصیح ادبی را بهواسطۀ اشتراک در بسیاری از لغات سهلتر میفهمیدند حالا اکثریت بیسواد آنها بهتدریج زبان عجیب تازه را نمیفهمند و به زبان رسمی بیگانه میشوند. ملل اسلامی هر چه زبانشان بههم نزدیکتر شود در صلاح جامعۀ شرقی و اسلامی است. جای آرزو است اگر سعی شود زبان فارسی در بین ملل غربی و ملل عربی و ترک … بیشتر و بلکه بهطور عمومی تعلیم شود.
معلوم نیست که چرا درصورتی که وزارت خارجۀ ما به خارجیانی که چند سال در ایران توقّف و اقامت کردهاند در صورت تقاضای آنها اغلب حقّ تابعیت ایرانی میدهد به لغات عربی که هزار سال در ایران توطّن کردهاند حقّ ایرانی شدن نمیدهند.
البته ما به هیچ ملّتی نباید خصومت و کینه زیاد بپرورانیم. ولی باز باید بین ملل شرقی و اسلامی و ملل غربی قدری فرق بگذاریم و این دو گروه اقوام را یعنی غربی و شرقی را نباید مقایسه کرده و به یک چشم دید. زیرا که اگر از ملل شرقی ما در گذشتۀ قدیم صدماتی خوردهایم بعضی ملل غربی از دویست سال به این طرف تعدّیات گوناگونی مادّی و معنوی به ما کردهاند. و هر زخمی به سرعت و سهولت التیام نمیپذیرد و هنوز بعضی از آنها در تسلّط جابرانۀ خود بر اقوام اسلامی اصرار و مداومت دارند. چنانکه همین روزها اخبار فاجعهآمیز آن را در جراید ملاحظه میکنید و ما گذشته از جهت جامعۀ اسلامی بر اثر همدری با اقوام شرقی چون خود نیز مدّتها گرفتار درد آنها بودهایم نمیتوانیم آن ظالمان را با این مظلومان به یک جشم ببینیم و استعمارگران را به معنی تمام برادر خود بخوانیم. اینست که هم از این جهات و هم به سبب آداب مشترک (کولتور– که در ترکی عثمانی حرث گفتهاند) هزار سالۀ بین ما فرق عظیمی بین ملل شرقی و مخصوصاً اسلامی و بعضی مغربیان متجاوز حس میکنیم، البته باز بدون اینکه در خصومت و کینه نسبت به دوّمیها افراط ورزیم یا از اخذ آثار مستحسن تمدّن آنها بپرهیزیم.
بعضی از جوانان مجذوب ظواهر مدنی مغرب و مغربیان و بیمایه از آداب و زبان و تاریخ ملّی خود در نهایت غفلت از این جهانی اشتراکی و افتراقی گاهی در مقام محاجّه با مخالفین ورود بیقید و بند و بیگمرک لغات فرنگی به زبان ما در غیر موارد ضرورت قطعی میگویند چه فرقی دارد اگر به جای کلمۀ خارجی فرانسوی کلمۀ فارسی عربیالاصل استعمال میکنید آن هم خارجی است!!! و حتی پای سامی(!) بودن لغتنامه و هندواروپایی بودن لغت فرانسوی به میان کشیده میشود که دیگر چه عرض کنم. سبحانالله از این غفلت و مغالطه و استدلال سوفسطایی!
من وقتی در این باب و مضحک بودن ترجیح کلمات فرانسوی یا روسی که به قول متجدّدین از لغات هند واروپایی هستند بر لغات عربی که باز به قول آنها از اصل سامی است در مقام تشبیه نوشتم اگر یکی از خوانین ایل عرب ورامین قصد ازدواج داشته باشد آیا از ازدواج با یک دختر از ایل اصانلوی خوار یعنی ناحیۀ همسایۀ خود احتراز کرده و به جای آن یک دختر حبشی را که زبان سامی امهری قریب به عربی دارد به زنی اختیار میکند به این دلیل که زبان دختر اصانلو ترکی و دور از عربی است و زبان دختر حبشی سامی است و قرابت با عربی دارد؟
یکی از بلاهای جدید نازل بر مملکتما همین داستان آریائی بودن این و سامی بودن آن و آلتائی بودن آن دیگری است که از اصطلاحات جدید فن زبانشناسی مغربیان است و ورد زبان هوسناکان جدید ما شده است و در مقام خود دست کمی از حیدریان اتباع قطب الدین حیدر و نعمتیان پیرو شاه نعمۀالله ولی ندارد که هر دو از یک فرقۀ مذهبی اسلامی بوده و بیخود به منازعه برخاسته و قرنها به جان هم افتادند. اولاد نوح هم از سام و حام و یافث نزاع موجّهی با هم نداشتهاند و باید دعا کرد که خدا ما را از اینگونه بلیات محفوظ دارد.
اگر گفته شود که بعضی از اقوام شرقی و مسلمان نیز در گذشته به ما و مملکت ما تعدّی و تجاوز کردهاند درین صورت چه فرقی با متجاوزین عصر اخیر دارند. اینگونه فکرها که به قول علماء جواب نقضی است از انحطاط قوّۀ تمیز و تشخیص و فقدان محاکمۀ عقلی صحیح و موازنۀ منطقی است، زیرا که خود مرور زمان از احکام معقول طبیعی و اجتماعی است. هیچ ایرانی وطنپرست عاقلی نسبت به اسکندر مقدونی که بیش از دو هزار سال قبل به قهر و غلبه به ایران دست یافت آن احساس خصومت نمیکند که به خارجیان دارزنندگان وطنپرستان تبریز و مرحوم ثقۀالاسلام در روز عاشورا در پنجاه سال قبل میکند. بعلاوه در کشمکش با اقوام مجاور ما هم گاهی تجاوزاتی به آنها کردهایم و مجادله از طرفین بوده است. اما ما به ساکنین سواحل نوا و ولگا هیچ وقت نگفتهایم بالای چشمتان ابرو است. اگر یونانیان تحت لوای اسکندر به ایران صدمه زدند ما هم کمتر از دو قرن پیش از آن به خاک یونان تاخته و از هیچ گونه صدمه خودداری نکرده بودیم. راست است که یونانیان قریب هشتادسال مستقیماً و صدها سال غیر مستقیم در ایران تسلّط یافتند، ولی آنها تا حدّی تمدّن خود را اینجا آوردند و سعی در ریشهکن کردن نژاد ایرانی نکردند، بلکه امتزاج و اختلاط را ترویج و تشویق نمودند. عربها هم اگرچه سلطنت بومی ایران را برانداختند قوم ایرانی را از میان نبردند و فقط دینی آوردند که اساس آن مبنی بر مساوات و عدم ترجیح عرب برعجم بود و لغاتی از زبان آنها که اغلب محتاج الیه بود داخل زبان ایرانی شد.
پس همانطور که احترازی از استعمال لغات یونانی داخل در فارسی در زبان خود نداریم مانند پیاله و دیهیم و سپهر و الماس و درم و دینار و فنجان (از پنگان) و لگن و قپان و کالبد و لنگر و هیون و پسته و نرگس و زمرد و سیم و مروارید (که پاول هورن آنها را در اساس فقهاللغۀ ایرانی ذکر کرده) همانطور هم لازم نیست که دشمنی با عرب را مانند خون سیاوش دنبال کرده با کلمات عربیالاصل فارسی شدۀ خودمان به خصومت برخیزیم. این نوع دشمنیها به خاطر جنگهای هزاران سال پیش منطقی نیست. اگر عربها سلطنت ایرانی را برانداختند در کمتر از دویست سال بعد سلسلههای سلاطین بومی در ایران شروع به استقرار کرد و مملکت ایران باقیمانده اهالی آن هم عرب نشدند. درصورتیکه ایرانیان سلطنت بومی مصر را در عهد کمبوجیه برانداختند و دیگر تا دو هزار و پانصد سال بعد دولتی مصری از نژاد مصری و مستقل در آن کشور ظاهر نشد، ولی امروز کسی در مصر به این کینه با ایران ستیزه نمیکند. ولی بعضی از ما نمیخواهیم کینۀ عرب و شکست قادسیه و جلولا و نهاوند را فراموش کنیم و میخواهیم انتقام همه را از لغات بدبخت فارسی خودمان که از اصل عربی آمده و هزار سال در اینجا توطّن نموده و در آغوش فارسی نمو کرده اند بگیریم و آنها را اجنبی و خارجی بشماریم. ولی تریبون و بیوگرافی و بیبلیوگرافی و کونسولتاسیون و پارانتز و انستاله شدن و سوژه و گرامی و پروتست و کادو و تیراژ و گیومه و تیتر و سن و کلاس و لیسانس و سالون و دیپلم و رمان و سانسور و کنفرانس و سندیکا و کمیته و کمیسیون و کنترول و پنجاه کلمۀ فرنگی سراپا بیگانه را خارجی ندانیم. عرب چنانکه گفته شد با خود دینی مبنی بر تنزیه و تقوی و مساوات آورد و زبانی بسیار بسیار غنی و وسیع که با امتزاج به زبان شیرین پارسی زبانی فوق العاده لطیف و جذاب و دلکش برای ما ارث گذاشت و به زبان ما حلاوت عجیبی بخشید که گلستان و بوستان سعدی و غزلهای حافظ و قصاید عنصری و اشعار ناصرخسرو نمونههای دلربای آنست و ما از لغات آن زبان حالا میخواهیم اجتناب کنیم. ولی بعضی لغات مغولی را که زبان قوم وحشی مغول است که بلای آسمانی بوده و شبیهترین چیزها به پلنگ و سباع درنده و مار و عقرب بود بی آنکه کمترین مزیّت بشری و فضیلت انسانی داشته باشند و برای تخریب و قتل عام و برانداختن تمدّن مثل سیل هولناک به سوی مملکت ما روی آوردند و قابل قیاس با استیلاکنندگان قبل نبودند هنوز در زبان فارسی مانند بومی و یگانه استعمال میکنیم مثل لغت نوکر و داروغه و سیورسات و غیره و غیره و از آنجمله برای اجتناب از لغت فارسی (عربیالاصل) مجلس، کنگاشستان و جعل شده از کلمۀ کنگاش مغولی را استعمال میکنیم.
غرض آنکه به نظر من نغمۀ خصومت با عرب و ترک زبان که گاهی از طرف بعضی اشخاص خام شنیده میشود علاوه بر آنکه موجّد اختلاف و نفاق بین ملل شرقی و اسلامی و همسایه تواند شد ناشی از سوء سیاست در داخله هم هست؛ زیرا که چنانکه گفته شد ما همۀ ایرانیان را دارای هر زبان و مذهبی که باشند جزو ملّت ایران و برادر وطنی خود میدانیم و نباید هیچ وقت این وهم باطل در اذهان اقوام غیر فارسیزبان و غیر مسلم و غیر شیعۀ ایرانی ایجاد شود که جماعت ساکن پایتخت میخواهند زبان و آداب و مذهب خود را بر سکنۀ ولایات تحمیل کنند و آن ولایات را در حکم مستعمرۀ خود بشمارند. بعضی ممالک که این تعصّب را داشتند سودی نبردند. آلمانها بیش از چهل سال برای برانداختن زبان فرانسه از دو ولایت آلزاس و لورن همه نوع جدّ کردند و عاقبت کوشش آنها بینتیجه ماند. در قرون سابق شاید جبر و سختگیری شدید برای هضم یک عنصر قومی بدون سر و صدای زیاد نتیجه میداد. در مملکت عثمانی سابق که قوم حاکم (یعنی ترکها) فقط یک ربع نفوس امپراطوری بیشتر نبود و شاید چهار خمس نفوس یا بیشتر مسلمان بود آن قوم حاکم قرنها با عناصر غیر ترکی و مخصوصاً مسلمین مدارا داشت و با مسیحیان و یهود هم رفتار تا حدّی قابل تحمّل داشت و حتی در هیأت وزراء همیشه وزیرانی از آن عناصر داشت و غالباً وزیران ارمنی و اولاح (یعنی از رومانیها) در کابینه بودند و بههرحال مسلمین آن مملکت وسیع (که در وسعت چند برابر مملکت ترکیه کنونی بود) با وجود اختلاف زبان با دولت خود یکدل بودند. بعد از انقلاب مشروطیت سال 1326 در عثمانی و تجدّدطلبی و فوران ملّت بازی ترکان جوان تندروی سرکار آمدند که میل داشتند سایر عناصر و اقوام را در صورت امکان بهتدریج از بین ببرند و درنتیجه نه تنها با غیر مسلمین به خصومت و میل به افتراق برخاستند بلکه ولایات اسلامی هم که به آنها سختگیری میشد و زبان قوم حاکم را بر آنها بهشدّت تحمیل میکردند و از آنجمله عربها و ارناودهای (آلبانیها) مسلمان قیام کردند و نتیجه عاقبت شدّت عمل و دار زدن بزرگان و پیشروان عرب شد. یکی از عقلای ترک در استانبول وقتی به خود اینجانب گفت که در این گرفتاریها که با عناصر مسیحی مملکت خودمان داریم همه گناه به گردن سلطان محمد فاتح است که در آن زمان که استانبول و قسمتی از بالکان را فتح کرد اگر شمشیر به گردن سکنۀ غیر مسلم گذاشته و آنها را بین قبول اسلام و اعدام مخبر میکرد همه مسلمان میشدند و ما حالا ملت واحد داشتیم و آسوده بودیم ولی حالا دیگر در این عصر آن کار غیر ممکن است و موجب جنگ با خارجه میشود. به همین جهت وقتی که بعد از جنگ اوّل جهانی و از دست رفتن همۀ ولایات عرب نشین و غیره و فانی کردن ارامنه در آناطولی از آن امپراطوری تنها همان قسمت آناطولی و کمی از قسمت اروپایی که شاید روی هم رفته بیست درصد وسعت اوّلی بود باقی ماند، باز بعضی از همان ملّت پرستان افراطی علناً میگفتند که حمد خدا را که ما خلاص شدیم و یک ملّت متجانس شدیم (اگرچه کردها با عدۀ عظیمی که داشتند هنوز در داخلۀ مملکت وجود داشتند.) اینگونه عقیدۀ عجیب بیشباهت نیست به آنچه به ناحق و افتراء و محض خصومت به یکی از رجال ایران در طهران نسبت میدادند که بر ضدّ بعضی تندرویهای آذربایجانیان گفته بود که آن ایالت حکم شقاقلوسی در بدن ایران دارد که باید به خاطر سلامت باقی بدن آن را بریده دور انداخت. یقین دارم که این اسناد بی اساس بود و ما هیچ وقت چنین سیاستمدار کوتهنظری نداشتهایم.
در مملکت عثمانی بعد از استقرار مشروطیت بعضی افراطیون از تاتارستان روسیه و قفقاز وارد آن مملکت شدند و شروع به تبلیغات تند کردند و یکی از آنها (که از تندروان تاتار بود) رسالهای نوشته و منتشر ساخت به نام «سه طرز سیاست» و در آن به عثمانیان تبلیغ کرد که برای آن مملکت سه طریقۀ سیاست وجود دارد که میتوانند یکی از آنها را اختیار کنند: یکی سیاست وطنی عثمانی است. یعنی همه ی سکنۀ مملکت را یک ملّت دانستن و تقویت حسّ وطنی در آنها کردن، و دوّمی اتّحاد اسلام است که فقط سکنۀ مسلمان مملکت را ملّت خود دانسته و مایل به یگانگی با مسلمانان دیگر دنیا هم باشند، سوّم علاقه مندی فقط به قوم ترک و بیگانه شمردن اقوام دیگر مملکت. نویسنده سعی کرده بود با استدلالات ثابت کند که همان شقّ سوّم ترجیح دارد. این عقیدۀ آن شخص متعصّب تاتار که چنگیز را میپرستید و خود شنیدم که اسم آن ظالم خونخوار را با دعای صلیالله علیه و آله میبرد پیشرفت کرد و سفسطههای لئون کاهون یهودی فرانسوی در کتاب قصّه مانند خود به اسم «مقدّمه به تاریخ آسیا» که در آن چنگیز را بزرگترین سیاسی و شاه مرد عالم میشمارد به وسیلۀ ترجمه به ترکی در بین جوانان ترک رواج گرفت و سیاست اتّحاد اتراک به وجود آمد که چندی خواب امپراطوری ترک از حدود بالکان تا حدود مانچوری را میدیدند و این سیاست فقط با ظهور و تسلّط مصطفی کمال (آتاتورک) ظاهراً متروک شد. در همین زمان خودمان هم نمونۀ دیگری از این نوع سیاست که مبنی بر تفوّق نژادی و از میان بردن نژادهای دیگر مملکت بود در بین ملّتی که خود را بالاترین ملل دنیا میدانست دیده شد که برای تصفیه و یک نواخت کردن سکنۀ مملکت خود خطّ مستقیم را که اقصر فاصله در راه مقصود است انتخاب کرده و قسمتی عمده بیش از هفت هشت میلیون از یک عنصر دیگر اهل وطنشان را کشتار کردند.
آنچه در باب وضع سیاست عثمانیان در دورۀ سابق گفته شد نباید حمل بر انتقاد افراطی یا خدای نخواسته طعن بر آن ملت شود که امروز هم دوستی با صفا در بین ما و آنها برقرار است و هم اولیای آنها آن سیاست اشتباهی قدیم را در مملکت خود متروک داشتهاند بلکه محض دلسوزی به آنها و بیشتر برای عبرت خودمان آن چند کلمه عرض شد.
غرض آنکه مملکت دارای عناصر مختلف اگر پیرو سیاست عاقلانه باشد باید بر وطن مشترک متّکی باشد و در بین اقوام مختلف خود تبعیضی روا ندارد و به عدالت قلوب همه را جلب کند و رشتۀ اتّحاد ملّی را استوار نگاه دارد. ورنه اگر هم مدّتی نگهداری آن اقوام در تحت حکم یک مرکز قوی ممکن باشد آن اتّحاد ظاهری اجباری است (چنانکه فعلاً در مملکت روسیه یا بهاصطلاح خودشان «اتّحاد جماهیر شوروی» بنا بر اظهار آکادمی علوم روسیه (چنانکه در دائرۀ المعارف بریطانی در مادۀ روسیه آمده) 169 قوم و نژاد در تحت انقیاد به یک قدرت مرکزی هستند. ولی چون قلوب آن جماعات به واسطۀ عدم آزادی با اولیای آن کشور متّحد و یکرنگ نیست همیشه در موقع تزلزل بنیان به واسطۀ صدمه و تکان خارجی یا داخلی از بیم تلاشی ایمن نخواهد بود). گاهی ملّت– پرستان افراطی اصلاً وجود اقوام و عناصر و زبانهای مختلف را در ایران بالمره انکار میکنند و گمان میکنند با تندگویی و تندخویی و مجادله آن عناصر هضم میشوند و متوجّه نیستند که فقط عدالت و تساهل و برادری و توجّه فوق– المعمول به رفاه آنها و آزادی آنها بر قوّت هاضمۀ حکومت مرکزی میافزاید، نه جبر و سختگیری و طعن بر ناصحین در این باب.
تساهل ـ یکی دیگر از مطالب من که فقط به اجمال و اختصار تمام میخواهم به آن اشاره بکنم، آن چیزی است که گویا بهترین لغت برای آن همان تساهل است یا وسعت صدر و تحمّل عقاید مخالف خود و درواقع همان جملۀ ارشادی قرآن است که گوید: «الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه» و این صفت بسیار مفید و مهم و عالی است ومیترسم متّصفین به آن بین ما زیاد نباشد و خیلی لازم است که ترویج و تشویق شود و البته مجاهدت و تسلّط بر نفس و ریاضت و تمرین و تهذیب خُلق و قوی بودن اعصاب برای آن ضرور است. بعلاوه وجود آزادی به معنی حقیقی، من از اول جوانی و حتّی ایاّم صبی وقتی که اساتید و علمای ما بهشدّت مانع گفته شدن و نوشته شدن بعضی مطالب میشدند و طعن شدید و تکفیر بلکه قصد جان کسی را که چیزی برخلاف عقاید مسلّم آنها که آن را حقّ مطلق و حتّی بدیهی میدانستند میکرد میدیدم و میشنیدم که دلیل آنان برای این شدّت عمل و تندی فوق العاده اینست که چون راه ما حقّ است نباید به تقریر و تحریر ناحق اجازه بدهیم و از آنجمله تحصیل علم حکمت قدیم را هم غدغن میکردند و حتّی خودم دیدم که استاد ما که مجتهد عالمی بود میگفت که کتاب مثنوی مولانا را با دست نمیتوان گرفت و فقط با انبر میتوان آن را گرفت.
همیشه با شدّت ایمانی هم که خودم داشتم به خاطرم میگذشت که اگر عقاید ما حقّ است چرا از ذکر و تحریر خلاف آن اندیشه داریم و فقط بیم از قول مخالف وقتی معذور است که مال ما سست باشد و به یک گفتار یا نگارش خلاف آن متلاشی شده و درهم بریزد و این خود علامت خوبی برای عقیدۀ صواب نیست. خلاصه آنکه افکار و عقاید با بحث و ردّ و شنیدن هر طرف مسأله در هر امری پخته وکامل و راسختر میشود و بس. ترویج صفت تساهل در ایران وظیفۀ پیشروان و پیشوایان قوم است. پس از وجود آزادی و بهتر از کلام ولتر فرانسوی سخنی نمیتوان یافت که گفت من با عقیدهای که شما دارید کاملاً مخالفم، ولی حاضرم حتّی جان خود را فدا کنم برای آنکه شما بتوانید آن عقیده را به آزادی اظهار و تبلیغ کنید. سعدی هم این را در قصۀ نزاع جهود با مسلمان به این معنی اشاره کرده که چون:
گر از بساط زمین عقل منعدم گردد
به خود گمان نبرد هیچکس که نادانم
پس بگذار هر کس حرف خود را بگوید.
سخن ما و تصدیع طولانی که حضّار محترم با شکیبائی و حوصله به آن گوش داده و خسته شدند تمام شد و مخلص عرایض امروز من درچند کلمه میگنجد. ضرورت آزادی اجتماعی و سیاسی و روحانی به اعلی درجه و تا سرحدّ تجاوز به حقوق غیر (آنهم نه با تأویل و تفسیر) تمسّک به وطن پرستی حقیقی و راستین و استوار بودن و حاضر شدن به فداکاری در دفاع وطن از یکطرف و سعی عظیم در گوارا کردن توطّن در آن وطن با فراهم نمودن اسباب رفاه و عدالت و آزادی ـ برادری با تمام هموطنان و احتراز از نژادپرستی و ملّت بازی افراطی و بالاخره تساهل کامل بهقدر مقدور برای مدارا با صاحبان عقاید و سلیقههای مختلف.