back to top
خانهابوالحسن بنی صدرسرمقالهاصول راهنما وقتی ترجمان موازنه عدمی می شوند:

اصول راهنما وقتی ترجمان موازنه عدمی می شوند:

9-چرا و برچه مبنايي اصول دين اسلام را 5 تا مي دانيد چرا در قرآن نتوان اصول بيشتري يافت؟ ضرورت عقلي است كه اين اصول كمتر نخواهند بود و اساسا اصول راهنماي يك مكتب چه ويژگي هايي دارند؟

 

پاسخ:

   پاسخ این پرسش موضوع کتاب «اصول راهنمای اسلام» است. جمع پرسش کننده و خوانندگان دیگر پاسخ تفصیلی را در آن کتاب خواهند یافت. در این جا خاطر نشان می کنم که

1- این اصول، اصول راهنمای دین زردشت، پیش از بیگانگی با خود و بیان قدرت گشتن بوده اند. بنا بر این که ایرانیان در شمار مردمی هستند که به موازنه عدمی پی برده اند و اصول پنج گانه، ترجمان موازنه عدمی هستند، این اصول را شناخته اند و در زندگانی خویش بکار برده اند.

2 – اما چرا این اصول 5 باشند و کمتر و بیشتر نباشند؟ پاسخ را از پدیده ای که خود هستیم، بپرسیم: هریک از ما، 

الف – مجموعه ای از اجزاء هستیم (توحید). و

 ب – اجزاء ترکیب کننده این پدیده، با یکدیگر در اندازه های سازگار با فعالیت در حد کمال مطلوب، رابطه دارند (ساخت). مهم این که از کوچکترین عضو تا بزرگترین عضو بدن، دستگاه اطلاعاتی دارند و در حالت طبیعی، استعدادها چنان بکار می افتند که تخریب به صفر و رشد به حد مطلوب میل می کنند. 

ج – این پدیده قوه رهبری دارد (امامت). و این قوه رو به آینده دارد. توضیح این که

 د – چون بدون تعیین هدف، عقل او نمی تواند روش و وسیله بجوید و هدف در آینده واقع می شود(هدفداری)، پس زمان زندگی، زمان پیوسته از گذشته (سرمایه) به حال و از حال به آینده است. اما این رهبری برای ماندن در حالت فطری، هم نیازمند اصل راهنما است و هم اصولی که ترجمان آن اصل هستند و هم بیانی شامل حقوق ذاتی و روش ها (اندیشه راهنما) و هم این پدیده را میزانی است که فعالیتهای اعضاء و مجموع پدیده را در حالتی نگاه می دارد که زور محل پیدا نکند (عدالت). 

3 – اما آیا اصل و یا اصول دیگری نیز وجود دارند و یا همین 5 اصل هستند؟ بر اصل موازنه عدمی، پاسخ جزمی و جبری نمی توان داد. شما پرسش کنندگان گرامی و شما خوانندگان گرامی می توانید دست بکار شوید. هرگاه اصلی و یا اصولی را یافتید که قابل تلخیص در این اصول نباشد و یا نباشند، دست آوردی از شما و ارزشمند است. با آنکه اصول راهنما را، در طول 35 سال، سه نوبت نوشته ام و از زمان نوشتن سومین بار، در سالهای 1360 تا 1362، همچنان کار کرده ام – هرگاه فرصت پیدا کنم و برای چهارمین بار کتاب را بنویسم، یافته های جدید را خواهم افزود -، اصل دیگری نیافته ام. اما شما می توانید وارد مطالعه بگردید و بسا بیابید.

4 – توجه شما را به این مهم جلب می کنم که 

4/1- در توحید، زور نقش پیدا نمی کند. از این رو، ترجمان موازنه عدمی است. هرگاه توحید را نخواهیم، خلاء را تضاد پر می کند. تضاد بیانگر ثنویت بمثابه اصل راهنما است. هرگاه بنا بر این شود که تضاد از راه جذب (منحل کردن در خود) و یا حذف حل شود، ترجمان ثنویت تک محوری می شود: محور فعال محور فعل پذیر را از راه جذب و یا حذف، از میان بر می دارد. در نتیجه، زور و خشونت نقش اول را پیدا می کنند. و تضاد در حد فعال و فعل پذیر تصور کردن دو محور در رابطه و فعل و انفعال این دو، ترجمان ثنویت دو محوری می گردد. و باز، خشونت و زور، نقش اول را پیدا می کند زیرا رابطه ها، همه رابطه ها با قدرت می گردند. 

 اما بدین خاطر که قدرت از رابطه ای پدید می آید که ویرانگری و مرگ ببار می آورد، از خود، وجودی ندارد. اگر وجودمند بود، هیچ پدیده ای حیات نمی جست. در عمل، بنا بر تجربه، (برای تفصیل نگاه کنید به کتاب تضاد و توحید):

آنها که همچنان به دیالکتیک تضاد پایبندند نیز آغاز و پایان صیرورت را توحید می دانند. اینان بس کم شمارند و از آنها هستند کسانی که با صراحت می گویند: علمی نبودن دیالکتیک تضاد مانع از استفاده از آن در مبارزه سیاسی نیست!

● بسیارترین ها آنها هستند که دریافته اند علم خط بطلان بر دیالکتیک تضاد کشیده و بر توحید است که مهر تصدیق زده است. در نتیجه، امروز، در قلمرو علم، اجماع اهل دانش بر توحید است.

4/2- در حالت طبیعی، نیروهای محرکه وجود دارند. در ساخت هر پدیده زنده، این نیروها عمل می کنند. در این حالت، نیرو در زور از خود بیگانه نمی شود و در تخریب بکار نمی رود. برای این که در مجموعه، سازگاری اجزاء جای به ناسازگاری بدهد، می باید عنصر و یا عناصری از بیرون (میکروب و بیماری که ببار می آورد) به درون درآید و یا درآیند. عنصر یا عناصر بیگانه ترکیبی ناسازگار با زندگی طبیعی پدیده  پدید می آورد و یا می آورند. در نتیجه، توحید در مجموعه را به تضاد در مجموعه بدل می کند و یا می کنند. 

4/3- در آنچه به انسان مربوط می شود، بنا بر این که او می تواند از استقلال و آزادی و دیگر حقوق خویش غافل شود و با دیگران نیز در روابط قوا بگردد، نیاز به بیان استقلال و آزادی است تا وجدان او را پیوسته نسبت به استقلال و آزادی و دیگر حقوق ذاتی و کرامت خویش، هشیار و رابطه های انسانها با یکدیگر را رابطه حقوقمند با حقوقمند نگاه دارد. 

     در حالت فطری، این نوع رهبری را امامت می خوانیم. زیرا با رهبری وقتی اندیشه راهنما بیان قدرت است، تفاوت ماهوی دارد. توضیح این که

 الف – وقتی اندیشه راهنما بیان استقلال و آزادی می شود، هرکس خود خویشتن را رهبری می کند. پس امامت استقلال و آزادی هر انسان است در رهبری خویش. اما وقتی اندیشه راهنما بیان قدرت می گردد، استعداد رهبری هرکس فرمان بر قدرتی می شود که از رابطه قوا پدید می آید. برای مثال، در ایران امروز، نگون بخت ترین ها، آقای خامنه ای است زیرا بنده قدرتی گشته است که می پندارد نماد آنست.

 ب –  بدین قرار، وقتی بیان قدرت اندیشه راهنما می شود، به ترتیبی که توضیح داده شد، هر رابطه ای، بازتاب رابطه با قدرت می شود. از این رو، استعداد رهبری هرکس فرمانبر رهبری کس یا کسانی می شود که قدرتمدار تصور می شوند. این تابعیت از بیرون، درجا، قطع رابطه با هستی هوشمند یا جانشین کردن موازنه عدمی با ثنویت است. بدین سان، خلاء قطع رابطه با خدا، درجا، رابطه برقرار کردن با قدرت مرگ و ویرانی آور است. در عوض، امامت رهبری کردن خویش بر اصل موازنه عدمی و، در کمال خویش، ماندن در مقام خلیفة اللهی و رشد کردن است:

4.4. زمان زور، هم اکنون و همین جا است. اما زمان استقلال و آزادی «از ازل تا به ابد» است. یادآور می شوم که تحقق استقلال و آزادی به از میان برخاستن حد زمان و مکان نیز هست. پس زمان و مکان اندیشه و عمل، وقتی آدمی رشد می کند، «از ازل تا به ابد » است. امامت آن نوع از رهبری است که با زمان و مکان نامحدود (= در بی نهایت قرار گرفتن و در حال عمل کردن و دانستن این واقعیت که عمل چون موجود زنده برخود افزا است. پس عمل نیک بر خود می افزاید تا بی نهایت) سازگار است و آدمی آن را بطور فطری دارد. اما وقتی بنده قدرت می شود، زمان اندیشه و عملش، هم اکنون و همین جا می گردد. و

4/5- طرفه این که عدالت بمثابه میزان، در دانش و فن، در صنعت و کشاورزی و خدمات، روز به روز بیشتر نقش پیدا می کند اما چون در بیان های قدرت، عدالت بمثابه میزان محل عمل پیدا نمی کند، به صفت میزان نقش نیز نجسته است. در این جا، پرسشی بس مهم محل پیدا می کند: چرا در علم و فن «خط عدالت» بکار می رود، اما در اندیشه های راهنما، عدالت بمنزله میزان جای خود را به عدالت بمثابه نظم و یا عدالت بمثابه آرمان داده است و چرا نزاع عدالت با آزادی حل نشده است؟ پاسخ اینست که بی عدالتی ذاتی روابط قوا است. از این رو، هیچ بیان قدرتی نمی تواند عدالت را بمثابه میزان بپذیرد. بتازگی، در غرب (از جمله آلن تورن در دموکراسی چیست؟)، مبارزه و سازش در جامعه را راه حل انگاشته شده است. چرا که بدین مبارزه و سازش، قشرهای مختلف جامعه وضعیت خود را بهتر می کنند. اما، در عمل، سهم کار از درآمد، از 50 درصد به 30 درصد کاهش و سهم سرمایه افزایش یافته است. در مقیاس جهان نیز، نابرابری، روز افزون شده است. نابرابری، در آنچه به رابطه انسان با دیگر جانداران و محیط زیست مربوط می شود، از اندازه گذشته و اینک این طبیعت است که دارد محکوم به مرگ می شود. با وجود این، هر اندیشه راهنمائی به عدالت نیاز دارد زیرا بدون آن، از سوی همگان پذیرفته نمی شود. هم بدین خاطر که زندگی انسان مجموعه ای از حقوق است و از این رو، انسانها تجاوز به حق را ستم می دانند و هم بدین خاطر که نظامهای اجتماعی باز و تحول پذیر نیستند و به این و آن اندازه، ستمگرانه هستند. پس، اندیشه راهنما، لاجرم، می باید عدالت را در بربگیرد. بیان های قدرت، با بکار بردن منطق صوری، یا کلمه را نگاه می دارند و معنائی ضد معنائی را که کلمه دارد به آن می دهند (افلاطون بنابر کتاب جامعه باز و دشمنانش نوشته پوپر) و به آن در برقرار کردن نظم دلخواه خود نقش می دهند و یا آن را آرمانی می کنند که تحققش موکول به انجام تغییری است که اندیشه راهنما پیشنهاد می کند و یا تحول جبری است که می باوراند.

      بدین قرار، شاخص ترین شاخص ها در تشخیص بیان استقلال و آزادی از بیان قدرت، تعریف عدالت (میزان تمیز حق از ناحق) و کاربرد آن بمنزله میزان در سنجیدن پندار و گفتار و کردار فرد، گروه، جماعت، جامعه ملی و جامعه جهانی است.

     و به خوانندگان یادآور می شوم که در کتاب تضاد و توحید، روش شناخت را پیشنهاد کرده ام. خود این روش را بکار برده و تکمیل کرده ام (از جمله با یافتن و بکار بردن ویژگی های حق). کسان دیگری نیز با موفقیت بکار برده اند.

انقلاب اسلامی شماره ۸۲۵ از ۱۹ فروردین تا ۱ اردیبهشت ۱۳۹۲

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید