back to top
خانهدیدگاه هانقدی بر "حقیقت و روش" عبدالکریم سروش، نویسنده فرهاد همتی

نقدی بر “حقیقت و روش” عبدالکریم سروش، نویسنده فرهاد همتی

Hemmati-Farhad-1 دکتر عبدالکریم سروش در سخنرانی حقیقت و روش، متأثر از تفکرات پست مدرن های افراطی به نسبی گرایی رسیده است و حقیقت را ذهنی و نسبی و اعتباری می داند.
 
از نظر او حقیقت چیزی جز اجماع و توافق عقلا نیست. توافق عقلا، چنانکه دکتر سروش می گوید، به این معنی است که هر چه در جامعه ای رایج و مقبول همگانی باشد، همان حقیقت است.
 
این نگرش چنان که خواهد آمد موجب نفی حقیقت می شود.
 
سروش به صراحت می گوید که حقیقت پدیده ای اعتباری است که به طور ذهنی جعل و وضع می شود.
 
می دانیم که امور اعتباری واجد هیچ حقیقتی نیستند و با هیچ واقعیتی انطباق ندارند.
 
به این ترتیب سروش به نفی حقیقت و نفی واقعیت و نفی روش تجربی به عنوان معیار سنجش انتقادی نظریه در انطباق با واقعیت می رسد.
 
سروش با رد نظریه انطباق با واقعیت به عنوان حقیقت و اینکه خود واقعیت خارجی قابل اثبات نیست و ما هم نمی دانیم که نظریه چطور با واقعیت انطباق می یابد، نه تنها گرفتار ذهنی گرایی می شود و حقیقت و عینیت و واقعیت را نفی می کند، بلکه تجربه علمی به عنوان روش سنجش صحت و سقم نظریه را نیز رد می کند.
 
وقتی واقعیت و حقیقتی وجود ندارد و همه چیز اعتباری و ذهنی است، تجربه به عنوان روش سنجش انتقادی نظریه در انطباق با واقعیت نیز بی معنا می شود.
 
اما بر خلاف نظر دکتر سروش تاریخ علم و تاریخ کشفیات علمی که موجب گذار از عصر اسکولاستیک و تاریک اندیشی قرون وسطای مسیحی شد، نشان می دهد که روش تجربی به عنوان معیار سنجش انتقادی نظریه در انطباق با واقعیت، موجب انقلابات بزرگ علمی عصر جدید شده است.
 
بر خلاف نظر دکتر سروش پس از انطباق نظریه با واقعیت و سربلند بیرون آمدن آن از محک تجربۀ انتقادی، عقلا در مورد آن به توافق می رسند. توافق عقلا، موجب حقیقت پنداشتن نظریه علمی نیست، بلکه این توافق، معلول انطباق نظریه با واقعیت است.
 
دقیقاً مثل نظریه نسبیت انیشتین که محل اختلاف بسیار بود، ولی وقتی از آزمون سربلند بیرون آمد و با واقعیت انطباق داشت، مخالفان هم متقاعد شدند و در قبول آن به توافق رسیدند.
 
اما اگر نظریه با واقعیت انطباق نداشته باشد، نظریه ابطال شده و دچار بحران می شود و اجماعی در پذیرش آن صورت نمی گیرد.
 
اساساً ضرورت انقلاب علمی ناشی از این است که نظریۀ مقبول و معقولِ موردِ توافقِ عقلا، دچارِ بحران می شود و توانایی پاسخگویی به مسائل مطرح شده جدید را ندارد.
 
اگر حقیقت توافق عقلا باشد، باید توضیح داد که چه ضرورتی باعث بحران یک نظریه علمی و به ناگزیر تغییر و حتی انقلاب در پارادایمِ ساختارِ موردِ توافقِ عقلا می شود؟
 
توافقِ عقلا، امری اعتباری و قراردادی است که بنابر نیازی، جعل و وضع، و بنابر مصلحتی، نفی و نقض می شود، و هیچ نسبتی با شناخت و معرفت و روشِ علمیِ کشف و کسبِ حقیقت ندارد.
 
نه تنها شناختِ علمی، ربط و نسبتی با اجماع و توافق عقلا و امور اعتباری ندارد، بلکه حتی امور اخلاقی نیز به مفهومی که سروش می گوید، اعتباری و محصول توافقِ عقلا نیست.
 
از آنجا که انسان موجودی اجتماعی است و نیاز به همزیستی مسالمت آمیز و زندگی جمعی دارد، امور اخلاقی در یک فرایند تکامل زیستی، بنابر ضرورتِ زندگیِ اجتماعی، در مغز او  کُد گذاری شده است.
 
چنین نیست که آدم‌ ها من عندی، در برهه ای، اصول و دستورات و امر و نهی هایی را اعتبار کنند، و بنابر قرارداد، حکمی را خوب، و حکم دیگری را بد تلقی کنند، و در برهه ای دیگر آن را نفی کنند.
 
اصول و مبانی و احکام اخلاقی، ریشه در ساختار زیستی و عصب شناختیِ انسان دارن، و متناسب این حقیقت وجودی، اصول و احکام و دستورات عام و جهان شمولِ اخلاقی، بوجود آمده است.
 
از ابتدای تفکر فلسفی، بحث عینیت و جهانِ مستقل از اندیشه و ذهنیت، مطرح بوده است، و فلاسفه، با نگرش های مختلفِ اصالت دادن به عین یا ذهن، به دو نحلۀ بزرگِ فلسفیِ رئالیسم، یا ایده آلیسم، تقسیم شده اند.
 
هر یک از این فلاسفه، براهین و استدلالات مختلفی در تأیید نحلۀ خود و رد نحلۀ دیگر، اقامه کرده اند.
 
اتفاقاً، بحث پیرامون این قضایا و مباحث علم و معرفت و روش شناسیِ علمی و فلسفی، نشان می دهد که بر خلافِ نظر دکتر سروش، شناخت حقیقت، خیلی هم ساده و آسان نیست.
 
دشواری این موضوعات و مباحثی که دکتر سروش در حقیقت و روش مطرح کرده است، و نوع تلقی او از حقیقت و روش و شناخت و مشکلاتِ انطباق با واقعیت، و طرحِ توافقِ عقلا و در نتیجه نسبی گرایی ناشی از آن، ناقضِ مدعایِ او، مبنی بر سادگی و آسان یابی حقیقت است.
 
جالب این است که به تأسی از پست مدرن ها، توافقِ عقلا را در دانشمندان و فلاسفه و علوم و معارف خاص، خلاصه نمی کند و آن را تا پذیرش عمومی، تقلیل می دهد. طبق این دیدگاه، خرافه ها و افکار منحط و عقاید متصلبِ رایجِ عرفِ عامه نیز حقیقت است، چون توافقِ عقلا تلقی می شود.
 
خوب است دکتر سروش پاسخ دهد که نقد این افکار و عقایدِ بر خلافِ توافق عقلا که به عرف عامه تقلیل یافته است، از چه چیزی یا ضرورتی، ناشی می شود؟
 
به عبارت دیگر، وقتی توافقِ عقلا و عرفِ عامه، حقیقت است، چرا باید عده ای طرح و تئوری و نظریه بر علیه حقیقت بدهند؟
 
آیا نظریه و تئوری آنها که در اقلیت هستند، باطل و نادرست نیست؟
 
توافقِ عقلا، هم در عالم نظر و تئوری، و هم در امور اخلاقی و اجتماعی، نظریه ای محافظه کارانه و ضد رشد و توسعه است.
 
بر خلاف آن، دانشمندان یا مصلحین اجتماعی، چون توافقِ عقلا و عرف عامه را نادرست و مضر می بینند، آن را به چالش می کشند و سعی در رد و ابطال آن دارند، و یا به قصدِ اصلاحِ وضعِ نامطلوبِ موجود، تلاش کنند.
 
انتقاد از نظریۀ مقبول و وضع موجود، نشان می دهد که نه نظریۀ مورد توافق عقلا، درست است، و نه وضعِ موجود، مطلوب است. اگر چنین باشد، پس معیار و موازین سنجش درست و نادرست و حقیقت و دروغ، هم در علومِ نظری، و هم در معارف و احکامِ عملی، وجود دارد.
 
انطباق با واقعیت در تجربۀ علمی در حوزۀ علوم، و حداقل مفید و مطلوب بودن برای جامعه در عرصۀ عملی، از جملۀ این معیارها و موازین است.
 
دکتر سروش پاسخ این پرسش را داده است که منظور از توافق عقلا، فقط دانشمندان و جامعۀ اهل علم نیست. اما روشن نکرده است که منظور از توافقِ عقلا، جهانی است، یا از جامعه ای به جامعه دیگر، فرق دارد و هر جامعه ای، توافقِ عقلایِ خود را دارد؟
 
این چنین است که هر جامعه ای مدعی است که توافق عقلای ما، حقوق بشر ما، عرف سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ما، با غربی ها متفاوت است.
 
هر جا اکثریت بود، حقیقت همان جاست. حقیقت را می توان به رأی گذاشت.
 
دکتر سروش، حتی بین امورِ خرَد گریز و خرَد ستیز، با امور خرَدپذیر، هیچ تمایزی نمی گذارد.
 
برای هر دانشمند و فیلسوفی مضحک است که حقیقت را به توافقِ عقلا، و در واقع عرفِ عامه، تقلیل داد و آن را با رأی گذاشت.
 
اتفاقاً در علم همیشه چنین بوده است که بر خلافِ عرفِ عامه و ظاهراً توافقِ عقلا، معدود دانشمندان، تکروانه، به دلیلِ عدمِ انطباقِ نظرِ عمومی با حقیقت، در رد و ابطالِ آن کوشیده اند و رخنه ها و نقصان هایِ عرف عقلا را با کشفِ خود، نشان داده اند.
 
نظر دکتر سروش حتی از نظر پراگماتیست ها هم که از آنان نام برده است، بسیار سست تر و بی بنیادتر است. نظر پراگماتیست ها، قطعاً در علومِ نظری، نقصان هایِ بسیار دارد، اما حداقل تز (مفید بودن در عمل) در امور اخلاقی، نسبت به نظرِ دکتر سروش، بسیار به حقیقت نزدیکتر و اخلاقاً نیز مطلوب تر است. زیرا مثلِ نظر آقای سروش، به توجیه دیکتاتوریِ سیاسی و رخنه های اخلاقی و عقب ماندگیِ فرهنگی و اعتقادی، منجر نمی شود. زیرا این امور، عملاً و اخلاقاً مفید نیستند.
 
اگر از بحث های انتزاعی و استدلالاتِ بعضاً نادرستِ ایده آلیست ها، صرف نظر کنیم، کشفیاتِ دانشمندان در رشته های مختلف علوم دقیقه، از جمله اختر شناسی، زمین شناسی، فیزیک، شیمی، زیست شناسی، دیرین شناسی و باستان شناسی، با دلائل مختلف و البته مکمل، نشان داده اند که ذهن و هوش و حافظه و تعقلِ انسان، محصولِ فرایندِ تکاملِ تدریجیِ ماده است و در اوج تکامل خود، همۀ آنها، متکی به کارکردِ تخصصیِ قسمت هایِ مختلفِ مغزِ انسان است که بدون ساختار مادیِ مغز، تعقل و توافق عقلا و ذهن و هوش و حافظه و استدلال و خلاقیت و نظریه پردازی، وجود نخواهد داشت.
 
لذا، بداهتِ وجودِ عالم عینی، و تقدمِ وجودِ خارجی و جهان هستی، بر وجودِ ذهنیت و عقلانیتِ انسان، اصلِ موضوعۀ تمامیِ معارفِ علمی است.
 
استدلال برای امور پوشیده و ناپیدا و مستتر، کارآیی و کاربرد دارد. در عرفان هم، شهود و مشاهده و حضور، در مرتبه ای برتر از استدلال قرار دارد. آفتاب آمد دلیلِ آفتاب. برایِ پدیدۀ حاضر و بدیهی که استدلال نمی آورند. استدلال، برای نابینایی است که ناتوان از مشاهده است.
 
لذا با پذیرش بداهتِ واقعیتِ عینیِ قابلِ مشاهده، در آزمون و تجربۀ انتقادی و انطباق با امرِ واقع است که صحت و سقمِ علوم و معارفِ ما مشخص می شوند، و می توانیم به حقیقت تقرب بجوییم.
 
وقتی حقیقت، اعتباری است و انطباقِ با واقعیت، روشِ درستِ کسبِ حقیقت نیست، و ما نمی توانیم وجودِ عالمِ خارج را حقیقتِ عینی تلقی کنیم، چگونه سروش، توافقِ عقلا را معیار قرار می دهد؟ از کجا این سنگِ بنا و ملاکِ ذهنی، چنین بدیهی تلقی شده است که معیار و مبنای حقیقت شمرده می شود؟
 
اگر حقیقت، اعتباری و ذهنی و محصولِ توافقِ عقلا باشد، خطایی که دانشمندی در نظریۀ مشهور و موردِ توافقِ عقلا می یابد، چگونه و بر اساس چه روشی، بدست می آید؟
 
چرا باید یک دانشمند و نظریه پرداز، با حقیقتِ موردِ توافقِ عقلا، معارضه کند؟
 
آیا جز این است که نظریۀ موردِ توافقِ عقلا، در تجربۀ انتقادی، از آزمون، سربلند بیرون نیامده است؟
 
اگر پارادایم های مختلفِ علمی و فرهنگی و اخلاقیِ هر دورانِ تاریخی، حقیقت باشد، اولاً، تغییرِ پارادایم، غیر ممکن و نامعقول است. به همین دلیل، نظرِ دکتر سروش، محافظه کارانه است و به کارِ توجیه وضعِ امروز، می آید. و ثانیاً، اگر حقیقت، چیزی جز توافقِ عقلا نباشد، همۀ پارادایم هایِ نظری و اعتقادی و عملیِ متعارضِ جوامعِ مختلف، به یکسان، واجدِ حقیقت هستند. پارادایم جادو و اسطوره، چون حقیقتِ موردِ توافقِ عقلا بوده است، به اندازۀ پارادایمِ علمِ مدرن، واجد حقیقت است.
 
نتیجه اینکه، طبقِ نظر دکتر سروش، پارادایم ها، قیاس ناپذیرند و هیچ پارادایمی بر پارادایم دیگر، برتری ندارد. زیرا هر عصری و یا هر جامعه ای، طبقِ توافقِ عقلای خود، “حقایقِ ویژۀ خود” را دارند.
 
این همان استدلال توماس کوهن، در کتابِ ساختارِ انقلاب‌ هایِ علمی است که به نسبی گرایی و تعارضِ با عقلانیت، منتهی می شود.
 
پرسشِ بنیادین که تناقضِ کوهن، و به تبعِ آن، دکتر سروش را نشان می دهد، این است که اگر پارادایم هایِ مختلفِ علمی، قیاس ناپذیرند، بحران در علمِ هنجاریِ موردِ توافقِ عقلا، و در نتیجه انقلابِ علمی که نفی و رد و ابطالِ پارادایمِ قبلی است، چرا و چگونه رخ می دهد؟
 
نتیجه اینکه، نظریۀ مطرح شده، در حقیقت و روشِ دکتر سروش، به ایده آلیسم، قیاس ناپذیریِ پارادایم هایِ علمی، و نفیِ عقلانیت و حقیقت و واقعیتِ عینی، منجر می شود.
اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید