امیرهوشنگ کشاورز صدر از مبارزین برجسته و دیرپای نهضت ملی ایران و کارشناس مسائل کشاورزی و اقتصاد روستایی در سحرگاه روز پنجشنبه 14 فوریه 2013 ، برابر 26 بهمن 1391 در ایالت فلوریدا در امریکا جهان را بدرود گفت.
امیرهوشنگ کشاورز صدر در سال ۱۳۱۱در تهران به دنیا آمد. او فرزند سید محمد علی کشاورز صدر، حقوقدان و وکیل مجلس شورای ملی، از پایهگذاران “جبهه ملی ایران” و از یاران دکتر محمد مصدق بود.
محمدعلی کشاورز صدردر دوره شانزدهم مجلس شورای ملی از معدود امضا کنندگان طرح مصدق در لغو اختیارات شاه در انحلال مجلسین بود که این طرح به دلیل کمبود تعداد امضا، در مجلس مطرح نشد و همچنین وی در این دوران از امضا کنندگان طرح ملی شدن نفت بود. در زمان نخست وزیری دکتر مصدق نخست استاندار گیلان بود و سپس استاندار اصفهان شد. او همچنین سخنگوی “جبهه ملی” بود. در زمین مقام بود که به دنبال سرکوبهای پس از ۲۸ مرداد مدتی به زندان افتاد.او پس از کودتا از رهبران نهضت ملی ایران و در سالهای 41 -39 عضو هیئت اجرائی و سخنگوی جبهۀ ملی ایران بود. در نامه ای از مصدق به محمد علی کشاورز صدر آمده است: « افسوس که مملکت رجال فداکار نظیر جنابعالی کم دارد.»
امیرهوشنگ کشاورز فعالیت و مبارزۀ سیاسی را در جوانی آغاز کرد و در کودتای 28 مرداد 32 برضد حکومت ملی و قانونی دکتر مصدق به زندان افتاد ، اما پس از کودتای ۲۸ مرداد، باردیگر، در شمار دانشجویان مبارز دانشگاه تهران، در سازمان دانشجویان وابسته به جبهه ملی ایران، به مبارزه ادامه داد. در کتاب گریزناگزیر، از قول پرسش کننده از او، می خوانیم: لابد یکی از بازداشتهایتان پس از سخنرانی تند و تیزتان در تظاهرات دانشجویان به مناسبت خلع ید بود. خالی از لطف نیست قسمتی از آن را که در روزنامه کیهان 30 خرداد 1340درج شده در اینجا بخوانم: ” … سپس آقای هوشنگ کشاورز صدر دانشجوی دانشگاه شروع به سخنرانی کردو به طور خلاصه مبارزات آزادی خواهی ملت ایران را از ابتدای مشروطیت تا به حال بیان کرده و اظهار داشت: لیاخوف مجلس را که مظهر و ملجاء ملت است به توپ بست و به دنبال آن قتل و شکنجه و کشتار آغاز شد. گو اینکه در این دوران که به آن استبداد صغیر میگویند کشور ما از وجود رادمردانی مانند ملک المتکلمین محروم شد، ولی خون آنان نهال بارور آزادی را آبیاری کرد . درآن دوران، سکوت همه جا را فراگرفته بود و آن ها تصور می کردند به کار مشروطیت فیصله بخشیده اند. ولی جنبش آزادیخواهانه از تبریز آغاز شد و به تهران ختم گردید. وقتی نزدیک تر بیاییم ، با پیشرفت استعمار و مظهر آن شرکت غارتگر سابق نفت مواجه می شویم.درنتیجه جنبشی که به رهبری خردمندانه ی دکتر محمد مصدق ایجاد شد ( در این موقع دانشجواین شروع به ابراز احساسات کردند و تا چند دقیقه به طور دسته جمعی شعار می دادند: درود بر مصدق ، مصدق پیروز است) نفت ایران ملی شد و در یک کلمه جاسوسان انگلیسی از کشور ما اخراج شدند؛ پالایشگاه عظیم آبادان دوسال به دست مهندسین و افراد لایق ایرانی اداره می شد…. دولت مصدق چون دولت مردم بود، مبادرت به اخذ وام های خانمان برانداز ننمود و خود را در محاصره ی اقتصادی و سیاسی یعنی همان وضعی که فعلا کشور ما دچار آن است – قرار نداد… تنها در زمان او بود که صادرات و واردات ایران توازن داشت. پس از آن دوران کشور ما در شرایطی قرار گرفت که استعمار نیمه جان با خونخواری و سبعیت هر چه تمام تر بر پیکر آن ضربه وارد آورد و کار به جایی رسید که سردار پیر ما جوابگوی اشخاص معلوم الحال و رسوا شد و وزیر با شهامت و دلیر خارجۀ او دکتر حسین فاطمی ( ابراز احساسات شدید دانشجوایان . دانشجویان فریاد زدند درود بر روان او) تسلیم میدان های تیر گردید. زندان ها از مردم مبارز و وطن پرست ایران پر شد و شکنجه گاه ها از خون دلاوران وطن ما رنگین گردید… اکنون که هیات حاکمه به اهتمام مبارزات ملت در حال احتضار است و جبهۀ ملی ایران افتخار رسالت تاریخی نجات مردم را به عهده گرفته است، باز از گوشه و کنار بانگ ناموزون کودتا به گوش می رسد. ما دانشگاهیان به همراه ملت ایران اعلام می کنیم دوران کودتا وکودتا بازی بسر رسیده است و این بار اگر کودتاچی غلبه کند، فقط امکان حکومت بر قبرستان ملت ایران نصیبش خواهد شد.»
در سال آغاز فعالیت دوباره جبهه ملی، در 1339 بود، که کشاورز صدر با ابوالحسن بنیصدر، آشنا شد. دانشجو در علوم اجتماعی و سپس محقق در مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران بود. پس از «انقلاب سفید»، رژیم شاه بر تشدید سرکوب و خفقان افزود. کشاورز را نیز از کار در مؤسسه محروم کرد. با این حال، او همچنان در قلمرو جامعه شناسی روستائی و ایلی ، به تحقیق ادامه داد.
با مداخلۀ مصدق برای بیرون بردن مبارزه از محاق تعطیل، از سوئی و تشدید فشاری که ساواک وارد می کرد از سوی دیگر، مبارزه شکلی دیگر جست. در این دوره، هوشنگ کشاورز، همچنان اصول استقلال و آزادی را راهنمای فعالیتهای خود در فعالیتهای علمی و سیاسی خویش، می کرد. در این دوره، او با بنی صدر که در خارج از ایران در مبارزه بود، ارتباط و همکاری داشت. مردم ایران به جنش همگانی روی آوردند. جبهه ملی فعالیت خود را از سر گرفت و پس ازاردیبهشت 1358، به عضویت شورا ی مرکزی و هیئت اجرائیه جبهۀ ملی انتحاب شد.
در حکومت موقت، با محمد علی ایزدی، وزیر کشاورزی همکاری می کرد . و در ریاست جمهوری بنی صدر، مشاوراو بود . در پی کودتای خرداد 60، به خارج از ایران مهاجرت کرد تا همچنان به مبارزه برای تحقق استقلال و آزادی ، ادامه دهد. او تا پایان زندگی از یاران نزدیک بنی صدر باقی ماند. و برای تشکیل جبهه ای از گرایشهای هوادار دموکراسی بر اصول استقلال و آزادی کوشید. درحقیقت، او ، همراه با بنی صدر، این کوشش را از هفته های اول بعد از سقوط رﮊیم شاه آغاز کرد. این کوشش یکی از تجربه آموز ترین، کوششها از انقلاب بدین سو بود و او چند نوبت از فرصتی که از دست رفت، سخن گفت. از جمله، در ماه های پیش از مرگ، او همراه مهدی خان بابا تهرانی، نزد بنی صدر رفتند. پیش تر، او به تهرانی ماجرا را گفته بود و اینک، برای آخرین بار، در حضور جمعی که حاضر بودند، باز گفت: بنی صدر خطر فاشیسم مذهبی را مشاهده کرد و به من گفت: به گروه های سیاسی بگوئید ایران را چنین خطری تهدید می کند. از آنها در خانه خود دعوت کنید . من نیز می آیم. بلکه بپذیرند استقلال و آزادی را این نسل متحقق بگرداند و «انقلاب اجتماعی» را برعهده نسل آینده بگذارد و پیش از آنکه دیر شود، جبهه دفاع از استقلال و آزادی تشکیل گردد. صد افسوس، باوجود توضیح، اهمیت خطر را درک نکردند. دو تن بیشتر درخانه من حاضرنشدند. سیروس آریان پور و منوچهر هزارخانی.
بنی صدر در رثای دوستش « امیر هوشنگ کشاورز صدر» می نویسد: من او را در خانه پدرش، زنده یاد محمد علی کشاورز صدر، سخنگوی جبهه ملی ایران، در سال 1339 دیدم. در دانشگاه تهران، این دیدارها مداوم شدند و به همکاری و دوستی راه بردند که تا امروز، 26 بهمن 1391 ادامه یافت و از این پس هم ادامه می یابد. مبارزه از دوران نهضت ملی ایران به رهبری مصدق آغاز شده بود. بنا بر این، او مدت 62 سال، بی گسست، بدون احساس خستگی، در مبارزه ای بود که همچنان ادامه دارد. می توان این مدت دراز را از نظر گذراند و از آنها که با استقلال و آزادی، عهد نشکستند، پرس و جو کرد. چند تن تا مرگ، پی گیر، ایستادند و چند تن همچنان نماد و بدیل و الگوی استقامت در مبارزه بخاطر ایران مستقل، جامعه شهروندان مستقل و آزاد، هستند؟ … او در شمار انسانهائی است که مرگ نیز قامتشان را نمی شکند. اوهمچنان بر استقلال و آزادی ایستاده است. او به ایران مستقل و آزاد بازخواهد گشت.»
◀حمید اکبری تحت عنوان «هوشنگ کشاورز صدر؛ مردی که به “رهبری خدمتگزار” معنا می بخشد » می نویسد: رهبری به کیفیت و یا برایندی اتلاق می شود که در آن رهبر یا رهبران اهدافی را تعیین می نمایند و دیگران را در دستیابی به آن اهداف با خود همراه می سازند. در طبقه بندی کلی، رهبری از نوع رسمی یا غیر رسمی است. رهبران رسمی بنابر سلسله مراتب سازمان ها و نهادها تعیین و مسئولیت دار می شوند و پیروان بنابر مناسبات سازمانی موظف به پیروی از ایشان هستند. پایگاه اصلی قدرت این رهبران رسمی در اختیار داشتن وسایل اعطای پاداش و تنبیه است. در مقابل رهبران غیر رسمی، بر اثر کارکرد و خدمتگزاری مستمر در جامعه در نزد یاران و پیروان خود شاخص می شوند. با اینکه بیشتر رهبران خدمتگزار از مجاری غیر رسمی بر می خیزند، ولی هر رهبر غیر رسمی از نوع خدمتگزار نیست.
تفاوت بنیادین رهبر خدمتگزار با رهبران غیر خدمتگزار در این است: رهبر غیر خدمتگزار با تلقی رهبر بودن خویش با پیروان و مخاطبان خود برخورد و تعامل می کند. در مقابل، رهبر خدمتگزار نخست و پیش از هر چیزی خدمتگزار است و در ممارست طولانی در خدمت دادن به یاران و همراهان به وسیله ی خود آنها به عنوان رهبر خدمتگزار تلقی می شود. به عبارت دیگر، فرد خدمتگزار با اتکا بر اعتماد و احترام دیگران به جایگاه رهبری می رسد و در مقابل رهبرازنوع غیر خدمتگزار با اتکا به انتصاب رسمی و سازمانی است که صاحب چنین مقامی می شود.
به عنوان یک تمثیل به منظور روشن تر کردن تفاوت میان این دو نوع رهبری، بر رویه و رفتار آگاه یا ناخود آگاه این دو گونه رهبر در ورود به یک مجلس عمومی نگاه می کنیم. رهبر غیرخدمتگزار در ورود به چنین مجلسی با زبان بی زبانی می گوید: ((من آمده ام، بر من بنگرید و به من گوش فرا دهید. من علت تشکیل این مجلس هستم)). در مقابل، پیام ناگویای رهبر خدمتگزار چنین است: ((من آمده ام تا بر شما بنگرم و شما را بشنوم، شما علت تشکیل این مجلس هستید)). و این گونه دوم در همه عرصه های اجتماعی که من افتخار حضور در کنار استاد را داشته ام، رویه و روال دکتر کشاورز صدر بوده است. همکاران من در فرهنگسرای نیما در شیکاگو در بهار سال 1990 (1369) به خوبی به خاطر دارند زمانی که ما برای نخستین بار میزبان استاد بودیم، ما همگان متوجه شدیم که چگونه استاد در بدو ورود به مجلس نسبت به حاضرین ادای احترام و سپاس نمود و آنگاه در کنار در ایستاد و به یکایک مدعوین تازه وارد خیر مقدم گفت. از همان روز نخست ملاقات تا به امروز، من رویه استاد را صدر نشینی در مجالس و اجتماعات نیافته ام. او همواره در کنار یاران و همراهانش بوده است. به عبارت دیگر، او تجلی گفته مشهور آلبر کامو است: ((در جلوی من راه نرو، از تو پیروی نخواهم کرد. در پشت من قرار نگیر، مدعی رهبری نیستم. در کنارم باش و دوستم.))
استاد در ارتباطات اجتماعی به دنبال چیرگی و سلطه جویی نبوده است. قصدش و هدفش همواره خدمتگزاری و ایجاد یکپارچگی بوده است. در اوایل سالهای دهه 60 که به منظور حفظ جان ناگزیر به عنوان پناهنده سیاسی خود را از ایران به پاریس رساند، با وجود آن که می توانست دارای سمت رسمی در سازمان های سیاسی مهم آن دوره در خارج از کشور بشود، راه خدمتگزاری از پایین و زیستن در کنار خیل پناهندگان سیاسی ایرانی اعم از آذری، کرد و فارس در آپارتمان های تنگ را برگزید. علیرغم وجود امکانات دیگر، همواره بر هویت خود به عنوان پناهنده سیاسی تأکید داشت و تاکنون نیز خود را مباهی برخورداری از این هویت می داند.
اکنون که استاد را در چهارچوب مفهوم رهبری خدمتگزار قرار داده ایم، لازم است که برخی دیگر از ویژگی های این گونه رهبران را بنابر تئوری آن برشماریم و شواهدی را در ارتباط با استاد ارایه دهیم. رابرت گرین لیف، بنیانگذار مکتب رهبر خدمتگزار، و پیروان او، چندین ویژگی اصلی را برای رهبران خدمتگزار بر می شمارند که زبده آنها در ارتباط با استاد در زیرآورده می شود:
یک: گوش شنوا داشتن: رهبران خدمتگزار نسبت به نظرات، مسائل و مشکلات مردم، یاران و همراهانشان گوش شنوا دارند و برای آنچه شنیده اند اهمیت قائلند. استاد درباره همه شاگردان، دوستان و همراهانش چنین بوده است. با صبوری و دقت به مشکلات و یا نظرات آنها گوش فرا می دهد و سپس با تامل بسیار برداشت و مشورت خود را با ایشان مطرح می سازد. آن چیزی که استاد در این راه در طبق اخلاص در اختیار همه شاگردان و دوستانش گذارده است، صرف اوقات گرانبهای عمر خود برای شنیدن سخنان آنها بوده است.
دو: همدل بودن: رهبران خدمتگزار نسبت به احساسات یارانشان همدلی و همدردی نشان می دهند. این رهبران به مثابه گفته اسکار وایلد، نه تنها نسبت به دردهای یاران و پیروان همدردی نشان می دهند، بلکه به نشانه والایی شخصیتشان، نسبت به موفقیت آنها نیز ابراز شادمانی می نمایند. استاد همیشه به احساسات یاران و همراهان اهمیت بسیاری داده است. بارها مشاهده کرده ام که چگونه برای اطمینان به این که مخاطبش به حساسیت و توجه او به احساسات آن مخاطب پی برده باشد دوباره و در صورت لزوم چند باره با آن شخص تماس گرفته است و در مقام همدردی و یا همدلی و دلجویی سخن گفته و شنیده است. همچنین دیده ام که چگونه از موفقیت یاران و شاگردان سرشاد و خوشحال بوده و در ادامه کارشان مشوق.
سه: چاره سازی و الیتام بخشیدن: رهبران خدمتگزار چاره ساز مشکلات یاران و پیروان خود هستند و بر دردهایشان الیتام می بخشند. استاد در این زمینه بی همتا بوده است. او همواره دنبال سر و سامان دادن به کار یاران و همراهان بوده است. در سال 1991 یک سال در شیکاگو اقامت کرد تا شاید کتابخانه ای که بوجود آمده بود بر جا بماند. در پاریس همیشه در پی مشکل گشایی کار دیگر پناهندگان سیاسی بوده است. همواره دلنگران ناشران کتاب ها و نشریات و مشغول دویدن که کارشان روی زمین نماند. نمی شد که کسی از یاران نیازمند باشد و او در صدد کمک بر نیاید. در اختلافات میان یاران نیز با حفظ بی طرفی همیشه می کوشد که میانجی گری کند و میانشان آشتی آورد.
چهار: آگاه بودن به معیارهای اخلاقی: رهبران خدمتگزار نسبت به معیارهای اخلاقی آگاهی و به ویژه خود آگاهی دارند. بزرگترین جدالی که من استاد را در آن درگیر دیده ام، حتی بالاتر از مبارزه اش با جمهوری اسلامی، جدال با خویشتن برای اخلاقی بودن و رعایت شرط انصاف بوده است. او که خود و هیچ انسانی را مبرا از خطا نمی داند، همواره به ما شاگردانش گفته است که رعایت اخلاق و انصاف درباره دوست و دشمن شرط نخستین کار اجتماعی است. از همین روی بود که به دکتر مصدق و دکتر غلامحسین صدیقی و نیز پدرش محمد علی کشاورز صدر احترامی بی همتا می گذارد و آنان را مردانی می شناسد که اخلاق را با سیاست گره زده اند. درباره همگان، ولو به وی بدی کرده باشند، شرط انصاف را در قضاوت به جای می آورد. نیکی هایشان را بر می شمارد و بدی هایشان را مطلق نمی انگارد. این را نیز از استادش، دکتر صدیقی نقل می کند که بزرگترین عیب ایرانی ها رعایت نکردن اصل انصاف در قضاوت در مورد اشخاص است.
پنج: ایجاد تفاهم کردن: رهبران خدمتگزار در متقاعد کردن پیروان و یاران متوسل به وسایل تنبیهی و زور نمی شوند و در مقابل در پی متقاعد کردن آنها از راه تبادل نظر و ایجاد تفاهم هستند. کوشندگان و ناظران سیاسی دوران انقلاب در ایران می دانند که او چگونه رابطی معتمد برای گروههای سیاسی گوناگون بود. در تبعید نیز او اعتماد گروههای سیاسی و اجتماعی مختلف را جلب کرده است و همواره در آشتی دادن طیف های مختلف کوشیده است. بارها او را از نزدیک در جلسات و عرضه های گوناگون اجتماعی دیده ام که چگونه می کوشد که به نقطه نظر های مختلف گوش فرا دهد و میان این نظرات پل سازی نماید.
شش: فراتر از شرایط کنونی را دیدن: رهبر خدمتگزار در خدمتگزاری خویش و اندیشیدن به جامعه و مناسبات آن فراتر از امروز را می بیند و دیدگاهی را ارایه می دهد که بزرگتر از تنگناهای روزمره هستند. استاد همواره برای رسیدن به هدف خجسته جامعه ای آزاد، دموکراتیک و اخلاقی در ایران می اندیشد. تئوری ها و نظراتی که در زمینه جامعه ایران مطرح می سازد بنابر آخرین اخبار رسانه ها و جریانات روز نیستند. او بر تاریخ ایران، به ویژه تحولات بنیادین انقلاب مشروطیت تاکید دارد و سیر حرکت آزادی و دموکراسی خواهی ایران را در مسیری صد و چند ساله بررسی می نماید. نقطه نظرش فلات ایران است و تاثیری که شرایط اقلیمی آن بر خلق و خوی انسان ایرانی در مراوده اجتماعی گذارده است. نهاد موروثی سلطنت مطلقه و نیز نهاد استبدادی مذهب را دو مانع بزرگ تاریخی در راه استقرار دموکراسی در ایران تلقی می کند و رسالت روشنفکران را در زدودن استبداد دینی کنونی و ایجاد زمینه بزرگ برای مشارکت مردم در گردانندن امور خود می داند. بنابر عشق و علاقه ای که به ایران دارد، تمامی هم و غم خود را بکار برده است که سرانجام روزگاری چه در بود و یا نبودش مردم ایران به سرانجام مقصود برسند و توجه به این مهم را به عنوان بیمه سلامت کار اجتماعی و سیاسی به همه یاران و کوشندگان راه آزادی ایران توصیه می کند. می گوید که تلاش برای نیل به دموکراسی در ایران نبایستی فقط به خاطر آن باشد که ما در عمر خودمان به آن دست بیابیم و به صورت فردی از آن بهره مند شویم. مهم آنست که ایران بنابر کار و راه درست دوستداران اندیشمندش به صورت پایه ای و ژرف به سر منزل مقصود برسد.
هفت: امانت داری و اعتماد سازی: رهبر خدمتگزار در مقام معتمد مردم می بایستی امانتدار دارایی عمومی باشد که به منظور استفاده در امور اجتماعی در اختیار او گذارده می شود. این جنبه ای است که استاد به جد و نهایت نسبت به آن واسوس داشته است. او که در سال های غربت به اتفاق یارانش، بنیانگذار مرکز اسناد و پژوهش های ایرانی در پاریس بوده است و اکنون آن را به نام بنیاد پژوهشی دکتر صدیقی در موسسه پژوهش تاریخ اجتماعی در آمستردام مستقر ساخته است، سالها امانتدار اسناد و کمک های مالی ایرانیانی شد که از مرکز پشتیبانی می کردند. او نه تنها هرگز حتی یک فرانک از این کمک های مالی را برای استفاده شخصی به عنوان حقوق یا غیره به کار نبرد، بلکه برای هر یک فرانک دریافتی، رسید صادر کرد و به صورت مرتب و شفاف به اتفاق یارانش گزارش مالی تهیه کرد و در اختیار عموم گذارد. نظیر این چنین امانتداری را در برگزاری کنفرانس ((تجربه مصدق در چشم انداز آینده ایران)) در سال 2001 در شیکاگو به منظر عموم گذارد.
هشت: وصل کردن یاران و افراد به یکدیگر به منظور شکوفایی جامعه: رهبر خدمتگزار در پی جامعه سازی بر بستر اتصال و ارتباط دادن افراد به یکدیگر است. تنها جامعه ای که در آن اعضایش با یکدیگر دارای ارتباط سازنده به منظور رشد جامعه – و نه فقط خودشان – هستند به شکوفایی خواهد رسید. استاد در این زمینه نیز سرآمد است . استاد به مثابه شعر مولوی همواره برای وصل کردن و نی فصل کردن گام به پیش گذارده است. او که تمام زندگانیش وقف افراد جامعه بوده است، دارای شبکه ای وسیع از ارتباطات با دوست و آشنا در طیف ها و قشرهای مختلف جامعه ایرانی داخل و خارج کشور است. شبکه ای که او همیشه در حال متصل و مرتبط کردن اعضای آن با یکدیگر بوده است. زیرا که وی به نیروی توانبخش افراد به هم پیوسته برای نیل به اهداف مشترک باوری خلل ناپذیر دارد. و شرط نخستین وی در این بهم پیوستگی و برداشتن گام های مشترک، اولویت داشتن رشد جامعه و نه فقط رشد برخی از افراد و رهبران رسمی در این شبکه ها بوده است. او مشارکت جامعه، مردم و اعضای یک تشکل و انجمن در اداره امور خویش را سنگ بنای بر طرف کردن همه مشکلات و راه پیشرفت می داند.»
◀کشاورز صدر در رثای پروانه و داریوش فروهر وضعیت اجتماعی پس از جنگ جهانی دوم را اینگونه بصورت چکیده بیان می کند:
نسل فروهرها، نسل ما، تا چشم اجتماعیش باز شد کشور را در اشغال بیگانه دید، جنگ جهانی آغاز شد و به دنبال آن ابزار استبداد درهم ریخت. سرپوش اختناق برداشته شد. پس زبان مردم باز شد. آنها میخواستند تا سلطه خارجی و استبداد داخلی برکنده شود و حقوق از دست رفته به آنها بازگردد. جنگ جهانی پایان یافت و ارتشهای خارجی کشور را ترک گفتند، اما کارزاری بزرگ سراسر کشور ما را فراگرفت. مردم حقوق از دست شده را طلب میکردند، ارزشهای اجتماعی جابجا میشد. سیاسی بودن و نه سیاست باز شدن منزلت و منقبت یافت. دیگر در شهر کسی را که خواندن و نوشتن میدانست نمیدیدی که نام وکلای مجلس را نداند و بر گفتار و کردار سیاسیشان قضاوت ارزشی نداشته باشد. مردم به درد و درمان فکر میکردند. نظرها و عملها متنوع و گوناگون بود و این پاکیزه ترین علامت و نشانه پایگیری آزادی و دمکراسی است.
جنبش ملی شدن صنعت نفت آغاز شد و اوج گرفت و چون روز روشن بود که وسیله اصلی تحقق این مهم آزادی است.
حالا دیگر بار دانشجویان، کارگران، خبازان، بنکداران و فرهیختگان گرد میآمدند تا از آزادیهای به دست آمده دفاع کنند. سرانجام با قوت و همبستگی مردم و به یمن رهبری پاکیزه مصدق، سلالهای از انقلاب مشروطه و بازمانده ای از نسل معتمدان مردم، نفت ایران ملی شد و بدینسان، نفت و آبادان و پایشگاه ملک طِلق مردم ایران شد و خورشید بریتانیا از ایران، از آبادان آغاز به غروب کرد.
مردم پیروز شده بودند، دست میافشاندند پای میکوبیدند.
اما این پایان حکایت نبود. هنوز شهد پیروزی در کام مردم بود که شرنگ شکست از راه رسید. مرداد 1332 زمستان سیاه مردم ایران شد. آغاز استبداد و اختناق به دوره ای 25 ساله و به تبعیت آن، نفت از زمین میجوشید و پول از آسمان فرو میبارید، بهشت بساز و بفروشها.
این دوره نیز گذشت و همه شاهد بهارکی از آزادی بودیم که به حکم انقلاب پدیدار گشت و سپس بازهم استبداد، استبدادی که نظیر آن در تاریخ کشور ما دیده نشده بود. استبدادی که خرد کلان نمیشناخت، استبدادی که بر هیچ جنبنده ابقا نکرد، ریشه را برکند و خانهها را سوخت و خاکستر کرد.
امنیت برای زیستن و نه برای اندیشیدن و سخن گفتن چنان از دست شد که هرکس که حتی سخنی در حریت و آزادی بر زبان رانده بود یا بندی سیاهچالهای حکومت دینی شد و یا مجبور به جلای وطن. کوچی بزرگ آغاز شد و غربتی بزرگتر، غربتی سیاه و تلخ.
دیگر آنها در آنجا بودند در میهن غریب و ما اینجا در سرزمینهای ناآشنا.
از نامه عزیز و مفخم پروانه میخوانیم: «ما در اینجا بیش از شما در آنجا تنهای تنهائیم، ما فقط خوشبختی زیستن در این سرزمین سوخته را داریم که تو نداری و امید که روزی بیائی نه چندان دیر که من نباشم و نه چندان دور که دیگر نشانی از این بلا دیده نمانده باشد.»
دوستان، اجازه بفرمائید پاسخی را که هرگز راهی نشد، خطاب به پروانه اما با شما در میان گذارم.
پروانه، پاره دلم، دوستم، عزیزم، شما در آن جا تنها نیستید، تنها، دستاربندان قداره در کف اند. به برق دشنه ها که قلب تو و نیمه دیگر تو داریوش را درید نگاه کن طلوع خورشید آزادی را در آن میبینی، نگاه کن، دوستم، همدرسم، همراهم، نگاه کن. خون شما بر زمین نریخته است بر صفحات تاریخ آزادی ایران پاشیده است. این درست است که نسل ما زمستانهای سخت و طولانی استبداد و بهارهای کوتاه آزادی را مزه مزه کرده است و این نیز واقعیتی است سهمگین و جانگداز که شما در زمستانی هولناک برای بهار ایران و آزادی جان باختید. اما خود که قلب این کارزار بوده اید به درستی، زودتر از ما شکستن شب را دیدید. سپیده تیغ کشیده است و تاریکی را درنگی بیش نیست، دوست خوب و شریفم نگاه کن.
اما کلام آخر، دوستان، بر من نیست که کدام یک از علمای اَعلام! و حجج اسلام! دست در این جنایت دارند یا ندارند، من درخت پوسیده نظامی را میبینم که از شیره آن و از چاه های نفت ایران چنین حشرات مسمومی تغذیه میشوند و در سایه آن ادامه حیات میدهند. »
◀زنده یاد هوشنگ کشاورز صدر در مقاله ای «برای دانشجویان و برای نماد والای جنبش دانشجویی، ۱۶ آذر» که انگیزه ای برای « آگاهی برچگونگی راه تاریخی طی شده و استمرار آن به ویژه برای نسل جوان کشور ما که دل و جان در گرو ایرانی آباد و آزاد و به ویژه انسانی که در این بوم ، از قید وبند فردی و اجتماعی رها شده باشد دارند،» نوشت :
«از آن بالا سه قطره خون چکید،
تو که به چشم خودت دیدی،
تو که شاهد آن بودی.»
صادق هدایت
آری، من که متعلق به نسل آن روزم، به قول هدایت، شاهد آن بودم و به چشم خودم دیدم. دیدم که قندچی، بزرگ نیا و شریعت رضوی به ضرب گلوله چکمه پوشان حکومت دیکتاتوری در سرسرای دانشکده فنی دانشگاه تهران از پای درآمدند. ساعت ده و بیست دقیقه صبح بود و روز ۱۶ آذر بود و سال ۱۳۳۲، سال کودتا و سال محاکمه مصدق بود.
دوستان !
بدینسان «کشتن دانشجو» آنهم در دانشگاه، نماد و نشانی شد که امروز بعد از ۵۷ سال پرچمی است در دست نوادگان آنها ـ در دست شما. از آن سالِ دَد و بد تا به امروز این پرچم که جلوه ایست در کارزار آشتی ناپذیر حق و باطل، استبداد و آزادی و جهل و خرد هرگز و هرگز بر زمین نمانده است.
ما بازماندگان آن نسل و شاهدان آن جنایت، باور و یقین داریم که شما، نسلی که افتخار ایران هستید و اعجاب برانگیز دیوار هول انگیزترین استبداد تاریخ را فرو ریختید، همچنان این پرچم را افراشته نگاه خواهید داشت.
دوستان جوان !
حیات اجتماعی و سیاسی ما ایرانیان انباشتی از مطالبات اجتماعی است. مطالباتی که دیروز وسیله شاهان و امروز وسیله فقها و شریعتمداران با زور، کشتن، زندان، شکنجه و بالاخره نفی بلدِ مدعیان این مطالبات، از مردم ایران دریغ شده است.
دوستان جوان ! دوستان دانشجو !
نسل ما روایت انقلاب مشروطه را از پدرانشان که شاهد بیواسطه آن بودند شنیدند. شنیدند که در آسیا، جامعه ما در شمار نخستین جوامعی بود که زنجیر استبداد را گسست و قید آن را از گردن برداشت. شنیدند که در کنار مجلس، انجمنها برپا شد که در آن از آزادی، ترقی، عدالت سخن میرفت. شنیدند که حتی مواجب شاه را مجلس تعیین میکرد و البته همان شاهی که قبل از خیزش مردم و بیش از بانگِ ناقوسهای مشروطه، فرمانروای مطلق بر جان و مال مردم بود هر آنگاه که اراده می کرد بی قید و شرط و دلیل، میکشت، میبرد و میخورد. درست مثل امروز که هم نسل شما و هم بقایای نسل ما شاهد آنست.
دوستان !
اما این را نیز شنیدیم که هنوز مردم ما هوای بهار آزادی عصر اول مشروطه را استنشاق نکرده بودند، که همه چیز واژگون شد، سکوتی بیست ساله از راه رسید و گلوی جامعه را فشرد. «مصلحی» مقتدر از راه رسید و میبایست و باید تکلیف مردم از طریق حضانت آنها روشن شود.
در پایانه سالهای استبداد بیست ساله بود که نسل ما راهی مدرسه شد، دیگر میدیدیم و نیازی به شنیدن نداشتیم. اُنیفورم خاکستری بچه های مدرسه با دستمالهای سفید که با سنجاق قفلی ها بر یقه ها نصب بود، البته در شهرها. خیابان های تعریض شده و کارخانه چیت شاهی و بهشهر و خط آهن و بعد نظمیه و سکوت و بازهم سکوت. بچه ها میدانستند که باید حرف خانه را به مدرسه نبرند، ورنه طرف حساب نان آورشان سرپاس مختاری است. کوچه و همسایه، جا و عنصر مطمئن نبود، و در خانه اگر حرفی از سیاست زده میشد حکم عقل آن بود که دور از گوش بچه ها باشد.
دوستان دانشجو !
ما ایرانیان در این دوره استبدادی را از سرگذراندیم که از تبعات اجتماعی آن، آتش بسی بود که با فرمان «سکوت» میان نهادهای کهنه و نو برقرار شد. نهال نو آزادی که به یمن مشروطیت جوانه زده بود از تکاپو بازماند و نهاد کهنه خرافه و جهل که ریشه در تاریخ داشت با آنکه به ظاهر آسیب دیده بود در ماوای تاریخی خود یعنی ناآگاهی مردم پنهان شد و با مرگ استبداد بیست ساله چنان برخاست که نه تنها جبران مافات کرد بل تبعات آن را امروز بر گوشت و پوستمان حس میکنیم، منظور این یا آن فرد نیست، نگاه به استبداد است که سم مهلک آگاهی و رشد، و داروی شفابخش ناآگاهی، جهل و خرافه است.
دوستان دانشجو !
اجازه بدهید به پیشینه مان بنگریم و به چالشی نظر کنیم که میان علی اکبر دهخدا و حضرات آیات در نخستین مجلس شورای ملی در صد و اندی سال پیش رخ داده است، دهخدا به جرم به کار بردن واژه «کهنه پرست» در روزنامه صوراسرافیل از طرف آیات عظام و پیروان قد و نیم قدشان، در مجلس به محاکمه فراخوانده شد، سخنان مستدل دهخدا در این دادگاه پند تاریخ است، سرمشقی است در صراحت و شجاعت، او به مدعیان معمم درس تاریخ داد، پس نمایندگان مجلس رای بر حقانیت او دادند و روزنامه صوراسرافیل که بیان حق و آزادی بود ادامه حیات یافت. و یا اینکه، در طلایه نخستین بهار آزادی که به یمن جوشش انقلاب مشروطه پدیدار شد، در پیکاری شگفت میان بیداران و آزادیخواهان «مشروطه»خواه و حضرات علماء باصطلاح مشروطه خواه، از تاریخ ۱۴ جمادی الثانی تا تاریخ ۱۸ جمادی الثانی ۱۳۲۴ یعنی به مدت ۵ روز سه بار نام مجلس نمایندگان به مجلس شورای اسلامی و مجلس شواری ملی تغییر یافت. عاقبت به استواری پدران آگاهمان صاحب مجلس شورای ملی شدیم.
دوستان دانشجو !
ما ایرانیان از روزی که صاحب حق و حقوق اجتماعی شدیم (انقلاب مشروطه) تا امروز که زیر سلطه حکومت روحانیان هستیم، بهاران کوتاه آزادی و زمستانهای سخت و طولانی استبداد را دوره کرده ایم. ما در این دوران افت و خیز بسیار داشته ایم. با اینهمه در هر بهار آزادی مردم ما استحقاق و قابلیت خود را به نمایش جهانی گذارده اند.
در نخستین بهار آزادی، در گهواره میهن ما «قانون» به دنیا آمد و ما صاحب حکومت مشروطه شدیم. حالا اگر حقوق حقه ما از مردمان دریغ شد اما بی گمان در دفتر مطالبات تاریخی مردم ثبت شد.
در دومین بهار آزادی، به یُمن آزادی مشارکت زن و مرد، کوچک و بزرگ و رهبری صادق و مجرب، سرمایه بزرگ ما یعنی «یعنی نفت» از چنگ استعمار به در آمد و همه دیدیم که آفتاب بریتانیا در آبادان و در آبهای خلیج فارس غروب کرد.
در سومین بهار آزادی، مردم پنجه در پنجه نهادِ «قدرت موروثی» انداختند که با منطق آزادی و دمکراسی نمیخواند.
دوستان دانشجو !
اما بعد از بهارکِ انقلاب، استبدادی فرا رسید مسلح به دشنه انتقام و هراسناک از عمر کوتاه نابحق خود. استبدادی که در کشتن، خرد و کلان نمیشناخت. استبدادی که بر هیچ جنبنده ای ابقا نکرد. به ریشه ها هجوم برد. خانه ها را سوخت و ویران کرد. جنگ آفرید و برای آن تقدس قائل شد. امنیت برای حتی زیستن و نه برای اندیشیدن و سخن گفتن چنان از دست شد که هرکس حتی در گذشته سخنی در حُرّیت و آزادی بر زبان رانده بود یا به تیغ جلاد سپرده شد و یا جلای وطن کرد. کوچی بزرگ آغاز شد و غربتی بزرگتر. غربتی سیاه و تلخ. همچون امروز که نوادگانمان را می بینیم که آنها نیز پس از ۳۰ سال کوچ دیگری را آغازیده اند.
دوستان دانشجو !
امروز دیگر نه نسل ما که نسل شما و همه جامعه ایران استبدادی هول انگیز را از سر می گذرانند. ما ایرانیان از استبداد مذهبی خسران بسیار دیده ایم. جنگ، ویرانی، اجحاف، حق شکنی، مرگ اخلاق و ارزشها و هزاران درد دیگر. اما دوستان و فرزندان عزیز دانشجو، با اینهمه، نه به خِردِ سیاسی، بل به تجربه ای مبتنی به کفایت، درایت و استواری شما در مبارزه بی امانی که درگیر آنید، دریافته ام که بهاری فرا میرسد که درازای آن سایه بر تاریخ صد سال مبارزه مردم ایران خواهد داشت. دریافته ام که شب از نیمه گذشته است و سپیده عرصه را بر تاریکی تنگ کرده است. چشم ما، نسل ما و امید همه بر همت و استواری شماست.
دوستان !
در کلام آخر، نسل ما حاصل جنبشهایِ ناکامی است که اگر هر یک از آنها به بار مینشست قادر بود کوههای البرز را بجنباند تا ابرهای دریای مازندران، دشتهای تشنه مرکز ایران را به گلستان بدل کنند. من نیز در این ناکامیها شریکم. پس کاستیهای نسل ما را بر ما ببخشایید و اگر امتیازی در تجربه ما یافتید توشه راه شما باد !
بگفته سرکار خانم زریون همسر زنده یاد هوشنگ کشاورز صدر « ایران ایران کرد و خاموش شد و رفت.»
روانش شاد و یادش گرامی باد